پاسخ به؛ فشک، بار دیگر
جناب اقای محمد علی شاهسون من از انتقاد های سازنده شما خوشحال هستم اما مسئله ایکه شما مرتبا بهش اشاره میکنید این تفکر شخص شما است که رقص شاهسون بچه های شاهسون بزرگان شاهسون سمیناری با اندیشمندان شاهسون که مرتب تکرار ازیک ایل نه برای بنده ونه برای تهیه کننده قابل هضم است ونه برای افرادی که درانجا بودند ورقصنده های ما درانجا حد اقل شصت درصدش غیر شاهسون وازتمام ترکان مرکزی بودند مثلا ازهمدان قزوین فراهان وووووو وما دران مکان ایل وطایفه مخصوصی را تبلیغ نمیکنیم و شما اگر میخواهید سمینار بر گزار بکنید ماهم حتما استقبال خواهیم کرد وتمام دوستان را دعوت بکنید به مارکده جای خوش آب هوای ایران که فکری برای این برنامه اندیشیده شودوهزینه ها اگر بتوسط جناب عالی پرداخت شود بنده دنبال مجوز درهمون استان خواهم رفت مکان ونهوه اجرا قابل انتقاد بسیار زیاد است اما انتقاد ازریاست محنرم ارشاد بسیار بی انصافی ودادن کلمه شرم آور به ایشون درذهن بنده نمیگنجد ایا میدانید برگزاری همایش با این جمعیت درفضای باز بطورکلی ممنوع است واگر پافشاری رئیس محترم ارشاد نبود امکان برگزاری درفضای باز برای ما غیر ممکن بود انتخاب ایشون برای سخنرانی و گفتن خیر مقدم به مهمان ها لازم وضروری وبتشخیص دبیر همایش بود که صحبت دراین باره دخالت دربرنامه های داخلی همایش است وبنده دراینجااززحمات طاقت فرسای ایشون قدردانی مینمایم اگر زحمات فرمانده پلیس وامنیت دران مکان قوی نبود مثل سال قبل میبایستی چندین درگیری بتوسط دوستانمون ایجاد میشد که هیچ کس جوابگوی ان بی نظمی نمیتوانست باشد وبنده دراینجاهم اززحمات سرگرد فراهانی وپلیس امنیت سپاس بیکران را دارم انتخاب مکان بعهده ریاست ارشاد نبود وایشون هیچگونه اطلاعاتی ازجاومکان نداشتند دیدید که فشک یه منطقه کوهستانی است وبخاطر خسارت سالهای قبل به ان باغ صاحبش به هیچ عنوان حاضر نشد باغ رادراختیار ما بگذارد وبنده هم به هیچ عنوان حاضر نبودم باعث خسارت به باغات مردم بشوم مایا میتوانستیم برنامه راکنسل بکنیم که امکان پذیر نبود ویا همین طور اجرابکنیم که مردم حداقل استفاده راببرند که دومین مرحله راانتخاب کردیم بنده واقای ترکمن همون لحظه تمام اتفاقاتی که شاید میخواست بیفتد بجان خریدیم ومن دیگه قدرت تکلم هم نداشتم تااینکار باحداقلی انجام بشود ومطمئن هستم جنابعالی به هیچ عنوان کار اجرایی نکرده اید ازتمام مشگلات بی خبر هستید ایکاش مسئولیت اجتماعی یه همایشی بعهده شما گذاشته شود تامتوجه خیلی ازاین حرفهایی زدی بشوی مجری نظم دهنده همایش است اگر شما جای اقای مجری بودید حتماان جمعیت را به بالای سن دعوت میکردید ان داربست که کج شد اگر روی مردم می افتاد فاجعه غیر قابل جبرانی ببار می اورد مجری بسیار عالی وتخصصی صحبت کردند وبسیار زیاد حرف برای گفتن دارم که دراین صحفه قابل اظهار نظر نیست وازحضورجنابعالی درخواست میکنم یه همایش ازتمام شاهسونها درمارکده بگذارید وببینید اداره این همایش چقدر سخت ومشقاتش زیاد است من در اخر ارادتم رابه تمام ترکان مرکزی ابراز میدارم فرقی نمیکند شاهسون ها همدانی ها زنجانی ها قزوینی ها فراهانی ها ترکان تفرش ساوه ابراز میدارم امیدوارم خداوند متعال یه بینش درست قابل تحلیل ویه دانشی که توام باعدالت باشد به بنده عنایت بکندوتشخیصم این باشدکه تفاوت بین خوب و بد رابتوانم بدهم
باتشکر
سرپرست گروه شعروموسیقی ائل سون سیدابوالقاسم شیرین ابادی فراهانی
انتخابات شورا
روز دوم تیر ماه 96، پنج نفر دورهم نشستیم و انتخابات اعضا شورای روستای مارکده را تحلیل کردیم. چکیده ی سخنان بیان شده در آن نشست، در اینجا به صورت نوشتاری در دو قسمت برای اطلاع خوانندگان درج می شود. قسمت اول را در این شماره با هم می خوانیم.
«مهندس نخست بگو ببینیم چند نفر کاندید بودند و چه کسانی بیشتر رای آوردند و انتخاب شدند؟»
« تعداد 10 نفر کاندید داشتیم؛ آقایان: مصطفی، ابوالفضل، محمود، رضا، صمیمی فر، منوچهر، عباسعلی، محمد و خانم سورانی. تعداد آرایی که برای شورای روستا به صندوق ریخته شده 923 برگه رای بود. مصطفی با حدود 500 رای بالاترین رای را آورد نفر دوم ابوالفضل که بیش از 300 رای آورد نفر سوم خانم سورانی بود که او هم حدود 300 رای آورد نفر بعد محمود و نفر آخر هم منوچهر بود و آقای صمیمی فر هم عضو علیالبدل شد نفر بعد از صمیمی فر هم رضا بود. از نفر دوم به بعد آرا خیلی نزدیک به هم بود. برگه هایی که 5 تا نام نوشته بودند تعدادشان خیلی کم بود شاید 10 و خوشبینانه 15 درصد به همین مقدار هم تک نفره داشتیم و بیشتر 3 و 4 نفره بود».
«مصطفی چه ویژگی هایی داشت که توانسته رای بالایی بیاورد؟»
« پیرامون شخصیت مصفطی تا کنون حاشیه نبوده است آدمی است سر به مُهر، اعلام موضع در برابر هیچ رویداد روستا نکرده، حرفی درباره مسائل روستا نزده، ارزیابی درباره اشخاص نکرده، خودش را در اجتماعات بیان نکرده، تا کنون هیچ صدایی نداشته، جوانی است سر به مُهر، مردم ازش کمتر شناخت دارند، از نظر بیشتر مردم چون آدمِ ساکتی هست پس انشاء الله پسر خوبی هم هست».
« صرف اینکه؛ سر به مهر و ساکت بوده که انشاء الله پسر خوبی است، همه ی ماجرا نیست، برادران و اقوام مصطفی بیشترین تبلیغ را توی ده داشتند خودم شاهد بودم که برادرانش شدید تبلیغ می کردند حتا به من چند بار گفتندکه؛ مصطفی فراموش نشه! حتا روز رای گیری چند نفر از بستگانش سر راه افرادی که برای رای دادن می رفتند ایستاده بودند و به خصوص به زن ها می گفتند: خاله، دختر عمو، دختر خاله، زن عمو، دختر عمه، دختر دایی و… مصطفای ما یادت نره! یعنی برای باز کردن سَرِ صحبت و برقراری ارتباط، اول عنوان اقوام و قوم و خویشی را بیان می کردند تا تاثیر روی ذهن طرف بگذارند بعد درخواست شان را مطرح می کردند. به نظر من تبلیغ برای مصطفی زیاد بود و تاثیر زیادی توانستند بگذارند».
«به نظر من در انتخابات شورا تبلیغ تاثیر ندارد بیشترین تاثیر را تعداد فامیل و بستگان دارد».
«دقیقا، حرفت درست است فامیل حرف اول را می زند بعد از اسامی نامزدهای فامیل نام فرد تبلیغ شده روی برگه رای می نشیند. ببینید هر آدمی از قبل دو یا سه گزینه که اقوام و فامیل هست توی ذهن دارد با این ذهنیت به طرف صندوق رای می رود حالا سر راه دختر خاله و یا پسر عمه و… هم سلام و علیک می کند حالی می پرسد و توی چشم های طرف می نگرد و درخواست می کند که؛ «مصطفای ما یادت نره!؟» این بنده خدا مصطفای یادآوری شده را نفر سوم و یا چهارم و یا پنجم که جای خالی یی است می نویسد به این جهت می گویم تبلیغ تاثیر دارد. یک نمونه ذکر می کنم یک نفر از طایفه گرتی را در نظر بگیرید اگر آدم نُرمی باشد سه تا گزینه در ذهن دارد اول آن سه نفر هم طایفه ای خودش را می نویسد جای نفر چهارم که خالی است نفر سفارش و تبلیغ شده را می نویسد».
«دلیل اصلی که مصطفی رای بالایی آورد همان ناشناخته بودنش هست مصطفی توی جامعه ی روستایی خود را به چالش نکشیده خود را درگیر موضوع های اجتماعی نکرده درباره موضوع های اجتماعی مطرح در روستا نظری نداده و یک حالت مظلومانه و ساکت دارد و با مردم هم با روی خوش برخورد می کند به همین جهت تقریبا هیچکس شخصیت اجتماعی او را نمی شناسد چون خود را ابراز نکرده که بشناسند به همین دلیل مردم توانایی هایش را هم نمی دانند از طرفی چون فرهنگ ما و بینش اجتماعی ما مظلوم پرور است و به غلط فکر می کنیم هرکس که حالت مظلومانه داشته باشد پس الزاما آدم خوبی هم هست لذا طرفدار او می شویم. حالت ساکت و مظلومانه مصطفی روی ذهن مردم تاثیر گذاشته است. البته این را هم کسی نمی داند که ساکتی و اعلام موضع نکردنش از روی محافظه کاری است و با سکوت نخواسته نزد کسی بد جلوه کند و دوست داشته همیشه پسر خوبه باشد که اظهار نظر نکرده؟ و یا اینکه دانش و اطلاعات از موضوع ها و رویدادهای اجتماعی ندارد که حرفی نزده؟ به گفته ی سعدی تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد. من امیدوارم هیچ یک از این دو حالت که نام بردم نباشد چون هر دو این حالت ها برای کسی که عضو شورا هست به درد نمی خورد. یک عضو شورا باید شناخت و اطلاعات کافی داشته باشد و شجاعت لازم را هم داشته باشد که بتواند حرف صریح و روشن بزند، تصمیم واضح بگیرد و در مقابل هر رویداد و اتفاق موضع خود را آشکارا اعلام کند».
« اینها را که دوستان گفتند تاثیر اندک روی اذهان مردم دارد رای بالای مصطفی دلیل مهم دیگری داشته است وقتی با دقت برگه های رای را بررسی کنیم خواهیم دید مصطفی 150 تا 200 تا برگه تک رای داشته است. این را در حین برگزاری انتخابات من فهمیدم همان لحظه بهش زنگ زدم و موضوع تک رای را بهش گفتم متاسفانه اینقدر شجاعت نداشت که به برنامه ریزی قبلی اعتراف کند، انکار کرد، بهش گفتم؛ خیلی بالا آمدن مهم نیست مهم این هست که بتوانی با بقیه کار کنی. آیا می دانید چه کسی برنامه ریزی برای تک رای کرده است؟ رئیس بسیج روستای ما که قاعدتا باید بی طرف باشد. رئیس بسیج برای بر کشیدن دامادشان اقوام و بستگان را توی خانه اش جمع می کند و توصیه می کند که تک رای فقط مصطفی را بنویسید. این توصیه مرتب تکرار و تاکید می گردد و در اذهان می نشیند و به خوبی عمل می شود. روز رای گیری هم بستگان نزدیک مصطفی سَرِ راه حوزه رای گیری توی خیابان ایستاده بودند و از مردم درخواست می کردند که نام مصطفی را هم بنویسید. سر راه ایستادن بستگان و اقوام مصطفی، به نیروی انتظامی گزارش می شود دو سه بار نیروی انتظامی می آید وقتی نیروی انتظامی سر می رسد اقوام و بستگان مصطفی پراکنده می شوند پس از رفتن نیروی انتظامی دوباره به کارشان ادامه می دهند. اینکه مصطفی توی روستای مارکده سر به مهرِ، دلیلش هم این است که تا کنون مسئولیت اجتماعی نداشته و آدم محافظه کاری است اعلام موضع هم در هیچ رویدادی نکرده لذا توی اذهان مردم موردی و یا حرف و نقلی که آنها را رنجانده باشد ازش نیست به همین دلیل توصیه و سفارش اقوام و بستگان در سر راه رای دهندگان تاثیر داشته بسیاری تا آن لحظه به او فکر نمی کردند حالا با این سفارش سرِ راه، او را نفر چهارم یا پنجم می نوشتند. ولی تفاوت اصلی همان تک رای ها بود. البته این را هم باید گفت؛ اگر تک رای ها هم نبود بدون شک مصطفی رای لازم را می آورد ولی رایش با دیگران تفاوت زیادی نداشت تفاوت ها ملایم و معقول و منطقی بود».
« اشاره کردید رئیس بسیج باید بی طرف باشد برای مزید اطلاع عرض می کنم؛ بی طرفی، ویژگی آدمی با بینش انسان دوستی، برابری خواه و اخلاقمند است. صفاتِ ارزشمندی همچون انسان دوستی و برابری خواهی و اخلاقمندی در خمیرمایه وجودی رئیس بسیج روستای ما ریخته نشده، انتظار بی طرفی شما از ایشان دور از واقع است. از سخنان شما من اینگونه می فهمم که رای دهنده مارکده ای به توانایی و دانایی فردی که می خواهد عضو شورا شود کاری ندارد، به سرنوشت روستا و به پیشرفت روستا اصلا نمی اندیشند بلکه به این می اندیشند که قوم و خویش خودشان رای بیاورد و عضو شورا شود آیا این برداشت من درست است؟»
«کاملا، موضوع های مختلفی از جمله اقوام بودن، سفارش این و آن، مظلوم بودن، بچه خوب بودن و… مطرح است ولی به چیزی که اصلا درباره اش فکر نمی شود؛ دانایی فرد است، توانایی فرد است، کارایی فرد است، و اینکه این بنده خدا آیا می تواند برای روستا مفید باشد؟ آیا می تواند روستا را یک گام به جلو ببرد؟».
« اشاره کردید که مصطفی اگر هم تک رای نداشت بازهم رای کافی می آورد و اگر تک رای ها نبودند جمع آرا خیلی به هم نزدیک بودند آرا متعادل و این اختلاف مشاهده نمی شد نظرتان درست است، در یک انتخابات سالم، آرای نفر اول و دوم تفاوت زیادی ندارد، شما به انتخابات کشورهای غربی نگاه کنید، برنده انتخابات 51 تا حد اکثر 55 -60 درصد آرا را دارد و نفر دوم 40 تا 49 درصد ولی یادم هست صدام حسین رای گیری میکرد 98 درصد رای را میآورد. خوب، برویم روی موضوع بعدی، من نظرم این بود که آقای صمیمی فر حتما رای کافی خواهد آورد دلیل من هم این بود که اولا فرد با سوادی است دوم اینکه توی سیستم اداری کار کرده تجربه دارد، ولی چنین نشد آیا نظر من دور از واقع بوده؟»
« نه، نظرتان دور از واقع نبوده، بسیاری این نظر را داشتند، من که خودم ناظر بر انتخابات بودم همین نظر را داشتم ولی در پایان به این نتیجه رسیدم که معیار مردم فقط و فقط طایفه ای است حتا یک درصد مردم به منافع روستا و پیشرفت روستا و کارآیی فرد توجه ندارند».
«آقای صمیمی فر از طایفه گرتی ها است گرتی ها جمعیت قابل توجهی هستند اگر فقط طایفه گرتی ها هم به ایشان رای داده بود رای لازم را می آورد».
«طایفه گرایی توی گرتی ها قدری ضعیف است مثلا؛ همین کاری که رئیس بسیج کرده که جلسه گذاشته و به منظور بالا کشیدن دامادشان توصیه و تاکید بر تک رای کرده، توی طایفه گرتی ها اتفاق نمی افتد برای نمونه؛ یکی از اقوام ما از من خواست که روز رایگیری توی خیابان سر راه مردم بایستم و از مردم بخواهم که به صمیمی فر رای دهند من خیلی راحت این پیشنهاد را رد کردم و گفتم: شورایی آش دهان سوزی نیست که من بخواهم اصول و اخلاق را زیر پا بگذارم، بگذاریم مردم آزاد باشند و به هرکس که دلشان می خواهد رای دهند.»
«به نظر من آقای صمیمیفر ضمن اینکه فرد باسوادی است و تجربه کار اداری دارد ولی روابط اجتماعی اش قدری ضعیف است خیلی راحت نمی تواند با دیگران ارتباط برقرار کند این عامل هم در کنار عامل های دیگر روی رای کم او تاثیر گذار بوده است».
«اگر آرا متعادل بود صمیمی فر حتما رای کافی را می آورد ببینید به جز مصطفی بقیه آرا خیلی به هم نزدیک است و از یک تعادل برخوردار است پروژه تک رای تعادل را به هم زد اگر قدری دقیق بنگریم پروژه تک رای به روستا هم زیان زد الآن این گروه یک گروه متعادل نیست احتمال اینکه نتوانند باهم کارکنند زیاد است عامل دیگری هم تاثیر داشته است قشر جوان عمده رای دهنده ها بودند صمیمی فر سال ها معلم و مدیر این قشر بوده کافی است هر یک به دلیل انضباطی و یا نمره، خاطره خوب از او نداشته باشد چون صمیمی فر توی کارش آدم منضبط و منظمی است»
« من خود یکی از دانش آموزان صمیمی فر بودم، نه، ایشان اهل تنبیه نبود اتفاقا کلاس هایش هم خشک نبود بلکه گاهی جُک و شوخی هم بود»
«دانشآموزهای یک مدرسه که یک دست نیستند شما یکی از دانش آموزها بودید عده ای این ویژگی درسخوانی شما را نداشتند خوب جمع اینها در طی چندین سال جمع قابل توجهی می تواند باشد».
« جمعی از اقوام و بستگان مادری صمیمی فر با مصطفی ائتلاف می کنند که به کاندید هم دیگر رای دهند بستگان صمیمی فر روی قول خود می ایستند هم به صمیمی فر و هم به مصطفی رای می دهند ولی بستگان مصطفی فقط تک رای به نام مصطفی می نویسند».
« امیدوارم گفته ی شما نادرست باشد اگر این گفته ی شما دقیق باشد یعنی مصطفی آدمی است که به قول و عهد و پیمانش صادق نیست، خوب، چنین آدمی مناسب شورای روستا نیست. بگذریم. عباسعلی چرا رای نیاورد نظر من این بود که حداقل نفر آخر خواهد شد؟»
« ببینید از طایفه که بگذریم که آرای قطعی و رنگین یک کاندید به حساب می آید، تعداد زیادی آراء خاکستری داریم. هر آدمی با دو و یا سه نام که از بس تکرار کرده و یا درباره اش فکر کرده و یا به او تلقین شده پای صندوق می آید چند عامل موجب گزینش نفر چهارم و نیز پنجم او می شود یکی همان سر راه قرار گرفتن تبلیغات چی ها است که سفارش می کنند چون زمان سفارش با زمان انتخاب همزمان است فراموش نمی شود دوم لیست اسامی کاندیدها که به دیوار نصب شده هم تاثیر گذار است هر آدمی از همان بالا می خواند به اولین نفری که یک ذهنیت خوب ازش دارد بر می خورد نامش را به آن دو سه نفر ذهن خودش اضافه می کند. روی رای های خاکستری سیال نمی شود حساب قطعی کرد. صمیمی فر از رای خاکستری کمتری برخوردار بود عباسعلی هم از رای خاکستری تقریبا بهره ای نگرفت».
« سابقه دوره اول شورایی عباسعلی هم خنثی بوده چون در آن دوره تاثیری و کارآیی نداشته است این هم مزید بر علت بود و مردم چیز مهم و شاخصی از او در ذهن نداشتند این بود که مردم به راحتی از کنارش گذشتند و جزء آرا خاکستری نیاوردندش».
ادامه دارد
قاسم ( بخش پنجم)
عبدالعلی هیچگاه آغازگر صحبت با همکار و همراه و همنشین خود نبود اگر همکار و همراه و همنشین هم سر صحبت را آغاز می کرد او دوست داشت شنونده باشد دلیل ساکتی اش هم به احتمال زیاد افسردگی اش بود چون مردی تنها و افسرده بود آدمی اجتماعی نبود دلیل اجتماعی نبودنش انزوایش نبود چون ریشه انزوا این است که آدمی دیگران را بد می پندارد لذا برای در امان ماندن از بدی و گزند دیگران از آنها دوری می گزیند عبدالعلی از دیگران بد نمی گفت دیگران را بد نمی پنداشت و ترسی از دیگران هم نداشت.
عبدالعلی توی زندگی چندان شور و شوق نداشت زندگی اش بسیار ساده بود در عین حال در بر خورد با دیگران به حق و مرز خودش بود آزارش به کسی نمی رسید وقتی مسئولیت کاری را به عهده می گرفت آن کار را به نحو احسن انجام می داد.
ویژگی برجسته عبدالعلی حیوان دوستی او بود بر خلاف معمول جامعه که حیوانات به ویژه خر و گاو را با چوب (گاوران، خرران، چوب دستی) می زدند و حتا یرای تخلیه خشم خود ناسزا هم بهشان می گفتند ( سقط شی، حروم بمیری، بی صاحاب و…) تا راه بروند، او حیوانات را نمی زد ناسزا هم نمی گفت بلکه نوازش می کرد و بسیار با حیوانات مهربان بود. آیا او خود را با حیوانات همانند پنداری می کرده؟ این احتمال می تواند صادق باشد چون توی جامعه ی آن روز به کنایه و از روی ترحم حیوانات را زبان بسته هم می نامیدند؟ به جهت همین ویژگی حیوان دوستی، بزرگان ده سال های زیادی مسئولیت چراندن کرپه های روستا را به او می سپاردند و از کارش هم راضی بودند باور عمومی این بود که چراندن کرپه حوصله فراوان می خواهد و عبدالعلی این حوصله را دارد.
عبدالعلی با این خوی و خصلت ها، کارهایی انجام می داد درآمد اندکی به دست می آورد و فقیرانه زندگی خود را تداوم می بخشید و به زندگی فقیرانه اش هم قناعت می ورزید قناعت پیشگی او موجب شده بود که حسادت در او نباشد حرص و آز نورزد بنابراین ذهن آرام و دور از اضطرابی داشت عمر خود را با آرامش و فقر سپری می کرد.
عبدالعلی جوانی با بدنی درشت و قوی بود ولی برازنده و زیبا نبود به زیبایی و آراستگی خود هم چندان بها نمی داد کمی هم در آرایش و آراستگی خود شلخته بود، درویش وار می زیست.
در مقابل شاه بگوم زنی هیجانی نمایشی بود دوست داشت همیشه با دیگران ارتباط داشته باشد، حرف بزند، رفت و آمد کند، بگوید، بشنود و بخندد. در این خصوص شور و شوق داشت، دوست داشت توی اجتماعات شرکت داشته و نقشی هم داشته باشد، کمی هم زیبا بود و به زیبایی و آراسته بودن خود اهمیت می داد، چهره ای خندان و خوش برخورد داشت، از همین برخورد خوب و خوشش با دیگران، از او زنی مهربان در اذهان می نشست بنابراین بسیاری او را زنی مهربان می دانستند.
شاه بگوم زن مهربانی نبود بیشتر مهرطلب بود رفتارهای مهربانی زیادی داشت در ظاهر با همه مهربان بود ولی این مهربانی ها را می کرد که توجه بگیرد دیگران او را خوب بدانند تحویلش بگیرند مهم بدانند در ارتباط با دیگران بیشتر به خود می اندیشید دوست داشت توجه بگیرد مردم او را تحسین کنند او را خوب بدانند او را تحویل بگیرند در بین خود بپذیرندش.
شاه بگوم در زندگی مشترک با عبدالعلی توجه لازم را از شوهرش نمی گرفت عبدالعلی مهربانی بلد نبود در وجودش مهربانی ریخته نشده بود که حالا بخواهد با زنش مهربان باشد در عین حال عبدالعلی نا مهربان هم نبود بیشتر خنثی بود بی تفاوت بود به همین جهت برخورد عبدالعلی با شاه بگوم سرد بود توی زندگی شان هیچ شور و شوق و هیجان نبود هیچ بگو و بخند و شوخی و تفریح نبود. نگرفتن توجه از شوهر یک نارضایتی و سرخوردگی درونی و نا امیدی در شاه بگوم بوجود آورده بود کم کم شاه بگوم این نا رضایتی درونی را به شکل سرزنش و تحقیر عبدالعلی، به زبان می آورد.
عبدالعلی پسرخاله ای داشت دقیق هم سن و سال خودش. نامش ذوالفقار بود. ذوالفقار از نظر بدنی کوچکتر از عبدالعلی بود ولی زیباتر بود خوش اندام تر بود خوش برخورد و اهل بگو و بخند و شاد بود. ذوالفقار و عبدالعلی دقیق هم سال بودند زایمان دوتا خواهر توی یک روز اتفاق افتاده بود و هر دو هم پسر زاییده بودند عبدالعلی صبح متولد شده بود و ذوالفقار نزدیک غروب همان روز.
ذوالفقار و عبدالعلی از دوران بچه گی با هم دوست بودند بیشتر ذوالفقار به طرف عبدالعلی می آمد این دوستی را مادر عبدالعلی هنگامی که این دو کودک بودند با مهربانی توی ذهن و روان ذوالفقار کاشته بود چون از نظر مادر عبدالعلی، عبدالعلی کودکی زرنگ نبود و نمی توانست هنگام بازی با بچه ها از حق و حقوق خود دفاع کند بچه های دیگر در حین بازی به عبدالعلی زور می گفتند. ولی ذوالفقار پسر زبلی بود، خیلی زرنگ بود، توی بازی ها بیشتر سر بچه های دیگر کلاه می گذاشت، شور و شادی داشت، بچه ای شلوغ، حراف و پر هیجانی بود، جنب و جوش زیادی داشت.
مادر عبدالعلی که خاله ذوالفقار می شد مهر خاله را بکار برد و با مهربانی، پذیرایی، تشویق و ترغیب، توجه ذوالفقار را به خود جلب و ذوالفقار را وابسته به خود می کرد. ذوالفقار به خاطر محبت های خاله، بیشتر وقت ها در خانه خاله بود و با عبدالعلی همبازی بود. مادر عبدالعلی در برابر این همه محبت و مهربانی در حق ذوالفقار، از او می خواست که با عبدالعلی، پسرخاله اش دوست و برادر باشد. تکیه کلام و سفارش و درخواست و تاکید مادر عبدالعلی همیشه این بود که:
– عبدالعلی برادر ندارد تو به جای برادرش یار و یاور او باش.
ذوالفقار با عبدالعلی پسر خاله اش دوست بود و شاید هم قدری برادر. در حین بازی ها و برخورد با بچه ها هوادار و یار و یاور عبدالعلی بود این دوستی که بر اساس خواست و سفارش مادر عبدالعلی ایجاد شده بود تا بزرگ سالی بین ذوالفقار و عبدالعلی تداوم یافت. حالا عبدالعلی و ذوالفقار هر دو بزرگ شده بودند و ازدواج کرده بودند این دوستی همچنان برقرار بود در کارها اگر نیاز بود به یکدیگر کمک می کردند در مجالس عروسی و عزا و مهمانی ها کنار هم می شستند توی مسجد در دهه محرم اغلب کنار هم می نشستند توی دسته سینه زنی عاشورا در کنار هم می ایستادند و سینه می زدند با هم به حمام می رفتند تا پشت یکدیگر را بشویند با هم به صحرا برای کندن بوته و یا قارا کک می رفتند مردم همه جا آنها را با هم می دیدند به همین جهت بهشان دو قلو می گفتند.
ذوالفقار یک سال زودتر از عبدالعلی عروسی کرد عروسی عبدالعلی هم که سال بعد اتفاق افتاد بیشتر به خواست مادرش بود مادر عبدالعلی نمی خواست پسرش خیلی از پسرخالش عقب بماند.
عبدالعلی و ذوالفقار فراوان به خانه یکدیگر رفت و آمد داشتند به خصوص در ایام زمستان که فصل بیکاری بود با هم شب نشینی زیادی داشتند. در دور هم نشستن های خانوادگی، این ذوالفقار و شاه بگوم بودند که از هر دری حرف می زدند و دورهم نشینی را گرم می کردند. کم کم این گفت وگوها و بگو و بخندها که ذوالفقار و شاه بگوم در نشست و برخاست ها و رفت و آمدها انجام می دادند منجر به خوشایندی و علاقه ی خاص شد این علاقه و توجه، ریشه ارتباط را در اذهان هر دو کاشت و ارتباط پنهانی بوجود آمد. ذوالفقار و شاه بگوم زیرکانه از سادگی عبدالعلی استفاده کردند و ارتباط پنهانی را زیر سایه رفت و آمدهای دوستانه و قوم و خویشی ادامه دادند.
شاه بگوم با عشق و شور و شوق به عبدالعلی شوهر کرد تعریف های مادر، عبدالعلی را بهترین پسر ده در ذهن شاه بگوم جا انداخته بود و شاه بگوم سرِ سفره عقد بله را گفته بود حالا که شاه بگوم و عبدالعلی با هم زندگی مشترک را آغاز کرده بودند شاه بگوم این انتظار را داشت که عبدالعلی هم همانند او دارای شور و شوق باشد ولی عبدالعلی این ویژگی را نداشت شاه بگوم خیلی تلاش کرد تا در زندگی شان هیجان و شور و شوق باشد و عبدالعلی اجتماعی شود با او صمیمیتی داشته باشد و بگوید و بخندد و شاد باشد تا عشق و علاقه در بین شان دو طرفه باشد ولی دَمِ گرم شاه بگوم به آهن سرد عبدالعلی اثر نکرد کم کم شاه بگوم نا امید شد حالا دیگر شاه بگوم عبدالعلی را دوست نداشت چون از نظر او عبدالعلی مرد دوست داشتنی نبود شاهبگوم راه تحقیر و سرزنش را پیش گرفت در هر نشستی و یا جمعی خفیف ولی در خانه و در خلوت دو نفری شان با شدت بیشتر میگفت:
– مثل چینه می مانی اگه چینه حرف می زنه از دهان تو هم حرف بیرون خواهد آمد. یخ زده و وارفته ای. مردی حالا یعنی؟ تو مردا گُمِت کنم که من و حروم کردی. یه سری به خودت بزن ببین مُرده ای یا زنده!؟ من هیچ، لا اقل با بچهات حرف بزن، نوازشش کن، خدا ناکرده باباشییا. این آرمون تو دلم موند که یک بار با من حرف بزنی، اختلاط کنی، مهربانی کنی، نوازشم کنی، ماچم کنی، تو بغلت بگیری، پس مردی ات کجا رفته!؟ اگر مردی به کلاه نمدی بود که رو سر بگذاری کُلِ مرجون هم برای خودش یک مرد بود و می رفت زن میگرفت …
ازدواج شاه بگوم با عبدالعلی با عشق و علاقه دو طرفه صورت نگرفته بود هیجانات شاه بگوم بود که اندکی شور و شوق در آغاز زندگی بوجود آورده بود که آن هم چون یک طرفه بود دوام نیاورد و رو به سردی رفت حالا علاقه ای و یا کششی و یا خوش آمدنی خارج از چهارچوب ازدواج، در این ازدواج رخنه کرده بود و مانند موریانه به جان ستون اصلی کانون خانواده عبدالعلی و شاه بگوم افتاده بود.
در یکی از این سال ها عبدالعلی در مزرعه ی کوچیک چای دشتبان بود کوچیک چای مزرعه ی کوچکی است پایین تر از ده قراداغ و نزدیک ده کرم آباد. زمین مزرعه ی کوچیک چای با اینکه کنار رودخانه بود ولی مردم ده قراداغ هنوز نتوانسته بودند جوی آب از رودخانه برای آن احداث کنند چون محلی که جوی آب باید احداث می شد کوه و سنگِ سخت بود و امکان احداث جوی از دل سنکِ کوه به آسانی نمیتوانست صورت گیرد. بنابراین زمین های مزرعه ی کوچیک چای از چشمه آبیاری می شد. چشمه در ته دره امام بود آب چشمه در اسیل که کمی پایین تر درست کرده بودند ذخیره می شد. ادامه دارد