کجا قرار داریم؟
مفهومی از فریدریش نیچه( 1844-1900) فیلسوف آلمانی در لابلای سخنان چند نفر از سخن وران شنیده ام که مضمون آن را در اینجا می آورم، فکر می کنم مفید فایده باشد.
معمول و مرسوم است وقتی بخواهیم یک مردمی را، جامعه ای را، قوم و گروهی را، بشناسیم، سخنان و نظریه های بزرگان علم و ادب و هنر آنها را مطالعه می کنیم تا سطح بینش و افق نگرش و سبک زیست این مردم را بفهمیم. ولی نیچه برای شناسایی یک جامعه و قوم و گروه، راه دیگری را هم مطرح می کند او می گوید: برای شناخت یک جامعه و قوم و گروه، بنگرید ببینید مردم آن جامعه و قوم و گروه، بزرگان اندیشه و هنرشان را می شناسند؟ یا نه؟ اگر می شناسند آیا برای آنها ارزش قائل هستند؟ یا نه؟ و برای آنها یادبود و بزرگداشت برگزار و خدمات آنها را پاس می دارند یا نه؟
اگر مردمان جامعه ای بزرگان اندیشه ادب و هنرشان را می شناسند و اندیشه و ادب و هنر در جامعه تبدیل به ارزش شده و بزرگان اندیشه و هنر هم پاس داشته می شوند آن جامعه، جامعه ای است پویا، سرزنده، در حال رشد و خردورز.
به نظر من، سخن درستی هست، هر قوم و جامعه ای به فراخور خود بزرگان اندیشه و هنر و در سطح پایینتر خدمت کنندگان صادق دارد ولی به صرف داشتن اینها، مردمان اندیشه ورز نمی شوند و هنر را نخواهند شناخت و هنرورز نخواهند شد و به صرف داشتن خدمت کنندگان صادق، روحیه و رویه خدمت کنندگی صادقانه بوجود نمیآید وقتی مردم جامعه ای به دنبال اندیشه و هنر خواهند رفت و خدمت صادقانه ملکه ذهن شان خواهد شد که اندیشه و هنر و نیز آفریننده اندیشه و هنر و همچنین صداقت ورزی در سخن و رفتار، ارزش اجتماعی گردد.
وقتی اندیشه و هنر ارزش اجتماعی شد مردم جامعه کندوکاو خواهند کرد تا آفرینندگان اندیشه و هنر را بیابند و آنها را پاس بدارند وقتی راستی و صداقت در سخن و رفتار، ارزش اجتماعی گردید آنگاه می توان امید داشت که مردمان جامعه به دنبال چنین ارزش هایی بروند.
خواننده و همشهری گرامی؛ ما مردم مارکده در شناخت بزرگان و خدمت کنندگان راستین و پاسداشت زحمات آنها در کجا قرار داریم؟
من حدود 70 سالم است در طول بیش از سه دهه با بسیاری از پیرمردان و پیر زنان روستا که بیشتر آنها هم اکنون در قید حیات هم نیستند درباره زیست و نحوه تفکر مردم در گذشته گفت وگو و سخنان را یادداشت کرده ام و صدای تعدادی از این گفت وگوها را هم ضبط کرده ام. در طول این سه دهه کندوکاو حتی یکبار هم نشنیده ام و در طول این 70 سال عمر خود یکبار هم ندیده ام گروهی، عده ای، چند نفری از مردمِ روستای ما دور هم جمع شوند و برای فردی که به روستا خدمت کرده بزرگداشتی، یادواره ای برگزار و خدمات او را پاس بدارند.
نان حلال
نانِ حلال حاصل دسترنج، سخنی و شعاری بود ارزشمند، سر لوحه زندگی گذشتگان ما. معمولا وقتی برای پسری به خواستگاری دختری می رفتند اولین ملاکِ پدرِ دختر، برای پذیرش این درخواست، این بود که آیا این پسر جوانی کاری است؟ جوانی اهل زحمت است؟ نان حلال از طریق زحمت به دست بیار است؟ اگر پاسخ این چند جمله مثبت بود پاسخ پدر دختر هم مثبت بود. در این باره مَثَلِ عامیانه ای بود می گفتند: دست به پشت شانه های پسر خواستگار بزنید اگر گرد برخاست نشانه این هست که جوانی زحمت کش است پس دخترتان را به چنین جوانی بدهید بنابراین جمله ی نان حلال حاصل دسترنج، یک فرهنگ بود یک جهانبینی بود یک نگرش و یک سبک زندگی محسوب می شد.
با توجه به این بینش، هر پدر خانواده با افتخار می گفت با این دستان پینه بسته لقمه نانی حلال به دست آوردم و توی دهان فرزندانم گذاشتم.
پایبندی به ارزشمندی نان حلال حاصل دسترنج، فرهنگی بوجود آورد که روستای مارکده در طول تاریخ شکل گیری خود، خان نداشته است! بگ هم نداشته است! ارباب هم نداشته است! آخوند و ملا به معنی مرسوم و رایج آن که کار نکند، تولیدی نداشته باشد، رنج زحمت را به خود راه ندهد و بخواهد مفت از دسترنج دیگران ارتزاق کند، هم نداشته است، گدا، درویش و گل مولا هم نداشته که بخواهند دست شان را نزد این و آن دراز کنند و از دیگران طلب رزق و روزی کنند و از حاصل دسترنج دیگران ارتزاق کنند، تا 50 سال قبل دلال و واسطه گر که بخواهد با بکار گیری دروغ و حیله و کلاه گذاری و کلاه برداری امرار معاش کند هم نداشته. مباشر، نوکر و کارچاق کن خان و بگ و ارباب که با چاپلوسی، تملق، دست بوسی و پا بوسی از قدرت و موقعیت خان و بگ و ارباب سوء استفاده کند و به اموال دیگری دست یازیده باشد و به درجاتی از ثروت و مکنت و قدرت رسیده باشد هم نداشته است. همچنین ده مارکده در زمان های بحرانی نا امنی سیاسی اجتماعی؛ دزد، راهزن، گردنه بند، یاغی، باج بگیر هم نداشته که بخواهد از فضای نا امن استفاده و اموال دیگری را در گردنه ها به سرقت ببرد و یا خانه و یا دهی را غارت کند.
در طی این نیم قرن گذشته بینشی و فرهنگی در جامعه ی کوچک این روستا بوجود آمده، رشد کرده و ریشه دوانده که اغلب به درآمدهای بادآورده می اندیشند. راه دست یابی به درآمدهای باد آورده را هم دلالی و واسطه گری می دانند و وقتی وارد حرفه دلالی می شوند می خواهند در زمانی کم به ثروت کلان هم دست یابند.
با این وجود هنوز ریشه آن اندیشه ی «نان حلال باید به خانه آورد» زمزمه می شود ته ماندهی رنگ و رو رفته اش در ذهن و ضمیر تک تک مردم هست اما بینشِ دیگر که دست یابی به درآمد کلان و بدون زحمت از طریق دلالی است وجه غالب نگرش مردم را شکل می دهد و تبدیل به ارزش اجتماعی شده و می رود که با تار و پود وجود مردم عجین گردد.
اکنون این دو بینش متضاد در جدال اند؛ بینش نان حلال به خانه آوردن، نحیف و ضعیف شده و در حال موت است و بینش پولدار شدن و پول در آوردن بدون رنج و زحمت در زمان کم، در حال گسترش و همه گیر شدن و در حال از میدان بدر کردن و دفن اندیشه سنتی نان حلال به خانه آوردن است.
یک مارکده ای که امروز می خواهد به ثروت دست یازد، راه میان بر ممکن را دلالی و واسطه گری می داند. وقتی وارد این راه میان بر می شود، ناگزیر می گردد؛ دروغ بگوید، کلاه سر دیگری بگذارد و یا کلاه دیگری را بردارد. با توجه به ته مانده آن آموزه؛ نان حلال باید به خانه آورد، دچار عذاب وجدان می شود بنابر این در ذهن و ضمیر خود جدال دائمی دارد که؛ آنجا دروغ گفتم! فلانجا گران فروختم! محصول فلانی را ارزان خریدم! به دیگری نارو زدم و… این جدال های دائمی آرامش درونی او را می گیرد، نگرانش می کند، خود را در برابر وجدان و نیز خدای خود گناهکار، مال مردم خور، فریبکار و دروغگو می بیند، این رنج و عذاب درونی برایش طاقت فرسا است.
وقتی دچار عذاب وجدان می شود وآرامش درونی خود را از دست می دهد و نگرانی وجود او را فرا می گیرد، دنبال راه چاره می گردد تا از رنج و عذاب وجدان رها شود و قدری به آرامش درونی برسد و از این نگرانی به درآید. تنها راه به ظاهر ساده و راحت آموزه های سطحی مذهبی را می یابد خود را به آنها می آویزد، صف اول نماز جماعتی می شود، مرتب به زیارت می رود، حسینیه می سازد، مسجد می سازد، مسجد را تزئین می کند، گلدسته نصب می کند، دسته ی عزاداری پرشوری راه می اندازد، دیگ های بزرگ آش نذری بار می گذارد و نذری فراوان می دهد و… با این امید که خداوند بزرگ از گناهان او که دسترنج مردم را بالا کشیده چشم پوشی کند. نتیجه ی ظاهری و قابل مشاهده این شده که مردم مارکده مذهبی تر از مردمان دهات اطرافند. ولی اگر به عمق قضایا بنگریم چنین نیست بلکه اضطراب ذهنی ناشی از زیر پا گذاشته شدن باورمندی به کسب نان حلال از طریق دسترنج هست که عده ای را به سمت و سوی ظواهر مذهبی هل می دهد
محمدعلی شاهسون مارکده 6 دی 99