سوادجان، از نگاهی دیگر
روز 29 فروردین ماه 96 با آقای کرم علی شهریاری سوادجانی فرزند آقارحیم (نوه کدخدا کرم علی مشهور و نتیجه حاج ملاعلی مشهور و از تبار کبلعلی خان بنیان گذار سوادجان) متولد 1322 ساکن روستای سوادجان درباره روستای سوادجان گفت وگو کرده ام گفت و گوی من و آقای شهریاری با این پرسش من آغاز گردید: سوادجان یعنی چه؟ چکیده ی سخنان آقای شهریاری را در زیر با هم می خوانیم.
«ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز
بسم الله الرحمان الرحیم. بارالاها ما را به راه مستقیم انسانیت، پیمودن مدارج کمال هدایت کن. و دل تاریک ما را به نور معرفت و یقین روشن بگردان. حجاب های خودبینی و خود پسندی و آمال تمایلات نفسانی را از قلب ها بردار و دیده باطن ما را برای رویت جمال بی مثالت بینا بگردان. ما را از طریق خودسازی و تهذیب و تزکیه نفس یاری فرما. و توجه و محبت غیر خودت را از دل ما خارج کن و پرده های غفلت را از قلب ما بر طرف ساز و از چشمه زلال محبت و انس خود سیراب بگردان. نور ایمان و یقین را بر دل ما بتابان. و ما را از خواب غفلت بیدار کن. تا به خود آییم و بقیه عمر گران مایه را به بطالت نگذرانیم آمین یا رب العالمین.
اولین خانوار مهاجر به سوادجان ترکمن بوده است. این خانوار ترک زبان و ترک تبار عشایر، دام دار بوده که از اطراف سمنان، با دام و حشم خود به این منطقه کوچ کرده اند چون محل فعلی سوادجان را خوش آب و هوا و مناسب برای زندگی یافته اند اینجا را برای سکونت انتخاب می کنند و ماندگار می شوند. این اتفاق بیش از 500 سال قبل افتاده است. محلی را که برای سکونت انتخاب می کنند دقیق محل فعلی سوادجان نبوده قدری فاصله داشته و دَمِ دره بوده است. نام بزرگ این خانوار کوچنده به سوادجان کبلعلی خان بوده است که با چند پسر خود خانواری را تشکیل می دادند و با هم به این محل می آیند.
کبلعلی خان جزء ایل قراباغ بوده است چون اولین خانواده مهاجر خود را جزء ایل قراباغ می دانستند محلی را هم که برای سکونت انتخاب می کنند قراباغ نام می گذارند پس نام قبلی سوادجان قراباغ بوده و قراباغ هم برگرفته از نام ایل اولین مهاجران به این محل بوده است.
کبلعلی خان و پسران در محل قراباغ ساکن می شوند مشغول چراندن گوسفندان و ساختن خانه و زندگی می شوند. بعد از سکونت، سال ها بعد، به فکر ساخت حمام می افتند. کمی دور تر از محل خانه ها توی باغ رجبعلی پسر بزرگ کبلعلی خان، محلی مناسب در نظر می گیرند و ضمن زندگی دست بکار ساختن حمام هم می شوند. همه کاره و دست اندرکار ساخت حمام پسر بزرگ کبلعلی خان رجبعلی بوده است. نقشه حمامی که فرزندان کبلعلی خان در قراباغ بنا میگذارند دقیق همانند نقشه و سبک حمام کبلعلی خانِ شهر کرمان ولی قدری کوچکتر بوده است. ساخت حمام در اواخر پادشاهی شاه عباس اول بوده است.
این حمام تا چند دهه قبل مورد استفاده بوده است. چند سال قبل پس از اینکه توی خانه ها حمام شخصی ساخته شده بود و حمام قدیمی متروکه و در حال تخریب بود آن را کامل تخریب و به جایش خانه بهداشت ساختند. گفته می شد وقتی آجرهایش را می شکافتند در یک آجر تاریخ ساخت حمام ثبت شده بود که معلوم نشد این آجر چی شد و کجا رفت.
پس از اتمام ساختمان حمام فرزندان و نوادگان کبلعلی با رفاه و آسایش چند سال در همین محلی که نام قراباغ بدان داده اند زندگی می کنند تا اینکه سیل بزرگی از دره می آید و تمام خانه های فرزندان و نوادگان کبلعلی خان را تخریب می کند. افراد قراباغی ناگزیر در محل فعلی روستای سوادجان سکنا می گزینند و باز نام اینجا را هم قراباغ می نامند.
وقتی قراباغی ها پس از آمدن سیل ناگزیردر محل فعلی سوادجان سکنا می گزینند یک خانوار کبلعلی خان به 21 خانوار افزایش یافته است که از این 21 مرد سرپرست خانوار 18 تای آنها با سواد بودند.
فرزندان و نوادگان کبلعلی خان خیلی زود در محل جدید زندگی را رونق می دهند و خرابی های ناشی از سیل را جبران می کنند و به آسایش و رفاه می رسند در این وقت به فکر سواد و کتابت می افتند. یک نفر ملایی از نجف آباد به نام محمدحسین فرزند نوروز را دعوت می کنند که به قراباغ بیاید و فرزندان شان را سواد و کتابت بیاموزد خانه و امکانات رفاهی مناسب در اختیار محمدحسین نجف آبادی می گذارند و او هم مشغول سواد آموزی می شود. دیری نمی گذرد گه بیشتر قراباغی ها با سواد می شوند و از همان زمان در ده سوادجان این یک سنت می شود که مردم دنبال سواد و درس کتابت بروند. در همین زمان که بیشتر مردم قراباغ با سواد بودهاند اتفاقی می افتد که موجب تغییر نام قراباغ به سوادجان می شود آن اتفاق چی بوده است؟
یک نفر از مردم ده ریز (زرین شهر فعلی) قباله و یا نامه و یا نوشته ای داشته که می خواسته خوانده شود و از مفاد آن اطلاع پیدا کند که آدم با سوادی پیدا نمی کرده است مرد ریزی از ریز بیرون می آید تا بلکه فرد با سوادی را بیابد پرسان پرسان از دهی به ده دیگر می آید ولی فرد باسوادی پیدا نمی کند تا به ده قراباغ می رسد. به اولین مردِ قراباقی که برخورد می کند می پرسد آیا توی این ده آدم با سوادی هست؟ همان اولین مرد قراباغی که مرد ریزی بهش برخورد می کند و می پرسد آیا اینجا آدم باسوادی هست؟ با سواد بوده و نامه ی مرد ریزی را برایش می خواند. مرد ریزی از خوانده شدن نامه اش خوشنود می گردد و با زبان ترکی می گوید: سواد!؟ جان دیر!؟ از این زمان نام روستا به سوادجان تغییر می یابد.
یکی از نوادگان که نمی دانم نسل چندم کبلعلی می شود ملاعلی نام داشته است وقتی قصد رفتن به مکه را داشته اول مسجدی را در ده بنا می کند و می سازد و بعد به سفر می رود ملاعلی فرد پر اولادی بوده است 5 پسر داشته و سه تا دختر. یکی از پسرهایش کرم علی نام داشته که پدر بزرگ من می شود. همان کرم علی مشهور که در زمان باز شدن پای خان های بختیاری به سوادجان کدخدای ده بوده است.
خان های بختیاری دهات منطقه را بین خود تقسیم می کنند سه دانگ زمین های قریه سوادجان سهم امیرمجاهد بختیاری می شود و سه دانگ دیگرش سهم سردار محتشم خان بختیاری. امیرمجاهد کرم علی پدر بزرگ من را نماینده و کدخدای خود بر می گزیند. سردار محتشم هم کربلایی عبدالغنی دهداری نام را به نمایندگی و کدخدایی خود انتخاب می کند.
عبدالغنی از کهنه سربازان بوده است قبل از اینکه قانون سربازی مصوب شود عبدالغنی سهمیه ده سوادجان چندین سال سرباز بوده است بعد از عبدالغنی یک نفر دیگر به نام محمدقاسم کدخدای سردار محتشم شد بعد از محمدقاسم فرد دیگری به نام حبیبالله کدخدای سردار محتشم می شود.
امیرمجاهد خان بختیاری طی نامه ای به کدخدا کرم علی دستور می دهد که املاک را از مردم برای او خریداری کند و متذکر می شود این کار هم برای ما خوب است و هم برای شما. کدخدا کرم علی خرید به زور املاک مردم برای خان بختیاری را کار درستی نمی داند و به خان می گوید من نمی توانم املاک مردم را با زور برای شما خریداری کنم و خان می گوید اگر از دستور من سرپیچی کنی بیچاره ات می کنم و کدخدا کرم علی می گوید نانم را که نمی توانی از دستم بگیری و خان می گوید دستور می دهم دار و ندارت را غارت کنند وقتی کدخدا کرم علی از خرید ملک برای امیر مجاهد خان بختیاری سر باز می زند یک آدم عادی ده سوادجان به نام غلامعلی داو طلبانه این کار را برای امیر مجاهد انجام می دهد و امیر مجاهد از رفتار غلامعلی خوشش می آید کدخدا کرمعلی را که مورد غضب خان بوده از کدخدایی عزل و حکم کدخدایی را به نام غلامعلی می نویسد.
اصلیت غلامعلی سوادجانی نبوده است بلکه پدرش را از چم کاکا به سوادجان آورده اند ملاعلی پدر کدخدا کرم علی، فرد مشهوری بوده املاک و حشم داشته است از چم کاکا جغله جوانی به نام عباس را به عنوان نوکر به سوادجان می آورد عباس چم کاکایی جوانی باهوش و کاردان و آدم با لیاقتی بوده است عباس در حین انجام کارها در زمان کوتاهی بر همه ی کارهای ملاعلی وقوف پیدا می کند و مسلط می شود وقتی ملاعلی عباس را با لیاقت و شایسته می بیند از او خوشش می آید دخترش را هم به او می دهد و عباس نوکر ملاعلی می شود داماد ملاعلی مشهور و ثروتمند و بزرگ ده. ملاعلی باغی داشته به نام «چوقوراوشا» به عباس اجازه می دهد که توی همین باغ چوقوراوشا هم خانه بسازد و زندگی مستقل خود را آغاز کند یکی از پسران عباس چم کاکایی و دختر ملاعلی سوادجانی غلامعلی بوده که به کدخدایی ده سوادجان می رسد.
کدخدا کرم علی دوتا پسر داشته است وقتی امیرمجاهد کدخدا کرم علی را از کدخدایی عزل می کند پسران او هم محل را برای خود نا امن می بینند و از سوادجان می روند پسر بزرگ به نام میرزاعلی می رود اصفهان منشی صارم الدوله می شود. مهدیقلی ارباب بهشت آباد هم پسر دیگر کدخدا کرم علی یعنی آقارحیم را دعوت می کند تا در بهشت آباد مباشر املاک او باشد و آقارحیم هم از سوادجان می رود.»
سخنان فوق چکیده ی نظر آقای کرم علی شهریاری سوادجانی بود. دیگران، نظرات متفاوت تر گفته اند. شادروان کدخدا عوضعلی صدری گفته: یکی از بزرگان عشایر می خواسته وصیت کند در سوادجان به فرد با سواد دست رسی پیدا می کند آنگاه می گوید: سواددار! جان!؟ بنابراین، بعد از این گفته ی بزرگ عشایر، نام اینجا به سوادجان مشهور می شود. آقای قاسم کریمی دهیار روستا به نقل از محققین میراث فرهنگی گفته: چون تعداد باسوادان روستای قراباغ زیاد می شود به دلیل وجود باسوادان نام اینجا از قراباغ به سوادجان تغییر داده می شود.
شادروان حسینقلی صدری سوادجانی می گوید: وقتی سیل می آید و خانه های قراباغی ها خراب می شود آن سال نمی توانند مالیات بپردازند نامه ادبی به شاه عباس صفوی می نویسند و طلب بخشش مالیات آن سال را می کنند منشی شاه عباس وقتی نامه را می خواند می گوید: به عجب متنی!؟ عجب نامه زیبایی نوشته شده!؟ و شاه دستور میدهد نام روستا را سوادجان بگذارند.
شادروان محمد مهریار محقق اصفهانی در کتاب خود به نام فرهنگ جامع نام ها و آبادی های کهن اصفهان می نویسد: سوادجان تغییر شکل یافته واژه اصیل قدیمی فارسی سودابه گان بوده است.
و نظر آقای کرم علی شهریاری را هم در بالا خواندید: که یک نفر از ده ریز دنبال باسواد می گشته که نامه اش را بخواند در قراباغ…
همچنین کدخدا عوضعلی صدری می گوید: نیاکان مردمان روستای سوادجان همگی از ایل بهارلوی قشقایی هستند. آقای قاسم کریمی به نقل از محققین میراث فرهنگی می گوید: نیاکان مردم روستای سوادجان چند خانوار از شاهسونان قزلباش در زمان صفویه به اینجا آمده اند. آقای حسینقلی صدری نیاکان مردم روستای سوادجان را از مردم ایل قشقایی شیراز دانسته است. و آقای کرم علی شهریاری نیاکان مردم سوادجان را ترکمن از ایل قراباغ که از اطراف سمنان به اینجا آمده اند گفته.
همچنین عوضعلی صدری کدخدا سوادجان قدمت روستا را 400 سال دانسته و شادروان حسینقلی صدری و کرمعلی شهریاری قدمت سوادجان را بیش از 500 سال دانسته اند.
خواننده گرامی شما می توانید این نظرات را در مقاله های: «سوادجان» و نیز «غلامعلی کدخدای سوادجان» که درباره سوادجان نوشته شده را در همین وبسایت مارکده بخوانید. و نظر خود را هم ابراز کنید ببینیم شما چه نظری دارید؟
محمدعلی شاهسون مارکده اول اردیبهشت 96
عمو سیف الله (قسمت پنجم و پایانی)
– برای پول و ثروت خود خیلی پز و فیس و افاده دارند.
و برای درستی سخن خود هم قول یکی از حاجی های ده قرابولاغ را بازگو می کردند که سر زبان ها بود این حاجی قرابولاغی در جایی در حین صحبت خود گفته بود:
– من هزینه سفر حجم را فقط از فروش برگه خشکه هلو فراهم کردم.
به دلیل رونق اقتصادی منطقه موسی آباد، از جاهای مختلف از جمله همین ده کبوده برای کارگری به قرابولاغ می رفتند جمعی از مردم ده کبوده به قلعه ها و دهات منطقه موسی آباد مهاجرت کردند و برای همیشه در آنجا ماندگار شدند.
عمو سیف الله هم توی ده کبوده ماند خود را با کمی رعیتی که داشت مشغول کرد بعد از رسوایی که ذوالفقار در مزرعه ی آغجقیه پایینی با لیلا زن حسن پسرخاله اش بوجود آورد، عمو سیف الله بیشتر کوچک و تحقیر و منزوی شد انزوای عمو سیف الله او را سخت به تحلیل برد چندی بعد هم جهان را وداع گفت.
هنگام فوت عمو سیف الله، ذوالفقار و برادرش در قرابولاغ بودند بعد از مدتی که زمان قرادادشان به پایان رسید در آنجا نماندند کار حمام چی ده قرابولاغ را رها کردند و به ده کبوده بازگشتند و مشغول زندگی عادی خود شدند. ذوالفقار عمر کوتاهی داشت سال های کمی بعد از فوت پدر به بیماری سختی دچار شد و ناگهانی فوت کرد.
عمو سیف الله چهار پسر و دو دختر از خود به یادگار گذاشت محمدجعفر پسر سوم او بود محمدجعفر از بقیه پسرهای عمو سیف الله با سوادتر بود در جوانی چندین سال نزد کدخدا علی نوکر بود این وقتی بود که خدابخش پسر علی کدخدا به سربازی رفته بود هر نامه ای که از خدابخش برای پدرش می رسید تا آمدن نامه بعدی، روزی یک بار محمدجعفر نامه را برای مادر خدابخش می خواند و مادر در پایان با چشمان اشک آلود نامه را می بوسید توی جانمازش می گذاشت تا فردا دوباره خوانده شود. علی کدخدا هم عکس خدابخش را توی جانمازش گذاشته بود.
بعد محمدجعفر مشغول کار رعیتی شد و هم زمان با کار رعیتی پیشه ی نیاکان خود یعنی دعا نویسی را در پیش گرفت و زندگی عادی خود را در کنار زن و بچه اش داشت خاطره جالبی که از ایشان در اذهان مانده دوتا پیشگویی ایشان در حرفه دعانویسی بوده است. توی یک روز، هم زمان دو نفر بیمار سخت توی ده کبوده بوده است یکی زن و دیگری مرد. دوتا بیمار تقریبا هم سن بودهاند هریک حدود 30 تا 40 ساله. اعضا خانواده هر دو بیمار به محمدجعفر مراجعه می کنند هدیه خود را می پردازند و درخواست می کنند که برای بیمارشان سرکتاب باز کند. سرکتاب باز کردن استعاره ای از نوشتن دعا برای بهبودی بیمار بود. محمدجعفر برای هر دو بیمار دعا می نویسد وقتی اعضا خانواده بیمار مرد برای دریافت دعای سفارش داده شده به محمدجعفر مراجعه می کنند محمدجعفر ضمن تحویل دعا می گوید:
– هیچ نگران نباشید در طالع… عمر درازی نوشته شده است جای هیچ نگرانی نیست بیمار شما به زودی خوب می شود و عمر درازی هم خواهد داشت.
وقتی اعضا خانواده بیمار زن برای دریافت دعای سفارش داده شده مراجعه می کنند محمدجعفر دعای نوشته شده را تحویل می دهد ولی چیزی نمی گوید مراجعه کننده می پرسد:
– توی طالعش چی نوشته شده؟! چون بیمارمان حالش خیلی بد شده می خواهیم ببریمش شهر(اصفهان)؟
محمدجعفر سکوت را جایز نمی داند و می گوید:
– طالعش خیلی خوب نیست عمر طولانی برایش نوشته نشده است بهتر است از جایش تکان ندهید ممکن است توی راه تمام کند و برایتان دردسر شود همین دو سه روز بیشتر مهمان شما نیست.
اعضا خانواده بیمار مرد به استناد سخنان محمدجعفر که بیمار عمر طولانی خواهد داشت قدری آسوده خاطر می شوند بیمار را به شهر جهت مداوا نمی برند در همینجا مداوای محلی می کنند حال بیمار بدتر می شود و دو روز بعد هم می میرد.
اعضا خانواده بیمار زن هم به استناد سخنان محمدجعفر که بیمار به زودی خواهد مرد از بهبودی او نا امید می شوند از فکر اینکه بیمار را به شهر ببرند منصرف می شوند بیمار را از جایش تکان نمی دهند همان مداوای محلی را ادامه می دهند و منتظر می مانند تا بیمار بمیرد. ولی بیمار کم کم رو به بهبودی می رود و خوب می شود. بیماری که بنابر پیش گویی محمدجعفر باید یکی دو روز بعد می مرد یکی از زنان ده کبوده بود که عمر طولانی کرد و همین دو سه سال قبل جهان را بدرود گفت.
داستان این دو پیش گویی تا مدت ها سر زبان مردم ده کبوده افتاد و در قالب طنز، لطیفه، حکایت و تمسخر بازگو و تکرار می شد. ولی از آنجاییکه مردم ده کبوده گذشته ها را خیلی زود فراموش می کنند و حافظه تاریخی ندارند به همین جهت هیچگاه نتوانستند از گذشته بیاموزند و عبرت بگیرند.
بعد از این دو پیش گویی و یک کلاغ چهل کلاغ شدن خبر پیش گویی، کار دعا نویسی محمدجعفر کمی کساد شد ولی این دو پیش گویی متضاد محمدجعفر، مانند صدها رویداد و خبر زیر سختی های زندگی و فقر و محرومیت مردم مدفون شد و از یادها رفت و دوباره یواش یواش کار دعا نویسی محمدجعفر رونق گرفت و مردم برای رفع گرفتاری های خود به محمدجعفر مراجعه و درخواست بازکردن سرکتاب می شدند. محمدچعفر هم از پیشگویی احمقانه خود تجربه آموخت و بیشتر از حرفه ی پرسود خود محافظت و مراقبت کرد. محمدجعفر 15 سال آخر عمر خود را به شهرکی نزدیک شهر مهاجرت کرد در آنجا بازار دعا نویسیاش پررونق تر شد.
با رونق گرفتن کار دعانویسی در شهرک نزدیک شهر، محمدجعفر آوازه و شهرت یافت از اطراف به او مراجعه می کردند همه روزه مشتری داشت هر روز چند نفر نزدش می آمدند بهای دعا را پرداخت می کردند محمدجعفر مشخصات بیمار و یا گرفتار را می پرسید بعد زمانی را برای گرفتن چواب تعیین می کرد.
با رونق گرفتن کار دعا نویسی، محمدجعفر دیگر نوشتن دعاهای عادی را کمتر می پذیرفت بلکه دعاهای سنگین می نوشت. برای اینکه بدانیم تفاوت دعای عادی و دعای سنگین چیست؟ به تفاوت تعداد بیماران مراجعه کننده و مبلغ ویزیت پزشک عمومی و پزشک متخصص را در نظر بگیرید. طرفداران دعای سنگین گرفتارانی بودند که گرفتاری شان حاد بود و ناگزیر بودند بهای بسیار سنگین بپردازند تا دعا نویس با نوشتن دعای سنگین گره از کار فرو بسته ی آنها بگشاید.
دختر بزرگ عمو سیف الله پری ناز نام داشت پری ناز زنی مهربان و در عین حال زن شادی بود ویژگی مهربانی و شاد بودن از پری ناز یک بانوی هنرمند ساخته بود. پری ناز چه هنری می توانست داشته باشد؟ هنر پری ناز در رقص بود. به گفته ی آن روزی ها هنر رقص پری ناز در آغوراوینو بود. آغوراوینو واژه ترکی است معنی لغوی اش می شود رقص سنگین. و آن رقصی بود که با موسیقی ریتم ملایم رقصیده می شد. پری ناز در دو سه تا عروسی که سالیانه در ده کبوده انجام می شد شرکت می کرد کمک به برگزاری جشن می کرد چون در رسم و رسوم قسمت های مختلف جشن عروسی صاحب نظر و دارای تخصص بود مثل: پختن خورشت، آراستن عروس، چیدن وسایل عروس و رسومات شب زفاف. پریناز ضمن مدیریت کارهای مربوط به خود در هر عروسی دو سه فصل هم رقص داشت. نوازندهگان ساز و ناقاره آغوراوینو می نواختند و او هم رقص خود را انجام می داد بقیه مهمانان و تماشاچیان به تماشا می ایستادند و دست می زدند.
همه ی مردم ده کبوده در اینکه پری ناز در رقص آغوراونو مهارت فوق العاده دارد اتفاق نظر داشتند پری ناز دوتا دستمال به نوک انگشتان دوتا دست می گرفت و در میدانی که دورش مهمانان عروسی ایستاده بودند با مهارت می رقصید بسیار هم زیبا می رقصید دستمال ها با ریتم ملایم ساز و ناقاره با سرعت به این سو و آن سو در بالای سر و اطراف بدن پرتاب می شد. موقعیت طولانی تر رقص پری ناز هنگامی بود که عروس را با کارناوال ساز و ناقاره به حمام عمومی ده می بردند که ساز آغوراوینو نواخته می شد و پری ناز جلو عروس در مسیر رفت و برگشت می رقصید.
پری ناز با رقص زیبای خود لحظاتی مردم ده کبوده را شاد می کرد و مردم با دیدن رقص زیبای پری ناز لحظاتی سنگینی رنجِ فقر و سختی های زندگی را فراموش می کردند پری ناز تنها زنی بود در ده کبوده که می توانست با آهنگ آغوراوینو برقصد به همین جهت رقص آغوراوینو را رقص پری نازی می گفتند. اکنون که این خاطرات را می نویسم رقص آغوراوینو پری ناز که من در دوران کودکی بارها دیده ام همانند پرده سینما در جلو چشم من است مثل این است که من اکنون آن صحنه ها را دارم می بینم. حیف که آن روز وسیله ضبط تصویر نبود و ما امروز آثاری از این بانوی هنرمند نداریم و ناگزیر باید به همین یادکردن اکتفا کنیم.
اولین فرزند پری ناز دختر بود نامش جیران بود جیران واژه ترکی است یعنی آهو. جیران هم همانند آهوان زیبا و چابک بود جیران از دوران کودکی ذوق رقص را داشت و مانند مادرش یک هنرمند محسوب می شد ولی برخلاف مادر با موسیقی ریتمیک که بهش آهنگ قیزاوینو می گفتند می رقصید دختران و زنان بسیاری در ده با این آهنگ می رقصیدند اصلا آهنگ قیزاوینو همانگونه که از نامش پیداست آهنگ رقص دختران بود ولی رقص جیران با دیگر دختران متفاوت بود جیران دختری چابک و مسلط به اعضا بدنش بود خیلی ماهرانه و در حد حرفه ای قیز اونو می رقصید هنر جیران فقط در رقص قیزاوینو هم نبود جیران علاوه بر رقص قیزاوینو هنر رقص دیگری هم داشت و این هنر دوم برای مردم بسیار جالب بود و آن رقص چوب بازی جیران بود جیران توی هر عروسی علاوه بر رقص قیزاوینو چند دقیقه ای هم توی میدان چوب بازی با مردان به نبرد می پرداخت که مورد توجه همگان بود به خصوص زنان برایش دست می زدند و گیلیلی ممتد می کشیدند و تشویقش می کردند و از او به عنوان شیرزن یاد می کردند. رقص چوب بازی جیران با لباس محلی آن روز زنان که یک پیراهن بلند تا زیر زانو بود و یک قرقری بسیار پرچین بود بسیار زیبا جلوه می کرد جیران در بازی خود یک نیم دایره می چرخید، دوباره بر می گشت با این حرکت چرخش قرقری اش را به نمایش می گذاشت باز یکی دو قدم رو به جلو بر می داشت و دوباره نیم چرخش را تکرار می کرد. با حرکت دستان چوب را در اطراف بدن به ویژه بالای سر خود به رقص در می آورد.
جیران برای چوب زدن و یا چوب خوردن آنگونه که رسم مردان در رقص چوب بازی است به میدان نمی رفت بلکه برای رقص با ریتم و آهنگ به میدان می رفت رقص زیبایی داشت مردان هم بازی او هم، با دیدن رقص زیبای جیران از آن حالت جنگی که بین خود داشتند دست می کشیدند و چوب زدن به پای حریف را رها می کردند و آهسته ترکه به چوب می زدند و چوب ها را تعویض می کردند.
پسر کوچک عمو سیف الله محمدباقر نام داشت خاطره ای که از او بریاد است مخالفت شدید او با تبدیل حمام عمومی از خزینه به دوشی بود. فرآیند تبدیل خزینه به دوشی شدن حمام عمومی ده کبوده عمری به درازای بیش از ده سال داشت.
چند سال قبل از آمدن سپاهی دانش به ده کبوده دولت وقت فردی را با عنوان دهدار به کبوده فرستاده بود کار دهدار اقداماتی جهت بهداشت عمومی ده بود دهدار از مردم خواست که حمام عمومی را دوشی کنند خود دهدار و زنش توی آب خزینه نمی رفتند بلکه چراغ نفت سوز توی حمام می بردند دیگی روی چراغ می گذاشتند آب گرم می شد آنگاه خود را می شستند دهدار و زنش اولین افرادی بودند توی ده کبوده که پای برهنه شان را به کف حمام نگذاشتند بلکه وقتی کفش شان را در می آوردند دمپایی می پوشیدند آن روزها تازه دمپایی پلاستیکی به بازار آمده بود ولی توی ده کبوده کسی نخریده و نپوشیده بود پوشیدن دم پایی پلاستیکی توسط دهدار و زنش توی حمام یکی از گفتگوهای مردم شده بود که:
– پاشونه رو زیمین نی می یالند.
پیشنهاد دهدار برای دوشی شدن حمام اصلا و ابدا برای اغلب مردم ده کبوده قابل قبول نبود چون بر این باور بودند که زیر دوش نمی شود غسل کرد و پاک شد هنگام غسل باید بدن در آب غوطه ور باشد. از طرفی امکان و توان مالی این پیشنهاد در آن روز در ده هم نبود. پیشنهاد دوشی شدن حمام برای مردم ده حکایتی جلف و قرتی بازی و فرنگی مآبی شمرده می شد آنهایی هم که تعصب مذهبی قوی تری داشتند این را توطئه دولت مردان فکلی، کراواتی، فرنگی مآبِ نماز نخوان میدانستند تا ایمان مردم را سست کنند و دین مردم را ازشان بگیرند. مردم دهات آن روز و به تبع مردم ده کبوده چیزی به نام بهداشت نشنیده بودند و نمی شناختند بجای بهداشت باورمند به نجسی و پاکی بودند مثلا اگر یک لایه چرک روی بدن باشد ولی توی خزینه بروی و غسل بکنی بدن تو پاک است در نظر مردم عکس این هم صادق بود اگر بدنت را تمیز شستی هیچگونه چرگ و آلایندگی رویش نیست ولی غسل نکرده باشی همچنان بدنت نجس است. نجسی و پاکی بیشتر (نه همه جا)یک مفهوم ذهنی و باوری بود تا یک پدیده عینی و تجربی و قابل لمس و اندازه گیری.
بعد پای سپاهیان دانش به ده باز شد و مرتب به دوشی و بهداشتی کردن حمام عمومی تاکید شد تا اینکه بعد از گذشت بیش از 10 سال این کار عملی شد با ایجاد تغییراتی در درون ساختمان حمام با استفاده از همان خزینه، چند دوش نصب شد و جلو در ورودی خزینه هم نرده آهنی نصب گردید حالا مردم زیر دوش می رفتند و خود را می شستند و غسل شان را می کردند چند نفری از مردان که ذهنیت متعصب مذهبی داشتند با این کار به مخالفت برخواستند یکی از این متعصبین محمدباقر پسر کوچک عمو سیف الله بود که به نام غیرت دینی دو سه بار در آهنی ورودی خزینه را کند و توی خزینه رفت تا غسل دلخواه خود را بکند. بعد از هربار کندن در خزینه باز به دستور سپاهی دانش درِ نرده ای کار گذاشته می شد تا کم کم مردم ده کبوده به مزایای بهداشت و استفاده از حمام دوشی پی بردند.
محمدعلی شاهسون مارکده 12 دی ماه 95