تبریک و انتظار پاسخ
خبر آمد که آقای مهندس جعفر مردانی به معاونت سیاسی امنیتی استانداری برگزیده شده است اینجانب این انتصاب را به آقای مردانی و نیز مردم خوب روستای گرم دره و نیز مردم منطقه تبریک می گویم امیدوارم همیشه موفق و سلامت باشند.
متاسفانه نام جعفر مردانی در اذهان مردم مارکده مترادف ربودن حق دهستان روستای مارکده برای روستای زادگاهش است. ایکاش این مرد موفق اندک وجدان اخلاق کاری می داشت، ذره ای انصاف در وجودش می بود و از موقعیتش سوء استفاده نمی کرد و حق روستای دیگری را با پیچ و تاب دادن و دور زدن قانون زیر پا نمی گذاشت تا روستای خود را بالا بکشد. و حالا نامش همراه ننگ ربودن دهستان در اذهان تداعی نمی شد و مردم مارکده هم همانند مردم خوب روستای گرم دره از این انتصاب استقبال و بر خود می بالیدند.
مقاله زیر در تاریخ 13 اسفند 91 در هفته نامه نسیم چهارمحال و بختیاری چاپ شد آن موقع آقای مردانی کارشناس و مدیرکل بودند و انتظار بود که به پرسش های مطرح شده پاسخ بگویند که چنین نشد حالا در سمت بالاتر از ایشان انتظار پاسخ هست.
دهستان جعلی
اخیرا با تصویب هیات دولت تغییراتی در تقسیمات کشوری در منطقه بوجود آمده و موجب ارتقاء شهرهای سامان و بن به شهرستان و دهستان هوره به بخش شده است در این تغییرات برای بخش هوره دو دهستان تعریف کرده اند.
1 – دهستانی به مرکزیت هوره با جمعیت دو برابر و شامل 6 روستا: هوره با جمعیت 2629 نفر، دشتی با جمعیت 910 نفر، سوادجان با جمعیت 1443 نفر، چم کاکا با جمعیت 546 نفر، صادق آباد با جمعیت 677 نفر، یاسه چاه با جمعیت 762 نفر. جمعا 6967 نفر. (براساس آمار بخشداری)
2- دهستان زرین به مرکزیت گرم دره با جمعیت نصف دهستان هوره و شامل روستاهای: گرم دره با جمعیت 1204 نفر، مارکده با جمعیت 1528 نفر، قوچان با جمعیت 660 نفر و قراقوش با جمعیت 124 نفر. جمعا 3516 نفر. (براساس آمار بخشداری)
مردم روستاهای قوچان، مارکده، صادق آباد و یاسه چای درباره انتخاب روستای گرم دره به عنوان مرکز دهستان زرین حرف دارند، پرسش دارند. چون نمی دانند چه ضرورت داشته که بعضی تغییرات نا همگن داده شود تا بتوانند از روستای گرم دره یک تعریف میانه و وسط بودن بسازند و مرکزیت دهستان زرین را بر آن اطلاق کنند؟ مردم می پرسند چه ضرورت داشته و دارد که دهستان هوره دوبرابر دهستان زرین جمعیت داشته باشد؟
اگر روستاهای صادق آباد و یاسه چاه را همانگونه که از گذشته تا حال از روستای مارکده خدمات می گیرند اکنون هم در همین حوزه دهستان زرین قرار داده می شدند جمعیت دهستان زرین 4955 نفر و دهستان هوره 5528 نفر میشد این اعداد که به تعادل نزدیک تر است؟
اگر صادق آباد و یاسه چاه در حوزه دهستان زرین میماندند کدام اصل و یا ماده و یا تبصره قانونی نقض می شد؟ حال که صادق آباد و یاسه چاه را جدا کرده و به هوره داده اند و دهستان زرین را با 3500 نفر جمعیت ایجاد کرده اند با ماده 3 تبصره 1 قانون تقسیمات کشوری که حداقل جمعیت دهستان را 4000 نفر می داند تضاد دارد؟
دهستان هوره که جدای از روستاهای صادق آباد و یاسه چاه، روستا و جمعیت به اندازه کافی داشته و دارد؟! چه نیاز به اضافه کردن اینها؟!
جدا کردن روستاهای یاسه چاه و صادق آباد که با روستای مارکده 5 کیلومتر فاصله دارند و اکنون هم خدمات می گیرند و چسباندن آنها به هوره که 12 کیلومتر فاصله دارند، هم با واقعیت موجود منافات دارد و هم با تبصره 3 ماده 3 قانون تقسیمات کشوری که می گوید مرکز دهستان مناسبترین محل برای خدمات رسانی باید باشد؟
فرض کنیم هر یک نفر صادق آبادی و یاسه چاهی برای دریافت خدمات ناگزیر گردند به هوره بروند. ما عدد (17304= 12*676 + 12 * 766 ) را خواهیم داشت. حال اگر همین جمعیت بخواهند خدمات خود را از مارکده بگیرند که هم اکنون می گیرند ما عدد (7210 = 5 * 676 + 5 * 766 ) را خواهیم داشت. یعنی هزینه مردم صادق آباد و یاسه چاه برای رفتن به هوره بیش از دوبرابر است. کدام عقل، منطق، قانون و نظر کارشناسی می گوید: مردم باید برای دریافت خدمات دو برابر هزینه بپردازند؟
حال که مرکزیت دهستان زرین به روستای گرم دره داده شده است مردم مارکده و قوچان باید برای دریافت خدمات به مرکز دهستان یعنی روستای گرم دره بروند. فاصله روستای مارکده تا گرم دره 5 کیلومتر و تا قراقوش 7 کیلومتر است اگر هر نفر مارکدهای و قوچانی ناگزیر برای دریافت خدمات به گرم دره بروند ما عدد بزرگ( 10940= 5 * 1528 + 5 *660 ) را خواهیم داشت. ولی اگر مرکز دهستان روستای مارکده انتخاب می شد ما عدد بسیار کوچک (6888 = 7 * 124 + 5 * 1204 ) می داشتیم می پرسیم کدام عقل، منطق، قانون، نظر کارشناس می گوید جمعیت 2188 نفری مارکده و قوچان باید برود و از جمعیت 1204 نفری خدمات بگیرد و هزینه 10940 صرف شود؟ چرا جمعیت کمتر به مارکده نیاید تا هزینه 6888 صرف شود که خیلی کمتر است؟
بعضی از مسئولان دلیل انتخاب روستای گرم دره را به عنوان مرکز دهستان میانه و وسط بودن عنوان می کنند تا به دلیل وسط و میانه بودن بتواند بهتر به روستاهای همجوار خدمات بدهد!!؟؟
از صدها سال قبل که نیاکان ما در این منطقه می زیند 6 روستاهای مارکده، قوچان، یاسه چاه، صادق آباد، گرم دره و قراقوش به دلیل فاصله نزدیک، یک مجموعه و یک منظومه همگن بوجود آمده است. به همین دلیل نزدیک به هم بودن، مشترکات زیادی داشته اند و در کارهای عمرانی و اجتماعی فراروستایی یک مجموعه به حساب میآمده اند. نمونه اش گازرسانی مشترک 6 روستا، تلفن ثابت مشترک 6 روستا که اخیرا هم احداث شده اند.
از همان دیرباز روستای مارکده به دلیل جمعیت بالایی که داشته و دارد و نیز به دلیل میانه بودن، مرکزیت داشته است. روستاهای قراقوش و گرم دره با فاصله 7 و 5 کیلومتر بالادست، روستای قوچان روبرو، و روستاهای صادق آباد و یاسه چاه با 5 کیلومتر فاصله پایین دست. طی دو دهه اخیر با ساختن پل بتن آرمه روی رودخانه زاینده رود، بین مارکده و قوچان، این دو روستا عملا با فاصله 50 متر، یعنی عرض رودخانه، به یک روستا و یک واحد جمعیتی تبدیل شده اند. به همین دلیل تمام نهادهای فرهنگی، آموزشی، اقتصادی و اجتماعی این دو روستا با هم مشترک اند و این یکی شدن دو روستا مرکزیت مارکده را بیشتر تقویت می کند.
مرکز بودن روستای مارکده از همان گذشته مورد توجه و پذیرش مسئولان بوده است به همین جهت در سال 1338 و 1339 برای این 5 روستا (یاسه چاه در این زمان جزء فریدن بود) به مرکزیت مارکده دهدار فرستاده می شود. در سال 1345 یک واحد شرکت تعاون روستایی برای 5 روستا به مرکزیت مارکده تشکیل می گردد. در سال 1371 مرکز بهداشتی درمانی برای 6 روستا ( یاسه چاه به شهرکرد ملحق شد) در مرکز مارکده ساخته می شود.
حال در این تغییرات تقسیمات کشوری اخیر، با زیرکی و یا دقیق تر بگویم زیر پا گذاشتن قانون، روستاهای صادق آباد و یاسه چاه را که با مارکده 5 کیلومتر فاصله دارند و از دیرباز از مارکده خدمات می گرفته اند و هم اکنون هم می گیرند از این حوزه جدا کرده و با فاصله 12 کیلومتر به هوره چسبانده اند تا روستای مارکده از میانه بودن بیفتد و بتوانند یک میانه جعلی برای روستای گرمدره تعریف کنند و مرکز دهستانش کنند؟ چرا؟ نمی دانم. نه تنها من نمی دانم مردم روستاهای: قوچان، مارکده، یاسه چاه و صادق آباد هم نمی دانند چرا؟ همگی حیرانند که چه ضرورت داشته؟؟!!
از هر مسئولی هم که پرسیده ایم چه ضرورت داشته و دارد که مارکده را از میانه بودن بیندازند و برای گرم دره میانه جعلی تعریف کنند؟ پاسخی دقیق و منطقی به ما داده نشده است.
محمدعلی شاهسون مارکده19 بهمن 91
عمو سیف الله(قسمت دوم)
حالا که به ده برگشته بود مشاهده می کرد کل تقی بر ده کبوده حاکم است در شکل و هیات یک خان حکمرانی می کند حاکمیت و حکمرانی کدخدا کل تقی آق سکویی بر ده کبوده برای خدابخش گران آمد و مخالفت خود را آشکارا اعلام کرد. مشد ممد، جوان دیگر ده کبوده، پسر عمه خدابخش بود او هم به خدابخش پیوست و واکنش نشان داد.
قاعده بر این بود که مردان می رفتند توی آب خزینه تا چرک بدنشان بخیسد بعد از خزینه بیرون می آمدند و جلو خزینه روی صحن روی سنگ فرش ها می نشستند و به بدن خود کیسه می کشیدند به این عمل چرک کردن می گفتند. پسران کدخدا کل تقی خودشان بدن خود را نمی شستند بلکه دلاک ده موظف بود که آنها را بشوید به همین جهت وقتی از خزینه بیرون می آمدند روی سنگ فرش ها می نشستند دلاک ده صورت پسران کدخدا را با یرگن اصلاح می کرد بدن آنها را کیسه می کشید و چرک های بدن شان را می زدود و سر پسران کدخدا را صابون می زد و با ظرف از خزینه آب روی سر آنها می ریخت. دلاک ده موظف بود هنگامی که پسران کدخدا کل تقی به حمام می روند در حمام حاضر باشد.
تاق و سقف صحن حمام گنبدی شکل بود و در اوج گنبد یک قطعه شیشه ی همانند یک کاسه بزرگ، وارونه کار گذاشته شده بود تا روشنایی بیرون را به داخل حمام انتقال دهد.
خدابخش و مشدممد دو جوان ده کبوده معترض به قرق کردن حمام برای پسران کدخدا، شب پنجشنبه مخفیانه و به دور از چشم دیگران اطراف شیشه کاسه ای شکل بالای تاق گنبدی صحن حمام را با ظرافت می کنند و شیشه را آزاد می کنند تا به راحتی بتوانند آن را بردارند و دوباره سر جای خود بگذارند. در بعد از ظهر روز پنجشنبه که پسران کدخدا کل تقی برای چرک کردن در صحن حمام عمومی ده کبوده نشسته بودند و دلاک آنها را کیسه می کشید در یک ظرفی قدری مدفوع انسان از یک چاله مستراحی برداشته با خود روی بام حمام می آورند شیشه را برداشته مدفوع را روی سر پسران کدخدا می ریزند و فرار می کنند.
خبر ریخته شدن مدفوع به سر پسران کدخدا خیلی سریع به کدخدا کل تقی گزارش شد و به صورت پچ پچ و در گوشی توی ده کبوده و آق سکو چو شد و به گوش همه ی مردم دوتا ده رسید کدخدا کل تقی دستور دستگیری این دو جوان را صادر کرد افراد کدخدا به پرس و جو و جستجو پرداختند ولی هرچه تلاش کردند نتوانستند خدابخش و مشدممد را بیابند. حدود دو ماه این دو جوان از ترس تنبیه کدخدای ده همسایه فراری بودند. چند روزی از این رویداد گذشت بزرگان ده کبوده چند بار نزد کدخدا کل تقی رفتند و با گفتن اینکه؛ «جوان اند و جاهل و از روی نادانی چنین کار قبیحی را کردند و به کدخدا زادگان و بگ زادگان محترم اسائه ادب شده ما از این اسائه ی ادب پوزش می خواهیم و ما به حضرت عالی قول می دهیم به محض اینکه بیابیم شان تنبیه شان خواهیم کرد شما آنها را به بزرگواری خودت ببخش» و التماس کردند تا سرانجام کدخدا کل تقی با کلی منت از تنبیه آنها چشم پوشید. به دنبال این چشم پوشی از تنبیه، خدابخش و مشدممد توانستند به ده کبوده بازگردند و با احتیاط توی ده رفت و آمد کنند.
پس از رویداد ریختن مدفوع سر پسران کدخدا، قرق کردن حمام ده کبوده برای استفاده اختصاصی اعضا خانواده کدخدا کل تقی برداشته شد ولی خشم و تنفر عمیق و سنگینی در ذهن و ضمیر کدخدا کل تقی نسبت به خدابخش ماند و دنبال فرصت می گشت تا کینه و تنفر خود را تلافی کند.
ریختن مدفوع سر پسران کدخدا کل تقی در تابستان بود. بعد از آن رویداد، کدخدا کل تقی، عمو سیف الله را بازخواست کرد که؛ چرا مراقبت لازم را نکرده است؟ عمو سیف الله هم توضیح داد که در آن ساعت هنوز از بیابان نیامده بوده و دقایقی بعد از این رویداد می رسد و بار بوته خر را که می اندازد به او خبر داده می شود. کدخدا از لابلای سخنان عمو سیف الله و گزارشی که داده شد به این نتیجه رسید که او هیچ تقصیری ندارد و تمام تقصیرها متوجه خدابخش است او هم طراح بوده و هم مردم را بر علیه کدخدا تهییج می کند و هم خودش اجرا کننده این رویداد بوده است مشد ممد را هم او با خود همراه کرده است نتیجه ای که کدخدا گرفت این بود که؛ اگر خدابخش را تنبیه کند و سر جایش بنشاند، بقیه مردم فرمان بردار او هستند و در صدد بر آمد تا در یک فرصت مناسب خدابخش جوان را سخت تنبیه کند و سرجایش بنشاند.
زمانه و یا کله پرباد خدابخش جوان این فرصت را در پاییز همان سال در رویداد چلتوک چینی مزرعه ی قابوق برای کدخدا کل تقی فراهم کرد در یکی از نیمه های شب دهه اول آبان ماه که قرار بود روز بعدش چلتوک های مزرعه ی قابوق دسته جمعی درو گردد، علی مشهور به علی دشتبان، که دشتبان مزرعه ی قابوق بود به کدخدا کل تقی خبر داد:
– خدابخش قرق را شکسته و شبانه اقدام به درو چلتوک کرده من هم از او خواستم که درو نکند گفت؛ چلتوک خودم است، توی زمین خودم است، اختیار زمین و محصول خودم را دارم هروقت دلم خواست درو می کنم به دیگری هم مربوط نیست.
کدخدا کل تقی موقعیت را مغتنم شمرد دستور داد چندین نفر از قلچماق های ده آق سکو آمدند خود سوار بر اسبش شد و همگی به سمت مزرعه ی قابوق حرکت کردند وقتی به سر کوچه مزرعه ی قابوق رسیدند کدخدا با کشیدن افسار اسبش از حرکت ایستاد همینطور که روی اسبش سوار بود و چند نفر قلچماقِ چماق به دست ده آق سکو هم ملتزمین رکابش بودند و همراهی اش می کردند به همراهان قلچماقش دستور داد:
– خدابخش پسر علی را بزنید بکشید خونش با من.
کدخدا این دستور را مخصوص با صدای بلند گفت که خدابخش مشغول چیدن چلتوک بود هم بشنود چون شب بود و سکوت مطلق حکم فرما و هوا هم خنک، مردم ده کبوده هم در طرف دیگر رودخانه فرمان کدخدا کل تقی را شنیدند و بسیاری بر خود لرزیدند و حتم داشتند با دستور صریح و تاکید کدخدا کل تقی؛ امشب خونی ریخته خواهد شد.
با دستور کدخدا کل تقی درگیری و زد و خورد توی تاریکی بین قلچماق های همراه کدخدا کل تقی و خدابخش و دو سه نفر همراهش آغاز شد چماق داران کدخدا کل تقی نتوانستند خدابخش را بکشند و او توانست با جنگ و گریز فرار کند. زنده ماندن و فرار خدابخش باز بر کینه، خشم و تنفرکدخدا کل تقی افزود.
مردم ده کبوده فارق از رو در رویی خدابخش و کدخدا کل تقی در رویداد قرق کردن حمام عمومی توسط پسران کدخدا کل تقی قدری هم عمو سیف الله را مقصر می دانستند و می گفتند عمو سیف الله نه تنها در برابر خواسته نا مشروع پسران کدخدا کل تقی مقاومت نمی کند بلکه استقبال هم می کند و حمام را برای آنها آماده می کند این نگرش مردم موجب نارضایتی از عمو سیف الله هم شده بود و زحمات صادقانه چندین ساله عمو سیف الله را زیر سؤال می برد مردم انتظار داشتند عمو سیف الله در مقابل خواست نا مشروع اعضا خانواده کدخدا کل تقی بایستد و حمام را در اختیار آنها نگذارد انتظار مردم در توان عمو سیف الله نبود. انتظار مردم از عمو سیف الله که جلو دستور کدخدا کل تقی بایستد یکی از ویژگی های روانی بسیاری، نه همه، از مردم ده کبوده بود. مردم ده کبوده، کمتر اتحاد داشتند، کمتر پشتیبان یکدیگر بودند، سلحشوری درشان کم رنگ بود، شجاعت ایستادگی در مقابل قدرت خارجی را نداشتند و یا خیلی کم داشتند ولی در پشتِ سرِ دیگری حرف زدن و از دیگری انتظار شجاعت داشتن و دیگری را تحریک به مقابله کردن و خود آن عقب عقب ها ایستادن، در بین شان رویه ای غالب بود. حال اگر آن را که تحریک به مقابله کرده اند شکست می خورد باز مشغول بدگویی از همشهری تحریک شده می کردند و قدرت و شکوه و شوکت طرف پیروز را بزرگ نمایی و از او تعریف و تمجید می کردند.
همین برخورد را با خدابخش و مشدممد داشتند با عمو سیف الله هم داشتند عمو سیف الله را تحریک می کردند که در مقابل دستور کدخدا کل تقی بایستد و حمام را برایش قرق نکند بدون اینکه خود به میدان بیایند حالا که کدخدا پیروز شده بود و حمام را قرق کرده بود مردم عمو سیف الله را مقصر میدانستند که:
– روی زیادی به کدخدا داده است.
در حقیقت عمو سیف الله از آمدن اعضا خانواده کل تقی به حمام ده کبوده و قرق کردن حمام برای آنها استقبال نمی کرد رضایت درونی هم نداشت ولی چاره ای هم نداشت کدخدا کل تقی قدرت برتر بود اختیارات داشت قدرت داشت افرادی داشت که فرمان هایش را اجرا می کردند مثلا افراد کدخدا کل تقی روز پنجشنبه جلو حمام قرار می گرفتند و از ورود مردم جلوگیری می شد.
عمو سیف الله برای تامین معاش زندگی ناگزیر بود که شغل داشته باشد درآمد داشته باشد اختیار شغل او دست کدخدا بود و او ناگزیر بود از کدخدا حرف شنوی داشته باشد و به گونه ای وانمود کند که استقبال هم می کند تا موجب خشنودی کدخدا را فراهم و سال بعد هم شغل حمام چی را به او بدهد. شغل حمام چی برای خانواده پر جمعیت عمو سیف الله بسیار مناسب بود. عموسیف الله دوتا پسر بزرگ قلچماق و کاری داشت به راحتی با همکاری پسرانش بوته لازم از صحرا کنده و به ده آورده می شد همکاری پسران با عمو سیف الله سختی کار را کم و قابل تحمل می کرد. حسن دیگر شغل حمام چی این بود که مزد زنانی که به حمام می رفتند قرص نان بود یعنی هرکس که شغل حمام چی را داشت زنش هر روز عصر به در خانه هر زنی که حمام رفته بود می رفت و قرص نان مزد حمام را می گرفت بنابراین خانواده حمام چی همه روزه هنگام آفتاب غروب چند قرص نان آماده داشتند و این خود یک امنیت غذایی به حمام چی می داد با این وجود شغل حمام چی در کنار داشتن زحمت طاقت فرسا، امنیت غذایی برای خانواده حمام چی به همراه داشت.
مردم ده کبوده که به عمو سیف الله قر می زدند و از او می خواستند که حمام را برای اعضا خانواده کل تقی قرق نکند عمو سیف الله اغلب سکوت می کرد چون از سخن چینان کدخدا ترس داشت می ترسید چیزی بگوید و سخن چینان سخن او را به گوش کدخدا برسانند ولی هرگاه همشهری را که بهش اعتماد داشت در مقابل خود می دید می گفت:
– آخی من چگونه به تنهایی می توانم در مقابل کدخدا کل تقی بایستم شما راست می گویید همگی چمع شوید و بیایید قرق را بشکنید.
عمو سیف الله یکبار در برابر قدرت خان بختیاری ایستاد و جلو دید مردم ده کبوده به دستور خانِ نماینده خانِ بزرگ، سخت تنبیه شد. تنبیه سخت هم شد. تنبیه سخت جرات را از عمو سیف الله گرفت و درس عبرتی برایش شد که هرگز یکه و تنها در برابر قدرت نایستد هرچند ایستادنش همراه با منطق و استدلال باشد عمو سیف الله با تجربه دریافته بود که قدرت، استدلال سرش نمی شود. هرکه با قدرت همراه شد و زیر علم قدرت سینه زد می تواند زنده بماند و هرکه روبروی قدرت ایستاد هرچند ایستادنش به حق بوده باشد و از استدلال و منطق هم برخوردار باشد در هم شکسته خواهد شد چون در قدرت، گوش شنوا برای استدلال، چشم بینا برای دیدن حق و حقیقت نیست. قدرت، آدم همراه، متملق، چاپلوس و گوش به فرمان می خواهد که وقتی گفت: برو کلاه بیاور، کلاه را با سر یکجا برایش بیاورد. وقتی اشارت به آمدن کرد آدم با سر بدود. قدرت چیزی که سرش نمی شود؛ منطق و استدلال است. چیزی که اصلا نمی فهمد؛ حق و حقیقت است. چیزی که در ذهن قدرتمند جایی ندارد؛ عدالت و انصاف است.
عمو سیف الله با این تجربیات حالا در خود توان ایستادن در مقابل کدخدای مقتدری همچون کل تقی را نمی دید خود را ناگزیر می دید که با او مماشات کند و روزگار بگذراند.
حدود 15 -20 سال قبل عمو سیفالله از حالا جوان تر بود و برابر عرف هنوز خیلی پیر نبود که بهش عمو گفته شود. در این وقت نماینده سردار محتشم خان بختیاری به کبوده آمده بود تا زمین های کشاورزی مردم را به نام خرید تصاحب کند این سه و یا چهارمین بار بود که نماینده خان به ده کبوده می آمد و در هر آمدن املاک تعدادی از مردم تصاحب می شد حالا چند نفری بیش نمانده بود این چند نفر باقی مانده وقتی می شنیدند نماینده خان به ده کبوده می آید از ده فرار می کردند که در دسترس نباشند اینبار مامور و نماینده خان شبانه آمده بود آمدن او را کسی ندیده بود به همین جهت عمو سیف الله از آمدن نماینده خان بی خبر مانده بود و شب توی خانه اش کنار زن و بچه اش نشسته بود که دشتبان ده به در خانه ی سیف الله می رود و می گوید:
– نماینده سردار تو را خواسته است و من آمده ام که تو را نزد خان ببرم.
سیف الله به همراه دشتبان به خانه کدخدا که آن روز کدخداعلی بوده می رود و به حضور نماینده سردارمحتشم که خود او هم خانی بوده می رسد. خان می گوید:
– همه مردم ملک خود را به سردار فروخته اند شما هم زمینت را قباله کن و پولت را بگیر.
سیف الله می گوید:
– زمین من چیز با ارزشی نیست من خودم نیاز دارم و روی آن کار می کنم و زندگی ام را با محصول همین زمین اداره می کنم.
خان اصرار می کند و توضیح می دهد که:
– همه ی مردم زمین شان را به سردار فروخته اند تو چگونه می خواهی یک ذره زمینت را در کنار عمده مالک همچون سردار محشم خان بختیاری داشته باشی؟ این نشد است املاک باید یکدست مال سردار باشد.
و عمو سیف الله باز همان جمله خود را تکرار می کند و می افزاید:
– آخی این دور از عقل است که من زمینم را بفروشم و بروم رعیت دیگری شوم به علاوه مگر خرید و فروش طبق شرع انور اسلام نباید با رضایت طرفین باشد؟ خوب من راضی به فروش نیستم.
نماینده خان دستور می دهد سیف الله را در کاهدان کدخدا علی زندانی می کنند. صبح باز به دستور نماینده سردار، سیف الله به حضور آورده می شود و خواسته می شود که ملکش را به سردار واگذار کند که سیف الله بازهم می گوید: نمی فروشم و می خواهم با درآمد این زمین زندگی کنم. خان دستور می دهد برای عبرت چند نفر دیگر که باقی مانده اند و از فروش ملک خود، خودداری می کنند سیف الله را چوب بزنند. سیف الله را به دستور خان به محل سه کنجی می برند در جلو چشم مردم از جمله زنش و دخترش و سه تا پسر خورد سالش پاهای او را به درختی می بندند و با چوب به کف پاهایش می زنند سیف الله وقتی تعدادی چوب به کف پایش می خورد فریاد الامان سر می دهد و راضی به واگذاری ملکش به سردار محتشم خان بختیاری می شود پاهای سیف الله را به درخت بسته نگه می دارند ملای قباله نویس سردار محتشم خان قباله را به شرح زیر می نویسد.
هُوَالمالِکُ بِالحق
و بعد
غرض از ترقیم این کلمات شرعیه آن است که حاضر شد آسیف الله ولد مرحوم… ساکن ده کبوده مِن محال اربعه از روی اشدالرضا و رغبت تمام مِن دون الاکراه والاجبار والابرام بل بالطوع و رغبت بفروخت …حبه از هفتاد و دو حبه املاک قریه مارکده با جوب و شرب و مشارب و اشجار و انهار به جناب مستطاب آقای سردار محتشم خان بختیاری…
سیف الله در همان حالت خوابیده و پاهایش بسته به درخت ناله کنان بر اثر درد ناشی از ضربه های چوب به کف پا قباله را انگشت می زند آنگاه خان دستور می دهد پاهای او را از درخت باز کنند.
چهارتا بچه های قد و نیم قد سیف الله در نزدیک پدر ایستاده بودند و کتک خوردن و ناله و فریاد پدر را می دیدند و می شنیدند و زار و زار می گریستند و اشک چشمشان روی گونه ها سرازیر بود. زن سیف الله کمی دورتردر پشت سر بچه ها ایستاده بود او هم زار زار می گریست و اشک می ریخت. همه ی مردم ده کبوده، زن و مرد هم آمده بودند و به تماشا ایستاده بودند تاکتک خوردن همشهری خود را که به دستور نماینده خان بختیاری صورت می گرفت تماشا می کنند!!؟ آیا روان مردم ده کبوده که سیاه لشکر تماشاچیان را تشکیل می دادند از شکنجه یک انسان، رنجیده شده است؟ از قرائن به نظر می رسد نه!!؟ دلیل آن هم این هست که بر اثر تکرار ستم در جامعه، زشتی و پلشتی آن فرو می ریزد و برای مردم یک رویداد عادی می شود از طرف دیگر در فرهنگ ما قدرت، معیار حق است، معیار عدالت است، معیار درستی ها است. به همین جهت هم ستم های حاکمان وقت را، مردم به راحتی پذیرا هستند چون آن را حق حاکم می دانند بنابراین مردم راحت هم می ایستند و شلاق خوردن و یا اعدام یک همنوع خود را تماشا می کنند و ذره ای هم عذاب وجدان ندارند برای اینکه در فرهنگی که قدرت را معیار حق و عدالت می داند وجدان سالم انسان مدار شکل نمی گیرد.
وقتی پاهای عمو سیف الله را از درخت باز کردند کف پاهایش بر اثر ضربه چوب تاول زده بود برادرش او را به کول گرفت و به خانه برد عمو سیف الله چند روزی توی خانه استراحت کرد تا زخم پاهایش التیام یافت و زندگی روز مره اش را از سر گرفت.
در تابستان توسط خدابخش و مشد ممد مدفوع سر پسران کدخدا کل تقی ریخته شد. در پاییز کدخدا کل تقی دستور کشتن خدابخش را در مزرعه ی قابوق صادر کرد. در زمستان آن سال رویداد دیگری اتفاق افتاد که نگرش منفی مردم را نسبت به عمو سیف الله تشدید کرد و عمو سیف الله جایگاه مرد زحمت کش بودن خود را کامل از دست داد و نزد مردم بی اعتبار شد و مردم خدمات چندین ساله ی او را به کلی فراموش کردند و پشت سرش بد هم گفتند
ساعت از سه بعد از ظهر یکی از روزهای بهمن ماه گذشته و لحظات آخر سانس حمام زنانه بود، زنان باید بیرون می آمدند تا نوبت عصرانه حمام مردانه آغاز گردد.
عمو سیف الله ساعتی قبل آمده بود با دو دنده چوبی خود بوته از خرمن و انبار بوته های حمام کنده بود و از پنجره اتاقک تون درون اتاقک ریخته بود و آماده آتش کردن زیر دیگ خزینه حمام بود.
حمام از اذان صبح نوبت مردان می شد قاعده این بود که مردان جوان خیلی زود که هوا هنوز تاریک بود به حمام می رفتند و غسل جنابت می کردند و بر می گشتند مردان جوان برابر عرف و نرم جامعه در زمانی که هوا هنوز گرگ و میش است به حمام می رفتند غسل جنابت شان را می کردند و بر می گشتند تا پدر و یا پدر زنش نبیند چون حمام رفتن این ذهنیت را در بیننده و یا شنونده بوجود می آورد که جوان با همسرش ارتباط جنسی برقرار کرده است. ادامه دارد
نوروز بر همشهریان خجسته باد.