توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟
سخن فوق از حافظ است نشان می دهد که در جامعه ی ما از قدیم و ندیم، مانند امروز، واعظانِ پند و اندرزگو، خود آن کار دیگر می کرده اند که داد حافظ درآمده است.
چند روز پیش، روی گورستان، در مراسم خاکسپاریی، حضور داشتم. جسد را توی گور گذاشتند، آخوندِ تلقین خوان، از گور بالا آمد و گفت: دنیا آخرش همینه؟ باغ من!؟ پول من!؟ خانه من!؟ ماشین من!؟ و… همه چیز را گذاشت و رفت!؟
ضرب المثل عامیانه؛ دیگ به دیگچه می گوید: تَهِت سیاه!! در ذهنم تداعی شد، با خود گفتم: کی! به کی! می گه!؟ آخوند که غرق در فساد قدرت است و دستش به اموال عمومی آلوده است یک اقلیتی که بیشترین امتیازات نا حق را دارد به چهارتا آدمی که صبح تا شب زحمت می کشد تا نانی به کف آرد و زندگی کند پند و اندرز پرهیزکاری می دهد!!؟ طنز تلخی است! که ما دچارش هستیم.
نمی دانم دقت کرده اید، یا نه؟ آخوند وقتی حرف می زند حالتی از خود راضی و لحن حق به جانب دارد!؟ دلیلش این هست که به خطا فکر می کند؛ تمام حقیقت نزد اوست! این رضایت و خود حقیقت پنداشتن، در او، یک خودشیفتگی و خود برتر انگاری بوجود آورده، به همین جهت باز به خطا خود را خواص و مردم را عوام می پندارد. آخوند با این دید و نگرش انتظار دارد مردم به سخن او گوش دهند و بدون چون و چرا هم بپذیرند بنابراین آخوند از چرا؟ برای چه؟ به چه دلیل؟ از طرف شنونده خوشش نمی آید.
قرن هاست آخوند در جامعه ی ما تک گو بوده، تک گویی و نبود چون و چرا، موجب شده که متوجه تضاد و تناقض سخنان خود نگردد به همین خاطر نتوانسته سخنش را از تضاد و تناقض به پیراید و رفتارش را با ادعاهایش همآهنگ نماید.
قرن هاست که سخن و نحوه سخن گفتن آخوند تغییری نکرده، و طنزی تلخ دیگر اینکه این واعظان از مردم زمانه خود عقب مانده تر هستند و در فضای گذشته زیست می کنند. یکی از دلایل ایستایی و ماندن آخوند در زمان گذشته این هست که در طول تاریخ برای عوام سخن می گفته، آخوند ذهنیت عوام را شکل داده، عوام هم با چون و چرا نکردن، دست بوسی و سوت و کور نشستن با دهان باز به سخنان او گوش دادن و برایش صلوات فرستادن، رویه ی زیستِ خود حقیقت پنداری و خود شیفتگی آخوند را، شدت بخشیده اند.
این شیوه زیست اخوند بوده و هست که از هر اجتماعی سوء استفاده می کند تا با تزریق گناه، خرافه های اذهان عوام را فربه تر کند تا با فربهی خرافات، از استمرار منافع و حفظ جایگاه خود اطمینان حاصل نماید بویژه در مراسم خاکسپاری و یادبود مرگ عزیزان که عواطف سخت تحریک شده اند.
وقتی آخوند تلقین خوان جمله های بالا را گفت، برابر رویه همیشگی خود می خواست به شنونده ها احساس گناه تزریق کند و غیر مستقیم بر پاکی و پرهیزکاری خود تاکید کند. آیا آخوند هنگام بیان جمله های بالا متوجه ناسازگاری سخنش با زیست اشرافی اش در جامعه بود؟ به گُمان من نه! برای اینکه آخوند همیشه برای پوشاندن زیست بیهوده ی خود و خوب جلوه دادن خود سخن می گوید نه برای شفاف سازی و بیان واقعیت ها. به همین جهت اطمینان دارم متوجه تضاد این سخنان خود با واقعیات موجودیت زیست اشرافی خودش نبود.
نظام اجتماعی ما یک نظام اشرافی با امتیازات و حق های ویژه برای قشر آخوند است قشر آخوند با استفاده نا درست از قدرت در زمینه های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی رویه ای تبعض آمیز بوجود آورده و ناحق های ویژه ای برای خود قائل شده است. برای نمونه سربازی نمی رود، شغل و درآمدش تضمین شده است بهترین شغل ها را با حقوق و مزایای بالا دارد، مالیات نمی پردازد، بیمه و بهداشت رایگان دارد، برای درس خواندن نه تنها پول نمی پردازد بلکه پول هم می گیرد، تو هر اداره و ارگان که هست اختیارش فوق مدیر اداره است بدون اینکه تخصصی و اطلاعاتی و شایستگی آن جایگاه را داشته باشد و بدون اینکه به کسی پاسخگو باشد، با اینکه تعدادشان نسبت به جمعیت اندک است ولی سهم عمده ای از بودجه مملکت به این قشر اختصاص می یابد ذره ای عرق برای تولید نمی ریزد کف دستش نرمِ نرم است تا کنون یک دانه گندم و یا یک میخ تولید نکرده ولی بدون احساس شرم از دست رنج کارگر و کشاورز دستان پینه بسته مفت مفت می خورد و… برای حفظ این مفت خوری دو دستی به قدرت چسبیده تا این موقعیت اشرافی را حفظ کند مثل اینکه حکومت و نیز اموال عمومی ارثیه پدرش است. حالا، این آخوند، به مردم عادی که با تلاش و زحمت؛ خانه ای، باغی و ماشینی فراهم کرده اند اندرز پرهیزکاری می دهد. به قول جوانان عوام لات منش؛ رو را برم؟
اصولا آخوند از فضیلت انصاف بی بهره است. انصاف از نصف می آید آدمی وقتی میتواند قائل به انصاف باشد که خود را با دیگری مساوی بداند آخوند چون خود را با دیگران مساوی و همسان نمی بیند و نمی داند بنابراین نمی تواند باوری به انصاف – حتی اگر ادعا هم بکند – داشته باشد. به همین جهت کاستی های دیگران را می بیند و پند و اندرز می دهد ولی خطاهای فاحش خودش را نه.
آخوند غرق در قدرت و ثروت، افزون بر زیست اشرافی، گورهای خود را هم طلا می کنند آنگاه داشتن باغ و یا خانه و یا ماشین را برای دیگران هم نمی توانند ببینند و در لحظه حساسی که جسدی را در گور می گذارند که احساسات و عواطف همه بر انگیخته است به حاضران هشدار می دهد که خیلی در پی ثروت اندوزی نباشید. اگر بخواهیم ادب را رعایت کنیم و این برخورد دوگانه آخوند را بی شرمی ننامیم، چه نامی می توان برآن نهاد؟
برداشت من این هست که اصولا آخوند شرم را نمی فهمد دلیلش این هست که، عمری مفت از دست رنج مردم خورده است رنجِ زحمتِ به دست آوردنِ نانِ حلال را نکشیده تا بداند نانِ حلال در آوردن همراه با زحمت است آنگاه وجدان منصفی در او شکل بگیرد و هنگامی که از دست رنج دیگری مفت می خورد رنج و زحمت تولید را در ذهن تداعی کند و احساس شرم در او بوجود آید. هنرشان بسیار حرف زدن به منظور تحمیق مردم و دو دستی چسبیدن به قدرت به منظور حفظ موقعیت تبعیض آمیز کنونی است تا بتوانند به ثروت باد آورده بیشتری دست یابند.
در شور و هیجان انقلاب سال 57 اغلب سخن رانان برای نشان دادن تبعیض های طبقاتی به منظور تهییج مردم برای پیشبرد انقلاب به دو واقعیت موجود اشاره می کردند یکی اعضا خانواده پهلوی که ناحق های ویژه و درآمد و ثروت های ویژه دارند و دیگری جامعه ی آمریکا. می گفتند 75 درصد ثروت آمریکا در دستان 5 درصد مردم آنجا است (نقل به مضمون). متاسفانه امروز ما گرفتار هر دو شده ایم قشر اقلیت آخوند که حکومت را در دست دارد حریصانه هم ناحق های ویژه دارد و هم بخش بزرگی از ثروت عمومی را در اختیار خود گرفته همانند بختک روی قدرت و ثروت جامعه افتاده و مردم را خفه کرده است.
جناب آخوند، تو که می دانی همه چیز توی دنیا خواهد ماند و هریک از ما با دستان خالی خواهیم رفت بیا و برای صدق سخنانت پیش قدم شو، ناحق های ویژه ات را کنسل کن، از قدرت انجصاری نا حقت چشم بپوش و اجازه بده قدرت بین مردم پخش گردد و استفاده نا حقت از ثروت عمومی را محدودکن. آنگاه می شوی مانند یکی از مردم جامعه در این وقت بختک از روی دیگران برداشته می شود و دیگران هم می توانند رشد داشته باشند. بعد برو مشغول یک کار تولیدی بشو و با دستانت نیازهایت را تامین کن که نخواهی از دست رنج دیگری مفت بخوری و انگ مفت خوری را از خود به زدای، در طول زندگی هم ماشین من باغ من خانه من پول من نکن یک زندگی انسانی متکی به حاصل دست رنج خودت فراهم کن تا وقتی توی گورت نهادند این پند و اندرزت درباره خودت صادق باشد.
محمدعلی شاهسون مارکده 10 خرداد 98
محک و مهرانه، یا فلان دعا نویس کار درست؟!
محک و مهرانه نام دو موسّسه ای هستند که با هدف حمایت از بیماران مبتلا به سرطان پایه گذاری شده اند. بودجه ی دولتی ندارند و به تمامی از راه کمک های مردمی تامین می شوند. برای مشارکت، لازم نیست مقدار پرداختی آنچنان باشد. می توان هزار تومان واریز کرد. هر روز یا هر هفته یا هر ماه. قطره ها که به هم بپیوندند دریا شدن حتمی است. و این دریا می تواند از چهره ی این بیماران و بستگان شان رنج ها بشوید. همچنین است انجمن خیّرین مدرسه ساز که با تکیه بر کمک های مردمی، به کار ساخت مدرسه های نو و نوسازی قدیمی تر هاست. تا که دانش آموزان این دیار در آتش بی کفایتی ها نسوزند و زیر آوار بی مسئولیتی ها نمانند.
هیچ یک از ما خدا را ندیده و به گفت و گوی با او ننشسته ایم. نمی دانیم که او کیست. نمی دانیم که چیست. مجالی نیافته ایم تا بپرسیمش که خواهان چه و بیزار از چیست. به گمانم، در میان این همه باور و اندیشه و عقیده ای که درباره ی خدا وجود دارد، عقل و خرد آدمی راهنمای خوبی باشد. می توان گفت که اگر خدایی وجود داشته باشد، به احتمال بسیار قوی دوست دار آن است که بندگانش یاور یکدیگر باشند، در سختی ها به کمک هم بشتابند و از رنج خود و دیگران بکاهند. به احتمال بسیار قوی بیزار است از اینکه به نامش جانی ستانده شود، یا تحمیل و اجباری صورت گیرد و یا زندانی ساخته شود. راه نزدیک شدن به چنین خدایی چه خواهد بود؟
دعا و درخواست از خداوند، فارغ از بحث تاثیر گذار بودن یا نبودن آن، در جامعه ی ما و دیگر اجتماع های بشری ریشه دارد. چون انسان را با پروردگارش درخواست و نیازی در میان باشد، چنین آموخته است که پیشکشی ببرد. بدان پیشکش، خرسندی پروردگار را بدست آورد و بدان خرسندی، دعایش به اجابت رسد. این پیشکشی ها بسته به عقیده ها و باورها، پرشمار و گوناگون بوده و هست: خواندن ذکری یا دعایی، سفر زیارتی رفتن، قربانی کردن، هزینه برای مراسم های مذهبی، کمک به نیازمند و یا ترک گناه. در این میانه، پناه بردن به دعا نویس در هنگام گرفتاری ها طرفداران زیادی دارد. در پی دعا نویس کاردرست و مجرب، به شهرها و روستاهای دیگر رفته و بعد، دستمزدی که می پردازند درخور توجه است.
مدعیان دین و نمایندگان خود خوانده ی خداوند، به ما چنین قبولانده اند که روسیاه و گناه کاریم. پس خداوند خریدار ما و برآورنده ی دعاهای مان نخواهد بود. ناچار واسطه از پی واسطه می تراشیم. و این واسطه می تواند دعا نویسی باشد که از ما برتر نیست، اخلاق پیراسته تر و دانش و خرد بیشتری هم ندارد. اما خواسته ایم که از طریق او پی به مشکل خویش و راه حل آن بریم.
در نگرش ما، کار جهان بسته به اراده ی خداست. با این حال، پول مان را به دعا نویس می پردازیم. به جای آنکه مثلا به محک و مانند آن واریزش کنیم، یا به نیازمندی که می شناسیم هدیه کنیم و اینگونه از غم کم کنیم و اشکی پاک کنیم و لبخندی بنشانیم. در این حالت، دعا هم مستجاب نشود، پشیمان و زیان کار نخواهیم بود.
فکر می کنید خداوند کدام را می پسندد؟
محبوبه عرب