گزارش نامه 171 اول آذر 97

 خان کوچولوی بختیاری

       در تقسیمات خان­های بختیاری املاک روستای صادقآباد سهم صمصام­السلطنه بختیاری شده بود که تصاحب کند. صمصام­السلطنه بعد از فرار محمدعلی شاه قاجار در تهران بود صدارت داشت و وزارت. دیگر اعضا خانواده، از جمله چراغعلی ­خان پسرش و نیز بی­بی خورشید زن خان، به علاوه نوکر، پاکار و مباشران خان، در منطقه مشغول تصاحب املاک مردم برای خان بودند.

     برای تصاحب املاک مردم صادقآباد بی­بی خورشید، زن صمصام السلطنه، اقدام می­کند. بیبی خورشید با نوکر و پاکارهایش جهت خرید زمین­ها به صادق­آباد می­آیند. هیات همراه بی­بی­ خورشید در نزدیکیهای محل زمین دومین حمام عمومی در کنار زمین­های زراعی در محلی که خرمنگاه بوده چادر می­زنند و اتراق می­کنند.

     صادق­آباد دوتا حمام عمومی داشته است اولی که در شمال روستا بوده مردم در چندین دهه قبل خودشان ساخته بودند، خزینه­ای بود و سوختش هم بوته بیابانی و هیزم. و ساختمان حمام دوم در کنار جوی­ آب و در جنوب روستا در جای همان خرمنگاه محل چادر بی­بی خورشید، در سه چهار دهه بعد، با بودجه دولتی ساخته شد، این حمام دوشی بود و سوخت آن نفت سیاه.

      بیشتر مردم روستا زن و مرد در ورودی روستا از بی­بی خورشید استقبال کردند این استقبال را پاکارها و پادوهای بی­بی که زودتر برای برپایی چادر به روستا آمده بودند برنامهریزی می­کنند. پاکارها و پادوها به مردم روستا میگویند؛ اگر از بی­بی خورشید استقبال نکنید برای­ تان خیلی بد می ­شود ویژگی بارز مردم جامعه­ی ما هم که ترس از حاکمان قدرتمند است، از روی ترس، اسفند دودکنان به استقبال بی­بی می­روند.

      بی­بی خورشید با استقبال مردم به روستا وارد و در چادر مستقر می­شود. با تشویق، ترغیب و تحدید همان پاکار و پادوهای بی­بی، بزرگان روستا برای عرض خوشامد به دیدار بی­بی خورشید می­ روند. بیبی در جمع بزرگان روستا می­گوید: چند روز اینجا مهمان شمایم به دستور حضرت اشرف صمصام­السلطنه، خان بزرگ، به اینجا آمده­ام. خان دستور فرموده مردم املاک خود را بفروشند پولش را بگیرند، ما که املاک را بار نمی­کنیم ببریم، بازهم ملک دست خودشان باشد و بهره مالکانه بپردازند. وقتی نام حضرت اشرف صمصام­السلطنه روی املاک ده باشد هیچکس جرات اینکه بخواهد احشام­ شان را در املاک شما بچرانند نخواهند داشت و شما به پشتیبانی حضرت اشرف قدرتمند و آسوده خاطر خواهید بود.

      اشاره بی­بی خورشید به شکایت چند نفر از مردم روستای صادق­آباد مبنی بر اینکه یاسه­ چایی ­ها گاوان خود را برای چرا در املاک بایر ما رها می­کنند و علف­ها را می­چرانند و می­گویند این گاوها مال خان ارباب است و ما هم جرات اینکه با خان ارباب روبرو شویم نداریم.

       بی­بی خورشید یادآور میشود حضرت اشرف صمصام­السلطنه علاوه بر رئیس ایل جلیل بختیاری، هم اکنون نخست­ وزیر مملکت هم هست. و تذکر می­دهد که خرید املاک به دستور اوست و همه بدون استثنا باید به مباشر مراجعه و زمین خود را قباله کنند و تحویل بدهند و پول شان را بگیرند.

       گروه خرید املاک پس از رفع خستگی راه، کار خود را آغاز می­کند. تعدادی از مردم داوطلبانه می­آیند ملکشان را می­فروشند که ملای همراه تیم خرید، قباله­ها را می­نویسد آنهایی هم که ناراضی بودند با تهدید راضی می­شوند دو سه نفر هم می­ماند که ناگزیر شکنجه­ گران خان با ضرب شلاق راضی ­شان می­کنند.

         از انجایی که بی­بی نماینده حاکم وقت بود خانواده­های ثروتمند هر روز صبح کره، سرشیر با نان تازه برای صبحانه بی­بی می­برند مردان هم میوه نوبر به بی­بی تحویل می­دهند.

        بی­بی همان روز اول ورود خود از مردم صادق آباد می­خواهد که یک دختر و یا زن، به عنوان خدمت کار در اختیار او قرار دهند تا در کارها همراه دیگر خدمه در خدمت او باشد چون همه خدمت­ کارهای همراه بیبی مرد بودند بی­بی می­خواست یک کنیزک و ندیمه زن شخصی داشته باشد. مردم، جمیله، دختر محمدعلی را که، زنی جوان، زیبا و خوش سلیقه­ای بود به بی­بی معرفی کردند.

       در توصیف جمیله گفته می­شود جمیله به معنی درست کلمه جمیله بود. یعنی زنی زیبا. جمیله، زنی بسیار جوان،  نسبتا بلند قد، نه چاق و نه هم لاغر، صورتش قدری کشیده و سفید، چشمانی کمی درشت، موهایی سیاه و بلند داشت که به صورت گیس بافته شده و در پشت سرش از زیر چارقد بیرون و آویزان بود که هنگام راه رفتن به این ­ور و آن ­ور پرتاب می­شد و بر زیبایی او می­افزود. اغلب تبسم بر لب داشت، بسیار خوش ­اخلاق بود و در کار آشپزی و خانه­ داری با سلیقه و مهارت داشت. جمیله  حدود دو سال قبل با پسر عمویش عباسعلی ازدواج کرده بود. عباسعلی جوانی کوچک اندام و تناسب زیبایی جمیله را نداشت به همین جهت مردم در پشت سر می­گفتند: جمیله به عباسعلی حیف بود. 

       جمیله عملا کنیز  و ندیمه بی­بی خورشید ­میشود و بی­بی در ظرف همین دو هفته­ای که در روستای صادق­آباد اتراق کرده بود از کار، رفتار مهربانانه، پاکیزگی و پاکی جمیله خوشش ­می­آید و او را نزدیک­ ترین خدمت­ کار به خود می­کند و از او می­خواهد که همیشه در کنار او باشد در حقیقت جمیله ندیمه بی بی خورشید ­شده بود.

      حدود دو هفته­ای که بی­بی خورشید در صادق­آباد اتراق داشت پاکارها و نوکرها کار خرید املاک را به اتمام رساندند و تمام املاک خریداری شد و مردم هم تماما به افتخار رعیتی خان بختیاری یعنی صمصام­السلطنه در آمدند. بی­بی خورشید تصمیم گرفت که به سامان برگردد و چون به جمیله علاقه­ مند شده بود از او خواست که همراه آن ها برود و همیشه در خدمت خانواده خان باشد. جمیله می گوید: من شوهر دارم و نمی توانم بیایم. بی­بی خورشید دستور می­دهد عباسعلی شوهر جمیله هم به عنوان نوکر خان به خانواده بزرگ خان بپیوندد و همراه آنها برود. 

       جمیله و شوهرش با خانواده بیبی خورشید به سامان و از آنجا به وانان میروند و عباسعلی هم به عنوان نوکر بی­بی در خانواده خان مشغول به کار می­شود.

        کم­ کم یکی از خان کوچولوهای درگاه بی­بی خورشید جمیله را زیبا می­یابد و قصد تصاحب آن را می­کند. گفتم خان کوچولو! تعجب نکنید در آن روزگار هر فردی می­توانست به درگاه یکی از خان­ های متعدد بختیاری راه یابد، خود را خان احساس می­کرد حال اگر اسبی و تفنگی هم می­توانست به دست بیاورد کلاهش را کج میگذاشت و به چهارتا رعیت بدبخت که بر میخورد خود را خان می­نامید و می ­خواست دسترنج آنها را به یغما ببرد. متاسفانه اغلب مردم ما طبقه سه هم نوکر صفت بودند و آدمی را با چنین هیاتی خان مینامیدند و ازش میترسیدند.

       اگر می­خواهید تفاوت خان کوچولوی بختیاری را با خان بزرگ بختیاری بدانید رفتار امیرمجاهد خان بختیاری را مطالعه کنیدکه به گفته­ ی پیرمردان منطقه انسان ماده که سهل بود از نرها هم نمی توانسته چشم بپوشد.

       خان کوچولو جمیله را تصاحب و عباسعلی را تهدید به مرگ میکند عباسعلی که جان خود را در خطر ­می­بیند ناگزیر بعد از چند سال نوکری بی­بی خورشید درگاه بی ­بی را رها و شبانه فرار می­ کند و به صادق­ آباد بر می­ گردد. خان کوچولو که گویا از مردم روستای کاج ­رستم بوده جمیله را با خود به کاج رستم ­می ­برد.

        سال ها می ­گذرد در صادق ­آباد هم کدخدا مرادعلی که پیرمردی بود فوت می­ کند و پسرش صفرعلی جوان کدخدا می­ شود. خان کوچولوی درگاه بی­ بی خورشید به فکر می ­افتد که جمیله را رسما به عقد خود در آورد بدین منظور اول باید از شوهر قبلی ­اش طلاق بگیرد تا بتواند او را عقد کند.

خان­ کوچولو سوار بر اسب به صادق­ آباد می­ آید عباسعلی را می ­یابد و از او می ­خواهد که جمیله را طلاق بدهد و طلاق­ نامه ­اش را تحویل او دهد. عباسعلی شوهر جمیله مقاومت می­ کند خان کوچولو عباسعلی را با تفنگش تهدید می­ کند. خبر ورود خان کوچولو به صفرعلی کدخدا می ­رسد کدخدا حضور می­ یابد و خان کوچولو را تهدید می­ کند و می ­گوید؛ زن بنده خدا را تصاحب کردی حالا بعد از چند سال به فکر طلاق و ازدواج افتادی ان روز که تصاحب می ­کردی نمی دانستی که شوهر دارد اگر همین الان روستا را ترک نکنی دستور می ­دهم مردم قطعه قطعه ­ات کنند یالا هرچه زودتر از اینجا برو. خان کوچولو قافیه را تنگ می ­بیند و صادق ­آباد را ترک می ­کند.

      جمیله دیگر هرگز به صادق آباد بر نگشت چون تنها فرزند خانواده بود و پدر و مادرش هم یکی دو سال بعد از کنیز شدن جمیله مردند. از خانواده محمدعلی متاسفانه کسی در صادق ­آباد نمانده است.

       سال­ ها بعد یکی از مردان روستای صادق­ آباد سرباز بوده و در قشون دولتی زمان رضا شاه پهلوی خدمت می­ کرده است این قشون برای سرکوب خان ­های بختیاری عازم منطقه بوده که از روستای کاج رستم عبور می­ کند زنان روستای کاج رستم اسفند دودکنان از ارتشیان دولتی استقبال می­ کنند و جمیله هم در میان زنان روستای کاج رستم اسفند دودکنان به استقبال ارتشیان رفته بود که سرباز صادق ­آبادی او را می ­بیند و می ­شناسد. این آخرین خبری بوده که مردم روستای صادق ­آباد از جمیله دارند، آیا او فرزند و یا فرزندانی داشته است؟ کسی نمی ­داند.

      عباسعلی شوهر جمیله هم وقتی از دست ­یابی به جمیله دختر عموی خود نا امید می ­شود در صادق ­آباد با زنی دیگر ازدواج می­ کند و صاحب فرزندانی می ­ شود.  

                                                       محمدعلی شاهسون مارکده