یاسه چای نام روستایی است. اصل واژه، کلمه ای مرکب ترکی است. یاسو یعنی پهن و چای یعنی رودخانه. یعنی محل رودخانه ای با عرض زیاد یا پهن. و علت این بوده که؛ یاسه چای قبل از این که تبدیل به روستا گردد مزرعه ای بوده از آنِ مردم آپونه. و آن ها در فصل تابستان به منظور کشت و کار زمین به این محل می آمده و سپس در فصل زمستان به آپونه بر می گشته اند. برای آمد و رفت نا گزیر بودند که از رودخانه عبور کنند این بوده که از چه نقطه و محلی عبور کنند که عمق آب کم باشد تا خود و محصول و نیز دام های شان آسیب کمتری ببیند برای شان اهمیت داشته است. و گویا رو بروی این روستا چنین موقعیت مناسبی بوده است آنگاه نام محل مناسبِ گذر از آب را که به ترکی « یاسو چای » می نامیدند، که ناشی از عریض و هموار و یکنواخت بودن بستر رودخانه بوده، تعمیم داده و به همه ی محل اطلاق کرده اند.
پاراگراف فوق را شادروان سلیمان بهارلوئی، یکی از بزرگان روستا، در تاریخ 76/4/18 در پاسخ پرسش من که؛ چرا نام روستا یاسه چای است؟ برایم بیان نمود. سلیمان بهارلویی مردی زبان آور و ذهنی باز داشت رویداد های منطقه را خوب می شناخت و بیان می نمود شخصیت های منطقه را خوب می شناخت و در لابلای سخنان خود بدان ها اشاره می نمود. در مقایسه یاسه چای با روستاهای همسایه بنظر منصف می رسید و تعصبی نداشت.
وقتی پای صحبت پیر مردان روستای یاسه چای بنشینی می بینی همه یک رنجش تاریخی را از مردم هوره با خود دارند و وقتی این رنجش را بشکافیم به جمله سه کلمه ای « مرد حق بگو! » بر می خوریم. این جمله در فضای ذهنی تاریخی مردم یاسه چای طنین افکنده تا امروز مانده و بی گمان دیر زمانی هم خواهد ماند. چون کار و رفتار خوب، ممکن است فراموش گردد ولی خاطره ی کار بد، ستم و نا راستی از نسلی به نسل دیگر بازگو می شود. هم چنان که در زیر خواهیم خواند.
شادروان سلیمان بهارلویی پاسخ پرسش بعدی من را که؛ یاسه چای چند سال قدمت دارد؟ و چگونه شکل گرفته ؟ چنین بیان نمود.
مردمان روستای یاسه چای از نژاد ایل قشقایی هستند. سه خانوار از مردمان این ایل همه ساله در این محل به ییلاق می آمده اند دو خانوار از سه خانوار برادر بوده اند بنام های حسن جان و حسین جان. خانواده سوم گویا نامش امین بوده است امین گویا کدخدا وکلانتر تیره خود در ایل هم بوده است. دو برادر چند سالی زودتر در این محل ماندگار می شوند ولی وقتی که امین کدخدا و کلانتر تصمیم به ماندگاری در این محل می گیرد روستا رشد و توسعه خود را آغاز می کند. اکنون فرزندان و بازماندگان حسن جان فامیل علامی گرفته اند و باز ماندگان حسین جان فامیل پیرعلی انتخاب نمودند و بازماندگان هادی پسر امین کلانتر، فامیل بهارلویی برای خود بر گزیده اند. گفته می شود حدود 350 سال قبل، این سه خانوار به این محل آمده و ماندگار شده اند.
با شادروان براتعلی علامی، مشهور به برات آخوند، در تاریخ 75/11/28 در این باره گفت و گو کرده ام وی گفت: مردمان اولیه یاسه چای روی تیره یا گدیک ساکن شده اند. این محل مزرعه ی مردم آپونه بوده و همه ساله چند خانوار به اینجا برای کشاورزی می آمده و پس از جمع آوری محصول به آپونه بر می گشته اند در سال های خشک سالی عده ای بیشتر به این محل کوچ می کرده و مدت زیاد تری هم می ماندند و اگر دو سه سال پی در پی خشک سالی بود به آپونه بر نمی گشتند و بقیه اموال خود را هم به اینجا می آوردند در آپونه هنوز سر زبان هاست که فلان کس یک تیر حمال داشت که دو بار به یاسه چاه برد و به آپونه برگرداند یعنی تعداد بیشتری از مردم آپونه در خشک سالی ها به یاسه چاه می آمده و در آب سالی ها به آپونه بر می گشته اند. آقای علامی از اجاق معروف پیرعلی نام می برد و می گوید: یکی از افراد آپونه ای که برای کشاورزی به یاسه چای می آمده اند، پیرعلی نام داشته است. پیرعلی هنگام پاییز در مزرعه کلوچای با سوزاندن چوب در اجاقی آتشی بزرگ درست می کند. هنگام بهار سال بعد که دو باره به اینجا می آیند هنوز زیر خاکستر های آن آتش انبوه، آتش بوده است. بدین جهت اجاق پیرعلی زبان زد و معروف می شود. و چون خاکستر توانسته آتش را برای چندین ماه نگهدارد به این محل کول ( کول در زبان ترکی یعنی خاکستر ) چای گفته اند. و گفته می شود همین افراد که در یاسه چای فامیل پیرعلی دارند از بازماندگان آن پیرعلی معروف هستند.
بنظر می رسد پاراگراف فوق قدری ساختگی و یا یک اشتباه لفظی باشد. معنی اولیه و اصلی اجاق در زبان ترکی به معنی خانواده و کیان هست، در قالب این معنی، ما جمله و اصطلاح اجاق کوری را داریم که به معنی عقیم بودن و نداشتن فرزند است. ممکن است پیرعلی، نام شخص و بزرگ خاندانی بوده و فرزندان و نوادگان او خود را از اجاق ( خانواده یا خاندان) پیرعلی می شماردند و در هنگام گرفتن شناسنامه گفته اند: ما از خاندان پیرعلی هستیم و مامور هم فامیل پیرعلی برای آنان ثبت کرده باشد.
ولی شادروان سلیمان بهارلویی علت نام گذاری مزرعه کلوچای را چیز دیگری می نامد. وی می گوید: مزرعه ای در بالا دست روستا هست که امروزه گل چای نوشته و در زبان گفت وگو کلوچای گفته می شود نام اولیه کئول چای بوده. کئول، یک واژه ترکی به معنی بوته گیاه بوده و چای هم به زمین کشاورزی کنار رودخانه اطلاق می شود. گفته می شود در این محل بوته های گل و گیاه فراوان می روییده بدین دلیل این نام گذاری صورت گرفته است.
قلعه تک: آقای بهارلویی می گوید: مزرعه پایین تر یاسه چای، قالات نام دارد قالات، ترکی و مخفف شده « قلعه تک » است. پیش از آمدن آن سه خانوار، قلعه ای روی کوه همین مزرعه ساخته شده، و کسی هم نمی داند چه کسی این قلعه را ساخته، گفته می شود ممکن است از افراد ایل قشفایی که به این محل می آمده اند ساخته باشند و یا همان دو برادر قبل از ساکن شدن اقدام به ساخت کرده باشند، چون در این حدود به جز این قلعه، قلعه ای دیگر نبوده، آن را قلعه تک، یعنی تنها قلعه می نامیده اند. این نام از قلعه به مزرعه هم تعمیم داده شده است. جوی آب کشاورزی این مزرعه هم سرگذشت عجیبی داشته است حدود 100 متر از این جوی را از لابلای سنگ سوورد به شکل تونل کنده اند که کاری بزرگ محسوب می شود این کار بزرگ هم قبل از آمدن آن سه خانوار صورت گرفته است و باز دقیق نمی دانیم چه کس یا کسانی این کار بزرگ را کرده اند ولی گفته می شود شعبان نامی عاشق دختری بوده، خانواده آن دختر شرط ازدواج را کندن تونل یا زیر گذری جهت عبور آب دانسته اند که عاشق شیدا، تونل را می کند و با دختر دلخواه خود ازدواج می نماید.
فروش املاک: حدود یکصد و بیست سال قبل فردی بنام ابوطالب کدخدای قدرتمندی در آپونه بوده و در مزرعه یاسه چای هم با عنوان کدخدا اعمال قدرت می نموده. درباره ابوطالب بسیار بد گفته می شود می گویند فرد جاه طلب، زورگو و ستمگری بوده است. کدخدا ابوطالب نهال دو دستگی را در یاسه چای کاشته است چگونه؟ از آنجایی که پایگاه مردمی نداشته و موقعیت خود را مستحکم نمی دیده، سه دانگ املاک یاسه چای را به خان های چادگان می فروشد تا با چسباندن خود به خان، به عنوان کدخدا و مباشر خان، بتواند از قدرت خان سوء استفاده نموده و اعمال قدرت نماید و سلطه خود را بر مردم هموار و تداوم بخشد. مخالفان کدخدا ابوطالب برای این که زیر سلطه نروند حدود سه دانگ دیگر زمین ها را به سردار ظفر بختیاری و زنش، بی بی سکینه فروختند تا آن ها هم با تکیه بر قدرت خان بختیاری زیر سلطه کدخدا ابوطالب نروند چون در آن روز خان های بختیاری دارای قدرت حکومتی بودند خان های چادگان موقعیت را برای خود مناسب ندیدند و ملک خریداری شده را به خان های بختیاری فروختند بنابر این دو دستگی که بوسیله کدخدا ابوطالب ایجاد شده بود باعث گردید که مردم املاک خود را با دست خود شان بفروشند و رعیت گردند. حدود 50 سال قبل به دنبال سیاست فروش اجباری املاک توسط رضا شاه پهلوی، سردار ظفر ملک خود را به یدالهی فارسانی نام فروخت و ایشان ارباب ده و هم ارباب مردم ده شدند چند سال بعد آقای بیگدلی حدود دو دانگ املاک یاسه چای را از سردار ظفر خرید بقیه املاک آقای یدالهی در زمان اجرای اصلاحات ارضی مشمول تقسیم گردید یدالهی هنوز زمین های تقسیم شده ی خود را دارد و در دست رعیت است.
بد نیست در اینجا اشاره ای به سرگذشت بیگدلی ها هم بکنم. نیاکان آقای بیگدلی از بختیاری ها بوده اند که به یاسه چای مهاجرت می کنند یک نفر از این خانواده به آبادان می رود در حین رفتن به آبادان در روستای مشهد کاوه به مامور سجل و احوال برخورد می کند که به مردم آنجا شناسنامه می داده و ایشان هم در همان جا شناسنامه می گیرد و فامیل بیگدلی را برای خود بر می گزیند. درآبادان در محل کوت عبدالله مسکن می گزیند و پیمان کاری کوره های آجر پزی شرکت نفت را به عهده می گیرد و در مدت کوتاهی به موفقیت اقتصادی خوبی دست می یابد و به یاسه چای بر می گردد و دو دانگ از املاک یاسه چای را می خرد و حدود 15-20 سال در یاسه چای کدخدا، مالک و تقریبا همه کاره بود و کم کم املاک خود را فروخت و فقیر شد و فرزندانش هر یک به جایی رفتند.
روستای یاسه چای تنها روستایی در این منطقه بوده که در تقسیمات کشوری جزء فریدن بوده است علت این هست که اینجا مزرعه مردمان آپونه و آپونه در تقسیمات کشوری جزء فریدن و این محل هم به تبعیت از آنجا جزء فریدن محسوب می شده است. که بخاطر دور بودن از مرکز اداری، ما متحمل زیان وخسارت بی شماری شدیم. حدود 20 سال قبل من درخواست نمودم که جزء شهرکرد شویم، از تهران پاسخ دادند فعلا میسر نیست ولی در تجدید نظرهای بعدی لحاظ خواهیم کرد سرانجام چند سال پیش به درخواست و پیگیری های مردم این خواسته محقق شد.
پلنگستان: وجه تسمیه این مزرعه بسیار تراژیک هست می دانیم این مزرعه در مرز املاک یاسه چای و هوره است. مردم روستاهای این منطقه بر این باور بوده و هستند که مردمان هوره آدم های ماجراجو هستند و داستان افسانه مانندی هم در این باره سر زبان هاست می گویند: روزی یک نفر از مردمان هوره در راهی که می رفته کیفی می یابد آن را می گشاید درونش مبلغ زیادی پول نقد بوده است فرد هوره ای کیف را از روی عصبانیت روی زمین می زند و می گوید: فکر کردم قباله کهنه است!؟ یعنی بدست آوردن قباله کهنه که می تواند زمینه ماجرا جویی را فراهم کند بر پول نقد ترجیح داده می شود. و ما که سالیان درازی در همسایگی هوره بوده ایم بی گمان با هم برخورد، دعوا، اختلاف، داشته ایم که موجب کینه و نفرت از یکدیگر شده است. زمانی چند نفر از مردم هوره با چوب و چماق از طریق راه شهرگان و یوقّوش به طرف یاسه چای می آیند تا ضمن یورش به این روستا وگرفتن چشم زهر یک بد نامی هم بوجود آورند تا موجب سرشکستگی مردم یاسه چای گردد. سر دسته این گروه گویا رستم نامی بوده که از جلو افراد می آمده و وقتی که نزدیک و به صدا رس یاسه چای می رسند بنای فحاشی و ناسزا گویی به مردم یاسه چای را می گذارد. در این حین یکی از زنان یاسه چای که گویا نامش مریم ( میرم ) بوده وقتی چشمش به گروه مهاجم می افتد نزد حاج هادی که آن روز بزرگ و کدخدای آبادی بوده می رود و چارقد خود را باز کرده و روی سر حاج هادی می اندازد و می گوید؛ تا کی می خواهید خاموش بنشینید؟ حاج هادی در اتاق طبقه دوم خانه خود نشسته بوده از این اتاق یک پنجره به طرف راه یوقّوش باز می شده، وقتی سخنان مریم را می شنود خونش بجوش می آید، تفنگ خود را بر می دارد و سینه رستم جلودار و فحاش را نشانه می گیرد و گلوله در سینه رستم می نشیند. گروه مهاجم جنازه رستم را بر دوش گرفته و فرار می نمایند و شکایت به اصفهان می برند که؛ حاج هادی یاسه چاهی با تیر تفنگ رستم را در دره ای در نزدیکی هوره کشته است. بازرس و مامور جهت رسیدگی به محل اعزام می گردد دو طرف دعوا به همراه مامور در محل ادعایی مردم هوره، یعنی در همان دره، محل ادعایی قتل، حاضر می شوند. مردمان یاسه چای نمی توانند ثابت کنند که محل قتل اینجا نبوده بلکه در نزدیکی روستای یاسه چای بوده و این ها به منظور یورش به یاسه چای می آمده و فحاشی می کرده اند و ما ناگزیر به منظور دفاع از خودمان او را زده ایم. ولی مردمان هوره با شهادت دروغ ثابت می کنند که محل قتل در آن دره بوده است. گویا مامور رسیدگی به پرونده به شهادت های دروغ مردم هوره شک می برد چون قبل از ادای شهادت چند مرتبه با تاکید به کسانی که برای دادن شهادت آمده بودند می گفته: مرد! حق بگو؟! مرد! حق بگو؟! بنابر این، پس از آن واقعه شهادت دروغ تعدادی از مردمان آن روز هوره، این دره با نام مرد حق و در زبان گویشی مردق و مردخ نامیده و هنوز هم بدین نام شناخته می شود. بنابر حکم حاکم قرار می شود که حاج هادی خون بها بدهد. که قسمتی از مزرعه پلنگستان به عنوان خون بها به هوره ای ها داده می شود. هوره ای ها که در یورش به یاسه چای شکست خورده بودند حال با تصاحب قسمتی از مزرعه پلنگستان احساس پیروزی و غرور می نمودند لذا قلعه ای در بالای مزرعه ساخته و ساکن می شوند هدف از ساخت قلعه وساکن شدن در اینجا این بوده که مردم یاسه چای دیگر به آن طرف ها نروند. از نظر مردم یاسه چای هوره ای هایی که در پلنگستان ساکن می شوند یک حالت خشم و تهاجمی داشته اند و مردم یاسه چای این حالت را به خوی و خصلت پلنگ ( پلنگسان – بسان پلنگ) تشبیه نموده اند بدین معنی که اینان هم چون پلنگ ( پلنگ سان) در حالت تهاجمی وحمله در آنجا نشسته اند و هرکه به آن سمت برود بدو حمله خواهند نمود. با توجه به این تشبیه نام این محل پلنگ سان نامیده می شود وکم کم در گویش عامه تبدیل به پلنگستان می شود. بنابر این جانور حقیقی در کار نبوده است.
از نام آوران و بزرگان روستا که بیادها مانده یکی خداوردی نام در زمان قدرت گرفتن خان های بختیاری کدخدا بوده می گویند مردی روستا دوست و مردمی بوده و می کوشیده هر چه می شود به ارباب محصول کمتری داده شود و محصول توی روستا بماند تعداد کمی از مردم بر این باورند که خداوردی ظلم می کرده است ولی عده بسیاری می گویند اگر ناگزیر در جایی زهر داشته در جاهای بیشتری پاد زهر هم داشته است در زمان ارباب یدالهی عباسعلی نام کدخدا بوده که تقریبا خاطرات خوبی از او یاد نمی شود بعد از او چندین سال هم بگدلی کدخدا بوده بعد از ایشان در زمان اجرای اصلاحات ارضی من نماینده ارباب در تقسیم املاک و جمع آوری بهره مالکانه بودم در طول این سال ها سعی من بر این بود که بیشتر به رعیت کمک گردد.
آقای براتعلی علامی درباره مهاجرت خاندان خود به روستای یاسه چای می گوید: خانواده ما به آخوند ها مشهور است نیای ما پنج نسل قبل که معمم و یا آخوند بوده بنام ملا برات از نجف آباد به منظور انجام کارهای ملایی به اینجا می آید. فرزند او ملا محمدعلی و فرزند او ملا صفر و فرزند او به اسحاق آخوند مشهور بوده اند. هنگامی که شناسنامه می داده اند به استناد این که ما عالم دینی هستیم فامیل علامی را بر می گزینند و تعدادی از خانواده ها که با ما نزدیکی داشتند همین فامیل را انتختاب می کنند عده ای دیگر از مردم یاسه چاه که از ایل قشقایی بودند فامیل بهار لو را بر می گزینند و خانواده حیدری ها هم که از بگ های هرچگان هستند.
با آقای فتح الله بیگدلی در تاریخ 76/10/12 در باره تاریخچه خاندان خود صحبت کرده ام که چنین گفته است. نژاد و اصل ما بختیاری و از طایفه کیانی ها هستیم. سه برادر بنام های عسگر، زینل و علی در این طایفه می زیسته اند در یک درگیری، یک نفر از گروه مقابل به قتل می رسد. ناگزیر این سه برادر از طایفه و ایل خود فرار می نمایند و در آپونه ساکن می شوند. علی از آپونه به نجف آباد می رود و در طایفه همتی های نجف آباد چوپان می شود. زینل از آپونه به صادق آباد می رود و در آنجا به کار کشاورزی مشغول می گردد. طایفه نوری های صادق آباد از زینل لر هستند. عسگر پسری داشته بنام رضاقلی، در زمان قاجار از طرف این محل به سربازی می رود. فرمانده او به میرپنج چادگانی، معروف بوده است یک وقت گروه میرپنج چادگانی به منظور سرکوب یاغیان به خراسان اعزام می شوند در این درگیری، رضاقلی کشته می شود. مدتی بعد میرپنج چادگانی به منظور دیدن اقوام در سر راه خود به چادگان، از آپونه می گذرد. و از بازماندگان رضاقلی جویا می شود که گفته می شود: یک پسری 12 ساله بنام فتح الله دارد. از آنجایی که رضاقلی مردی دلیر و جنگجو بوده با این باور و انگیزه که؛ پسر همچو پدر خواهد شد، او را با خود به منظور وارد سپاه کردن می برد. فتح الله مدت زمانی در سپاه بوده و به سفارش همان میرپنج با دختری در روستای مشهد کاوه ازدواج می کند. پس از فوت میرپنج، فتح الله از سپاه بیرون می آید و در همان مشهد مسکن می گزیند در همین حین روستای یاسه چای از مزرعه تبدیل به روستا می گردد چون فتح الله در اینجا تعلقاتی داشته به یاسه چای کوچ و دارای چهار پسر بنام های نعمت الله، فرج الله، غلامعلی و صفرعلی می شود. صفرعلی بدون ازدواج فوت می کند. غلامعلی به فارسان مهاجرت و به کار کشاورزی مشغول می شود. فرج الله در همان یاسه چاه می ماند. نعمت الله به صورت پیاده، با زن و چهار بچه اش از راه دو پلان به خوزستان می رود. اسدالله پسر نعمت الله در اهواز به کار پیمان کاری آجر پزی روی می آورد و در زمان کم ثروتمند و بعد از سال هایی به یاسه چای بر می گردد و قدری ملک از ابوالقاسم یدالهی می خرد. اسدالله بیگدلی که حالا او را ارباب بیگدلی می نامند کدخدا، بزرگ و ارباب روستا و دارای آوازه بلند، مالک دو دانگ املاک قریه، نیمی از مزرعه شهرگان، حشم زیاد، چند نفر نوکر، چوپان، کنیز و همچنین چهار زن، 11 پسر و 4 دختر است که متاسفانه عمر این شکوه و شوکت بسیار کوتاه بوده است.
محمدعلی شاهسون مارکده