همآیش شعر و موسیقی کرفس
روز 25 آذر 97 از ساعت 1 تا 5 بعد از ظهر همایشی با نام؛ شعر و موسیقی محلی، در شهر کرفس، از توابع شهرستان رزن، در استان همدان، برگزار شد. من هم به اتفاق یکی از دوستان همشهری با پیمودن تقریبا 1000 کیلومتر راه رفت و برگشت در آن شرکت کردیم.
قبل از این که به شهر کرفس بروم قصد داشتم همراه همسرم در جشن شرکت کنم ولی متوجه شدم در صفحه تلگرام روابط عمومی شهرداری کرفس نوشته شده: «پیرو سوالات متداول پرسیده شده در خصوص حضور داشتن بانوان در همایش شعر و موسیقی شهر کرفس، به اطلاع همشهریان عزیز میرساند؛ به دلیل ظرفیت پایین سالن برگزاری همایش، حضور فقط مختص آقایان است» بنابراین از بردن همسر، صرفنظر و انفرادی رفتیم.
روی تابلوهای تبلیغاتی نوشته شده بود: اولین همایش منطقه ای شعروموسیقی نواحی شهرستان رزن. همچنین نوشته شده بود: این همایش به همت شهرداری و شورای اسلامی شهر کرفس و همکاری اداره ارشاد اسلامی شهرستان رزن برگزار می شود. و نیز اعلام شده بود: خواننده ها و نوازنده ها همگی از آشیق ها هستند و در این همایش در مدح و منقبت پیامبر خواهند خواند.
ابتدا، گویش های مختلف شفاهی محلی نام شهر کرفس برایم جالب بود. کِرَویس، کَرَویس، کِرووس. ولی در نوشتار کرفس نوشته شده بود.
کرفس روستای نسبتا بزرگی بوده با بیش از 5000 جمعیت که اخیرا به شهر تبدیل شده است ولی هنوز شکل و هیات شهر، بافت کشاورزی و روستایی را داشت. زبان مردم شهر کرفس، همانند زبان مادری مردمان منطقه ترکی است. شهر کرفس در منطقه ی سردسیر و ییلاقی مشهور قاراقان، و در محلی در دامنه رشته کوهی نه چندان بلند، و در کناره ی شمالی دره ای بسیار عریض، و تا حدودی هموار، کم عمق، خاکی، و در مرز بین استان همدان و استان مرکزی قرار گرفته است.
همایش در یک سالن ورزشی برگزار شد. در بیرون سالن هم در فضای باز صندلی چیده شده و نمایشگر بسیار بزرگی هم روبروی صندلی ها قرار داده بودند برای جمعیت مازاد بر ظرفیت سالن.
وارد سالن شدیم، ما را کسی نمی شناخت، ولی به احترام همراه مان که فردی شناخته شده در منطقه بود، به دومین ردیف صندلی در جلو سن هدایت شدیم. سالن پر از جمعیت بود. حدود 400 تا 500 نفر. تقریبا همه مرد. عده ای کف سالن روی صندلی ها نشسته بودند و عده ای دیگر که اغلب جوان هم بودند روی سکو پله های سیمانی کنار سالن. جمعی و اجتماعی بود زیبا، با عظمت و پر شکوه که هر بیننده ای را مجذوب خود می کرد و به تحسین وا می داشت. دلم می خواست به من اجازه داده می شد در عرض دو سه ثانیه با صدای بلند جمله شهریار را به این جمع با شکوه نثار کنم. « سلام اولسون شوکتیزه الیزه». علارغم اینکه در تلگرام نوشته بودند «حضور مختص آقایان است» تقریبا 10 نفر خانم هم در ردیف چهارم و پنجم نشسته بودند.
صندلی ها بسیار منظم چیده شده بود. تماشاچیان هم خیلی با نزاکت و با نظم نشسته بودند، ادب و سکوت خوب رعایت می شد. گروه فیلم بردار بسیار مجهزی حضور داشت که علاوه بر توی سالن، از بیرون سالن و نیز از فراز شهر مرتب فیلم برداری می شد. پشت سن چسبیده به دیوار یک صفحه نمایشگر بسیار بزرگ نصب کرده بودند که مرتب فیلم هایی؛ از سالن، بیرون سالن و نیز منظره شهر از بالا، نشان داده می شد. علاوه بر فیلم ها، عکس ها و نیز ویدئو کوتاه از مقامات هم گاه گاه روی صفحه، به نمایش گذاشته می شد. صدا بسیار مناسب و گوش نواز و فضا هم زیبا و دلنشین بود.
تقریبا زبان همآیش ترکی بود. هم شاعر دعوت شده، هم مجری و هم آشیق های خواننده عمدتا با زبان ترکی سرودند، گفتند و خواندند.
نخست سرود رسمی خوانده شد. بعد همآیش با سخنان دو نفر در قالب خیرمقدم گویی آغاز شد. سپس بیش از ده – دوازده گروه آشیق، تک نفره و یا با گروه شان یکی بعد از دیگری به دعوت مجری روی سن رفتند، نخست خود را معرفی، سپس اشعار مدحی، در مدح پیامبر و دیگر مقدسین خواندند.
آشیق های شرکت کننده و اعضا گروه شان تقریبا بومی همان منطقه بودند. در میان این همه آشیق که به منظور خواندن و نواختن دعوت شده بود یک نفر زن گنجانده نشده بود. پرسش این است که زن نمی تواند موسیقی مدحی و آئینی بنوازد؟
در این همایش هیچ موسیقی شاد و ریتمیکی نواخته نشد. به همین دلیل هیچ دستی به همراهی موسیقی به منظور احساس شادی، به غیر از تشویق ها، زده نشد. سازها هم تا آنجا که من می شناسم چگور، بالابان، داریه یا همان دایره بود. ساز یکی از آشیق ها به نام خان میرزا، که پیرمرد و پیشکسوت هم محسوب می شد، تار بود. آشیق خان میرزا بر خلاف دیگر آشیق ها که اغلب ایستاده و بعضی هم روی صندلی نشسته ساز زدند و خواندند، چهارزانو روی زمین نشست و برنامه اش را که قسمتی ترکی و قسمتی هم فارسی بود اجرا کرد.
این همآیش علارغم استقبال و حضور پرشکوه جمعی زیاد، و نیز نظم خوب، صدای مناسب، فیلم برداری و نمایش زیبا، و نیز تنوع گروه و دسته های مختلف آشیقی، نا زیبایی هایی هم به نظر من داشت که در زیر می آورم. با این امید که برگزار کنندگان و مردم خوب و بزرگوار شهر کرفس از من نرنجند. با این وجود اگر هم گفته شود؛ بدون دعوت آمده ای فضولی هم می کنی!؟ من پاسخی ندارم.
بزرگترین نا زیبایی، بی حرمتی به نیمی از جامعه ی انسانی یعنی؛ زنان بود. این پرسش پیش می آید که چرا به بهانه پایین بودن گنجایش سالن، فقط باید زنان حذف شوند؟ واژه بهانه را بکار بردم، این حدس من است. در شهر کرفس، قبل از ورود به سالن، در یک جمعی کوچک قرار گرفتیم. در این جمع، درگوشی گفته شد، امام جمعه گفته؛ حق نواختن موسیقی شاد ندارید. بعد قدری درگوشی ها آشکارتر شد، گفته شد؛ امام جمعه دستور داده اشعار فقط در مدح پیامبر باید باشد. با توجه به سخنان درگوشی در آن جمع کوچک، و نیز اجرای همآیش مو به مو برابر نظر امام جمعه، به نظر من ریشه ی ممنوعیت حضور خانم ها، نه پایین بودن گنجایش سالن، بلکه تحجرِ عمیقِ ذهنی و تداوم ستیز تاریخی با زنان است.
نازیبایی دیگر، تعارفات تکراری و خسته کننده و مداحی های بیش از حد دو نفر خوش آمدگو در آغاز همآیش بود. یکی از این دو نفر یعنی مجری همآیش، علاوه بر مداحی مداوم، در میانه های برنامه، شعری در مدح پیامبر خواند. واژه پایانی هر بیت این شعر، کلمه محمد بود. از مردم خواست که در پایان هر بیت با شنیدن کلمه محمد صلوات بفرستند که از بس تکرار شد حوصله بسیاری سر رفت. رفتار این مجری من را به یاد داستانی انداخت که از ناصرالدین شاه سر زبان ها است. گفته می شود روزی ناصرالدین شاه غذای بادمجان خورد و گفت خوش مزه بود. مداحش در وصف مفید و لذیذ بودن بادمجان سخن های بسیاری گفت. مدتی بعد ناصرالدین شاه گفت غذای بادمجان دوست ندارد. باز مداح در وصف بدی ها و زیان های بادمجان سخن های فراوانی گفت. ناصرالدین شاه به مداحش اعتراض کرد که تو آن روز در وصف خوبی و امروز در وصف بدی بادمجان حرف زدی؟ بالاخره بادمجان خوب است یا بد؟ مداح گفته؛ قربانت بگردم من نوکر شما هستم نه نوکر بادمجان، هرچه حضرت آقا بگوید.(نقل به مضمون) مجری این همآیش هم به منظور خوشایندی امام جمعه، در طول همآیش، پیازداغ مدح را زیاد کرد، ضمن مداحی، دم به دم تقاضای ذکر صلوات می کرد. متاسفانه مجری این تیزبینی و یا استقلال فکری را نداشت که بتواند خستگی و حوصله سر رفتن جمعیت مقابل چشمان خود را درک و رعایت حال نماید. آدم در لحظاتی از همایش احساس می کرد در یک جلسه روضه خوانی نشسته، نه همآیشِ دو هنر برتر انسانی یعنی: شعر و موسیقی که اصلا برای نشاط انسانی پدید آمده اند.
نازیبایی دیگر تکرار مکررات مدح آشیق ها بود. هر گروه آشیق که روی سن می رفت فقط مدح پیامبر و دیگر مقدسین را می گفت. اطمینان دارم این پرسش برای بسیاری از اذهان مردمان حاضر در سالن پیش آمده که؛ چه نیاز به این همه تکرار و مکررات مدح؟ عقل و خرد می گوید یک گروه آشیق مدح می گفت و بقیه آهنگ های عرفی و فولکلور شاد می نواختند تا جمعیت حاضر هم با دست زدن و احساس شادی و شادمانی به قول شادروان شهریار: «آچیلمین ایرکلری شاد ایله؟»
نازیبایی دیگر تبعیض در تبعیضی بود که علیه زنان اعمال شده بود. حدود 10 نفر زن را به سالن راه داده بودند و تعدادی دیگر زن در بیرون سالن در محوطه باز روی صندلی ها نشسته و از صفحه نمایشگر، همآیش را تماشا می کردند. این پرسش پیش میآید که چرا اصلا تبعیض؟ و چرا تبعیض در تبعیض؟
نازیبایی دیگر تبعیض در پذیرایی بود. تعدادی کیک و ساندیس به دو سه ردیف اول داده شد و به بقیه نه!؟ گفته شد بقیه هنگام خروج از سالن در محوطه بیرون پذیرایی خواهند شد. این پذیرایی تبعیض آمیز چه نیاز و ضرورت داشت؟ خوب همه در بیرون یک شکل و یکسان پذیرایی شوند.
نا زیبایی دیگر به آشیق ها مرتبط است. در منطقه ما، با توجه به اینکه ترک زبانیم، ولی آشیق نداشتیم. به همین جهت، من خیلی با فرهنگ آشیقی آشنایی ندارم. با این وجود، جسته و گریخته، نوشته هایی درباره آشیق ها خوانده و اطلاعاتی هرچند اندک، از نقش آنها در جامعه دارم. برداشت من این هست که آشیق ها، از نظر اجتماعی اغلب در طول تاریخ، در کنار مردم زیسته اند و فاصله خود را با قدرت مداران، حفظ کرده اند. ویژگی رفتاری آنها زیست اخلاقی با سبک و شیوه جوان مردی بوده است. و کار آنها ضمن انتقال فرهنگ با زبان سازشان و نیز زبان عرفی، در هر جشنی، به مناسبتی، نخست چند بیت مدحی درباره مقدسی می گفته اند و سپس با نواختن موسیقی فولکلوریک و سنتی مردم را شاد و لابلای برنامه موسیقی با نقل داستان، قصه، خاطره و سرگذشت کوتاه، مردم را به درست کاری و مهربانی دعوت می کردند. اگر این نظر من درست باشد؟ آشیق های شرکت کننده در این همآیش پا روی مرام دیرینه خود گذاشتند و مردم را فراموش کردند!؟
نازیبایی آخری که می خواهم از آن نام ببرم این است که اغلبِ شرکت کننده ها، به نظر من، وقتی خوانده و یا شنیده اند« همایش شعر و موسیقی محلی» با این امید شرکت کردند که با شنیدن موسیقی زنده و آشنایی رو در رو با هنرمندان، اندکی شادی را حس و احساس کنند تا بلکه؛ «آچیلمین ایرکلر» شاد گردد ولی در پایان وقتی سالن را ترک می کردند مانند این بود که از جلسه روضه بیرون می آمدند شما نمی توانستی احساس شادمانی و رضایتمندی را در چهره ها ببینی. این محدودیت، ممنوعیت، تحقیر و محروم کردن مردم از شادی ها، ستمی بزرگ بر مردم جامعه و نیز زیر پا گذاشتن حق شادی و شاد زیستی مردم است.
محمدعلی شاهسون مارکده 26 آذر 97
اگر انتقاد، اعتراض و نظر خود را اطلاع دهید ممنون خواهم بود. 09132855112