شرم
چشم انسان همانند آینه هست. آینه ای که حالات درونی ما را به بیرون انعکاس می دهد. همانند یک پنجره ای که از درون ضمیر و ذهن رو به بیرون است. آدمی که قدری با مسائل روانی آشنایی داشته باشد می تواند حالات درونی آدم مقابل خود را در آن پنجره یا در حقیقت چشمان طرف ببیند. مثل وقتی که دروغ می گوید. مثل وقتی که ترس دارد. مثل وقتی که وحشت زده است. مثل وقتی که غمگین است. مثل وقتی که نا امید و مستاصل است و…
هریک از ما با آدمی و یا آدم هایی برخورد کرده ایم که وقتی با ما صحبت می کنند نمی توانند توی چشم آدم نگاه کنند اغلب نگاه شان رو به پایین است یا به چیزی ور می روند تا نگاه نکردن خود را توجیه کنند. این آدم ها از خودشان شرم دارند و دیگران از بیرون که به رفتار انها می نگرند می گویند خجالتی هستند و از طرف مقابل خجالت می کشند در حقیقت با نگاه نکردن خود را پنهان می کنند که دیده نشوند. چرا؟ برای اینکه درون ذهن و ضمیرآدم شرمگین و یا خجالتی این نشسته که: من بدم، تو هم بدی و منِ بد، از تویِ بد، بدم می آید، نفرت دارم، خوشم نمی آید، می ترسم، با تو راحت نیستم، دیدن تو موجب رنج من است چون می ترسم بدانی که من آدم بدی هستم.
داشتن ذهنیت شرمگین و خجالتی یعنی اینکه: آنچه من هستم و آنچه من دارم، خوب نیست، زیبا نیست، درست نیست، پاک و پاکیزه نیست، به همین جهت باعث شرم هست و من بابت آن خجالت می کشم. شرم و خجالت یک گرفتاری شدید روانی است، یک فاجعه ی روانی است که مانند بیماری خوره از درون آدم را می خورد.
صفت انسانی دیگری هم هست که حیا نام دارد اغلب مردم شرم حیا را مترادف هم می گیرند ولی باید دانست حیا از یک مقوله دیگر است و با شرم و خجالت متفاوت است. حیا یک صفت خوب و برجسته انسانی اخلاقی است. حیا مشخصه انسان سالم است که در زندگی حد و حریم خود را می داند آدم با حیا هیچ وقت به حریم دیگری تجاوز نمی کند حیا یعنی چه؟ یعنی منِ انسان که دارای حیا هستم دخالت در زندگی دیگری نمی کنم همچنین این اجازه را هم به دیگران نمی دهم که به حریم و حقوق من تجاوز کنند. من فضولی توی کار دیگری نمی کنم هرگز حرفی که موجب رنجش دیگری باشد نمی زنم مثلا نمی گویم چرا سلام نکردی؟ چرا مسجد نمی آیی؟ چون آدم با حیا در ذهن و ضمیرخود را خوب می داند و دیگران را هم همانند خود خوب می داند.
تفاوت یک آدم با حیا با یک آدم شرمگین و خجالتی: یک آدم با حیا وقتی ببیند آدمی موجب خطایی شده، موجب گناهی شده، لغزشی داشته، اشتباهی داشته، به روی خود نمی آورد، به دیگران نمی گوید، خبرچینی نمی کند، زخم زبان نمی زند، پشت سر بدگویی و غیبت نمی کند. چرا؟ چون حیا دارد و حیا موجب می شود که رفتار اخلاقی داشته باشد، رفتاری نکند، سخنی نگوید که موجب رنجش کسی شود، موجب بدنامی و رسوایی دیگری گردد. ولی آدمی که دارای شرم و خجالت هست در چنین موقعی به آن خطاکار هرهر می خندد، آن خطاکار را مسخره میکند و عمل خطای آن خطا کار را به دیگران می گوید. چرا چنین می کند؟ برای اینکه از دیدن این حال بد دیگری احساس لذت می کند از تخریب شخصیت دیگری احساس خوشایندی می کند.
اغلب مردم جامعه ی ما دارای شرم و خجالت هستند به همین دلیل و جهت وقتی ببینند و یا بشنوند فردی خطایی کرده آن خطا را یک کلاغ و چهل کلاغ می کنند. پدیده زشت غیبت که در جامعه ی ما رواج فراوان دارد و مذهبی ها به آن بار گناه هم داده اند ریشه اش بیماری شرم و خجالت است. باید دانست ریشه ی شرم و خجالت آسیب های دوران کودکی است.
محمدعلی شاهسون مارکده
قاسم (بخش سی و چهارم)
بخشدار بالای اتاق نشست، منشی او که چشمان درشت و سیاهی داشت هم در کنارش نشست، راننده جیپ توی جلسه نیامد بیرون ایستاد. چند نفر از بزرگان ده هم یکی یکی آمدند و پس از سلام گفتن دستان خود را بر سینه گذاشتند سر خود را به عنوان تعظیم و ادای احترام خم کردند و سپس نشستند و به دیوار تکیه دادند. کدخدا علیداد هم آمد، کدخدا خدابخش هم آمد. کدخدا علیداد دو نفر از بستگان خود را هم همراه خود آورد که جزء دعوت شدگان افراشته نبودند یکی اصغر گنده که شوهر خواهرش بود و دیگری ابراهیم که دایی زنش می شد این دو نفر همیشه در دسته بندی ها پشتیبان کدخدا علیداد بودند. حبیب دشتبان، دشتبان املاک قریه هم خود را رساند و مسئولیت درست کردن چای را به عهده گرفت. زغال توی منقل گذاشت، زغال ها را سرخ کرد، از زغال های سرخ شده توی لوله ی سماور انداخت و در گوشه اتاق مشغول درست کردن چای شد.
قاسم هم به کمک خانم افراشته و یک زن دیگرِ کمکی، توی ایوان تنوری مشغول درست کردن غذای ناهاری بودند قاسم هیزم می آورد، آب می آورد و آن دوتا زن هم غذا می پختند. حبیب دشتبان قاسم را صدا کرد و گفت:
– بخشدار می گوید بیا.
قاسم وارد اتاق جلسه شد، سلام کرد، دمِ درِ اتاق دو زانو، مؤدبانه نشست.
بخشدار گفت:
– قاسم، شما شکایت کرده ای که کدخدا علیداد سه بار و هربار 5 تومان از تو بخاطر مشمول بودنت پول گرفته، که تورا حوزه نظام وظیفه نبرد، درسته؟
– بله آقای بخشدار، خودت می بینی که من چِشمم معیوبه، کفیلم، آدم فقیری هم هستم، شغل و کارم نوکری، مزد سالیانه ام 4 تا بار جو و گندم است، زنم دارم، به زور می توانم خرج خودم و زنم را در بیارم، کدخدا سرِ ماه، تهِ ماه، همین حبیب دشتبان را می فرستاد و ابلاغ می کرد که؛ اسمت در آمده، این آقای افراشته که ارباب منه و من پهلویش نوکرم، سه بار، هر بار 5 تومان بهش داده و از مزد من کم کرده، تا کدخدا دست از سرم ورداره.
بخشدار با تحقیر به کدخدا علیداد نگریست، کدخدا از اول تا آخر روی زمین نگاه می کرد. اصغر گنده یکی از بزرگان ده که همیشه یکی از حامیان کدخدا علیداد توی ده محسوب می شد کنار بخشدار نشسته بود، از بخشدار اجازه گرفت و به قاسم گفت:
– تو حرف هایت را زدی، برو بیرون، کمک کن ناهار را آماده کنید.
قاسم فهمید قصد اصغر گنده این است که او شاهد تحقیر کدخدا نباشد. قاسم بیرون اتاق آمد ولی به ایوان تنوری نرفت بلکه پشت در اتاق نشست و به سخنان مجلسیان گوش کرد ببیند چی می گویند. وقتی قاسم از اتاق بیرون آمد و در را بست بخشدار با حالت تحقیر گفت:
– علیداد، این کثافت کاری ها چیه که توی ده می کنی؟ خجالت نکشیدی از یه آدمی که کارش نوکریه، و یک چشمش هم کوره، پول گرفتی و زهرمار کردی؟ یعنی تو شرف کدخدایی را برای 5 تومان زیر پا گذاشتی؟ حقت است که بفرستمت دادگاه، زندانت کنند، تا چهار صباحی آب یخ بخوری و وظیفه ی کدخدایی ات را یاد بگیری.
حبیب دشتبان پارچ آب به دست از اتاق بیرون آمد تا آب برای سماور ببرد، دید قاسم پشت در نشسته آهسته که صدایش توی اتاق نرود گفت:
– این کارت غیر قانونیه، به تو گفتن برو غذا درست کن، تو پشت در نشستی و به حرفا گوش می دهی؟ اگر بخشدار بفهمد جریمت می کند، بلند شو برو اون طرف کمک کن ناهار را آماده کنید.
قاسم اهمیتی به حرف های حبیب دشتبان نداد، همچنان سر جای خود نشست و به سخنان مجلسیان گوش داد. کدخدا خدابخش گفت:
– جناب بخشدار، یک کاری نباید می شده، ولی شده است، من پیشنهاد می کنم، کدخدا علیداد 15 تومان پول را که از قاسم گرفته به قاسم برگرداند و تعهد هم بدهد که دیگر…
– خفه شو.
این صدای بخشدار بود که با گفتن خفه شو، صحبت کدخدا خدابخش را قطع کرد. با نهیب و توهین بخشدار به کدخدا خدابخش سکوت بر فضای جلسه حاکم شد. لحظه ای بعد اصغر گنده که در کنار بخشدار نشسته بود، سکوت را شکست و گفت:
– جناب بخشدار، آدمی زاد خطاکار است، همه ی ما در بارگاه الهی در معرض آزمایشیم، شیطان هم همه وقت در کمین است که بندگان خدا را فریب دهد و به کارهای بد بکشاند. اکنون ما همه در حضور جناب عالی هستیم جناب عالی بزرگ ما هستی، سرور ما هستی، نماینده اعلاحضرت شاه مملکت در قراداغ هستی به همین جهت اختیاردار همه ی ما هستی. این حقیر می خواهم یه جور دیگر به این قضیه نگاه کنم می خواهم بگویم انشاءالله این پول را کدخدا علیداد نگرفته و قاسم اشتباه می کند، یا قاسم را گولش زده اند و بهش گفتند که اینجور بگوید …
افراشته سخن اصغر گنده را قطع کرد و گفت:
– یعنی شما می گویی من که خودم با دست خودم این سه تا 5 تومان پول را به کدخدا علیداد دادم دروغ می گویم؟
اصغر گنده علارغم اینکه دقیق به اعتراض افراشته گوش کرد، و دقیق هم فهمید که چی می گوید ولی اعتنایی به مفهوم اعتراض افراشته نکرد و سخنش را ادامه داد:
– به فرض هم که کدخدا علیداد این سه تا 5 تومان را گرفته باشد، بزرگان دین ما بخشش را برای اینطور موقع ها سفارش کرده اند، ما از طرف مردم ده قراداغ از آقای بخشدار می خواهیم که اگر خطایی هم صورت گرفته کدخدا علیداد را به بزرگواری خودش ببخشد چون کدخدای مان را دوست داریم و نمی خواهیم وجهه ی او خدشه دار گردد خدشه دار شدن وجهه کدخدا یعنی خدشه دار شدن وجهه ده و این برای همه مان بد است من فکر نمی کنم کسی راضی باشد وجهه ده خدشه دار شود. از قاسم هم می خواهیم که از ادعا و شکایت خود صرف نظر کند و این داو را جمعش کنیم، بیشتر از این کشش ندهیم، حرف های این جلسه هم نباید به بیرون درز کند، برای آبادی مان خوبیت ندارد، کدخدا بزرگ آبادی است، اگر چهارتا آدم نادان این حرفها را بفهمند، ممکن است بخواهند بی ادبی کنند، آن وقت نظم آبادی به هم می ریزد، اگر توی ده ترسی نباشد سنگ روی سنگ بند نمی شود.
وقتی اصغر گنده حرف می زد ابراهیم در پایان هر جمله ی اصغر گنده احسن می گفت و در پایان هم گفت:
– احسن، احسن، حق گفتی حاج اصغر، باید اختلافات با گذشت و بخشش حل و فصل شود نه کشمکش.
لحظه ای سکوت بر جلسه حاکم شد. بخشدار وقتی دید کسی مخالفتی نکرد گفت:
– فکر میکنم پیشنهاد بدی نباشدها، نظر بقیه آقایون چیه؟
– ابراهیم باز گفت:
– خوبه، لذتِ بخشش، بالاتر از لذت انتقام است. این بنده ی حقیر هم از آقای بخشدار خواهش می کنم که تاکید کند این حرف ها از توی این جلسه بیرون نرود چون موجب می شود بین مردم آبادی ترس نباشد اگر بین مردم ترس نباشد، سنگ روی سنگ بند نمی شود.
بخشدار به منشی خود گفت:
– آقای نادری بنویس: در تاریخ 18/8/39جهت رسیدگی به شکایت آقای قاسم قراداغی مبنی براینکه؛ کدخدا علیداد برای مشمولیت از من رشوه گرفته، به روستای قراداغ عزیمت و در جلسه ای که با حضور معتمدین و ریشسفیدان آبادی تشکیل گردید شکایت قاسم بررسی، موضوع یک سوء تفاهم بوده و آقای قاسم هم شکایت خود را پس گرفت و اختلاف حل و فصل گردید.
بخشدار رو کرد به حبیب دشتبان و گفت:
– بگو قاسم بیاید انگشت بزند بعد بقیه امضا کنند.
حبیب دشتبان بیرون آمد و به قاسم گفت:
– آقای بخشدار گفت بیا تو.
قاسم توی اتاق رفت سلام گفت و ایستاد، بخشدار گفت:
– قاسم، به درخواست بزرگان آبادی قرار شد این شکایت بیشتر از این کش پیدا نکند، برای آبادی تان خوبیت ندارد، نوشتیم که تو رضایت دادی، انگشت بزن تا ما هم زحمت را کم کنیم.
آقای نادری استامپ را از توی کیف دراورد جلو قاسم گذاشت و با نوک قلم محل انگشت را زیر صورت جلسه نشان داد قاسم بدون اینکه حرفی بزند انگشت خود را آغشته به جوهر استامپ کرد و زیر نوشته ها چسباند.
آقای نادری صورت جلسه را به بخشدار داد بعد از امضا بخشدار خود آقای نادری امضا کرد سپس حاضران جلسه یکی یکی امضا و یا انگشت زدند. صورتجلسه دست به دست به افراشته داده شد، افراشته برگه صورت جلسه در دست خطاب به بخشدار گفت:
– جناب بخشدار، شما می فرمایید، چشم امضا می کنم، ولی عادلانه نیست که پول این بنده خدا را کدخدا علیداد بخورد؟
– جناب آقای افراشته، بزرگان آبادی که گفتند؛ لذت در بخشش است، نه در انتقام، امضا کنید.
صورت جلسه دست به دست، به دست کدخدا خدابخش داده شد کدخدا خدابخش صورت جلسه را بدون امضا به فرد بعدی دادند. آقای نادری که بر امضاها نظارت می کرد به کدخدا خدابخش گفت:
– امضا کنید.
– عادلانه نیست، امضا نمی کنم.
بخشدار سرگرم صحبت در گوشی با اصغر گنده بود آقای نادری به بخشدار گفت:
– جناب بخشدار، کدخدا خدابخش می گوید، عادلانه نیست من امضا نمی کنم؟
– امضا ایشان لازم نیست.
ناهار آماده بود، سفره انداخته شد، بخشدار و دیگر مهمانان غذا خوردند و رفتند.
بعد از رفتن مهمانان، قاسم ساعت ها و روزها سخنان جلسه را توی ذهنش مرور می کرد، و رفتار هر یک از این بزرگان ده را که توی جلسه نشستند و حق او را لگد مال کردند را در ذهن خود مرور کرد. هرچه بیشتر سخنان را مرور می کرد به این نتیجه می رسید که این جلسه به یک بازی بیشتر شباهت داشت تا یک جلسه رسیدگی به یک شکایت. عقل بزرگان آبادی هم قاسم را به شگفت واداشت بود قاسم بارها با مرور سخنان جلسه از خود پرسید:
– کدخدا علیداد به من ستم کرده، از من پول گرفته، پول من از دستم رفته، من زیان کردم، من شکایت کردم، آنگاه اصغر گنده که حاجی ده هم هست به عنوان بزرگ و معتمد آبادی از بخشدار خواهش می کند از خطای کدخدا علیداد بگذرد!!؟؟ بقیه هم حرفی نمی زنند! تنها کدخدا خدابخش می خواست حرف عادلانه ای بزند که بخشدار صدای او را خفه کرد.
حالا قاسم به ادعاهای مذهبی بودن مسجدی بودن مشهدی بودن و مومن بودن و عادل بودن این بزرگان ده هم شک کرده بود چون می دید هروقت آخوند و ملای پیش نمازی به ده قراداغ می آید و نماز جماعت در مسجد تشکیل می شود بزرگانی که توی این جلسه نشستند و حق او را پایمال کردند در صف اول پشت سر پیشنماز جای می گیرند و هنگام روضه خوانی توی مسجد در دهه عاشورا اطراف و پای منبر جای مخصوص همین ها است وقتی روضه خوان از منبر پایین می آید اول با همین بزرگان دست می دهد و به یکدیگر قبول باشد می گویند. قاسم حیران مانده بود و از خود می پرسید اصلا مومنی وجود دارد؟
دو سه روز بعد شبی قاسم با افراشته توی دکان شام شان را خورده و زیر کرسی نشسته بودند و درباره این جلسه با هم حرف می زدند، قاسم گفت:
– آقای افراشته توی این دو سه روز گذشته من دائم سخنان این جلسه را توی ذهنم مرور می کنم و این سئوال برایم پیش آمده که: کدخدا علیداد به من ستم کرده، از من پول گرفته، پول من از دستم رفته، من زیان کردم، من شکایت کردم، آنگاه اصغر گنده به عنوان بزرگ آبادی از بخشدار خواهش می کند از خطای کدخدا علیداد بگذرد! چرا؟ این در حالی است که اصغرکنده تنها مرد ده قراداغ است که به زیارت خانه خدا رفته و مرد مومن و مسجدی است از او انتظار می رود که عادلانه قضاوت کند.
– اصغر گنده شوهر خواهر کدخدا علیداد است زن قبلی اصغر گنده خواهر کدخدا علیداد بود که فوت کرد علیداد او را دعوت کرده و به جلسه آورده بود ابراهیم هم که سخنان اصغر گنده را تایید و مرتب احسن احسن می گفت دایی زن کدخدا علیداد است این دو نفر را من دعوت نکردم کدخدا علیداد خودش این ها را دعوت کرده و آورده بود بدینجهت اینها را آورده بود که ازش حمایت کنند که حمایت هم کردند. مومن و مسجدی نشان دادن خود همه اش برای این است که مردم انها را خوب بدانند ولی در عمل و در پشت پرده هرکس به فکر منافع خود و گروه و دسته ی خود است.
– چرا بخشدار به کدخدا خدابخش توهین کرد و گفت خفه شو، او که حرف حق می زد و گفت پول قاسم بهش برگردانده شود.
– کدخدای هر ده نماینده بخشدار توی همان ده است بخشدار هم نمی خواست کدخدا علیداد خیلی توی مردم تحقیر شود می خواست به اندازه ای تحقیر شود که مطیع خودش باشد.
– آقای افراشته یک بار بهت گفتم که پول شام و کرایه مسافرخانه من را که پارسال کدخدا خدابخش داده بود را بهش بده و تو گفتی نمی گیرد ولی با دیدن مقاومت او توی جلسه و زدن حرف حق، این بدهی برای من شده یک عذاب وجدان شما بی زحمت این پول را بهش بده آن وقت اگر نگرفت من دیگر عذاب وجدان نداشته باشم.
– مطمئنم نخواهد گرفت، ممکن است خوشش هم نیاد، کدخدا خدابخش واقعا یه مردِ، یه آدمه با شخصیتیه، پشت اندر پشت شان کدخدا و بزرگ ده بودن، خانواده استخوان داریند، دیدی که اون روز تو جلسه، یکه و تنها ایستاد، حرفش را که به نظر من حرف حق و درستی هم بود زد توهین شنفت، تحقیر شد، و صورت جلسه را هم امضا نکرد و گفت عادلانه نیست. چون می دانست این نوشته حقیقت ندارد. کدخدا خدابخش آدم کاری هم هست، خودت دیدی که توی کارهای عمومی مانند جوی آب به اندازه دوتا مرد کار می کند کدخدا علیداد اصلا قابل مقایسه با کدخدا خدابخش نیست. علیداد از یک خانواده گم نامی بود کدخدا کل تقی کدخدای ده همسایه دخترش را بهش داد و او را برکشید و با نفوذی که داشت حکم کدخدایی برایش گرفت و به مردم ده قراداغ تحمیلش کرد هدف کدخدا کل تقی از برکشیدن علیداد این بود که توی ده قراداغ نفوذ داشته باشد علیداد را رقیبی برای خدابخش تراشید تا او را تخریب کند. علیداد دستش خالیه، اهل کار هم که نیست، مجبور است برای گذران زندگی اش از دیگران تلکه کند چون از خانواده استخوان داری هم نیست این توهین و تحقیرها را هم خیلی جدی نمی گیرد حالا خواهی دید چهار روز دیگر باز همان کار را خواهد کرد.
ادامه دارد