گزارش نامه 193 اول آبان 98

خاطرات يك بورژوا

     روزي، با يكي از بورژواها، هم سفر بودم. در راه، گرم گفت­ وگو شديم. گفت ­وگو چنان داغ بود كه نفهميدم كي به مقصد رسيديم. چون گفته ها نا تمام ماند، تقاضا كردم زماني مناسب، گفت ­وگو را کامل ضبط کنم  كه با گشاده رويي پذيرفت و يكي دو ماه بعد با هم نشستي در خانه بورژوا داشتيم كه خلاصه و مضمونش را مي خوانيد.

        در اينجا ممكن است پرسشي در ذهن خوانندگان پيش آيدكه بورژوا چيست؟ بورژوازی یعنی نظام سرمایه­ داری و بورژوا؛ يعني یک آدم سرمايه دار و آدم ثروتمندِ شهر نشين. بورژوا؛ به يك فرد سرمايه دار در يك نظام سرمایه ­داری اطلاق می ­شود و يك اصطلاح فرانسوي است كه با شعارها و آموزه هاي انقلاب كبير فرانسه در جهان پراكنده شد و به زبان و فرهنگ ما هم راه يافت و رايج شد و كاربرد چند گانه دارد. بورژوازي در زمينه اقتصادي يعني نظام سرمايه داري، كه در آن، صاحبان سرمايه بر خلاف كارگران، كاري انجام نمي­ دهند، با داشتن وسايل توليد و به كار گرفتن كارگران، زندگي مرفهي دارند. بعد يك اصطلاح سياسي است و بيشتر ماركسيست ها بكار مي برند يعني طبقه سرمايه دارانِ استثمارگر ؛ در مقابل طبقه پرولتارياي زحمت كش ( كارگران). در اصطلاح تجاري اش به گروهي و يا قشري كه در نظام بورژوازي كارشان داد و ستد كالا است، دلالي است، واسطه چي اند اطلاق مي شود. و در اصطلاح صنعتي اش به بخشي از بورژوازي كه در زمينه كارهاي صنعتي فعاليت مي كند گفته مي شود. و بورژوازي مالي يعني بخشي از بورژوازي كه در زمينه امور بانكي، بورس و صرافي فعاليت مي كند و بورژوازي ملي يعني نظامي اقتصادي كه متكي بر توليدات داخلي است و منافع اش با انحصارات خارجي در تضاد است.

       در گفت ­وگو با بورژوا، سخن آغازين از من بود كه چرا بسياري از مردم بجاي سرمايه گذاري و فعاليت در زمينه توليد، دنبال دلالي و واسطه گري مي روند و بيشتر به زندگي انگلي مي انديشند و در اين زمينه نیرو و سرمايه هاي خود را به كار مي اندازند؟ و خيلي ها هم توانسته اند يك شبه راه صد ساله را هم بپيمايند؟!

      بورژواي همسفر كه از افراد موفق اين قشر محسوب مي گردد با گرفتن تضمين اخلاقی از من كه نا شناخته بماند، چون صدا ضبط می ­شد، گفت : من دوست ندارم ما را دلال و واسطه چي بنامند، اين نام ها خوشايند نيست، بلكه بهتر است به ما كاسب گفته شود و مي دانيم؛ كاسب هم حبيب خداست !؟ ( الكاسب حبيب الله ). كاسب ها، از آنجايي كه با مردم سر و كار دارند و در آمدشان از جيب مردم بايستي بيرون بيايد، ناگزيرند آدمي خوب جلوه نمايند. بدين منظور با رعايت ظواهر، آداب و رسوم، انجام فرائض عبادي بصورت برجسته و نمايان، ظاهر شدن در ميان جمعيت هاي مذهبي و احيانا اقدام به كارهاي عام المنفعه اي كه جنبه مذهبي و اخروي دارد. مثل؛ دادن غذای نذری، خود را به عنوان آدم هاي مومن عرضه مي نمايند. و مردم هم همين تلقي را از آنها دارند. بدينجهت فرد كاسب، معتمد محل هم محسوب مي گردد و بسياري از مردم به آنان اعتماد مي نمايند، فرد درست كار مي پندارندشان، فرد پاك مي شمارندشان، و حرفشان و نظرشان بويژه در زمينه و مسائل اقتصادي و داد و ستد و حتا حل و فصل اختلافات محلي، فصل الخطاب است.

       اينها زمينه هايي است كه قشر كاسب براي پيشرفت كار خود و به منظور دست يابي به اهدافش در جامعه فراهم نموده است. و براي تحكيم اين زمينه ها در برخورد با مردم و هنگام داد و ستد، ذكر خدا را مي گويد، در شروع كار، الهي به اميد تو، دشت حلال، رزق حلال، يك من بار بابركت و حلال، خدا يا از من حركت و از تو بركت، توكت علي الله، حضرت عباسي در اين معامله فلان قدر براي من بيشتر نيست، رزق حلال چه فايده اي دارد كه من بخواهم دنبال حرام بگردم و دعاهاي ديگر بر زبان مي آورد و غير مستقيم به مشتري خود تفهيم مي كند كه آدمي است؛ مومن، حلال خور، خدا ترس، مقيد به حلال و حرام.

         چرا متوسل به اين زمينه چيني ها مي شويم؟ چون بناي كار ما كاسب كاران بر كلاه گذاري و كلاه برداري به منظور بيرون آوردن پول از جيب مردم است. خوب هر آدمي هم نمي خواهد و حاضر نمي شود كه كلاه سرش رود و يا پولش را ديگري بخورد؟ پس بايد اول اعتماد سازي كرد و اين زمينه ها به منظور اعتماد سازي است.

        نخست ببينيم يك آدم كاسب، چگونه شخصيتي بايد داشته باشد؟ آدمي كه به اين جرگه وارد شد يا بايد وجدان آگاه و سالم نداشته باشد و يا اگر هم داشت يا بايد آن را ضعيف نمايد، بميراند و يا راه هاي فرار از عذاب براي آن بيابد. در صورت نداشتن وجدان آگاه و سالم راه هموار تر است ولي اگر بود چي؟ براي ميراندن وجدان در اين وادی که وارد شده خود بخود و به مرور انجام مي گيرد. چگونه ؟ وقتي آدمي توي اين مسير سير نمود با دست يابي  و دست يازيدن به پول و اموال مردم ، چنين اين مال غير شيرين، لذيذ و لذت بخش است كه همانند آهن ربا كه آهن را بربايد اين حرفه انسان را به سمت خود مي كشد، ذهن فعال مي شود تمام هوش و استعداد آدم به كار مي افتد. انسان چنان در اين وادي غرق مي شود كه علاوه بر فضائل وجدان، ديگر فضائل انساني هم كمرنگ و يا احيانا فراموش مي شود. حال اگر كسي تربيت خانوادگي خوبی داشته باشد و وجدان سالمی در او شكل گرفته باشد راه پاياني براي فرار از عذاب وجدان، توسل جستن به راه كارهاي خود و خداي خود را گول زدن است مثل دادن نذری، رفتن زیارت، کمک به ساخت مسجد و غیره. آنگاه پس از طي اين مراحل راه هموار مي گردد. و يك كاسب راحت مي تواند دروغ بگويد، راحت مي تواند قسم دروغ بخورد و براي قسم دروغ خود هم در ذهنش راه فرار باز مي نمايد. ابزار هاي ديگري هم هر كاسب بايد در اختيار داشته باشد. يكي اطلاعات و شناخت نسبت به اجناس مورد معامله، ميزان عرضه و تقاضا در بازار و نرخ ها، و زبان آوري يا بقول خودمان حرافي. وقتي يك كاسب اين مراحل را پشت سر گذاشت و اين ابزار ها را داشت بدون شك موفق خواهد بود.

          چنين آدمي كه به اين خصوصيات دست يافته تمام سلول هاي بدنش براي دست يابي به پول و سود بيشتر مي انديشد، تلاش مي نمايد، هنگام خواب، استراحت، خوردن، سرنماز و… راه مي جويد و چاره جويي مي كند. گران فروشي يكي از راه هاي كهنه و قديمي دست يابي به پول بيشتر است كه در همه موارد و همه جا و همه وقت جواب نمي دهد. يك كاسب ممكن است جنسي را گران بفروشد و جنس ديگري را نه ، و يا نتواند. بستگي به شرايط از جمله ناچاري مشتري، كميابي كالا، نوبر بودن، ناشناخته بودن، ناآگاهي خريدار، سوء استفاده از اعتماد خريدار و يا ساده و صادق بودن خريدار دارد. امروز اين شيوه كمتر جواب مي دهد. دلايل آن هم اين است كه همه مردم به بازار دسترسي دارند و فروشنده هاي زيادي هم وجود دارد.

            ميزان كالايي كه ما به مردم مي فروشيم نسبت به ميزان كالايي كه مي خريم ناچيز است. ارزان خريدن راه ديگر دست يابي به در آمد بيشتري است. و عمده در آمد ما كاسب كاران در ارزان خريدن محصولات  كشاورزان از جمله بادام است. چون كالاهاي توليدي در روستا از كالاهايي كه ما عرضه مي كنيم از نظر حجم و مبلغ بيشتر است. اولين كاري كه در مواجه شدن با محصول كشاورز مي كنيم يك كاستي، يك عيب براي آن مي يابيم يا اگر نداشته باشد برايش مي تراشيم مثل ريز بودن، لاغر بودن، نامرغوب بودن، مخلوط داشتن و… بعد براي ترغيب انجام معامله با زبان، مخ او را بكار مي گيريم و به اصطلاح خودمان مخش را توي فرقون مي گذاريم و با دادن اطلاعات دروغ مانند؛ بازار شل شده، ديروز من يك تن برده بودم نتوانستم بفروشم و آن را برگرداندم، يا ناگزير زير قيمت فروختم، اين معاملات براي ما چيزي ندارد، اصلا مي برم براي خودت مي فروشم، من براي اينكه بيكار نباشم داد و ستد مي كنم و الا به جز ضرر چيزي براي ما ندارد، محصولی كه قبلا خريده ام هنوز روي دستم مانده ، از فلاني هم با همين قيمت خريدم و… از نظر رواني كشاورز را در وضعيتي قرار مي دهيم كه فكر كند راه چاره اي جز فروش محصول خود در همین جا و به همين آدم ندارد.

           كاسب ها اصولا از آدم هاي زرنگ جامعه اند. و آدم زرنگ از موقعيت هاي پيش آمده بهترين سود را خواهد برد مي داند در چه جايي چه دروغي بگويد با چه لحني حرف بزند. روزي يك بنده خدايي يك گوني بادام دَرِ مغازه من آورد پس از وزن و ورانداز كردن، بادام ها را خشك و مرغوب يافتم. در عين حال كه بررسي مي كردم يك عدد بادام به نظرم تر آمد و حدس زدم كه همين يك دانه به اشتباه روي اينها افتاده است چون هرچه جستجو كردم ديگر نيافتم بادام تر را برداشتم، شكستم و به دست كشاورز دادم و گفتم بادام هايت يك دست خشك نيستندلابلايشان تر است و به همين خاطرآن ها را ترمحسوب نمودم. روزي يك خانمي دوتا گوني بادام توسط يك نفر برايم فرستاد ديدم واسطه اي در ميان هست و همه كار مي توان كرد نخست بادام ها را دلخواه وزن كردم مقداري ارزان تر حساب كردم و سرانجام جمع را 15 هزار تومان كمتر اعلام كردم. يكي دو ساعت بعد آن خانم صاحب بادام زنگ زد و گفت فلاني 5 هزار تومان كم داده اي؟ گفتم چطور ؟ گفت : ديروز به همين ميزان بادام به فلاني داده ام 5 هزار تومان بيشتر داده است كه گفتم دوباره وزن مي كنم شايد اشتباه شده باشد. و 5500 تومان برايش فرستادم و فهميدم فلاني هم همانند من كلاه سر بنده خدا گذاشته است با اين حال عالما و عامدا علاوه بر دخل و تصرف در وزن و ارزان حساب كردن مبلغ 9 هزار پانصد تومان هم از پولش كش رفتم.

        بايد دانست پرسود ترين و بي دغدغه ترين مشتري ها خانم ها هستند چه هنگامي كه خريد مي كنند و چه هنگامي كه كالا براي فروش آورده باشند. چون بسياري از آنها معاملات را دور از چشم شوهران يا بدون اجازه و پنهان از شوهران خود انجام مي دهند و يا با شوهر خود در خانه رابطه عادي دارند و حالا جنس آورده و نيازهاي خانه را خريد مي نمايد. در هر صورت از قيمت نمي پرسد چندان از وزن و باسكول و حساب و كتاب سر در نمي آورد و اگر هم سر در بياورد حيا و حجب و پوشش كه دارد اجازه نمي دهد كه خيلي نزديك شود پرس و جو و گفت­ وگو نمايد لذا دست مغازه دار در اينجا باز تر است كه هم وزن اجناس را كم و زياد كند و هم آن را ارزان تر و هم كالاهايي كه مي خرد گران تر محسوب نمايد. به علاوه افراد ديگري هم هستند كه رابط خانم ها هستند. براي مثال پسر نو جواني مرتب بادام در دكان مي آورد و هربار مي گفت از خاله ام است، از عمه ام هست، از دختر خاله ام هست و… و من هم با قيمت و وزن مناسب محاسبه و پولش را مي دادم. يك روز يك زن زنگ زد و گفت دوتا گوني بادام كه فلان پسر آورد مال من بوده و شما خيلي ارزان حساب كرده اي؟ ديدم آن پسر از پول بادام ها 15 هزار تومان كش رفته است. پسر را پيدا كردم و گفتم پول آن خانم را بدهد. چند روز بعد در مدرسه در جلسه انجمن اوليا شركت داشتم كه گفتند فلان پسر موبايل به كمر به مدرسه مي آيد و سيگار وينستون هم مي كشد ديدم همان پسر را مي گويند. مي خواهم اين را بگويم هر كه دستش مي رسد همين كار ها را كه كاسب كاران مي كنند انجام مي دهد و هركه از اين كارها نمي كند يا بلد نيست يا دستش نمي رسد. چند نمونه برايت مي گويم.

        اوايل كه من دكان دار شده بودم با ميني بوس به شهر مي رفتم و اجناس مي آوردم و هميشه هم در صندلي جلو در كنار راننده مي نشستم و با راننده گفت­ وگو مي كرديم روزي در سَرِ خط قلعه موسي خان پيرمردي پوست گوسفندي را در ميني بوس قرار داد و خطاب به راننده گفت بفروش و پولش را برايم بيار. راننده مینی ­بوس در نجف آباد پس از پياده كردن مسافران در خياباني جلو دكاني نگهداشت و صدا زد سيد، بيا اين پوست را ببر. و سيد پوست را ورانداز كرد و 8500 تومان پول به راننده داد. عصر كه برگشتيم پير مرد سر راه ايستاده بود. راننده گفت: دو ساعت توي شهر مي گشتم تا توانستم به 2 هزار تومان بفروشم. پير مرد گفت دستت درد نكند كرايه ات را هم كم كن و راننده 1500 تومان به پير مرد داد. اين راننده ميني بوس اكنون در سن 56-7 سالگي يكي از حاجيان مومن روستاي ما است و هميشه بدون استثنا جايش در مسجد در صف اول نماز جماعت مي باشد.

          باز روزي شاهد بودم يك خانم دوتا بوكه ماست در ميني بوس تحويل راننده داد تا در نجف آباد بفروشد. گويا روز قبل يكي از بازاريان به راننده سفارش ماست داده بود. راننده ظهر ماست را به خانه مرد بازاري برد، ناهارش را خورد، ماست ها را قدري گرانتر به عنوان ماست سفارشي حساب كرده بود و انعام هم گرفته بود عصر در روستا آن زن آمد راننده گفت با بدبختي ماست ها را فروختم خوب نبودند مجبور شدم كمي ارزانتر حساب كنم.

            روزي يك نفر به من گفت راننده ميني بوس كه هلوهاي مردم را به بنگاه مي برد تعقيب كن و من در شهر پياده شدم و با ماشيني ديگر او را تعقيب كردم ديدم سر فلكه آخری نجف آباد ايستاد و يك صندوق گوجه اي از مغازه كنار خيابان گرفت و در تاق ميني بوس از روي صندوق هاي هلوي مردم، از هر كدام چند تايي برداشت و جلو مغازه صندوق را باسكول كرد و به دكان دار داد و پولش را گرفت و رفت.

        يك كاسب اگر خواست وجدانش را زير پا نگذارد ، كلك نزند، دروغ نگويد، حق و ناحق نكند، گران نفروشد، ارزان نخرد، وزن ها را كم و زياد نكند، گول نزند، كلاه سر ديگري نگذارد، امكان ندارد بتواند پيشرفت كند فقط مي تواند يك زندگي عادي داشته باشد. ساير شغل ها هم همينگونه است. ببينيد چرا اكثر كشاورزان با اينكه چندين برابر ما كاسب كاران زحمت مي كشند ولي رشد اقتصادي ندارند؟ چون اكثر صادق اند، و فقط از دسترنج خود زندگي مي كنند، كلك بلد نيستند. يا مثلا يك كارمند را در نظر بگيريد اگر رشوه نگيرد و سرش به كار خودش بند باشد و فقط بخواهد حاصل دسترنج خودش را بخورد فقط مي تواند يك زندگي بسيار عادي و معمولي داشته باشد. شما اگر گذشته همين 40 سال ماركده را مطالعه كني خواهي ديد فقط كساني كه دستشان به اموال مردم، پول مردم، آلوده بوده، توانسته اند به سرعت ، خود را از نظر اقتصادي بالا بكشند بقيه مردم در حد همان زندگي معمولي و عادي مانده اند.

         بهرصورت دروغ گويي يكي از اصول اوليه و مسلم كاسبي است و ذهن كاسب ها براي راه جوئي به منظور دست يابي به سود بيشتر با هوش ترين ذهن هاست. روش هاي مختلف به منظور دست يابي به پول بيشتر هست مثل مخلوط كردن بادام ها، نپرداختن به موقع پول محصول خريداري شده و معامله كردن با آن، تحويل جنس بجاي پول و…

           روش پول در آوردني كه اخيرا بسيار باب روز شده و هركه به نوعي از آن سود مي برد دريافت بهره پول است كه عمدتا كاسب كاران آن را رواج داده اند، شايع كرده اند و خود به همين شيوه سودهاي كلاني مي برند و به علت كار برد وسيع و گسترده و عمومي شدن، زشتي و نا پسندي اش هم روز به روز كمرنگ تر مي شود و آهسته آهسته به يك پديده معمولي روز در مي آيد و هر آدمي با توجه به ميزان وجدان سالمی كه برايش باقي مانده به شكلي آن را اجرا مي نمايد. آنهايي كه وجدانشان را به كلي ضعيف يا ميرانده اند خيلي راحت و رك و پوست كنده و بقول خودمان راستا حسيني مي گويند سود پول در ماه فلان مقدار مي شود با اين شرط حاضر هستي؟ حال متقاضي است كه بايد حساب كار خود را بكند و تصميم بگيرد.

         اين فقط در دادن پول نقد نيست بلكه در حساب نسيه دادن و نسيه بردن هم همين روش را به كار مي بريم. مثلا كسي اجناس نسيه برده خوب هنگام خريد مقداري بخاطر نسيه بودن گران تر محسوب مي گردد و هنگامي كه بايد پولش را بدهد اگر دير تر بياورد ما باز همان سودش را محسوب و با عنوان و نام كالا به فهرست اجناس او اضافه مي كنيم و دريافت مي نماييم يا اگر بدهي اش خيلي عقب بيفتد هنگام دريافت، سود پولش را هم محاسبه و مي گيريم.

        گروهي هم در بين كاسبان هستند كه در تظاهر بهره پول را حرام مي دانند. و از آنجاييكه نمي توانند چشمان خود را از پول بيشتر و باد آورده هم برهم بگذارند روش هاي خود و خدا گول زنك را پيش مي گيرند. چگونه ؟ فردي مراجعه مي كند و درخواست پول مي نمايد يا نه از قبل بدهكار است و نتوانسته بدهي اش را بپردازد پيشنهاد داده مي شود كه سود پول را در قالب معامله صوري بادام تامين نمايد. بدينصورت كه بادام مثلا 5300 را به قيمت 6500 تومان بخرد آنگاه بر اساس آن خريد گرانتر، حساب تسويه مي شود. و يا نه بعضي جاها هم بادام جا بجا مي شود. مثلا بجاي پول بادام با نرخ گرانتر به درخواست كننده تحويل مي دهد. نمونه اش را همين ديروز من داشتم. فردي بادام 5300 توماني را 6500 تومان خريد و به من فروخت 5300 تومان. تا بتواند مبلغي به عنوان قرض بگيرد. كاسبي كه بادام گرانتر بجاي پول به عنوان قرض مي دهد خود و وجدان خود را قانع مي كند كه سودش را در قالب معامله بدست آورده و نه مستقيم دريافت بهره پول و براي خود اين مازاد را حلال مي داند. چرا ؟ براي اينكه به زعم خود معامله كرده و معامله هم كاريست حلال و با رضايت هم انجام شده است. بيشتر كساني كه به اين روش سود پول مي گيرند آدم هاي به ظاهر بسيار مذهبي، مومن، مسجدي و زيارت هاي تكراري رفته اند. ولي روش مستقيم و بي رودربايستي دريافت بهره پول روز به روز بيشتر مي شود و آن قباحت و زشتي خود را هم از دست داده و مي دهد. اين گروه كه به شكل مستقيم بهره پول مي گيرند فقط در ماه محرم و رمضان به مسجد مي روند و در عزاداري ها شركت مي نمايند كه ممكن است سر دسته سينه زنان و يا زنجير زنان هم قرار گيرند. مي خواهم بگويم نتيجه كار هر دو گروه يكيست ولي من فكر مي كنم آنهايي كه با معامله صوري بادام و حساب شده سود پول مي گيرند قدري آلوده تر، ناپاك تر، نا سالم تر از آنهايي اند كه مستقيم اين كار را مي كنند. چون سود پول در معامله بادام بسيار بيشتر از دريافت سود مستقيم پول است.

       مي رسيم به اينجا كه چه كسي اين آموزش ها را به جوانان و كساني كه تازه به اين راه و سمت كشيده شده اند ياد مي دهد؟ اول در خانواده، اگر در خانواده  مسائل حلال و حرام، مال مردم و مال خودي مطرح نباشد فضائل اخلاقي در تكوين شخصيت فرزندان خانواده كاشته نشده باشد، شرافت انساني و احترام به حق و حقوق ديگران در لايه هاي شخصيت بچه ها نهادينه نشده باشد فرزند در جامعه خيلي راحت تر مي تواند در زمينه دست يازيدن به پول بيشتر ، از طريق جيب و اموال ديگران موفق باشد در مرحله بعد خود همين كاسبان، تازه كاران را ياد مي دهند. براي نمونه من اول قصابي مي كردم و با يك قصاب كهنه كار شريك شدم كه ديدم هنگام كشت و وزن گوشت دام هاي مردم چه كلك هايي مي زند تا گوشت دام كم وزن در آيد . بعد از همين كاسب كهنه كار ياد گرفتم كه اگر سنگ باسكول را فلان قدر بسابي فلان قدر مي تواني وزن بار را كم نشان بدهي.

          دزدي در وزن يكي ديگر از راه هاي دست يازيدن به پول و مال مردم است و آن دست كاري در سنگ ها و خود باسكول است. من وقتي كه از شريك خود جدا شدم و مستقل دكان داري را شروع كردم يك روز پدرم به مغازه آمد و گفت يك نصيحت مي كنم هيچگاه فراموش نكن و آن اينكه هركار مي خواهي بكن ولي وزن ها را كم و زياد نكن، و من اين حرف پدرم در گوشم ماند.

          چيزي كه براي خود من هم شگفتي دارد اين است كه پول زياد خود آدم كه با دست رنج به دست آمده به اندازه پول كمي كه با كلك و يا بهتر بگويم با دزدي كاسب كارانه از مردم كش رفته ايم لذت ندارد! شيرين نيست! و انسان را به وجد نمي آورد! براي مثال من امثال 20 ميليون در آمد كشاورزي شخصي داشتم و هنگام بادام چيني مثلا در روز چند تا كارگر داشتم و20 تا گوني بادام به خانه مي آورديم حال اگر در دكان مثلا توانسته بودم 20 هزار تومان سر كسي كلاه بگذارم اين 20 هزار تومان از آن 20 گوني بادام برايم شيرين تر،  لذت بخش تر و دلپذير تر مي نمود يا مثلا اين 20 ميليون درآمد كشاورزي هيچ مرا شادمان نكرده ولي درآمد دكان چرا!؟ اين است كه مي گويم انسان كه در اين خط سير افتاد،  اخلاق انساني اش را از دست مي دهد، عاطفه و احساس نوع دوستي در او مي ميرد، فضيلت هاي اخلاقي مثل انصاف، مال حلال، رزق حلال، پاك زيستي، گفتار پاك، راست گويي و در نهايت شرافت انساني از انسان زايل مي شود چون چنين آدمي همه چيز را با عينك سود و پول مي بيند.

           دوست بورژوايم دو پرسش مرا مسكوت گذاشت و پاسخ نداد؛ يكي اينكه چه دليلي داشته و دارد كه شما اين ناهنجاري هاي شغلي خودت را خيلي شفاف و بي پيرايه به من بگويي ؟! و ديگر اينكه آيا امكان دارد كه يك بورژوا بتواند وجدان ضعيف ، بيمار و فلج شده خود را باز يابد و سالم نمايد؟

        دوست بورژواي من در پايان گفت و گوي 2 ساعته اش مشغول درست كردن حساب محصولات كشاورزي شد كه من به او فروخته بودم و سر انجام از آن قيمتي كه توافق كرده بوديم هر كيلو 50 تومان ارزان تر حساب نمود و چند بار هم جان مرا قسم خورد كه همين قدر فروختم، خودم هيچ سود نمي خواهم، چون رفيق هستيم، فقط براي خودت فروختم، زحمت و كرايه ام را هم نمي خواهم، من هرچه دارم متعلق به خودت است، در مقابل شما پول چه ارزشي دارد، شما هرچه پول بخواهيد تقديم مي كنم، پول در مقابل دوستي ارزش ندارد و… پس از اين همه تعارف مبلغ 43000 تومان كلاه سرم چپاند. اصلا نفهميدم چگونه شد كه من نتوانستم چيزي بگويم به راستي مخم را بكار گرفته بود.

                                            محمدعلي شاهسون ماركده 85/10/7