نگرشهای ناسالم
یکی از مهمترین و در عین حال عمومیترین نگرش ناسالم، پرتوقعی است. پر توقعی، یعنی؛ داشتن توقع و انتظار، آنهم انتظار زیاد، انتظارغیرمنطقی، انتظار غیر واقعی، انتظار غیر منصفانه از دیگران و یا از خود. اگر از دیگران انتظار داشته باشیم چون برآورده نمیشود خشمگین خواهیم شد و اگر از خودمان انتظار بیش از توانمان داشته باشیم چون نمیتوانیم برآورده کنیم از خود خشمگین خواهیم شد. انتظار غیر منصفانه چه از خود باشد چه از دیگران، رفتاری دور از از واقعیت است، نامعقول و دور از خرد است.
نگرش ناسالم دیگر، فاجعهپنداری رویدادها است. یعنی هر رویداد و یا واقعه و یا اتفاقی که برایمان پیش بیاید آن را وحشتناک و بدترین نوع شکل ممکن دانستن. ریشهی فاجعه پنداری رویدادها، ناشی از نگرش بدبینانه به خود، دیگران و جهان است. بچهمان دور به خانه میآید هزاران فکر بد دربارهاش میکنیم.
کمتحملی در سختیها: یعنی نداشتن ظرفیت تحمل پذیری یا پایین بودن سطح تحمل در ناکامیها، شکستها، اتفاقات و رویدادها. به عبارتی دیگر بیتحملی، کم ظرفیتی، زود خود را باختن، زود از میدان بدر رفتن در برابر ناکامیها، شکستها، تلخیها، نا ملایمات زندگی و در پی آن، نا امید شدن، مایوسشدن، سرخوردهشدن، همه چیز را از دست رفته دیدن.
باید دانست اینجور نگریستن به قضایا دور از واقعیت و غیر عقلانی است.
نگرش نا سالم دیگر،کمارزش شمردن خود است: خود حقیر پنداری، خود بی ارزش پنداری، خود هیچ پنداری، که متاسفانه در عرف و فرهنگ ما به غلط به آن تواضع و فروتنی نام نهاده و ارزشش شمردهاند. یعنی من؛ اینقدر خود را بی ارزش می پندارم که به خود این حق را نمیدهم از ضمیرِ من، برای بیان و معرفی خود استفاده کنم بلکه خود را؛ الاحقر، حقیر، کوچک، غلام، غلامزاده،کنیز، کمینه، کُلفَت، بنده، چاکر، مخلص، نوکر، سگ آستان، غلام خانه زاد، زیر سایه تو، دعاگوی تو، دستبوس تو، سرخط پاره نکردم، خاک کف پا، روسیاه، شرمنده، سر تا پا تقصیر معرفی میکنیم.
باید دانست زیستن با این نگرش غیر اخلاقی و غیر انسانی نهایت ستم بر خود است، ظلم در حق خود است، توهین به خود است، توهین به انسانیت انسان است. این بی ارزش شمردن خودمان، در تمام تار پود ما رخنه کرده مثلا: به رابطه زناشویی که یک عمل صد در صد طبیعی است و یکی از لذتهای انسانی و قرارداد پروردگار برای تداوم نسل بشر است از روی نادانی میگوییم: خاک تو سری! در حالت خشم و عصبانیت به غذا میگوییم: زغنبوت! کوفت! زهرمار! پیشجنازه! به خواب رفتن میگوییم: کَپِه مرگ! به نماز خواندن میگوییم: تو کمرم بزنم! نکتهای که باید بدان توجه کرد این است که؛ تمام این لغات که مانند نقل و نبات از دهان ما بیرون میریزد و ظاهرا تواضع و فروتنی محسوب میشوند؛ ضد اخلاق هستند، توهین به کرامت انسان هستند، ضد انسانیتاند، به دور از عقل و خرد هستند.
وقتی محتوای ذهنیت آدمی آکنده از مفاهیم فوق باشد یعنی: پرتوقع باشد، خود را کم ارزش بپندارد، رویدادها را فاجعه ببیند، چنین آدمی در طول عمر خود رنج خواهد برد و به اطرافیانش رنج خواهد داد. چرا؟ چون بافت ذهنیت او اینگونه شکل گرفته و از زمین و زمان انتظار دارد که:
الف: میخواهد مردم او را دوست بدارند به او توجه و تأییدش کنند.
چرا چنین انتظار؟ چون خود را خوب نمیداند میخواهد دیگران به او توجه کنند، تکریمش کنند و او را با ارزش بپندارند تا او احساس ارزشمندی کند.
باید دانست چنین چیزی در جامعه اتفاق نخواهد افتاد یعنی؛ دیگران چنین نخواهند کرد. ارزش آدمی باید درونی هرآدم باشد. وقتی ارزش من درونی من باشدآنگاه من چنین نیازی که همه به من توجه کنند و دوستم داشته باشند، ندارم. نداشتن چنین نیازی هم مطابق با واقع است برای اینکه دیگران در خود چنین نیازی نمیبینند که من را دوست داشته باشند و یا اگر کسی هم دوست دارد آن را مرتب جلوه دهد برای اینکه هرکس سرگرم و مشغول زندگی خود است.
ب: میخواهد در همه زمینهها توانمند و بالیاقت باشد، در همه عرصهها پیشرفت داشته باشد و دستآوردهای قابل توجهی کسب کند، نفر اول باشد، برجسته باشد، بهترین باشد، تا دیگران او را مهم و بزرگ محسوب کنند.
به چنین آدمی با چنین انتظاری باید گفت: چنین چیزی برای هیچکس میسر نیست، لازم هم نیست، ضرورتی هم ندارد که یک آدم در همهی زمینهها موفق باشد به علاوه عمده اهمیت هر آدمی در انسان بودنش هست من چه موفق باشم یا نباشم یک انسانم، به صرف انسان بودن، ارزشمندم، دارای حرمت و کرامت هستم. باید به این ارزشمندی و حرمت و کرامت بها داد و ارزشش نهاد.
پ: انتظار دارد جهان جایگاه عدل و انصاف باشد، دیگران با او رفتار خوب و مناسب داشته باشند.
به آدمی با چنین انتظاری باید گفت: جهان از قدیم الایام جایگاه عدل و انصاف نبوده، حالا هم نیست برای صدق این سخن کافی است قدری دوروبر خود را بنگریم، چیزی که نخواهیم دید عدل و انصاف است. روزگار با هیچ آدمی مطابق میلش رفتار نکرده است. برای صحت این سخن کافی است به طبیعت بنگرید. یک حیوان برای اینکه یک روز و یا چند ساعت زنده بماند، حیوان ضعیفتر از خود را به راحتی میخورد. به انسانها بنگرید، ببینید، در طول تاریخ و هم اکنون، بزرگترین جنایت و هم نوعکُشی و غارت و چپاول که میشود به نام خدا و برای رضایت خدا توسط کسانی که خود را مومن به خدا معرفی میکنند صورت گرفته و میگیرد.
ت: دیگران هم باید آن گونه که من باور دارم و میاندیشم بیندیشند.
آدمی که چنین باوری دارد، دیر یا زود به این نتیجه میرسد: حالا که سخن و رفتار دیگری همانند سخن و رفتار من نیست، پس کافر است، نجس است، منحرف است، بیدین است. پس من حق دارم حق زندگی در جامعه را از او سلب کنم. این افراد باید بدانند: انسانها متفاوتند، تفاوت به خودی خود، نه عیب است و نه حُسن، بلکه مایه زیبایی است ما باید به این تفاوتها احترام بگذاریم هر آدمی این حق را دارد که باورهایش را خود برگزیند.
ث: من از بعضیها خوشم نمیآید از نظر من آنها بد هستند.
آدمی با چنین باور، ذهنیت خودشیفته دارد همه را مطابق میل خود میخواهد و خودشیفتگی بیماری است. درست این است که این چنین آدمی بجای اینکه دیگری را تغییر دهد برود خود را معالجه کند.
ج: من وقتی از عهده کاری به خوبی برنمیآیم، خود را سرزنش میکنم و نتیجه میگیرم آدم بدی هستم.
به آدمی که اینگونه میاندیشد باید گفت: نه، چنین نیست. قرار هم نیست
همهی آدمها از عهدهی همهی کارها برآیند. هرکس در کاری مهارت دارد. باید ببینیم توان و مهارت ما در چه کاری است.
چ: روزگار باید آنچه را من لازم دارم برایم فراهم سازد. زندگی باید آسوده و راحت باشد. من نباید سختی بکشم یا رنج ببرم.
به این آدمها باید گفت: نه، چنین نیست، تار و پود زندگی درد است و رنج. دنیا چنین جای امن و راحتی نیست چنین انتظاری دور از واقع است.
ح: وقتی امور بر وفق مراد نباشد فاجعهانگیز خواهد بود. آنگاه احساس شادمانی و خرسندی در زندگی محال است.
به این آدمها باید گفت: اگر واقعبین باشیم و زندگی خود را بر واقعیت بنا کرده باشیم، میتوان در همین دنیا شاد بود، خوشحال بود و از زندگی لذت برد و حظ و کیف کرد فقط باید عقل و خرد را به کار برد واقعیتها را خوب دید و قانون واقعیات را شناخت زیست خود را بر اساس آن قوانین تنظیم کرد تا رنج کمتری ببریم.
خ: بسیاری با مواجهه با مشکلات خود را به ندیدن میزنند چون توان دیدن و سنجیدن و راهحل پیدا کردن را در خود نمیبینند.
این آدمها باید بدانند؛ بستن چشم بر مشکلات دردی را دوا نمیکند مشکلات را باید دقیق و درست دید و شناخت بعد با به بکار بردن عقل و خرد برای کم کردن زیان و ناخوشایندی مشکلات راه چاره جست.
د: بسیاری رویدادهای نا خوشایند و عوامل بدبختی خود را همیشه به دیگران نسبت میدهند و خود را هیچ اثر گذار نمیدانند.
این دسته آدمها باید بدانند؛ همیشه نقش خود ما در بوجود آمدن ناخوشایندیها و بدبختیها بیشتر است. باید چشم ها را شست عقل و خرد را بکار انداخت علم و دانش اندوخت تا واقعیت ها را خوب بشناسیم.
ذ: میخواهم برنامه ریزی کنم که هیچ اتفاق ناگواری برایم نیفتد.
قدری این سخن درست است بسیاری از رویدادها را میشود پیشبینی کرد و پیشگیری کرد با این تفاوت که خیلی دقیق نمیتوان پیشبینی کرد که مشخصا چه اتفاقهایی با چه شدت و حدت قرار است برای من پیش بیاید بعد بدون شک اتفاق برای همه پیش خواهد آمد ما هم باید با بالا بردن دانایی و آکاهیمان همیشه یک حداقل آمادگی داشته باشیم. حال هرگاه اتفاق پیش آمد، عزا نمی گیریم، دنیا به سر نیامده، عقلمان را بکار میگیریم تا زیان و خسارات آن اتفاق را کمتر و قابل تحملتر کنیم.
ر: برای هر مشکل و مسئلهای همواره یک راهحل کامل و درست وجود دارد. اگر من نتوانم به آن راهحل دست یابم، بسیار وحشتناک و فاجعهآمیز خواهد بود.
به این آدمها باید گفت: نه الزاما، ممکن است راه حال های مختلف وجود داشته باشد باید عقل را به کار گرفت و با چشم خرد مشکلات پیش آمده را حل کرد. محمدعلی شاهسون مارکده