قصه مرادعلی (بخش یست و سوم)
به دنبال حکم صادره از دادگاه توسط قاضی فاضل و بعد تایید همان حکم توسط قاضی حسن شاهی مبنی بر محکومیت ما، ما در پاسگاه، تحت تعقیب بودیم. یک روز آقای عزیزالله بهارلو به اتفاق پسرانش و سه نفر مامور پاسگاه، به مزرعه ی قارا آغاج آمد و ما را که در حال کار بودیم، دستگیر و به صادق آباد آوردند و احمد عرب دامادمان که در مزرعه نبود، او را هم از مزرعه ی قارابولاق ( نامی ترکی بر مزرعه ای در صحرای صادق آباد یعنی چشمه سیاه) دستگیر کردند و آوردند. ما را توی چهار راه صادق آباد نگه داشته بودند و اجازه نمی دادند به خانه برویم و لباس مان را عوض کنیم. جمع ما را به پاسگاه بردند و شب را هم در پاسگاه ما را نگه داشتند. صبح روز بعد آقای بهارلو در پاسگاه خود را به احمد عرب رساند و گفت: «تو که نیاز به عوائد این مزرعه نداری، پس یک امضا بده و برو». احمد گفت: « این ملک مال من نیست بلکه مال زنم هست، بنابراین من کاره ای نیستم، درست است که من نیازی به درآمد اینجا ندارم ولی اگر امضا بکنم، بعدها به من ایراد گرفته خواهد شد که؛ چرا چنین کردی، از آن روزی که این حکم محکومیت ما به دست من رسیده، من دیگر به مزرعه ی قارا آغاج نرفته ام و کاری هم ندارم، تو هم کاری به من نداشته باش، من مشغول کار خودم در جای دیگری هستم». ما ضامن آوردیم و پاسگاه ما را مشروط آزاد کرد. شرط هم این بود که؛ «یا حکمی از دادگاه برای تبرئه خود به پاسگاه ارائه دهیم و یا اینکه حاضر شویم صورت جلسه مبنی بر تخلیه مزرعه و تحویل آن به عزیزالله بهارلو تنظیم گردد و ما آن را امضا کنیم».
در همین زمان با کارشناس بانک برای ارزیابی مزرعه ی قارا آغاج وعده داشتیم با برادران قرار گذاشتیم که پیگیر آوردن کارشناس بانک برای ارزیابی مزرعه باشند تا مقدمات اجرای قانون فروش باغات از طریق اداره امور اراضی انجام شود و من هم مرتب توی دادگاه رفت آمد می کردم تا حکمی برای برائت خودمان بگیرم به علاوه می خواستم جلو روی آقای عزیزالله بهارلو که همه روزه توی دادگاه بود باشم تا پی به پیگیری ما از طریق اداره امور اراضی برای اجرای قانون فروش باغات به منظور انتقال قطعی باغات به زارعین نبرد.
برادران من همت کردند کارشناس را به مرزرعه ی قارا آغاج آوردند جمعی از مردم صادق آباد را به عنوان گواه هم آورده بودند و مزرعه کارشناسی شد. آقایان اثباتی و احمد عرب هم آمده و اعتراض کرده که: «چرا زمین ما را به نام خود ما کارشناسی نمی کنید؟» آقای حسینی کارشناس هم جواب می دهد: «ما زمین هرکس را به نام خودش ارزیابی و کارشناسی خواهیم کرد». من هم در دادگاه پیگیر بودم که حکمی بیاورم که پاسگاه در تعقیب ما نباشد ولی نتوانستم کاری از پیش ببرم. مامور پاسگاه هم مرتب به دَرِ خانه ضامن من می رفت و من را از او می خواست و ضامن هم مرتب پیام می داد که: «این پاسگاه را از سَرِ من باز کنید». من رفتم نزد رئیس پاسگاه و گفتم: «شما بگو، من برای رهایی باید چکار کنم؟» گفت: «اگر شما بیایید پاسگاه و یک صورت جلسه امضا کنید ما با شما دیگر کاری نداریم». پذیرفتم. قرار گردید روز بعد، بعد از ظهر، همگی جمع شویم و صورتجلسه تنظیم و به امضا برسد. آقای عزیزالله بهارلو با فرزندان پسرش و چند نفر دیگر از هوره و فردی به نام حاج جهانگیر سلیمی از مردم بن را همراه خود آورده بود. همگی توی دفتر رئیس پاسگاه نشستیم و جلسه رسمیت یافت. من از آقای حاج جهانگیر سلیمی بِنی پرسیدم: «شما از جریان من و آقای عزیزالله بهارلو چه اطلاعی دارید؟ و اصلا می دانید مزرعه ی مورد نزاع ما کجا هست؟» گفت: «هیچ اطلاعی از دعوای شما ندارم». گفتم: «پس برای چی توی این جلسه آمده اید؟ کسی باید توی جلسه شرکت کند که اطلاعاتی درباره دعوای ما دو نفر داشته باشد». حاج جهانگیر گفت: «من با این آقای بهارلو آشنا هستم ایشان از من درخواست کرد و من هم آمده ام، حال اگر حضور من اشکال دارد، می روم». گفتم: «اشکالی ندارد ولی می خواستم آقای رئیس پاسگاه بداند که شما از این موضوع بی خبر می باشید». صورتجلسه نوشته شد، محتوای صورتجلسه بدین مضمون بود: «برابر حکم دادگاه، آقای مرادعلی ایزدی و برادران متعهد می گردند مزرعه ی قارا آغاج را تخلیه و تحویل آقای عزیزالله بهارلو دهند و بعد از این هم هیچگونه مزاحمتی برای بهارلو بوجود نیاورند». همه ی حاضران در جلسه دفتر پاسگاه این صورتجلسه را امضا کردند به جز من و برادرانم که امضا نکردیم. رئیس پاسگاه زیر صورت جلسه نوشت: «مرادعلی ایزدی و برادرانش از امضا خود داری کردند». من به رئیس پاسگاه گفتم: «دیگر با ما کاری ندارید، ما برویم». گفت: «نه، بروید». آقای عزیزالله بهارلو به رئیس پاسگاه اعتراض کرد و گفت: «باید اینها هم این صورت جلسه را امضا کنند». رئیس پاسگاه گفت: «امضا نکردند، من هم که نوشتم امضا نکردند، حالا شما بروید و دستور بیاورید که باید امضا بکنند، تا بیاوریم شان پاسگاه و ازشان امضاء بگیریم».
مدتی بعد، دادگاه شعبه سوم بدوی به ریاست قاضی حماسیان بررسی کننده مجدد پرونده، حکمی صادر کرد مبنی بر اینکه؛ اجرای حکم دادگاه قبلی یعنی حکمی که توسط قاضی فاضل صادر و توسط قاضی حسن شاهی تایید شده بود متوقف می گردد تا پرونده دوباره بررسی و حکم جدیدی صادر گردد. و من این حکم را به پاسگاه ارائه دادم و دردسر ضامن مان بر طرف شد.
آقای عزیزالله بهارلو، به استناد همان صورتجلسه پاسگاه، به عنوان اینکه؛ ملک مزرعه ی قارا آغاج را تحویل گرفته، شکایتی به دادگاه برد و نوشت:« مرادعلی ایزدی و خواهر و برادرانش آلوچه خشکه های ملک من را که در خرمن برای خشک شدن آفتاب کرده بودم از خرمن به سرقت برده اند.» دادگاه ما را محکوم به پرداخت سه میلیون تومان خسارت کرد. آقایان احمد عرب و اثباتی به این حکم اعتراض نکردند ولی من و برادرانم به این حکم اعتراض کردیم و وکیلی به نام آقای غلامرضا بروجنی را به عنوان وکیل انتخاب کردیم تا پرونده را پیگیری کند.
آقای غلامرضا بروجنی وکیل ما، به منظور دفاع، لایحه ای تنظیم کرد و نوشت: «اولا صورتجلسه تنظیم شده در پاسگاه که استناد آقای عزیزالله بهارلو است مورد قبول آقای مرادعلی ایزدی و برادران او نبوده است به همین جهت هم امضا نشده است دوما پرونده جهت رسیدگی مجدد به تهران فرستاده شده و هنوز پاسخی از تهران نیامده بنابراین حکم قطعی نشده است سوما اداره امور اراضی آقای مرادعلی ایزدی و… زارع مزرعه می شناسد به همین جهت پرونده مزرعه را تحت لوای فروش باغات و انتقال قطعی سند به نام متهمین به دفتر خانه ارسال کرده است تا مزرعه به زارعین انتقال قطعی گردد لذا اگر آلوچه ای هم جمع کرده و برده شده عوائد زارعانه خودشان بوده است و نمی توان آن را سرقت نامید ». با ارسال همین لایحه و نیز دفاعیات آقای بروجنی در دادگاه ما از اتهام سرقت آلوچه خشکه تبرئه شدیم.
پرونده ما در شعبه سوم دادگاه بدوی شهرکرد به ریاست قاضی حماسیان همچنان در جریان بود. بنا بر اقرار و اعتراف قاضی حسن شاهی قاضی قبلی دادگاه شعبه سه که، در تایید حکم قاضی فاضل خطا کرده ام، و جهت جبران آن خطا، آقای حسن شاهی از آقای حماسیان درخواست کرد که هر کمکی که می تواند در جهت جبران آن خطا در حق ما بکند و آقای حماسیان هم پذیرفت که جبران مافات کند و ضمنی به من قول داد حکمی صادر خواهد کرد که ما را زارع مزرعه بداند، حالا آقای حماسیان به جای دیگری منتقل شده بود و بجای او فرد دیگری به نام آقای قربانی آمده بود و پرونده ما در اختیار این قاضی جدید یعنی آقای قربانی بود.
روز دادگاه فرا رسید و آقای قربانی رئیس جدید شعبه سوم دادگاه شهرکرد، اعتراض ما را وارد ندانست. چند روز بعد حکمی از قاضی قربانی قاضی جدید شعبه سه به دستم رسید که حکم قاضی حسن شاهی را تایید کرده بود یعنی او هم زارع بودن ما را رد و نفی کرده بود. وقتی حکم به دست من رسید، نزد قاضی قربانی رفتم و اعتراض کردم. آقای قربانی گفت: «کاری است که شده، و نظر من همین است». هماندم نزد قاضی دیگری که با من آشنایی داشت و سلام و علیکی با هم داشتیم و در دادگستری شهرکرد کار میکرد و از وضعیت پرونده و موقعیت ما هم کاملا خبر داشت، رفتم و قضیه حکم جدید قاضی قربانی را به او گفتم و عاجزانه درخواست کمک کردم. قاضی آشنا به قاضی قربانی زنگ زد و واقعیت اینکه؛ ما زارع مزرعه هستیم را، به او گفت و در پایان گفت وگوی این دو قاضی، قاضی قربانی به قاضیِ آشنایِ من قول داد: «یک بار دیگر پرونده را با دقت مطالعه کند تا بتواند به حقیقت پی ببرد».
ما با آقای غلامرضا بروجنی وکیل دادگستری صحبت کردیم که وکالت ما را در این پرونده هم بپذیرد. ایشان گفتند: «اگر آقای قربانی به اشتباه خود در این پرونده، اقرار کند، من وکالت شما را در این پرونده قبول خواهم کرد». آقای قربانی بنابر قولی که به قاضی آشنای من داد، پرونده را با دقت مطالعه و به خطای خود پی برده بود و طی یادداشتی که ضمیمه پرونده کرده بود با بر شمردن سه اشکال، پذیرفته بود که در انشاء حکم اشتباه کرده است. این یادداشت قاضی قربانی، فقط ضمیمه ی پرونده بود و به طرفین دعوا ابلاغ نشده بود. آقای غلامرضا بروجنی وکیل ما، پس از خواندن پرونده، لایحهای نوشت و به استناد همان سه اشکالی که خود قاضی قربانی ذکر کرده و نیز به استناد اقرار بر اشتباه خود قاضی، درخواست ابطال حکم و تجدید نظر در دادرسی شد. آقای غلامرضا بروجنی در دفاعیات خود زارع بودن ما را ثابت کرد».
ادامه دارد
محمدعلی شاهسون مارکده
همراه 09132855112