سیم و سنجاق

نزدیک 17 ـ 18 سال قبل تازه خط تلفن توی مرکز مخابرات مارکده داده بودند و هرکس که نیاز به ارتباط تلفنی داشت باید می ­رفت توی مخابرات تا تلفن ­چی برایش شماره ­اش را بگیرد آنگاه او صحبت کند و در آخر مبلغی بابت هزینه تلفن بپردازد.

     روز جمعه ­ای بود، من آمده بودم  مارکده، دو سه نفر در خانه­ ای، کنار خیابان اصلی، مهمان بودیم. خانه دو طبقه بود و سیم تلفن از کنار ایوان ساختمان عبور می­ کرد و به راحتی در دسترس بود.

     آغاز تاریکی شب بود که من وارد خانه شدم. پشتِ سرِ من جوانی دیگر آمد که دستش پلاستیک سیاهی بود گوشی تلفنی را از توی پلاستیک در آورد و توی تاقچه اتاق گذاشت تعجب کردم و پرسیدم: گوشی تلفن برای چه هست؟  پوزخندی زد و چیزی نگفت. جوان آستین ­ها را بالا زد، وضو گرفت سجاده را پهن کرد و به نماز ایستاد. واژه­ های نماز را خیلی آرام و شمرده ادا می ­کرد و هیچ تعجیلی در سرهم آوردن نماز نداشت و نشان می ­داد که نیایش خدا برایش لذت بخش است و صادقانه خدای را می ­ستاید و نمازش از روی اخلاص است. از سادگی و صداقتش در عبادت و با آرامشی خاص که عبادت می ­کرد خوشم آمد و برایم دلنشین بود. نمازش را که خواند، قبول باشد بهش گفتم، پاسخ، قبول حق گفت و نشست. شام خوردیم، منتظر بودیم که میزبان برای­ مان چای بیاورد که دیدم جوان بلند شد سیم ­های پیچیده شده اطراف گوشی را باز کرد لامپ ایوان را خاموش کرد در کناره شرقی ایوان که تاریک ­تر بود ایستاد و با دوتا سنجاق قفلی سر دوتا سیم را به کابل تلفن که از جلو ایوان رد می ­شد متصل کرد آمد توی اتاق و شماره ­را گرفت و آهسته شروع به صحبت کرد. به نظر می ­رسید چند بار چنین کاری را کرده است چون با مهارت انجام داد. برایم تعجب آور بود، شاید این سخن من را باور نکنید؛ اصلا به ذهن من خطور نمی ­کرد چنین کاری می ­شود کرد! صحبتش که تمام شد، میزبان چای آورد، در حین خوردن چای، از جوان پرسیدم: آن اخلاصت در عبادت و این سیم و سنجاقت، با هم نمی ­خواند؟ گفت: تلفن مال دولت است اشکالی ندارد!

                                                         محمدعلی شاهسون مارکده