عمو سیف الله(قسمت اول)
عمو سیف الله یکی از مردان ده کبوده و یکی از مردان ساده و زحمتکش ده و از خانواده های تهی دست ده محسوب می شد به همین جهت سال هاکارهای خدماتی عمومی ده مانند حمام چی را انجام می داد و معاش زندگی خود را فراهم می آورد.
پدرِ پدر بزرگ عمو سیف الله، به ده کبوده آمد او در فرآیند مهاجرتش به منطقه، ده کبوده را مناسب برای تامین معاش زندگی دیده و انتخاب کرد.
حرفه و کار اصلی پدرِ پدر بزرگ عمو سیف الله دعا نویسی بود و وقتی به ده کبوده می آید در هیات و کسوت آخوند بوده است به همبن جهت مردم او را آخوند می نامیدند. یکی از کارهای پردرآمد آخوند دعا نویسی بود آخوند برای خیل گرفتاران جامعه دعا نویسی می کرد. شهرت دعانویسی و جن گیری اش علاوه بر ده کبوده در میان مردم دهات اطراف هم پراکنده شده و به همین جهت بازار پر رونقی داشت. همین بازار گرمی درآمد بیشتری را برای آخوند فراهم می کرد. درآمد بدون زحمت و فراوان موجب تشویق آخوند به حرفه اش گردید این تشویق او را واداشت که در کار و حرفه ی خود ابداعاتی بکند مثل؛ نوشتن دعای سنگین که هدیه اش هم سنگین بود، دعا برای رفع بیماری حیوانات و گرفتن رئیس و یا پادشاه جن ها.
دکان دعا فروشی آخوند محدودیت نمی شناخت برای هرنوع بیماری و گرفتاری انسان ها دعا می نوشت. دعا برای ایجاد محبت و دوست داشته شدن، دعا برای باز شدن بخت، دعا برای پیدا شدن گم شده، دعا برای رفع بیماری، دعا برای سلامتی مسافر، دعای پیشانی بند ماده گاو، دعا برای بی اثر کردن چشمان شور و… همین بازارگرمی و دست یابی به درآمد بیشتر ماندگاری دائمی آخوند را در ده کبوده سبب شد.
آخوند قبل از اینکه به ده کبوده مهاجرت کند و در اینجا ماندگار شود برای مردم ده کبوده نام آشنا بود سالی چندبار از دهِ پشت کوه کماسان سوار خرش می شد و با عبور از گردنه تنگ گِچی و یا عبور از گردنه کرتونه مرغی به این منطقه می آمد. آخوند ضمن دعا نویسی برای گرفتاران، از محصولات گندم و چلتوک خرمن بهره می گرفت و پس از یک دور گردش توی این چندتا ده، مقداری محصول کشاورزی مثل گندم و جو فراهم می شد بار خرش می کرد و خود هم پیاده به دنبال خرش به محل سکونت خود بر می گشت.
آخوند در همین رفت و آمدها، با منطقه آشنایی داشت. نخست با زن و بچه به ده گرم دره کوچ کرد، دو سه سال هم آنجا زیست و توی دهات اطراف چرخید. حالا با بودن مدت زمان بیشتری و برخورد بیشتری با مردم منطقه، کم کم دریافت که مردم ده کبوده از دهات اطراف خود ذهنیت خرافی تردارند، ذهن شان گِرد طلسم، چشم شور، نفیس بد، نظرکردن، چشم زدن، جن و جن زدگی و احساس گناه دور می زند و پناه گاهی به جز دعا برای این همه باور خرافی بلد نیستند. به همین دلیل آخوند پرست تر هم هستند. آخوند این را به تجربه دریافته بود که آدمی با ذهنیت خرافی کلید حل تمام مشکلات خود را دست آخوند می داند به همین چهت مشتری های پر و پا قرص او خواهند بود بنابراین تولیداتش بازار فروش خوبی خواهد داشت به همین دلیل و علت آخوند با زن و بچه از ده گرم دره به ده کبوده مهاجرت کرد، ساکن و ماندگارشد.
پدر بزرگ عمو سیف الله یعنی پسر آخوند هم شغل و هیات و کسوت پدر را داشت یعنی با شکل و شمایل آخوندی در جامعه ظاهر می شد و دعا نویسی و جن گیری می کرد. ولی نفوذ پدر را در میان مردم ده کبوده نتوانست پیدا کند چون مردم ده کبوده با اینکه خرافی و آخوند پرست بودند ولی آخوند بیگانه را به آخوند خودی ترجیح می دادند به فهمی نه فهمی قدری بیگانه پرست هم بودند خودی را بد و دشمن و غریبه را خوب و دوست می شمردند این یک باور پنهان ذهنیت عمومی مردم ده کبوده بود و در ناخودآگاه ذهن هر کبوده ای جا افتاده بود بدون اینکه درباره اش هم حرفی زده شود یا کسی متوجه این باور و ذهنیت در خود گردد فقط با اندکی دقت می شد این را در رفتار و گفتار مردم ده دید. خوب و دوست بودن غریبه عمومیت داشت مگر اینکه خلاف این باور ثابت شود مثلا از غریبه رفتار ناپسندی سر زند و یا اخبار زشتی شنیده شود.
دلیل غریبه پرستی هم این بود که مشکلات مردم که برایش دعا گرفته می شد و یا جن گیری برایش صورت می گرفت رازهای زندگی شان هم محسوب می شد حالا یک نفر غریبه رازی را بداند و برود که چشم توی چشم نباشد و امکان بازگویی به دیگری نباشد کمتر آزار دهنده بود تا اینکه کسی که سر و راز آدم را می داند همه روزه چشم توی چشم داشته باشد و امکان بازگویی برای دیگری هم باشد.
محل زندگی پدر بزرگ عمو سیف الله ده کبوده بود و مانند پدر توی دهات این منطقه رفت و آمد می کرد و برای حل مشکل مردم گرفتار دعا می نوشت، سرکتاب باز می کرد. پدر عمو سیف الله یعنی نسل سوم که نوه آخوند باشد هم شغل و حرفه پدر و پدر بزرگ را پیشه ی خود کرد که رونقی نداشت ناگزیر در کار رعیتی هم کار می کرد تا معاشش تامین گردد.
آخوند مهاجر به ده کبوده و پسر او و نیز نوه او که پدر عمو سیف الله باشد بسیار زبان آور بودند با هنر زبان آوری کار و هنرخرافی خود یعنی دعا نویسی و جن گیری را به خدا و دین و مذهب و مقدسات می چسباندند و با به کار گیری ادبیات دینی و مذهبی و نوشتن دعا به زبان عربی که زبان دین و مذهب تلقی می شد و مردم هم معانی آن را نمی دانستند برای تولیدات خرافی خود بازار گرمی درست می کردند و به قیمت خوب به مردم عوام زمانه خود می فروختند.
زبان آوری سه نسل و تکرار و تبلیغ هنر خرافی توی ذهن مردم ده جا انداخته شده بود که آخوند يك كتاب دعايي دارد كه از درون آن دنیا را مي تواند بفهمد! این کتاب چه نام داشت؟ مجمع الدعوات. این کتاب هنوز هم هست هیچ کس هم بوسیله این کتاب نتوانسته دردی و رنجی و مشکلی از کسی رفع کند.
یک قاعده در اجتماعات عوامانه هست و آن اینکه عوام وقتی به آدمی که در هیات و کسوت آخوند می رسد عقل خود را تعطیل می کند، کلمه چرا از ذهنش حذف می شود و نمی پرسد. هیچ کس از مردم ده کبوده از خود نپرسید با وجود این کتاب که از درون آن دنیا را می توان فهمید چرا کسانی که این کتاب را در دست دارند نمی توانند حداقل مشکلات زندگی خود را سر و سامان دهند؟
درست و عقلانی این هست که آدمی که ادعایی کرد یا خودش دلیل درستی ادعای خود را بیان کند تا مقبول دیگران قرار گیرد و یا شنونده ها از او دلیل بخواهند آنگاه ادعا کننده موظف هست با استدلال عقلی درستی سخن و حرف خود را توضیح دهد این برای اجتماعات انسانی است که از عقل شان استفاده می کنند در اجتماعات عوامانه پذیرش ادعایی و یا سخنی با قانون القاپذیری روانی اتفاق می افتد. قانون القا پذیری چگونه قانونی است؟ در قانون القا پذیری بجای استدلال عقلی، از تکرار استفاده می شود یعنی گوینده سخن و یا ادعا کننده اینقدر سخن خود را و یا ادعای خود را تکرار می کند تا سخن و یا ادعای تکراری تمام فضای ذهنی شنونده را پر کند. آخوند و پسرانش هم از قانون القا استفاده کردند آنقدر از کتاب خود که همه چیز توی آن هست را تکرار کرده بودند که برای مردم عوام ده پذیرفته شده بود آنها برای هر گرفتاری که داشتند سراغ آخوند و یا پسرانش می رفتند دعا می گرفتند.
آخوند مهاجر علاوه بر دعا نویسی که کاری پر درآمد بود كارهاي دیگری هم انجام مي داد. مثل نوشتن قباله ازدواج، استخاره كردن برای مردمی که در تصمیم گیری دچار تردید بودند، خواندن عبارت هاي عربي هنگام به خاك سپاري مردگان، روضه خواني، نوشتن سند و قباله هاي خريد و فروش و خواندن صیغه این قباله های خرید و فروش(این هم یک دکانی بود برای درآمد)، نامه نويسي، كتاب خواني براي مردم، اذان گفتن در گوش نوزاد، قرآن خواني براي مردگان و نيز سلامتي زندگان و…
عمو سیف الله در خانواده ای با چنین پشتوانه ای متولد و بزرگ شده بود ولی حرفه پدر و پدر بزرگ را نیاموخته بود! و یا نخواسته بود بیاموزد! و یا نتوانسته بود بیاموزد! شاید هم دیده بود بازار گرمی اش کم رونق شده؟ و یا اصلا خواسته بود نانی حلال حاصل از دسترنج خود بخورد؟ کدام یک بود؟ نمی دانم. عمو سیف الله ناگزیر برای تامین معاش زندگی کارهای خدماتی عمومی می کرد از جمله چندین سال حمام چی ده کبوده بود.
عمو سیف الله هر روز صبح زود به نوبت از یکی از مردم ده کبوده خری و طنابی می گرفت سوار بر خر به بیابان می رفت خر را رها می کرد تا خار و علف بیابانی بخورد و خود بوته و خار بیابانی می کند. برای پیشرفت کار بوته کنی به مچ و ساق پای خود پاپیچی از پوست می بست و با تیشه بوته ها را می کند و با اهرم تیشه و پا، آنها را جلو می برد تا وقتی که سنگین می شد آنگاه آنها را روی هم می گذاشت و با کف پا فشرده شان می کرد و آماده برای روی هم گذاشتن و تخته بار بستن می شد. بعد از ظهر بوته های کنده شده را تخته بار می بست و بار خرش می کرد و به ده می آورد قدری از بوته ها را زیر دیگِ خزینه ی حمام می سوزاند و بقیه آن را توی خرمن گاه بوته ها کنار تون برای سوخت زمستان که زمین از برف پوشیده شده انبار می کرد.
عمو سیف الله با گرم کردن آب خزینه حمام عمومی ده به مردم خدمات می داد و مزدی می گرفت و زندگی می کرد و سخن سعدی بزرگوار را که: هرکه نان از عمل خویش خورد، منت از حاتم طائی نبرد. را تحقق می بخشید.
عمو سیف الله در کنار انجام کارهای عمومی کمی هم زمین کشاورزی داشت درآمد اندک زمین کشاورزی اش کمک هزینه زندگی بود. عمو سیف الله بر خلاف پدر و پدر بزرگ کم حرف بود و از همان جوانی همیشه کار می کرد زحمت می کشید و معاش زندگی خود را از طریق کار و زحمت به دست می آورد. کم کم پسرانش هم بزرگ شدند و او را در کار کندن بوته و آوردن بوته ها به ده کمک کردند و خدمات دهی عمو سیف الله بهتر هم شد.
مردم ده کبوده تقریبا از کار خدماتی عمو سیف الله در حمام عمومی ده راضی بودند و اگر هم رضایت کامل نداشتند نارضایتی شدید هم از او ابراز نمی کردند تا اینکه قدرت های خارج از روستا با نفوذ و تاثیر گذاری بر روند کار و زندگی عادی مردم ده کبوده، نُرم جامعه را به هم زدند این به هم خوردگی نظم ده روی کار عمو سیف الله هم اخلال ایجاد کرد این اخلال حالا موجب نا رضایتی عمومی شده بود. قدرتهای خارجی که با آمدن و تاثیر گذاریشان نظم عرفی ده را به هم زدند کی ها بودند؟
نزدیک به دو دهه می شد که خان های بختیاری ارباب ده شده بودند. خان های بختیاری از قبل خان بودند یعنی خود را خان می خواندند در پی وارد شدن به جنگ های پسا مشروطه و بیرون کردن محمدعلی شاه قاجار، قدرت مرکزی کشور را به دست گرفته بودند، حالارسما در منطقه حاکمان دولتی هم محسوب می شدند. خان های بختیاری پس از دست یابی به حکومت مرکزی، در منطقه ی ما خود را صاحب مطلق مردم می پنداشتند املاک را به زور از مردم کرفتند و ارباب مردم هم شدند.
تعداد خان های بختیاری زیاد بود هرکس توانسته بود اسبی و تفنگی بدست آورد خود را خان می نامید خان های بختیاری دهات منطقه چهارمحال را بین خود تقسیم کردند هر خانی با تصاحب املاک مردم در یک و یا چند ده، هم ارباب بود و هم حاکم و نماینده حکومت مرکزی. یعنی صاحب و مالک جان مال مردم بودند و مردم هم رعیت خان بودند. منطقه به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد.
این را هم باید از طنزهای منطقه به حساب آورد در مرکز که همان تهران باشد انقلابی به نام انقلاب مشروطه صورت گرفته بود خواسته و هدف انقلابیون یک کلمه بیشتر نبود. « قانون» خان های بختیاری در جنگ های پسا مشروطه به یاری انقلابیون شتافتند و از خود رشادت نشان دادند و فداکاری کردند که منجر به بیرون کردن محمدعلی شاه قاجار و جان بخشیدن به انقلاب مشروطه شد تا همان یک کلمه یعنی قانون در مملکت ما حاکم باشد حالا همان خان توی منطقه درست و دقیق پا روی همان یک کلمه یعنی قانون می گذاشت. به نظر می رسد خان بختیاری نه قانون را می شناختند و نه به آن باور داشتند بلکه ذهنیت خان بختیاری اینگونه کار می کرد که؛ شاهی رفته حالا خانی جای او نشسته است.
تا قبل از باز شدن پای خان های بختیاری به منطقه املاک دهات از جمله ده کبوده خرده مالک بود هر آدمی مقدار کمی زمین داشت و در زمین خود کار می کرد محصولی تولید می کرد و زندگی ساده ی خود را تداوم می بخشید آنهایی هم که توی ده زمین نداشتند خوش نشین محسوب می شدند و کارهای عمومی ده مانند حمام چی چوپانی و غیره را می کردند و به بقیه خدمات می دادند.
با ورود خان های بختیاری و گرفتن املاک از مردم روابط اجتماعی دگرگون شد حالا دیگر مردم از خود زمین نداشتند املاک از خان بود و مردم رعیت خان شده بودند حاصل این دگرگونی فراگیر شدن نکبت فقر و ترس و زبونی بود. گسترش فقر و ترس پلشتی های دیگری را هم آفرید مثل تملق گویی، چاپلوسی و خبرچینی و پادو خان بودن به منظور نزدیکی به قدرت های نوظهور و دست یابی به درآمد.
خانِ اربابِ هر دهی، فردی را به عنوان کدخدا بر ده می گمارد تا امورات کشت و برداشت محصول زمین اربابی ده را سرپرستی کند مردم هیچ نقشی در تعیین کدخدا نداشتند کدخدا در ده نماینده خانِ ارباب محسوب می شد و تا حدودی همان قدرت و اختیارات خان ارباب را داشت. کدخدا از طرف ارباب انتخاب می شد تا بر کشت و برداشت محصول ارباب نظارت کند.
خان ارباب بختیاری چند سالی می شد که کل تقی کدخدای ده آق سکو را به کدخدایی ده کبوده برگزیده بود حالا کدخدا کل تقی همزمان هم کدخدای ده آق سکو بود و هم کدخدای ده کبوده.
اغلب مردم دید مثبتی به کدخدا کل تقی نداشتند رابطه کدخدا با مردم مبتنی بر ترس بود آدمی محبوب کدخدا بود و میتوانست به کدخدا نزدیک باشدکه بیشتر تملق بگوید بیشتر فرمان ببرد و از کدخدا اطاعت محض کند پدیده غیر اخلاقی دیگری که کدخدا از مردم انتظار داشت خبرچینی بود خبرچین در درگاه کدخدا کل تقی جایگاه والایی داشت، ارج می دید، حمایت می شد، قدرت و اختیارات و امتیازات به دست می آورد به همین جهت تعدادی از مردم ده کبوده دور و بر کدخدا کل تقی می پلکیدند و سخن هر کبوده ای را که در مخالفت کدخدا کل تقی گفته شده بود به کدخدا گزارش می دادند.
در پشت سر و در خفا و درگوشی گفته می شد کدخدا مردی قدرت طلب است در جهت کسب قدرت خیلی راحت پا روی هر حقی و حقیقتی می گذارد. کدخدا با قدرتی که به دست آورده بود حالا ثروتی به هم زده بود زندگی با شکوه و شوکتی داشت چون ترک زبان و ترک تبار بود خود را بگ می دانست مردم برای خوشنودی اش در پشت سر کل تقی بگ و رو در رو کدخدا بگ می نامیدندش و پسوند نام پسرانش هم لقب بگ می آوردند مثلا پسر بزرگ کل تقی را امیرآقابگ می گفتند.
ظاهر و رفتار بگ ها هم همانند خان ها بود مرکب شان اسب بود کلاه را کج بر سر می گذاشتند تمان دبیت حج علی اکبری و گیوه ملکی می پوشیدند خود را برتر از مردم می شمردند کار نمی کردند در صدر می نشستند و از بقیه انتظار احترام و فرمان برداری داشتند.
آوازه قدرت و شوکت کدخدا کل تقی بگ توی چندتا ده نزدیک به ده آق سکو پیچیده بود مردم او را فردی قدرتمند می دانستند.
کدخداکل تقی ده آق سکو را برای حوزه قدرتش کوچک می دید دوست داشت حوزه قدرتش را از ده کوچک آق سکو فراتر ببرد به همین منظور خود را در منازعات ده های دیگر وارد می کرد دخالت می کرد تاثیر می گذاشت.
کدخدا برای دخالت در کارهای دهات دیگر شگرد خاص خود را داشت می کوشید توی هر دهی یک یا چند نفر از طرفداران خود را که شخصیت اصیل و هویت مشخصی نداشت و آماده بودند به هر ساز کدخدا کل تقی برقصند و دست نشان ده کدخدا باشند حمایت کند تقویت کند او را برکشد بالا و مقابل شخصیت های اصیل و استخوان دار آن ده قرار دهد. اولین کار شخص برگزیده کدخدا کل تقی تخریب تحقیر و تضعیف افراد مستقل و با شخصیت آن ده بود کدخدا با سلطه بر افراد تقویت کرده در آن ده پایگاهی برای خود درست می کرد.
گفته می شد کدخدا کل تقی بگ در خانواده تهی دستی در ده آق سکو به دنیا آمده است پدرش تهی دست و قدری هم عقب مانده ذهنی بود به همین جهت کارهای عمومی مهمی در ده به او سپرده نمی شده است سال ها گله گاو ده را می چرانده است و به گلیگوچی شناخته می شده.
کدخدا کل تقی هم خود در جوانی فردی تهی دست بوده چند سال نزد یکی از بزرگان ده آق سکو نوکر بود و کرپه می چرانده است. کل تقی جوان باهوشی بوده است در همان جوانی این قانون نا نوشته و ناسالم اجتماعی را دریافته بود که با کار نمی توان به ثروت دست یافت بلکه برای دست یابی به ثروت نخست باید قدرتمند شد کل تقی خود را به اربابان قدرت نزدیک کرد اظهار وفاداری و فرمان برداری کرد و توانست سِمَت کدخدایی را بدست آورد. کلتقی در سمت کدخدایی با فرمان برداری وفاداری خود را به کانون های قدرت اثبات کرد و کدخدایی خود را تداوم بخشید، تداوم کدخدایی راه را برای دست یابی به قدرت بیشتر و ثروت بیشتر برای او هموار کرد.
حالا هنگام روی کار آمدن خان های بختیاری کل تقی بگ کدخدای ده آق سکو بود قدرت داشت ثروت داشت شکوه و شوکت هم داشت مردم ده آق سکو زیر سایه ی قدرت و شکوه و شوکت پدرانه ی او روزگار می گذراندند.
کل تقی بگ توانسته بود خود را به خان ارباب بختیاری نزدیک کند ایجاد رابطه کند و اطمینان آنها را بدست آورد خان ارباب ده کبوده کدخدا کل تقی بگ را فردی مناسب برای حفظ منافع اش تشخیص می دهد و او را به سمت کدخدای ده کبوده می گمارد تا املاکش را سرپرستی کند.کدخدا کل تقی بگ حالا کدخدای دوتا ده بود، ده کبوده و ده آق سکو.
ده کبوده و ده آق سکو هر دو کنار رودخانه قرار داشتند یکی این طرف رودخانه و دیگری روبرو و آن طرف رودخانه. ده کبوده در دامنه کوهی با سنگ های سوخته واقع شده بود و ده آق سکو در پایین سکویی با خاک سفید قرار داشت دوتا ده کبوده و آق سکو را پل چوبی که مردم ده آق سکو هر ساله برپا می داشتند به هم مرتبط می کرد پل چوبی را هر ساله مردم ده آق سکو می ساختند به این جهت پل را مردم ده آق سکو می ساختند که ده کبوده بزرگتر بود و مردم ده آق سکو برای خرید و فروش ناگزیر بودند به ده کبوده رفت و آمد کنند. همچنین راه رفت و آمد به شهر از ده کبوده می گذشت به همین جهت هرساله پایان اردیبهشت ماه که طغیان رودخانه کمی فروکش می کرد مردم ده آق سکو پل چوبی را می بستند و آخر آبان ماه که بارندگی ها آغاز می شد و خطر طغیان رودخانه و تخریب پل می رفت پل چوبی را می شکافتند و چوب های آن را به بیرون از آب می آوردند تا سال بعد استفاده کنند.
کدخدا کل تقی بگ شم اقتصادی قوی داشت دریافته بود که در جامعه ی ما ثروت از کانال قدرت به دست می آید اگر فردی قدرت را قبضه کند ثروت خود به خود خواهد آمد به همین جهت در راه به دست آوردن قدرت بسیار حریص بود و در این راه هزینه می کرد مایه می گذاشت زحمت می کشید. برای بدست آوردن کدخدایی ده کبوده حاضر شده بود بدون دریافت مزدی املاک خان ارباب را سرپرستی کند. کدخدا کل تقی برای گرفتن توجه بیشتر از خان ارباب مسئولیتی را که پذیرفته بود به خوبی انجام می داد اگر خان ارباب کلاه می خواست او سر را با کلاه یکجا برایش می برد. چون نیاز مالی نداشت چشم داشتی هم از خان ارباب برای فرمان برداری اش نداشت به همین جهت محبوب خان ارباب بود خان ارباب او را به هر آدمی دیگر ترجیح می داد به همین دلیل و جهت با وجود چندین مرد بزرگ و بزرگ مرد قابل در ده کبوده که سابقه ی کدخدایی ده را هم داشتند ارباب خان بختیاری کدخدا کل تقی از ده آق سکو را به مردان ده کبوده ترجبح می داد. چون مردان ده کبوده حاضر نبودند رایگان برای خان ارباب کار کنند در برابر کار خود مزد می خواستند.
کدخدا کل تقی را خان ارباب برای سرپرستی املاکش در ده کبوده برگزیده بود ولی کدخدا کل تقی این را حق خود می دانست که بر تمام امور ده حکمرانی کند همین دخالت یک فرد بیگانه در همه ی کارها از جمله کارهایی عمومی ده که هیچ ارتباطی به املاک و محصول ارباب نداشت عرصه را بر مردم ده کبوده تنگ کرده بود برای مثال: حمام عمومی ده هیچ ارتباطی به ارباب ده نداشت ساختمان حمام را خود مردم خیلی پیشتر از بازشدن پای خان های بختیاری به ده ساخته بودند آب حمام هم از یک چشمه و از زیر زمین می آمد سوخت حمام هم بوته و خارهای بیابانی بود که فرد حمام چی از بیابان می کَند و می آورد مزد حمام چی را هم مردم ده کبوده سرانه و سالیانه به صورت جنس و کالا یعنی جو و گندم و چلتوک می پرداختند تعمیرهای خرابی حمام هم با هزینه و مشارکت مردم صورت می گرفت. حال کدخدکل تقی که در حقیقت نماینده ارباب در جهت حفظ و حراست از املاک و محصول ارباب در ده بود مداخله می کرد و فرد مورد دلخواه خود را سرخط می نوشت تا حمام چی حمام عمومی ده کبوده باشد.
با وجود اینکه کدخدا کل تقی بر تمام امور سلطه خود را گسترده بود ولی آدمی بود که ظاهر را کمی رعایت می کرد عرف و سنت های اجتماعی اقتصادی را تا حدودی مراعات می کرد به همین جهت علارغم اینکه حضور و وجود او در ده کبوده به عنوان یک فرد بیگانه برای مردم سنگین و ناخوشایند بود ولی تحمل می شد. عمده شکایت و نارضایتی و خشم مردم ده کبوده از رفتار پسران کدخداکل تقی بود بویژه پسر بزرگش امیرآقابگ.
مردم رفتار پسران کدخدا کل تقی را اخلاقی نمی دانستند می گفتند چشمان پسران کدخدا کل تقی بویژه امیرآقابگ ناپاک و دنبال زنان و دختران مردم است رفتار فخر فروشانه داشتند در کوچه و خیابان که راه می رفتند از مردم انتظار احترام خاص داشتند یک پیرمرد 70-80 ساله که زمستان در سینه آفتاب نشسته بود هنگام عبور پسر کدخدا کل تقی باید چلو پای او به احترام برخیزد. مردم از رفتار پسران کدخدا نا خوشنود بودند و از حضور آنها در کبوده احساس نا امنی می کردند هر آدمی می کوشید اعضا خانواده اش را از دید پسران کدخدا کل تقی دور نگهدارد.
یکی از محل هایی که پسران کدخدا از آن سوء استفاده می کردند که موجب نا رضایتی و واکنش مردم شده بود حمام عمومی ده کبوده بود.
به درخواست پسران کدخدا و به دستور کدخدا کل تقی حمام ده کبوده هر هفته ای یک روز، روز پنجشنبه برای استفاده اعضا خانواده کدخدا کل تقی قرق می شد تا آنها از ده آق سکو برای شستشو به اینجا بیایند. صبح تا یکی دو ساعت بعد از ظهر برای استفاده مادینه های خانواده بزرگ کدخدا کل تقی و بعد از ظهر برای استفاده نرینه های خانواده کدخدا کل تقی. عمو سیف الله موظف بود خزینه را لبریز از آب کند آب خزینه به اندازه کافی گرم باشد تمام قسمت های حمام تمیز و خلوت باشد مهیا برای اعضا خانواده کدخدا کل تقی.
ده آق سکو حمام داشت ولی چون ساختمانش کوچک و از زیبایی و تمیزی برخوردار نبود و تمیزی اش به چشم نمی آمد اعضا خانواده کدخدا کل تقی بسیار راغب بودند از حمام عمومی ده کبوده که ساختمان بزرگ و زیبا، خزینه ای بزرگ و پرآب و صحنی وسیع با سنگ فرش بسیار تمیز داشت، استفاده کنند.
کدخدا کل تقی به عمو سیف الله دستور داده بود که جلو حمام بایستد و از ورود غیر اکیدا جلوگیری کند ولی چون عمو سیف الله نشان داده بود که توانایی اجرای دستور کدخدا کل تقی را ندارد صبح روز پنجشنبه مامور مخصوص کدخدا کل تقی چماق به دست جلو حمام می آمد و دستور کدخدا کل تقی را اجرا می کرد بعد از گذشت چندتا پنجشنبه، قرق حمام شد یک دستور و یک قانون نا نوشته و عرف. حالا دیگر مامور کدخدا هم که جلو حمام نمی ایستاد مردم خودشان از ترس این دستور را مراعات می کردند.
قرق حمام عمومی ده کبوده برای استفاده اعضا خانواده کدخدا کل تقی موجب نارضایتی شدید مردم ده کبوده شده بود ولی از ترس کسی چیزی نمی توانست بگوید. از میان جمعیت ناراضی ده یک نفر از جوانان ده کبوده این عمل کدخدای ده آق سکو را بر نتافت و علم مخالفت را آشکارا بر افراشت. جوان معترض خدابخش نام داشت. خدابخش پسر علی بود و علی یکی از بزرگ مردان ده و بزرگ یک طایفه ی قدیمی ده بود علی سال ها هم کدخدایی ده کبوده را به عهده داشت.
خدابخش از اولین جوانان ده کبوده بود که در دوره اول اعزام جوانان به اجباری، داو طلبانه به سربازی رفت. آن روز به سربازی، اجباری می گفتند. قانون اجباری در زمان پادشاهی رضا شاه پهلوی پس از تصویب مجلس شورای ملی به اجرا درآمد خدابخش اولین جوان ده کبوده بود که از ده کبوده داوطلبانه به سربازی رفت و پس از دوسال خدمت حالا با کله ای پر باد به ده بازگشته بود.
خدابخش قبل از رفتن به سربازی چندین سال در مدرسه چهارباغ اصفهان درس طلبگی خوانده بود وقتی به سربازی می رود چون با سواد بوده پس از کمی آموزش دفتردار فرمانده هنگ شده بود. خدابخش در کار دفترداری هنگ با قانون آشنا می شود روزنامه می خوانده، سخنانی از اروپا رفته ها می شنود، اندکی با تجدد رو به رشد و توسعه ی وقت و نظم اداری آشنایی می یابد. خدابخش اولین نفری بوده از ده کبوده که با قانون و تجدد آشنایی می یابد
ادامه دارد
دختر شاهسون
شاعری با نام علی صالح (که من نمی شناسمش)شعر زیر را به مناسبت روز مادر در وصف دختر شاهسون به زبان ترکی سروده که برای من بسیار زیبا و دل نشین بوده است و من دست و پا شکسته آن را ترجمه کرده ام تا شما دوستان هم بخوانید به امید اینکه برای تان زیبا و دل نشین باشد.
آنالارگونی، شاهسون قیزی.
تانمییان ایستر تانیسین منی؛
چوخ گوزلم، شهسونین قیزیام
چیچکلی داغلارین قیزیل گولویم
ائلیمیزین پارلایان اولدوزویام.
بیرگوزلم، منیم تای؛توشوم اولماز
بیر باهارم، پاییزیم قیشیم اولماز.
سودالییام، ایری بیرایشیم اولماز
عاریف لارین سون باهاری، یازییام.
تورک قیزییام، گوزلّرین گوزلی
شاعیرلرین سوز و شعری؛ غزلی.
نازلی قیزام، عشوئلییم مزّلی
آشیقلارین سوزلرییم، سازییام.
غیرتیم وار؛ هیبتیم وار؛ ایلقاریم
بیر قلعهیم، آلچاق اولماز دیواریم.
حاصیل اولماز هر گئچنه، دیداریم
آتامین، آنامین، دلنوازیم.
عفت لییم، شرف لییم، حیالی
اولوسوما، ایلقاریما، وفالی.
سلقئه لییم، قوناق لییام، صفالی
ایمک لرین، من دادییام دوزویام.
روز مادران، دختران شاهسون
آدم هایی که من را نمی شناسند اگر می خواهند که بشناسند:
دختر بسیار زیبای شاهسونم.
گل سرخ کوههای پر از گلم
ستاره درخشان ایلمانم.
از زیبایی بی همتایم
پاییز و زمستان ندارم، همیشه بهارم.
نادرستی در کارم نیست، عشق ورزم
بهار و تابستان دوست داشتنی عارفانم.
زیبای زیباترین ها، دختر ترکم
سخن و شعر و غزل شاعرانم.
دختر ناز و با مزه و با کرشمه ام
سخن و ساز آشیق هایم.
با غیرت، شکوه، جلالم؛ دختری متعهدم
همانند یک دژ با دیوارهای بلند و محکم و استوارم.
هر رهگذری نمی تواند ببیندم
مایه سرفرازی و آرامش پدر و مادرم.
دختری عفیفم شریفم با حیایم
به کشور و تعهداتم وفادارم.
با سلیقه ام، مهمان نوازم با صفایم
من نمک و مزه زندگی ام.
محمدعلی شاهسون مارکده 14 اسفند 95