گفت وگو
جلسه ای در تاریخ 11 خرداد 96 به منظور تحلیل آراء مردم مارکده در انتخابات ریاست جمهوری تشکیل شد. 8 نفر دعوت شده بودند دو نفر نیامدند جلسه با 6 نفر شکل گرفت یک نفر هم توی جلسه اصلا حرفی نزد فقط در پایان گفت:
« رای مردم اصلا تاثیری در انتخاب افراد ندارد هرکس را که حاکمیت بخواهد، همان رئیس جمهور خواهد شد، حتی از همین الآن، برای حاکمیت، معلوم و مشخص هست که چهارسال دیگر چه کسی باید رئیس جمهور شود، خیلی دل خوش به رای دادن نباشید»
از 6 نفر حاضر در جلسه یک نفر رای نداده بود، یک نفر به رئیسی و سه نفر هم به روحانی رای داده بودند. نفر ششم؟
گفت وگو بین پنج نفر صورت گرفت. در این نوشتار چکیده ی سخنان گفته شده برای اطلاع خوانندگان آورده می شود با این تفاوت که سخنان در قالب گفتار شفاهی و با ادبیات عامیانه بیان شد در اینجا در قالب ادبیات نوشتاری عرضه می شود که تفاوت خود را دارد.
« قرار است پیرامون آراء مردم مارکده بحث و گفت وگو کنیم. نخست باید بگویم هر آدمی این حق را دارد که به هر یک از کاندیدها رای بدهد و هیچکس هم حق ندارد بگوید چرا؟ بدین جهت می خواهیم درباره انتخابات در مارکده گفت وگو کنیم که رای و نظر مردم با کل آرا کشور نا همآهنگی دارد می خواهیم بدانیم چرا این همآهنگی نیست؟ نظرات ما در این جلسه اعتراض نیست که چرا بیشتر مردم به رئیسی رای دادند بلکه می خواهیم بدانیم عواملی که روی نظرات مردم تاثیر دارد که مردم را به سَمتی خاص هُل می دهد کدام اند؟ اگر کسی تعداد آراء را می داند بگوید تا گفت وگو آغاز گردد»
« در مارکده 1024 رای داده شد 790 رای مال آقای رئیسی و 180 رای مال آقای روحانی بود. دلیل اینکه مردم مارکده بیشتر به رئیسی رای دادند این است که مردم خود را مذهبی می دانند، و رئیسی هم مذهبی ناب معرفی شده است»
« یعنی مردم جاهای دیگر، از جمله همین روستاهای اطراف ما، مذهبی نیستند و فقط مردم مارکده مذهبی اند؟»
« مردم خود را مذهبی می پندارند ظواهر هم ادعای مردم را تایید می کند ولی بسیاری که مردم مارکده را از بیرون می نگرند در قبول این ادعا تردید دارند و آن را ریاکاری و تظاهر به دین داری می دانند تا مذهبی»
« مگر آقای روحانی مذهبی نیست؟ او هم که آخوندِ و شورای نگهبان هم او را تایید کرده یعنی مردم مارکده قوه تشخیص شان از اعضا شورای نگهبان بیشتر است؟ به عبارتی کاتولیک تر از پاپ هستند، یا کاسه داغ تر از آش هستند؟»
«درسته که روحانی آخوندِ و شورای نگهبان هم آن را تایید کرده ولی مردم مارکده او را مذهبی نمی دانند».
«غیر از عامل مذهب چه چیز دیگر تاثیر گذار بوده؟»
« قول پرداخت چند برابر یارانه از طرف آقای رئیسی هم روی نظر تعدادی از مردم تاثیر داشته و نظر مردم را جلب کرده است».
«یعنی مردم مارکده خود را نیازمند دریافت یارانه می دانند که رئیسی قول پرداخت چند برابر را داد عده ای به همین جهت به او رای دادند؟»
«بله، این وعده، عدهای را تحت تاثیر قرار داده، من این نظر را از گفت وگوی مردانی که نزدیک محل کار من جمع می شوند و صحبت می کنند و این قول رئیسی برای شان خوشایند و قابل قبول بوده و با آب و تاب آن را برای یکدیگر نقل قول می کردند دریافت کردم».
«سید بودن رئیسی و اینکه شال سبز به گردن می آویخت و اینکه متولی حرم امام رضا هم بوده آن هم تاثیر خود را داشته است».
« ما اگر تاریخچه آراء مردم مارکده را نگاه کنیم خواهیم دید مردم مارکده همیشه به نماینده اصول گراها رای داده اند دلیل آن هم روشن است، همان مذهبی بودن است مردم مارکده از دیرباز مذهبی بوده اند سفت و سخت هم مذهبی بوده اند مذهبی بودن مردم مارکده ریشه ی دیرینه ای دارد که با گوشت و پوست شان عجین شده و با تار و پود زندگی شان در آمیخته و تبدیل به فرهنگی عمیق شده. باورهای مذهبی خمیرمایه ذهنیت مردم را تشکیل می دهد. مردم مارکده در باورهای مذهبی یک دست هستند 90 درصد مردم اینگونه می اندیشند در این اندیشه خود هیچ شک و شبهه ای هم ندارند به جهت همین دیدگاه سفت و سخت مذهبی گرایش به سمت و سوی اصولگراها دارند چون آنها را مذهبی خالص می دانند هرکسی را که آنها معرفی کنند مردم بهش رای می دهند کاری هم ندارند که رای اکثریت را خواهد آورد یا نه، چون رای دادن را یک تکلیف می دانند و به این قشر و گروه و صنف اعتماد دارند و رای می دهند حتا اگر آقای روحانی می گفت که یارانه را چند برابر می کنم و آقای رئیسی می گفت نه، من همین مقدار یارانه خواهم داد، کوچکترین تاثیری روی رای مردم مارکده نسبت به رئیسی نمی گذاشت. سید بودن رئیسی هم تاثیری نداشته است شال سبز به گردن انداختن و یا نیانداختن هم تاثیری نداشته است متولی امام رضا بودنش هم تاثیری نداشته است مردم مارکده به کاندید اصولگراها رای می دهند هرچه باشد برای مثال آقای خاتمی هم سید بود ولی در مارکده رای خیلی کمی داشت. در انتخابات گذشته مردم مارکده به جلیلی رای دادند که نه آخوند بود و نه سید و نه شال سبز داشت و نه متولی امام رضا بود ولی فقط نماینده اصول گراها بود. از نظر مردم مارکده آقای روحانی آدم مذهبی نیست یا لااقل سفت و سخت مذهبی نیست، در زمان رئیس جمهوری او بی بند و باری زیاد شد و روحانی هم طرفدار این بی بند بارها بود، 90 درصد، یا دست کم 70 درصد کسانی که به آقای روحانی رای دادند آدم های مذهبی نیستند آدم های مشکل دار با نظام هستند لاابالی اند و نظام را قبول ندارند یا مخالف نظام هستند یا دشمن نظام هستند و به این خاطر به روحانی رای دادند که رئیسی رای نیاورد و رئیس جمهور نشود و آنها بتوانند بی بند و باری را ادامه دهند».
«یعنی شما می خواهید بگویید مردم مارکده مدیریت را نمی شناسند! به اینکه کشور چگونه باید اداره بشود هم کاری ندارند! توان مندی رئیس جمهور هم برایشان مهم نیست! تمام فکر و ذکر مردم خلاصه شده و می شود به اینکه کاندید مذهبی ناب باشد؟»
« تقریبا همین طور است مردم مارکده تقریبا نه جریان فکری اصول گرا را می شناسند و نه جریان فکری اصلاح طلب و میانه رو را، و نه اینکه این جریان های فکری چه تاثیری روی اداره کشور دارد به علاوه خود را هم خیلی نیازمند نمی بینند که بفهمند جناح ها چه افکار و اندیشه ای دارند جناح اصول گرا را یک دست خوب و مفید و درست و مومن و مذهبی ناب می دانند و جناح مقابل را نه، بنابراین هرکس را که اصول گراها معرفی کنند بهش رای می دهند».
«رای و نظر مردم مارکده تحت تاثیر یک گروه خاص هست. این گروه خاص افرادی هستند که دور و بر مسجد و روحانی که در مسجد نماز می خواند می پلکند. ممکن است همه روزه به مسجد برای نماز و شنیدن وعظ هم بروند و ممکن است نه، گاهی بروند. این گروه خود را منتسب به مسجد و دوستی با روحانی مسجد می کند و از نهاد مسجد و نهاد روحانیت اعتبار برای خود کسب می کند با کسب اعتبار از مسجد و روحانی مسجد خود را دین دار، درست کار، مومن و مذهبی جلوه می دهد. کارکرد این گروه دارای اهمیت است و بسیار تاثیر گذار است این گروه توانسته اند نظر خود را به دیگران تحمیل کند آن هم نه با گفت وگو بلکه با شیوه ی تخریبی انگ زدن. خیلی راحت مثل آب خوردن به دیگری که مثل آنها نمی اندیشد و رفتاری همانند آنها ندارد انگ می زنند. مردم مارکده از این انگ زدن ها سخت هراسانند، شدید می ترسند، اصلا نمی خواهند انگی بهشان زده شود به همین جهت می کوشند که خود را همرنگ آن گروه نشان دهند تا انگی بهشان زده نشود اینجا هست که سر و کله ی دنباله روی و همرنگ جماعت شدن پیدا، و می شود، یکی از ویژگی های عمومی و بارز مردم مارکده. می شود فرهنگ مردم مارکده، بدون اینکه خودشان هم متوجه باشند دنباله رو این گروه هستند. این گروه خود تحت تاثیر روحانی مسجد هستند و روحانی مسجد را عقل کل می دانند، به همین جهت خواست، رای و نظر او را تبلیغ می کنند رای و نظر روحانی مسجد هم چه آشکارا اعلام کند چه در خفا، چه یواشکی اعلام کند و چه با ایما و اشاره و درگوشی، همیشه ی خدا نماینده اصول گراها است».
« علاوه بر گروه انگ زن که دور و بر مسجد می پلکند گروه دیگری هم هست که همین کار را با یک موقعیت بالاتری می کند چند نفر از مردم مارکده، وابسته به نهادها و ارگان هایی که زیر نظر اصول گراها اداره می شود، هستند، آنها هم همین ویژگی را دارند یعنی هنرشان انگ زدن است. این چند نفر منافع اقتصادی و موقعیت شغلی و اجتماعی خود را مدیون اصول گراهای حاکم می دانند برای تداوم منافع شان زیر لوای مسائل و موضوع های مذهبی نماینده اصول گراها را به مردم معرفی و از او حمایت می کنند، برای او تبلیغ می کنند و برای تبلیغ خود از آموزه های مذهبی مایه می گذارند و هزینه می کنند نتیجه این می شود که مردم به خاطر ترس از انگ، می کوشند خود را همرنگ دور و بری های مسجد و طرفدار و حرف شنوِ این گروه و صنف وابسته به نهادها، نشان دهند»
« تبلیغ منفی برای آقای روحانی هم زیاد بود این تبلیغات منفی هم روی رای کم آقای روحانی بسیار مؤثر بود»
«موضوع های منفی چی ها بود؟»
« یکی همان مذهبی نبودن آقای روحانی بود که می گفتند: طرف دارانش بی بندوبار هستند دیگری سند 2030 بود که می گفتند با اجرای این سند می خواهند مسائل جنسی را توی مدرسه به بچه ها بیاموزند یکی هم می گفتند خانه ای در تهران دارد که چند میلیارد می ارزد، از کجا آورده؟».
«فکر می کنید چند نفر توی مارکده سند 2030 را خوانده و از محتوایش با خبر است؟»
«به جرات می توان گفت هیچ کس ولی سر زبان ها انداخته بودندش»
«یعنی مردم بدون اینکه سند 2030 را فهمیده باشند درباره اش قضاوت می کنند؟چه نهادی و یا افرادی این اطلاعات را انتقال می دهند و تبلیغات منفی را می کنند؟»
« مردم سخت درگیر کار و مشکلات زندگی اند وقت و توان تولید اندیشه و ارزیابی اندیشه ها را که ندارند اینها همه در قالب شعار برای تخریب طرف مقابل، توسط دور بری های مسجد و همان افرادی که وابسته به نهادها و ارگان ها هستند، لابلای مسائل و موضوع های مذهبی پیچیده و تبلیغ می شود و به مردم تلقین می کنند»
« هریک از ما طی روزهای تبلیغات از جلو مسجد عبور کردیم و دیدیم که عکس بزرگی از آقای رئیسی نصب کرده بودند حتا عکس کوچکی از روحانی نبود فکر می کنید همان اندک طرفدار آقای روحانی نمی خواستند عکسی از او در آنجا نصب گردد؟ چرا می خواستند ولی از همان انگ گروه انگ زن می ترسیدند اگر یکی از مردم مارکده می رفت و عکسی از آقای روحانی جلو مسجد نصب می کرد اولا ممکن بود پاره اش کنند بعد خیلی راحت به او انگ طرفدار لاابالی ها طرفدار بی بندبارها می زدند این در حالی است که نهاد مسجد و روحانی مسجد باید بی طرف باشد»
« نه تنها بی طرف نیستند بلکه خیلی آشکار هم تبلیغ می کنند. مثلا رئیس بسیج مارکده عده ای را به خانه اش دعوت می کند و رسما و آشکارا می گوید به فلان کاندید شورا و فلان کاندید ریاست جمهوری رای دهید. نمونه دیگر برای تان بگویم خانواده ما چهار نفریم سه نفر از ما از همان گروه فشار است زنگ زدند به من و اصرار هم دارند که حتما به آقای رئیسی رای بده، استدلال شان هم این است که ما تحقیق کردیم آقای رئیسی بهتر است، زندگی ساده ای دارد. این گروه یک تیپ شخصیتی خود شیفته دارد همیشه می خواهند نظر خود را تحمیل کنند. فکر نمی کنند؛ خوب، دیگری هم همانند ما تحقیق کرده ولی به خودش اجازه نمی دهد نظرش را به ما تحمیل کند»
« ببینید تبلیغ کننده های جناح اصول گرا همیشه موضوع های تبلیغی خود را با باورهای مردم در هم می آمیزند برای نمونه دوره اولی که برای آقای احمدی نژاد تبلیغ می کردند او را فرشته و مسلمان ناب معرفی می کردند که آمده ایران را بهشت کند این آخری ها نسبت های بدی بهش می دادند و دیدیم که رد صلاحیتش هم کردند خوب آدم می ماند که این آدم همان است چرا آن روز فرشته بود و … امروز هم همین گونه است مردم مارکده برای رئیسی قداست قائل بودند»
«در مناظره ها دیدیم در جلو چشم میلیون ها بیننده، خیلی راحت، بسیارکارهای ناروا و به دور از اخلاق انسانی به یکدیگر نسبت دادند شناخت اینها از یکدیگر خیلی زیاد است چند دهه است با هم در هرم بالای حاکمیت با هم هستند قداست و زندگی ساده با این کارهای ناروا و دور از اخلاق چگونه جور در می آید؟»
«اینکه مردم مارکده یک دست هستند و 90 درصد تحت تاثیر گروه انگ زن به کاندید جناح اصول گرا رای می دهند برای روستامان چندان مفید نیست دیدیم همین گروه انگ زن از سلیمی بنی در مسجد استقبال شایانی کردند و نماینده آقای نوریان را از مسجد، خانه خدا بیرون کردند چرا؟ چون سلیمی بنی خود را طرفدار اصولگراها جا زده بود. این گروه مسجد، خانه خدا را هم، مصادره کرده اند. و خود را مالک مسجد می دانند چرا نباید نوریان هم بتواند توی مسجد سخن بگوید؟چه می شد اگر اجازه می دادند آقای نوریان هم می آمد و حرفش را می زد؟ هرکس می خواست پای سخنش می نشست و هرکس هم نمی خواست بلند می شد و می رفت؟ تحمیل نظر گروه فشار بر همه ی مردم، و طرفداری از یک شخص خاص برای روستا خیلی هم مناسب نیست زیبا و مفید این هست که مردم را به حال خود وابگذاریم تا رای ها متنوع گردد همانند روستاهای دور بر مارکده که آرا از یک تعادل نسبی برخوردار است. آنگاه هر جناحی که برنده انتخابات گردد ما حرفی برای زدن داریم و بهتر می توانیم از منافع روستامان دفاع کنیم».
خواننده گرامی نظر شما چیست؟
محمدعلی شاهسون مارکده
قاسم (قسمت سوم)
– ما دیگه از این داراتر نمی شیم. رزق ما همین مقدار تعیین شده. خدا برای ما اینگونه سرنوشت نوشته، خدا خودش حکیم است مصلحت را چنین دیده، هرجور که خدا بخواهد امور خواهد چرخید، خدا به هرکس خواست مال و اموال می دهد و به هرکس نخواست نه. گر خدا یار است و بر سلطان مپیچ – گر خدا یار نیست صد سلطان به هیچ. مال، آن است که خدا به آدم بدهد. بندگان فقیر خدا در بارگاه خدا خیلی عزیز تر از بندگان ثروتمند هستند خدا هرکس را که دوست دارد فقیر نگهش می دارد تا دائم یاد خدا باشد و…
بر اساس همین باور قضا و قدری حالا یکی از فرض هایش این بود که خدا گوساله را برای بنده فقیر خودش فرستاده است.
قلی توی ده قراداغ تنها فردی نبود که اندیشه ی قضا و قدری داشته باشد بقیه مردم ده هم باورهایی همانند و یا نزدیک به او داشتند. دلیلش هم این بود که آخوندهایی که برای وعظ و روضه خوانی به ده می آمدند که تنها منبع اطلاعات مردم بودند و مردم ده قراداغ آنها را عقل کل و عین حقیقت می شماردند و به همین دلیل برای شان قداستی قائل بودند دست شان را می بوسیدند همه ساله از محصولات کشاورزی و دامی خود به آنها نذری می دادند وقتی به ده می آمدند آنها را مهمان می کردند تعظیم و تکریم شان می کردند این آخوندها اندیشه و باورهای قضا و قدری داشتند و انسان را فاقد اراده و اختیار می دانستند. آخوندها در ده باور و اندیشه های خود را به نام سخن و دستور خدا و پیامبر و امام در هاله ای از تقدس می پیچیدند و به مردم می گفتند و ذهنیت قضا و قدری مردم را شکل می بخشیدند. از دید مردم ده قراداع سخنان آخوند در بالای منبر سخن و دستور خدا، سخن و دستور پیامبر و امامان بود و در این خصوص هیچ شک و شبهه ای به خود راه نمی دادند. تقریبا همه ی مردم ده قراداغ به باور قضا و قدری شان هیچ شک نداشتند و این را ایمان راستین هم می پنداشتند و در برابر هر رنجی که به آنها وارد می شد هر مصیبتی که پیش می آمد هر اتفاقی که می افتاد آن را خواست و رضایت خدا می پنداشتند مثلا بیماری وبا می آمد و تعداد زیادی می مردند دلیل آن را زیاد شدن گناهان آدمیان که موجب خشم خدا شده می شماردند و می گفتند:
– خدایا رضایم به رضای تو!؟
و این را نهایت ایمان به خدا هم می پنداشتند به همین دلیل اگر کسی هم می خواست عقل خود را به کار اندازد و ریشه رویدادهای تلخ و رنج آور را در روابط آدمیان پیدا کند نه در آسمان ها، او را سست ایمان، منحرف و گمراه می پنداشتند. سنت دیگری که توسط آخوندهایی که به ده می آمدند بنا گذاشته شد تقدس آخوند بود هر آدمی در هیات آخوند از نظر مردم ده قراداغ قداست داشت به همین دلیل دستش را می بوسیدند از او درخواست می شد که دست مبارکش را به سر بیمارشان بکشد تا بیمار شفا یابد نذری برای بهبود بیمار و رفع گرفتاری بهشان داده می شد و…
شکل گیری ذهنیت قضا و قدری و آخوند را دارای قداست دانستن در ده قراداغ تبدیل به فرهنگ و عرف و باور عمومی شد جمعیتی شکل گرفت؛ کرخت شده، مانده در گذشته، بدون تحرک و پویایی، بدون حس کنجکاوی و جستچوگری، بدون ذوق و تلاش برای فهم علم و هنر، بکار نینداختن عقل و خرد. این کرختی و نداشتن پویایی و کنجکاوی تا همین امروز تداوم یافته است و موجب شده مردم ده قراداغ کمتر دنبال درس و سواد و تحصیل بروند اهل تحقیق و جستجو نباشند اهل شک و کنجکاوی نباشند اهل شناخت فردی و استقلال فکری خود نباشند از عقل و خرد خود کمتر استفاده کنند و جهان را نشناسند و لاجرم دنباله روی و همرنگ جماعت شدن مشخصه ی اصلی مردم ده باشد.
برابر این ذهنیت، آمدن گوساله ای تک و تنها به سمت و سوی قلی در آن بیابان خلوت، خواست خدا بوده است. حال که خواست خدا بوده خدا از صورت بندی این کار هدفی داشته است! حالا این پرسش در ذهن قلی می نشست که:
– هدف خدا از این رویداد چی می تواند باشد؟
قلی هنگام ناهار، خر و گوساله را با خود سر اسیل مزرعه ی چپ دره برد آب شان داد به درختی بسته شان و خود نان خشکش را توی آب زد، خیساند و خورد، دراز کشید، چرتی زد و دوباره با خر و گوساله به محل بوته کندن آمد و مشغول شد.
ذهن قلی در تمام ساعات آن روز در تجزیه و تحلیل این پرسش ها مشغول بود این گوساله از کجا به اینجا آمده؟ و چرا به اینجا آمده؟ چرا این اتفاق افتاده؟ و هدف از این رویداد چی می تواند باشد؟ بعد با خود اندیشید گوساله را به خانه می برم اگر صاحبی برایش پیدا شد که تحویلش می دهم و اگر صاحبی پیدا نشد نشانه ی این هست که خدا برای بنده فقیر و زحمتکش خود فرستاده است.
قلی آن روز بیشتر از بقیه روزها چپق کشید. هرگاه موضوعی ذهن قلی را مشغول می کرد و نشخوار ذهنی داشت توتون بیشتری دود می کرد به همین خاطر هر از گاهی روی زمین می نشست ضمن اینکه به گوساله بسته شده و اطراف می نگریست و این رویداد را از ذهن می گذراند کیسه توتون و چبقش را از جیب آرخالقش بیرون می آورد نخِ تاب داده شده اطراف کیسه که چپق لایش قرار داده شده بود را باز می کرد بعد سر چپقش را توی کیسه می کرد و پر از توتون بیرون می آورد با شعله ی کبریت (گوگرد) آتش می زد و هُف هُف با ولع تمام دود را توی ریه های خود می کشید و احساس خوشایندی و آرامش می کرد و بعد مشغول کارش می شد.
قلی چپق کشیدن را از وقتی که شغل دشتبانی را ازش گرفتند آغاز کرد وقتی بهش خبر دادند که ارباب از اصفهان پیغام داده دشتبانی اوزون چم به قلی داده نشود، این را ستمی در حق خود و ظلمی آشکار می دانست و قبولش برایش سنگین بود چون بر این باور بود که صادقانه کار کرده است و برای تحمل این ظلم و ستم گاه گاهی پُکی به چپق می زد کم کم برایش عادت شده بود و به جمع مردان چپقی ده افزوده شده بود.
قلی وقتی بوته به اندازه کافی کند تخته بارش را بست، بار بوته را بار خر کرد طنابی که به گردن گوساله بسته بود را در دست گرفت و به دنبال خرش از راه حموم سازی و چپ دره به ده قراداغ آمد بار بوته را توی خرمن گاه بوته ها به زمین انداخت طناب را از اطراف بوته ها باز کرد آن را دسته کرد روی خر انداخت و باز طناب گوساله را به دست گرفت، خر را هی کرد، سر راه به خانه، خر را به درون حیاط صاحبش راند و صدا کرد:
– خرتان را آوردم جمعش کنید، طناب هم رویش است بردارید.
همچنان که پاره بند گردن گوساله دستش بود به خانه رفت گوساله را در گوشه ای از حیاط بست با خود گفت:
– شب هنگام گِل درست کنم و آخُری هم برایش بسازم.
جمیله خانه نبود هنوز از حمام نیامده بود سه تا پسر بچه ها از دیدن گوساله ذوق زده شدند قلی به پسر بزرگش علی گفت:
– تو را دیگر با خودم به صحرا نمی برم تو از امروز مسؤل مراقبت و تهیه علف برای گوساله خواهی بود با حیدر صحبت می کنم گوشه ای کرت شبدر بِهِمان بدهد تو روزی دوبار برو مقداری شبدر که می توانی بیاری بچین بگذار توی بقچه و بیار خونه و از گوساله مراقبت کن.
قلی درباره پرسش بچه ها که گوساله را از کجا آوردی گفت:
– یک نفر بهم داده است.
قلی به علی پسر بزرگ خود گفت:
– خورده خورده با تیشه کمی خاک از بغله بکن تا من شب هنگام گوشه حیاط یک آخور برای گوساله بسازم.
قلی به محل حمام برگشت تا برابر برنامه همه روزه، توی تون، زیر دیگ خزینه حمام، بوته آتش کند.
شب، با کمک پسر بچه هایش که با ذوق و شوق به پدر کمک می کردند گوشه حیاط خانه آخوری برای گوساله ساخته شد. و قصه پیدا شدن گوساله را به دور از چشم و گوش بچه ها به جمیله گفت و از جمیله خواست که از آن مراقبت کند اگر صاحبش پیدا شد که آن را خواهد برد و اگر هم صاحبی برایش پیدا نشد که خدا برای ما فرستاده است از آن مراقبت می کنیم تا بزرگ و گاو شود از جمیله خواست که این راز را به کسی هم نگوید.
جمیله به قلی گفت:
– تو علی را با خودت به صحرا ببر بازهم کمک است مراد می تواند برای یک گوساله شبدر بیاورد من هم گاهی کمکش می کنم.
حاصل ازدواج قلی با جمیله دختر عمویش سه پسر و یک دختر بود قلی بیشتر روزها علی پسر بزرگ خود را که حالا 10 سالش شده بود با خود به صحرا میبرد تا در کندن بوته و هنگام بستن باربته و نیز بار خر کردن به او کمک کند. مراد پسر دوم قلی حالا 7 سالش بود و قاسم پسر سوم دو سه ساله و دختر خانواده یکی دو ساله.
در همین زمان در ده قراداغ مکتب خانه بود و ملای مکتب داری به بچه پسرها خواندن قرآن آموزش می داد. دید و باور مردم این بود که از هر خانه ای یک بچه پسر به مکتب برود و سوادی بیاموزد که بتواند قرآن بخواند و یا نامه ای بخواند کافی است به همین جهت مرد هر خانواده ای یکی از پسران را که توی کار کشاورزی کمتر مؤثر بود به مکتب می فرستاد. ملای مکتب دار برای مزد زحمات خود از پدر هر بچه ای مقداری جو و گندم به صورت سالیانه می گرفت به دلیل همین پرداخت، هر مردی توانایی اینکه پسر بچه خود را به مکتب بفرستد نداشت. از هر 5 پسر بچه قراداغی یکی به مکتب میرفت بقیه در کار روزانه به پدر خود کمک می کردند. فقر و ناداری در خانواده قلی عمیق بود این بود که به مکتب فرستادن فرزند اصلا در خانواده قلی مطرح نمی شد قلی هیچ یک از فرزندان را به مکتب نفرستاد.
اعضا خانواده قلی از اینکه می دیدند یک سال دیگر صاحب گاوی خواهند بود خوشحال بودند ولی نگهداری گوساله بدون داشتن زمین کشاورزی مشکل بود قلی در صدد برآمد مقداری زمین کشاورزی اربابی به دست آورد پاییز نزد کدخدا خدابخش رفت و درخواست کرد مقداری زمین اربابی به او برای کشت داده شود. کدخدا خدابخش تقاضای او را پذیرفت و مقدار نیم حبه زمین از زمین های ارباب افلاکی بنی به او داد و قلی در زمره کشاورزان قرار گرفت.
درست 9 ماه از پیدا شدن گوساله می گذشت هیچ صاحبی برایش پیدا نشد قلی، این مرد ساده دل، قلبا ایمان پیدا کرد که خدا آن را برای بنده فقیرش فرستاده است و گهگاهی با خود نجوا می کرد؛
– احتمالا خدا از یک کار من، و یا رفتاری از رفتارهای من، و یا عبادتی از عبادات من خوشنود و راضی بوده و دیده من و بچه هایم قاتق نان نداریم این گوساله را فرستاده که با مراقبت از آن، بزرگ شود، گاوی شود، بزاید، شیرش را بدوشیم و قاتق نانش کنیم. این یک لطف خداوندی است! خدا را چه دیدی؟ شاید هم یکی از بندگان خاص خدا باشم که این لطف را در حق من کرده است.
قلی فوری بعد از این نجوای درونی می گفت:
– خدایا شکرت که بنده ی فقیر خود را فراموش نکردی!
آنگاه روی کارهایش و رفتارهایش و یا عباداتش زوم می کرد و در ذهن خود روی کار و رفتار و عباداتی که زیباتر به نظر می رسیدند انگشت می گذاشت. با یادآوری احساس خوشایندی می کرد و خوشحال بود که آن کار و رفتار و یا عبادات خوب را انجام داده است و با خود می گفت:
– خوبی هیچگاه گم نمی شود.
فروردین ماه سال بعد از نیمه گذشته بود قلی صبح زود برای کندن بوته و خار بیابانی به دامنه یال بلند سر دره چپ لایی رفت خُرده لابارهای یال بلند را ورانداز کرد جایی پایین تر از جاده ی ده اوزونآخار بوته فراوان تر بود تصمیم گرفت همانجا مشغول کندن بوته شود. قلی از خرش پیاده شد یک سر طناب را به گردن خر بست و سر دیگر طناب را در دست گرفت که کمی دورتر به بوته ی گَوَنی و یا قاراککی ببندد تا خر در همان اطراف بچرد. همانگونه که به طرف ته دره ای کوچک و کم عمق می رفت متوجه حضور بزی توی گودی سیل بُردگی ته دره شد جلوتر رفت دید یک بز، تازه دوقلو زاییده، بزغاله ها را لیسیده و خشکانده و بزغاله ها تازه توانسته اند روی پای خود بایستند و دنبال پستان مادرشان هستند که شیر بخورند. قلی نزد بز رفت و او را از نزدیک ورانداز کرد و ضمن ورانداز بز، به فکر فرو رفت؟ بزی بود درشت هیکل، کَری، بدون شاخ، بدنی سیاه داشت و پیشانی سفید. یکی از بزغاله ها هم پیشانی سفید و دیگری کامل سیاه رنگ بود بزغاله ها هر دو گوش بادامی و هر دوتا هم ماده بودند.
قلی حدس زد باید ساعاتی قبل گله ی گوسفندی از این محل عبور کرده باشد این بز زایمان داشته همینجا خوابیده و از گله مانده است برای صحت حدس خود زمین اطراف را نگریست وجود پشکل تازه و جای سُم گوسفند حدس قلی را تبدیل به یقین کرد قلی با خود گفت:
ادامه دارد