آوای مارکده شماره 35 – پانزدهم مهر 1383

پيامها و خبرهاي مذهبي

1-آواي ماركده، 15 رمضان ميلاد امام حسن مجتبي (ع) امام دوم شيعيان را به پيروان و روزه داران تبريك و 21 رمضان شهادت حضرت علي (ع) امام اول را تسليت مي گويد 2- دارالقران كريم ماركده در نظر دارد كتابخانه مسجد را راه اندازي كند 3- مؤسسه خيريه ماركده در شرف تاسيس است 4- هيات امنا مسجد با كمك مردم كار تعمير مسجد را شروع كردند 5- كلاس هاي قرآن امسال با حضور گسترده خواهران برگزار مي شود 6- جوايز برندگان مسابقه شبهاي رمضان در روز عيد سعيد فطر اهدا مي شود.

دانش آموز يا نظافتچي؟

نهاد مدرسه در جامعه انساني براي آموزش و پرورش فرزندان بوجود آمده است و آنچه كه ما مردم عادي جامعه از اين نهاد مي دانيم اينست كه، اين نهاد تشكيل شده از يك ساختمان، تجهيزات آموزشي، مديرآموزشگاه، آموزگاران،دانش آموزان و مستخدم مدرسه. هر يك از اجزا تشكيل دهنده اين نهاد آموزشي- اجتماعي نقشي در شكلدهي شخصيت و توسعه اندوخته هاي ذهني دانش آموز دارند. ساختمان آموزشگاه در صورت داشتن وسعت، نور كافي، ديد لازم و پاكيزگي مي تواند روي دلپذير بودن و آرامش رواني دانش آموز تاثير مثبت بگذارد. تجهيزات در صورت برخوردار بودن از تكنولوژي روز، سالم بودن و داشتن جذابيت لازم مي تواند تفهيم موضوع هاي درسي را بهتر و آسان تر و دلنشين تر كند. مدير آموزشگاه در صورت داشتن دانش بالاي روان شناسي اجتماعي، تجربه و تدبير مي تواند در انتخاب معلمان دقت كافي داشته باشد، نظم دهي بهتر و بيشتر در كارها كند و با بكارگيري و بهره وري از همه امكانات زمينه اي براي رشد بيشتر دانش آموزان فراهم نمايد. معلمان در صورت داشتن اطلاعات، تخصص در آموزش، علاقه مندي به كار خود ، نقش بسزايي در پيشرفت تحصيلي دانش آموزان خواهند داشت و مستخدم مدرسه با انجام نظافت خوب و بموقع وظيفه خود، مي تواند محيط را پاكيزه نگهدارد و كار هاي جانبي مدرسه را مانند گرم كردن فضاي كلاس را خوب انجام دهد و… تا دانش آموز با آرامش كامل و لذت بردن از محيط پاكيزه مشغول يادگيري مفاد و موضوع هاي درسي باشد. اينها چيزهايي است كه ما پدر و مادرهاي دانش آموزان مي دانيم و انتظار هم داريم كه اينگونه باشد ولي شايعه هاي اخبار گونه ديگري به گوش ميرسد و آن اينكه كار انجام نظافت مدرسه هاي ابتدايي و راهنمايي دخترانه روال عادي خود را طي نمي كند و شنيده ها حاكيست؛ 1- يكي از معلمان مدرسه ابتدايي از حضور در كلاس درس خودداري مي كند، مدير علت را جويا مي شود و معلم كثيف بودن كلاس را عنوان مي كند، مدير از مستخدم دليل عدم نظافت را مي پرسد و مستخدم وسايل نظافت را به دست مدير مي دهد و مي گويد:خودت كلاس هارا جارو كن! 2- محوطه مدرسه ابتدايي توسط دانش آموزان نظافت مي شود 3- روز اول مهرماه حياط مدرسه راهنمايي دخترانه توسط يكي از دبيران محترم و يكي از ورزشكاران روستا نظافت شد 4- در سال تحصيلي گذشته، مدير مدرسه ابتدايي دخترانه از يكي از اولياء دانش آموزان درخواست مي كند؛ بخاري هاي مدرسه را روشن نمايد و ايشان هم مي پذيرد و مدتي هم انجام مي دهد ولي با مخالفت مستخدم روبرو مي شود و ديگر ادامه نمي دهد 5- براي جمع آوري آشغال هاي ريخته شده در حياط مدرسه ابتدايي مستخدم سطلي به دست دو نفر دانش آموز مي دهد و مي گويد: حالا شما ماشين زباله هستيد و به بقيه هم مي گويد: شما هم كارگران جمع آوري كننده زباله ايد، آشغال ها را جمع و در سطل بريزيد. علاوه بر موارد فوق موضوع ديگري نيز در رابطه با بهداشت مدرسه ابتدايي مطرح است كه به آن اشاره مي شود. آبهاي سطحي(آشپزخانه و حمام) تعدادي از خانوارهاي نزديك مدرسه از چاه ايجاد شده در كنار مدرسه ابتدايي سرريز شده و در اطراف جريان دارد و نيز به داخل مدرسه نفوذ كرده و سلامتي دانش آموزان را به خطر انداخته است. حال اگر خبر هاي ذكر شده درست باشد چند سئوال مطرح است. مسئوليت حسن انجام اين كارها به عهده كيست؟ مديران محترم مدارس يا…؟ من بر اين باورم كه علت بوجود آمدن مسائل و مشكلات فوق بي تفاوتي مردم است و مي پرسم چرا نمي خواهيد؟ و انتقاد نمي كنيد؟ انجمن اولياء چرا به وظايف خود عمل نمي كند؟

رمضان عرب

چند خبر كوتاه

دهياري و شوراي اسلامي روستاي ماركده قرار است كار جمع آوري و حمل و دفن بهداشتي زباله هاي روستا را به صورت كنترات به فرد يا افراد واجد شرايط واگذار نمايند لذا از افراد توانمند و واجد شرايط انجام كار، تقاضا مي شود به دهياري مراجعه نمايند. دهياري و شوراي اسلامي روستا در راستاي روستاي پاكيزه و رعايت بهداشت، تعدادي سطل زباله با پايه خريداري و قرار است در چند جاي روستا نصب گردد تا همشهريان عزيز و مسافران محترم زباله هاي توليد شده در خيابان و در بين راه را در اين ظروف بريزند. لذا از همشهريان خوب و مهربان در خواست مي گردد در تميز نگهداشتن و حفاظت از آنها دهياري را ياري رسانند.

مورخه 10/8/83 جلسه اي با آقاي مهندس صفر نورالله مدير محترم شركت گاز استان و آقايان؛ محمدعلي شاهسون از شوراي ماركده، شهرام مرداني از گرمدره، بخشعلي شاهبندري از قوچان، صفرعلي بهارلو از ياسه چاه، عباسپور و ناصر كرمي از صادق آباد در محل دفتر مدير شركت گاز تشكيل و پيرامون تغييرات انجام شده در نحوه گازرساني به 6 روستاي نامبرده مذاكره شد در اين جلسه از سخنان آقاي مهندس صفر نورالله بوي الرحمان مي آمد و اميدواري بيشتري به شروع انجام پروژه گازرساني بوجود آمد.

به دنبال مخالفت رئيس محترم شوراي اسلامي ماركده با تشكيل شوراي حل اختلاف مشترك روستاي ماركده و قوچان و ارايه در خواست كتبي به بخشداري مبني بر جداسازي و پيگيري موضوع، قرار گرديد تعدادي از معتمدين محل به عنوان كانديد جهت انتخاب 2 نفر از بين آنها به بخشداري سامان معرفي گردد كه شوراي اسلامي در جلسه مورخه 7/8/83 خود علاوه بر افرادي كه قبلا معرفي نموده بود مجددا افراد زير را به بخشداري معرفي نمود. 1- بهرام (نعمت الله) عرب فرزند ولي الله 2- غلام رضا خسروي 3- مصطفي عرب فرزند اكبر 4- حمزه خسروي 5- ابوالفضل عرب فرزند خداداد 6- يدالله (پرويز) عرب فرزند فضل الله

ادبيات روستا

بيچين اوستي، سونبول بيچن اوراخلار ايله بــــيل كي، زولفي دارار داراخلار

شكار چيلار بيلدير چيني سوراخلار

بيچين چيلر آيرانلارين ايچــــــللر بير هوشلانيب،سوننان دوروب، بيچللر

وقت درو، داسهايي كه سنبل را درو ميكنند گويي كه شانه ها زلفي را شانه مي زنند

شكار چي ها سراغ بلدر چين مي گردند

درو گران دوغ خود را مي نوشند چرتي زده سپس بر مي خيزند و باز درو مي كنند

حيدر بابا، كنــــــدين گوني باتاندا اوشــاقلارون شــامين ئييوب، ياتاندا

آي بولوتدان چيخوب، قاش-گئوز آتاندا

بيزدن ده بير سن اونلارا قصــه ده قصه ميزده چوخـــــلي غم و غصه ده

حيدر بابا، هنگام غروب آفتاب دهكده – هنگامي كه بچه هايت شامشان راخورده ميخوابند

هنگامي كه ماه از پشت ابر بر آمده چشمك مي زند و به عشوه ابرو بالا مي اندازد

تو از ما نيز براي آنان قصه بـــگو در آن قصه ي ما از غم و غصه بسيار بگو

قاري ننه گئجه ناغيـــــل ديينده كولك قالخيب،قاپ-باجاني دئوينده

قورد گئچينين شنگولوسون يينده

من قاييديب، بير ده اوشـــاق اولئيديم بير گول آچيب، اوندان سورا سولئيديم

هنگامي كه قاري ننه شب قصه مي گويد كولاك بر خاسته، در و ديوار را مي كوبد

هنگامي كه گرگ شنگلي بز را مي خورد

اي كاش من بر گشته باز كودك مي شدم مي شكفتم و بعد پژمرده مي شدم

منبع: سلام بر حيدر بابا سروده استاد شهريار ترجمه بهروز ثروتيان

تكرار تاريخ

كلاه پوششي است براي قسمتي از بدن انسان كه از پوست، پارچه هاي زربفت، نمد و غيره، دوزند يا سازند و بر سر گذارند. ايرانيان از قديم كلاه بر سر مي گذاشتند كه اين در هر دوره و يا هر منطقه اي شكل آن متفاوت بوده است. شكل و جنس كلاه علاوه بر پوشش سر، نشان دهنده طبقه اشخاص و نيز موقعيت شخص در آن طبقه بوده به همين جهت نسبت به رخت ها و لباس هاي پوشاننده قسمت هاي ديگر بدن از اهميت بيشتري برخوردار بوده، پادشاهان در طول تاريخ كلاهي با نام تاج از زر مي ساختند و بر سر مي گذاردند، فرمانروايان كوچكتر نيز هر يك نسبت به موقعيت و جايگاه خود در هرم قدرت نشاني بر كلاه خود نصب مي كردند تا به توده مردم نشان دهند كه داراي قدرت و شوكت هستند و بنا بر همين اهميتي كه كلاه داشت بعضي از خداوندان زور در طول تاريخ دستور داده اند كه مردم بايد چگونه كلاهي بر سر گذارند براي نمونه؛ تا زمان ناصرالدين شاه قاجار ( 1313-1247 ه ق ) طبقات عالي و متوسط در ايران كلاه هاي بسيار بلند از جنس پوست بر سر مي گذاشتند، ناصرالدين شاه دستور داد همه مردم كلاه كوتاه بر سر گذارند كه كم كم كلاه ماهوت مشكي كه در ايران دوخته مي شد و ارزان بود رواج يافت. در زمان پادشاهي رضا شاه نيز نخست كلاه لبه دار كه به كلاه پهلوي موسوم شد رواج گرفت و به دنبال آن كلاه اروپايي بنام شاپو در طبقات متوسط و عالي متداول گرديد پس به دلايلي كه در بالا ذكر شد كلاه بر سر گذاشتن به انسان هويت مي داد و نشان بزرگي و مردانگي بود، نشان از طبقه فرد داشت و كلاه بر سر نگذاشتن نوعي بي هويتي بوده است. اين نوع كلاه ها مخصوص مردان بوده و زنان نيز نوعي كلاه از پارچه مي دوختند و آن را به مهره ها و ديگر زيور آلات مي آراستند و بر سر مي گذاشتند و از دو طريق آن را مهار مي كردند يكي با دو بند در زير گلو گره مي زدند و ديگري با يك بند نيم حلقه اي در زير گيس ها مهار مي شد و روي آن روسري يا همان چارقد مي پوشيدند. نوع مهره ها و ديگر زيور آلات آراسته شده به كلاه زنان كه در ماركده به آن كلو (بر وزن پلو) مي گفتند نشان دهنده طبقه و موقعيت اجتماعي اقتصادي زن داشت. كلاه هاي مردانه انواع و اشكال مختلفي داشت مثل كلاه فرنگي، بوقي، پوستي، پهلوي، نمدي و… به خاطر همين اهميت و نشانه بودن كلاه به عنوان يك پوشش بوده كه از ديگر لباس ها و رخت ها بيشتر وارد حوزه ادبيات و زبان گفتاري و نوشتاري شده و با آن ضرب المثل ها و تركيبات زيادي ساخته اند. براي نمونه؛ كلاه از سر برداشتن يا كلاهش را برداشتن: هر گاه كسي خبر خوشي مي آورد و مي خواست مژده گاني بگيرد پيش از گفتن خبر كلاه مخاطب را بر مي داشت و مي گفت مژده گاني بده تا خبر خوش را بگويم. كلاه برداري: فريفتن كسي. كلاه شرعي: بكار بردن حيله اي در احكام شرع براي بردن سود چنانكه، ربا را بنام مال الاجاره گرفتن، خريد و فروش صوري بادام با قيمت بالاتر جهت حلال شدن بهره پول. قاضي بودن كلاه يا كلاه را قاضي كردن: از روي وجدان و انصاف قضاوت كردن. رقصيدن كلاه كسي در هوا يا كلاه را به هوا يا آسمان انداختن: كنايه از شادماني. كلاهش پشم ندارد: كاري از دستش ساخته نيست. كلاه به سر كسي گذاشتن: امروزه معني گول زدن را دارد ولي در قديم علاوه بر اين، معني مثبتي نيز داشته، هر فردي كسي را بزرگ مي كرد يا كاري بزرگ به او مي داد گفته مي شد. كلاه كسي پس معركه بودن: عقب بودن از ديگران. كلاه به سر كسي گشاد بودن: قادر به انجام كاري نبودن. كلاه تو هم رفتن و يا قاطي شدن: ميانه و يا رابطه به هم خوردن. كلاه به سر: كنايه از مرد يا پسر. كلاه كلاه كردن: از كسي گرفتن به ديگري دادن. كلاه پيش كسي نهادن: كنايه از عجز. كلاه نمدي پوش يا كلاه نمدي به سر: كنايه از طبقات پايين جامعه؛ عشقي مي گويد، از چه كناريد اي كلاه نمدي ها ــ دست در آريد اي كلاه نمدي ها. سر كسي بي كلاه ماندن: محروم شدن. كلاه را براي سرما و گرما به سر نمي گذارند: مراد آن است كه بايد مردانگي داشت. كلاه كياني: كنايه از تاج؛ فردوسي مي گويد، به ايوان خراميد و بنشست شاد ــ كلاه كياني به سر بر نهاد.

نظرحافظ شيرازي شيرين سخن درباره كلاه بسرگذاشتن نيزجالب است باهم ميخوانيم:

نه هر كه چهره بر افروخت دلبري دانـد نه هر كه آينه سازد سكندري داند

نه هر كسي كله كـج نهاد و تند نشست كلاه داري و آييـن ســـروري داند

هزار نكته باريك تر زمـو اينـــجاسـت نه هر كه سر به تراشد قلندري داند

و اما سبب نوشتن اين مقاله، چندي پيش در مجلسي با تعدادي از همشهريان عزيز نشسته بوديم و از هر دري سخن مي گفتيم، سخن به جوانان و آرايش موها كشيده شد و روي اينكه تعدادي از پسرها موهايشان را بلند نگه ميدارند و از وسط سر آن ها را جدا كرده و به دو طرف مي ريزند، زوم شد. هر يك از زاويه اي موضوع را بيان مي كرد، يكي مي گفت: پسران شكل زنان شده اند. ديگري مي گفت: اين تهاجم فرهنگي است. بعدي مي گفت: اين لاابالي گري است و يكي ديگر مي گفت: اين ها تقصير خانواده است و تربيت خوب نشده اند. يكي دو نفر هم بر اين باور بودند كه اين ها بچه مسجدي نيستند و… سرانجام تقريبا همه ضمني با گفتار و سكوت پذيرفتند كه جامعه خراب شده و جوانان با اين شكل و هيات منحرف اند و… از اين نتيجه گيري بسيار متعجب شدم كه چرا به اين آساني و بدون كاوش، انديشيدن و سنجيدن، از فردي كه خوششان نمي آيد انگ انحراف به او مي زنند! اين فرآيند ساعت ها ذهن مرا مشغول خود كرد. در همين جا براي تبرئه خودم متذكر مي شوم من مشوق چنين آرايشي نيستم ولي موافق انگ زدن هم نيستم. يادم آمد مشابه اين مسائل در گذشته زماني كه ما نوجوان بوديم در همين روستا اتفاق افتاده است ولي از آنجايي كه ما عادت نداريم مسائل و موضوع هاي روزمره زندگي مان را يادداشت كنيم و بعد گذشته خود را مطالعه كنيم و آن را تحليل و نقد نماييم اينگونه مسائل دائم تكرار مي گردد.

در گذشته در روستاي ماركده مردان همه كلاه نمدي به سر مي گذاردند و آن هايي كه در جامعه بزرگ منش تر بودند هميشه دو عدد كلاه نمدي داشتند يكي نو و ديگري كار كرده. كلاه نو كه فرم، شكل و قواره اوليه اش را داشت را در هنگام مهماني ها، جشن ها و يا مسافرت ها به سر مي گذاشتند و هنگام كار كشاورزي كلاه كار كرده را استفاده مي نمودند و نيز بعضي ها كه در جامعه احساس سروري و بزرگي و تفاخر مي كردند كلاه خود را مقداري كج و در فرق سر كمي در قسمت جلو مي نهادند و جوان ترها موهاي خود را نيز مقداري به سمت مخالف كلاه شانه كرده و كمي از آنها را از زير كلاه بيرون مي گذاشتند كه زيبايي خاص خود را داشت و بقيه مردم عادي كلاه را به فرق سر كمي متمايل به عقب سر قرار مي دادند و عموماً موها را به سمت بالا شانه مي زدند و زير كلاه قرار مي دادند جوانان مقداري از موهاي جلو سر را كه به آن زلف مي گفتند به صورت نيم حلقه از زير كلاه بيرون مي گذاشتند. سر پسران از سن 6-7 سالگي كلاه نمدي مي گذاشتند و مادران خوش ذوق در چند جاي كلاه بويژه در قسمتي كه بايد جلو سر قرار مي گرفت چند عدد مهره كه به آن كجي مي گفتند از جمله كجي…گربه مي دوختند تا پسرشان كه دارد نوجوان مي شود از چشم زخم مردم بويژه همسايگان در امان بماند. اين مفهوم كلاه سر داشتن مساوي بود با مرد بودن حتي در ميان پسران. معمول بود هنگام بازي هرگاه كسي مي خواست پسر ديگري را اذيت كند يا سر به سرش بگذارد كلاهش را بر مي داشت و براي بچه هاي ديگر همانند توپ پاس مي دادند و اين بيانگر بي عرضگي و ضعف پسر تلقي مي گرديد كه كلاهش را برداشته اند. پس مي بينيم پوشيدن كلاه با مرد، مردانگي بهم آميخته بوده و در اذهان مردم از همان بچگي جا داده مي شد و حتي زنان هم بر اين باور بودند، چون هرگاه مردي در مقابل انجام كاري آن توانايي لازم را از خود بروز نمي داد بويژه در مسائل وفاي به عهد و انجام قول و قرار، و اگر در مقابل وفاي به عهد و انجام قول، زني قرار داشت كه زيان مي ديد، زن خطاب به مرد مي گفت: كلاه را از سرت بردار و چارقد سرت كن! يعني مرد نيستي!

در سال 1340 ديپلمه هاي سرباز با نام سپاهيان دانش به دستور دولت وقت راهي روستاها شدند تا فرزندان روستائيان را سواد بياموزند، هم زمان با اين اقدام خانه هاي انصاف و انجمن هاي ده در روستا تشكيل گرديد و پروژه اصلاحات ارضي اجرا شد كه سبب آمد و رفت بيشتر كارمندان دولت نسبت به گذشته به روستاها شد. در هر روسـتا مدرسه اي بنا شد و تعدادي از پسران روستا به مدرسه رفتند، اين پسران در مدرسه نبايستي كلاه به سر مي گذاشتند، كم كم اينها بزرگتر شدند و هر سال تعداد مدرسه رفته ها و مدرسه بروها بيشتر مي شد و نيز بزرگ تر و به سن نوجواني مي رسيدند. پسران مدرسه رو اغلب در بيرون مدرسه و بويژه در فصل تابستان كه مدرسه ها تعطيل بود و نيز پس از ترك تحصيل به توصيه پدر و مادر ها ناگزير بودند دوباره كلاه بر سر بگذارند. همزمان مسائل ديگري هم در جريان بود كه تاثير خود را داشت از جمله بهتر و بيشتر شدن وسايل حمل و نقل كه منجر به رفت و آمد بيشتري به شهر شد، رواج و رونق يافتن قالي بافي كه باعث بالا رفتن درآمد خانوارها شد، استفاده روز افزون از كالاهاي شهري، گسترش راديو و آشنايي بيشتر مردم با فرهنگ جديد و… باعث تغيير ذوق و ديد مردم گرديد. جوانان روستا با تاثير پذيري از پوشش جوانان شهري يكي يكي كلاه خود را بر مي داشتند و با سر برهنه در ميان مردم ظاهر مي شدند كه غوغايي در روستا بر پا شده بود هر كجا كه دو نفر با هم بودند صحبت از اين بود كه فلاني هم كلاهش را برداشته. پدر و مادرها از اين كه جوانانشان سنت شكن شده اند ناراحت بودند، خجالت مي كشيدند و از فرزندان خود مي خواستند كه كلاه بر سر بگذارند، در اين راستا فرزندان خود را سرزنش مي كردند، تو ذوقشان مي زدند، تحقيرشان مي كردند، دعوايشان مي كردند و… خوب يادم هست جوانان مايل بودند سربرهنه بگردند و اين براي آنها شيرين و دلپذير بود، نق نق و سرزنش پدر و مادرها اين شيريني و دلپذيري را براي آنها تلخ مي كرد. براي نمونه؛ من يكي از اين جوانان بودم و تازه برايم نامزد درست كرده بودند كلاه سرم نمي گذاشتم علاوه بر نق نق پدر و مادر روزي مادر نامزدم با حالت نصيحت و دلسوزي گفت: فلاني كلاهت را برداشتي، سرزبان ها افتادي، مردم پشت سرت لغاز مي چينند، برو كلاهت را به سرت بگذار! اين جمله ها همانند پتكي بود بر مغز من و مدت ها ذهن حساس مرا مشغول كرده بود چون دوست نداشتم كلاه سرم بگذارم و نمي خواستم هم مردم پشت سرم لغز بگويند. بزرگترها در آن روز بر اين باور بودند كه جامعه خراب شده، جوانان بي بند و بار شدند، لاابالي شدند، به بزرگتر ها احترام نمي گذارند، ديگر مردي و مردانگي از جامعه رفته و… اين فرآيند چند سال طول كشيد تا به حالت عادي در آمد. امروز مي بينيم همه مردان، جوانان و نو جوانان بدون كلاه هستند، جامعه به خاطر كلاه نپوشيدن مردان خراب نشده، جوانان آن روز كه بزرگ سالان امروز شده اند بخاطر كلاه به سر نگذاشتن لاابالي و بي بند و بار نشده اند. حال پرسش اين است كه چند نفر از اين فرآيند عبرت آموختند؟ جواهر لعل نهرو انديشمند و سياست مدار هندوستان مي گويد: جامعه اي كه از تاريخ و گذشته خود آگاهي نداشته باشد، آن را نخواند، نداند، نفهمد ناگزير به تكرار آن خواهد بود.

محمدعلي شاهسون ماركده 4/8/83

منابع: لغت نامه دهخدا، فرهنگ معين، امثال و حكم دهخدا و ديوان حافظ

كوه به كوه نمي رسد ولي

تيرماه 83 ، اولين جلسه اي بود كه با مهندس سليميان رئيس اجراي طرح هاي شركت گاز استان داشتيم. از شوراي هر روستايي يك نفر آمده بود و از ماركده هم من بودم. موضوع جلسه گازرساني به روستاهاي ماركده، گرمدره، قوچان، قراقوش، ياسه چاه و صادق آباد بود. در آن جلسه من يكايك افراد را با نام و نام روستايشان به مهندس معرفي كردم، آن گاه مهندس سليميان گفت: من يك خاطره از روستاي گرمدره دارم. در اين لحظه ضربان قلبم تند شد و با خود گفتم نكند خاطره بد باشد و روي تصميم ايشان اثر منفي بگذارد؟ نامبرده خاطره را اينگونه تعريف كرد؛ يكي از بستگان ما در گرمدره با پسر بچه اي تصادف كرد و پاي پسر بچه شكست ما فكر مي كرديم حالا اين روستائيان ما را خواهند زد و يا بي احترامي خواهند كرد و يا بعداً ما را اذيت خواهند نمود ولي همه اين ها را كه ما فكر مي كرديم نادرست از آب درآمد و اين خانواده بسيار مهربان و بزرگوار بودند. علارغم اين كه پاي بچه شان شكسته بود و گچ گرفته شده بود و مشغول پرستاري بودند از ما با نهايت مهرباني پذيرايي مي كردند به باغشان بردند و با احترام برخورد كردند و من هيچگاه اين خاطره را فراموش نخواهم كرد. سخن مهندس كه به اين جا رسيد قلبم آرام گرفت و اميدوار شدم چون از لحن گفتار و صداقت بيانش چنين برداشت كردم كه اين خاطره تأثير مثبت روي تصميم وي خواهد داشت و در آن جا اين ضرب المثل عاميانه به ذهنم خطور كرد كه مي گويند؛ كوه به كوه نمي رسه ولي آدم به آدم مي رسه. در همين حين خاطره ناخوشايندي از روستايمان ماركده عزيز به ذهنم رسيد كه برايتان شرح مي دهم. چند سال پيش در يك شب به دعوت يكي از همشهريان در جلسه ختم در منزلي شركت كردم، پس از اينكه مدعوين آمدند و نشستند صحبت ها از هر دري شروع شد و به شوخي با گردشگران رسيد يكي براي ديگري تعريف كرد؛ در فلان نقطه يكي از همشهريان ايستاده بود و گردشگران را عوضي راهنمايي مي كرد و آنها مقداري از دره بالا مي رفتند و باز مي گشتند. حاضرين در آن جلسه مي خنديدند و من به چهره يكايك دقيق نگريستم هيچيك از اين رويداد ناراحت نبودند و به زشتي اين كار نمي انديشيدند! در آن جلسه در محل شركت گاز در ذهن خود و با خود مي گفتم حال اگر يكي از آن افرادي را كه به آنها راه عوضي نشان داده شده همين مهندس بود و مثلاً مي گفت يك خاطره بدي از ماركده دارم و داستان را تعريف مي كرد چقدر بايد خجالت مي كشيدم؟

هنرمند انسان دوست

اعتياد يعني وابستگي و نيازمندي انساني به مواد افيوني، هر انساني را كه چنين وابستگي داشته باشد معتاد مي ناميم. انسان معتاد در خود نياز شديد به مواد افيوني مي بيند و هر گاه دسترسي به مواد نداشته باشد علائم و حالاتي در آن فرد ظاهر مي شود چنين فردي علارغم اينكه مصرف اين مواد براي او مشكلات فراواني بوجود مي آورد ولي شدت وابستگي رواني و جسمي او توان را از او گرفته و نمي تواند تصميمي براي قطع آن مواد بگيرد و او ميل به دفعات بيشتر و مقدار بيشتر دارد. همين وابستگي شديد و ميل به مصرف مداوم و بيشتر تاثيري ويرانگر بر جسم و روان فرد معتاد مي گذارد و اراده و عزم و توان را از او مي گيرد و او فردي با وضعيت وابسته مي شود. فرد معتاد به منظور دستيابي و فراهم آوردن مواد مورد نياز خود همه ي وقت و سرمايه خود و امكانات خانواده و نيز در صورت فراهم بودن امكان، از امكانات ديگران هم در راه بدست آوردن مواد مورد نياز خود صرف مي كند و ابايي هم ندارد. در كنار اين رفتارهاي نا بهنجار فرد معتاد، انسان هايي بسر مي برند، يكي زن و ديگر فرزندان اويند و به قول مردم زندگي مي كنند در اين زندگي غمبار، زن و فرزندان قرباني هستند مي سوزند و مي سازند و كمتر كسي آن ها را مي بيند و به آن ها مي انديشد چون هرگاه صحبت از اعتياد به ميان مي آيد همه ذهن ها متوجه فرد معتاد است و كسي به زن و فرزندان او و زندگي پر مشقت آنان نمي انديشد و متاسفانه در روستاي ما، ماركده چنين خانواده هايي نيز فراوان هست. نمي دانم شما خواننده عزيز به چهره هاي غم گرفته و حسرت بار اعضا خانواده هاي معتاد نگريسته ايد؟ دوست عزيز مان آقاي ابوالفضل شاهسون يكي از جوانان خوش ذوق روستاست و انديشه هاي خود را در قالب شعر بيان مي كند ايشان در سروده اخير خود كه در آواي شماره 32 چاپ شد رنج ها، مشقت و سختي هاي همسر يك معتاد را بيان مي كند. ايشان به دور از غوغاهاي مطرح در روستا، به انسان ها مي انديشد، به رنج هاي انساني فكر مي كند، و از اين كه مي بيند گروهي از همنوعان خود در سايه سنگين پدر و شوهر معتاد خانواده زندگي و عمرشان تباه مي شود و رنج مي برند، آن را در قالب شعر به گوش ديگر هم نوعان مي رساند كه كاريست بزرگ، انساني و قابل تقدير و ستايش. بر خود مي باليم كه آواي ماركده چنين بستري را فراهم نموده تا جواني خوش ذوق و انسان دوست روستايمان بتواند انديشه هاي انسان دوستانه خود را با هنر شعري بيان نمايد.

محمدعلي شاهسون ماركده

نيم نگاهي به قوچان گلي

اسم قوچان گلي را زياد شنيده بودم با اين كه راه زيادي نيست هيچگاه به آنجا نرفته بودم ولي هميشه در موردش كنجكاو بودم كه چه جور جايي است و به چه دليل زيارتگاه شده است. تصميم گرفتم در مورد قدمت آن از بزرگان سئوال كرده و سري هم به آن جا بزنم. در يكي از روزهاي پاييزي مصمم شدم كه حتما بروم. از پل كه رد شدم چندين مغازه وجود داشت در جلو يكي از اين مغازه ها چند پيرمرد نشسته بودند فرصت را غنيمت شمرده و جلو رفتم و از آنها در مورد قوچان گلي سئوال كردم ابتدا فكر كردند خبرنگاري هستم و از جاي ديگري آمده ام و وقتي خودم را معرفي كردم برايشان جالب بود كه دختري از همين روستا دست به چنين كاري زده است. بعد با سادگي كلامشان و با حوصله به سئوالات من جواب مي دادند از معجزاتي كه ديده و شنيده بودند گفتند آقاي مغازه دار هم وقتي از موضوع با خبر شد جلو آمد و توضيحات كاملي در اختيار من قرار داد هر كدامشان چيزي مي گفتند ولي چيزي كه در ميان همه آنها مشترك بود اعتقاد قلبي و قوي بود كه همه آنها به متبرك بودن آنجا داشتند. با تعريف هايي كه آنها كردند كنجكاو شدم مكاني را كه اين همه حكايات مختلف در مورد آن گفته مي شود را ببينم. از پير مردها تشكر كرده و به طرف قوچان گلي حركت كردم وقتي به آنجا رسيدم درختي را ديدم كه تنه آن نمايانگر كهنسال بودنش بود پارچه هاي كوچك و بزرگي به تنه آن بسته بودند در كنار اين درخت حوض كوچكي بود كه برگ هاي رنگارنگ پاييزي و كمي هم زباله در آن جمع شده بود حوض تا نيمه آب داشت آب از لوله كوچكي در آن ريخته مي شد. دنبال آب را گرفتم تا به سرچشمه آن كه چند متر بالا تر بود رسيدم آب از داخل حفره كوچكي بيرون مي آمد حفره در زير درخت گردويي قرار داشت ظاهرا اين مكان بخاطر همين آب چشمه معروف است تنها نشانه اي كه مشخص كننده زيارتگاه بودن آنجا باشد پارچه هايي بود كه به درخت كهنسال بود. وقتي بر مي گشتم تصورات ذهني را كه قبلا داشتم با چيزهايي كه ديده بودم مقايسه كردم فكر نمي كردم قوچان گلي كه اينقدر در بين مردم ماركده و قوچان جايگاه محترمي دارد و هر پنجشنبه و جمعه تعداد زيادي براي زيارت به آنجا مي روند به اين سادگي و بدون هيچ امكاناتي باشد اين بود تنها مكان زيارتي كه در بين اين چند روستا وجود دارد جايي كه بنابر اهميتي كه دارد با رسيدگي يهتر مي تواند يك مكان تفريحي- زيارتي مناسب براي مردمان هر دو روستا باشد

خانم س.ش 8/8/83

اين كجا و آن كجا

همه ما اين جمله حضرت امام را به ياد داريم كه؛ رهبر ما آن طفل 13 ساله اي است كه با قلب كوچك خود با نارنجك خود را زير تانك دشمنانداخت و آن را منهدمكرد وخود نيز به شهادت رسيد. همه ما داستان زندگي پسر افسانه اي هلند را بنام پتروس شنيده ايم، آن كودك با بستن راه نفوذ آب سد را آنهم با انگشت خود در شبي سرد و تيره مانع خروج آب به طرف شهر شد. داستان آن كودك هلندي اگر چه شنيدني است و درعين حال مهم، اما آن كجا و اين كجا. وقتي انسان داستان نوجوان ايراني يعني حسين فهميده را مطالعه مي كند تازه متوجه مي شود كه اين حماسه ساز بزرگ ايراني چه غوغايي كرده است راستي اين حركت ريشه در كجا قرار دارد؟ چه چيز باعث شد كه كودكان و نوجوانان اين مرز و بوم اين گونه باشند جواب سئوال را شايد همه ما مي دانيم. حركت شهيد فهميده يك حركت خدايي و معنوي بود و عامل حركت اين نوجوان هم عقيده و ايمان اسلامي او بود همان عاملي كه همه جوانان و نوجوانان و بزرگسالان ايران را در هشت سال دفاع مقدس به سوي جبه ها كشاند و آنها را وادار كرد تا آن گونه در مقابل دشمن ايستادگي كنند اين همان حقيقتي است كه رهبر معظم انقلاب نيز به آن اشاره دارد. او در باره شهيد فهميده مي فرمايد: شهيد فهميده حاصل تربيت اسلامي است. و اما چه مناسب و بجاست كه سالروز شهادت اين بزرگ مرد نوجوان را قدر بدانيم و ياد او را براي هميشه زنده داريم. روز شهادت او را روز بسيج دانش آموزي مي ناميم. اين روز، روز همه رهروان راه شهيد فهميده است روز همه دانش آموزان بسيجي است، روز همه آناني است كه چه در جبهه درس و مشق و كلاس و چه در جبهه مبارزه با دشمنان داخلي و خارجي راه فهميده را در پيش مي گيرند و به همه جهانيان اعلام مي كنند كه امروز ايران داراي صدها هزار فهميده است كه حاضرند در راه اسلام و انقلاب اسلامي فدا كاري و ايثار كنند.

لطيفه

اولي: بالاخره در امتحان رانندگي قبول شدي؟ دومي: معلوم نيست. اولي: چطور معلوم نيست؟ دومي: افسري كه از من امتحان مي گرفت هنوز به هوش نيامده!

نتيجه ولخرجي

زن خسيسي سكه 5 ريالي را در دست گدا گذاشت و از او پرسيد: چطور شد كه گدا شدي؟ گدا جواب داد: راستش خانم من هم مثل شما آدم ثروتمندي بودم وهمانند شما ولخرجي كردم و به اين روز افتادم.

نتيجه گيري

معلم رياضي كه روش جمع كردن را درس مي داد از هادي پرسيد: اگر تو دست در جيبت بكني و ببيني در يك جيبت 200 تومان و در جيب ديگرت 300 تومان داري چه نتيجه مي گيري؟ هادي گفت: آقا نتيجه مي گيرم كه كت پدرم را پوشيده ام.

ياد گذشته بخير

خاطرتي دارم از آن روزگار مي نـــمايــد يـاد آن دل را فـكار

ياد باد از آن همه صدق و صفا يــاد بــاد از آن همه مهـــر و وفا

جنس ارزان بود در بازار هــــا كس نبــــود انــدر پــي آزار هــا

كاسبان قانع به سود عــادلـانـه راحـــت و آســوده مي شد معامله

با وجود مردمان آس و پــاس اين دزد ي نبـــود و اختــــلاس

با محبت زندگي همراه بــــود هم مشخص هـــر رهي از چاه بود

جان فداي جمله ياران قديـم آن جــوان مــردان غمخوار و نديم

پاي بندان به هر قول و قـرار حـرف آنها داشت كلي اعتبــار

جمله مردم رحم و شفقت داشتند بذر مهــــــر و دوستي مي كاشتند

زندگاني راحت و آسوده بـــود كي چنــين روح روان فرســـوده بود

سفره ها پر بود از خورد و خوراك كس ز فردايـش نــمي شد بيمنـاك

بهر من با آن همه آسودگي سخت و جان فرساست اكنون زندگيعليرضا عرب 10/8/83

رمضان بهترين ماه خدا

ماه رمضان ماه صفاي دلها و صيقل جان هاست. ماه معنويت و شادي برانگيز كه به جز مهماني بر سر سفره افطاري خدا سفره هاي معنوي و پر فيض ديگري نيز در اطرافمان به وفور گسترده است تا هر يك از ما در حد اخلاص و تلاش و تقواي جان بتوانيم از اين خوان گسترده و روحاني، كسب فيض كنيم، سفره هاي خير و بركت نهفته در تلاوت قرآن، سفره استجابت دعا، سفره احسان و اطعام و سر انجام سفره آمرزش و رحمت الهي همگي گسترده اند. واژه رمضان چيست؟ رمضان ماخوذ از رمض و رمضا است كه به معني سنگ ها و ريگ هاي سوزان است كه در مقابل خورشيد قرار گرفته و دست و بدن را مي سوزاند. ماه مبارك رمضان تنها ماهي است كه اسم آن در قرآن آمده است. شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن، هدي الناس و بينات من الهدي و الفرقان.

همان طور كه از آيات و روايت و سخنان محققان ديني بر مي آيد ماه رمضان داراي فضايل و كرامات بسياري است پيامبر اكرم(ص) در شان و جلالت اين ماه الهي مي فرمايد؛ انجيل در 12 رمضان و تورات در 6 و زبور در 18 و قرآن در شب قدر و صحف ابراهيم(ع) در شب اول ماه رمضان نازل شدند. اين ماه چون شريف و جليل است عبادات و اعمال نيز در آن فضيلت مضاعف دارند. اگر مسلماني در پايان ماه رمضان نتوانسته باشد زنگار دل و جان خودرا با تلاوت قرآن بزدايد بايد در اخلاص خود شك كند. در روز اول شعبان مسلمانان نگران اين نيستند كه از فردا بايد روزه بگيرند بلكه شادمان هستند و در اين فكرند كه چگونه از بركات فراوان ماه خدا استفاده كنند كه در پايان از زيان ديدگان نباشند. بركت به چه معناست و چرا ماه رمضان مبارك است؟ بركت در لغت به معني «خير فراوان ثابت در چيزي» است يعني در مفهوم بركت« ثبات و لزوم» نهفته است.

نبي اكرم(ص) مي فرمايد:كسي كه در اين ماه يك آيه از قرآن را تلاوت نمايد مانند آن است كه در ماه هاي ديگر ختم قرآن نموده باشد. از پروردگار خويش با نيت هاي راستين و دلهاي پاك بخواهيم كه توفيق روزه اين ماه و تلاوت قرآن را به ما عنايت بفرمايد

تاثير افكار

افكار انسان ها، به جز اين كه بر روي خود فرد تاثير مي گذارد تنها به زندگي خود شخص اكتفا نمي كند و تاثيرات خوب و بد در يكديگر مي گذارد، افكاري كه در درون ما پنهان است راه مي رود و از وجود ما بيرون مي جهد و در اطراف منتشر مي شود و اطراف را تحت تاثير قرار مي دهد. هر كسي حالتي مخصوص به خود دارد و اين حالت زائيده مشخصات روحي و اخلاقي و آمال و آرزو هاي آن فرد است. منبعي كه فرمان اجراي كارها را به ما مي دهد در تعيين اين حالت نيز موثر است. اين حالت در اشخاصي كه با ما تماس مي گيرند اثر مي گذارد و اين تاثير حاصل سخناني نيست كه مي گوييم بلكه زاييده افكاري است كه از مغزمان مي گذرانيم حال اگر ما فكر مي كنيم كه با سخنان خويش مي توانيم افراد ديگر را تحت تاثير قرار دهيم سخت در اشتباه هستيم زيرا اين افكار ماست كه مي تواند در ديگران تاثير مثبت و يا منفي نسبت به ما ايجاد نمايد. اگر وضع دروني ما با صحبت هايي كه مي كنيم همخواني نداشته باشد ما را فردي ريا كار مي نامند كه ظاهر و باطن ما يكي نيست و از اين رو است كه كساني كه طرف صحبت ما هستند اوصاف افكار ما يعني ضعف يا قوت، پاكي يا ساختگي بودن آنرا احساس مي كنند. حتا در لحظه اي كه خاموش هستيم به وسيله اشعه اي كه در اطرافمان منتشر مي نماييم آمال و مقاصدمان را رو مي نماييم و افراد تيزبين به راحتي مي توانند به راحتي قضاوت كنند. كسي كه مي كوشد در نظر ما خوب جلوه كند و مورد علاقه ما واقع شود اگر درباره ما افكار بدي در دل داشته باشد و بدي ما را بخواهد و يا به ما حسد ورزد و خلاصه به جز آن باشد كه تظاهر مي نمايد حواس ما نقابي را كه به صورت دارد سوراخ مي كند و با نفوذ در آن از نيات حقيقي او آگاه مي شود و اين باعث مي شود كه ما نسبت به او نظر خوبي نداشته باشيم و هميشه از او حذر نماييم شايد بسيار تجربه كرده باشيد كه حتا هنگامي كه از طرف شخصي با رويي خندان و صحبت هاي زيبا مواجه مي شويد و اما در دل نسبت به او احساس خوبي نداريد و او را دوست خود نمي دانيد چون متوجه افكار بد دروني او شده ايد.

دست به دست دهيم براي آباداني

بياييد به دور از هياهوئي موجود، دست به دست دهيم و با همياري و همكاري مقدمات پيشرفت روستايمان را فراهم كنيم، بياييد همديگر را بهتر درك كنيم، بياييد از همديگر حمايت كنيم، بياييد بجاي جبهه گيري و كوبيدن يكديگر منتقدي منصف باشيم، بياييد افكارمان را بر روي هم بريزيم و كارهاي بزرگي به عظمت كوهي كه بر پشت آن زندگي مي كنيم براي روستايمان انجام دهيم، بياييد انرژي هايمان را براي سازندگي چند برابر كنيم، و در راه اهدافمان به كار گيريم، بياييد تلاش كنيم محيطي آباد براي فرزندانمان بسازيم، بياييد استعداد هاي مثبتمان را تقويت و از آن در جهت كمك به همديگر بهره گيري نماييم، بياييد همديگر را درك و عرصه هاي خدمت گذاري را گسترش دهيم، بيايي از زيبايي هاي روستايمان سخن بگوييم و آنها را تقويت كنيم، بياييد از محيط زيست زندگيمان حفاظت كنيم و عوامل تخريب آن را از بين ببريم، بياييد استعدادهاي روستايمان را بهتر بشناسيم، بياييد تاريخ و گذشته روستايمان را بشناسيم و جنبه هاي منفي آن را حذف و جنبه هاي مثبت آن را تقويت نماييم، بياييد آثار باقي مانده از گذشتگانمان را بشناسيم و پاس بداريم، بياييد خاطرات گذشتگان را هرگز از ذهن خويش بيرون نرانيم، بياييد ذهن خويش را از افكار زشت و پليد پاك نماييم، بياييد وجودمان را صاف و زلال كنيم، بياييد دستانمان را در دستان همديگر بگذاريم و برادروار با محبت بفشاريم، بياييد گره هاي كور زندگيمان را با كمك هم باز نماييم، بياييد بجاي كينه توزي و حسادت بذر دوستي بكاريم، بياييد به حقوق يكديگر احترام بگذاريم، بياييد اراده و پشتكارمان را استوار و قوي سازيم.

عباس علي عرب

اطلاعيه آموزش و پرورش سامان

مركز آموزش از راه دور اداره آموزش و پرورش منطقه سامان از كليه متقاضيان تحصيل در سال اول دبيرستان با حداقل سن 18 سال به بالا و در سال اول رانمايي با حد اقل سن 15 سال به بالا و افرادي كه داراي محدوديت هاي خاصي جهت ادامه تحصيل در مدارس روزانه مي باشند ثبت نام به عمل مي آورد. محل ثبت نام برادران:دبيرستان استاد مطهري سامان – تلفن-3522727 و محل ثبت نام خواهران: دبيرستان دخترانه نجمه سامان – تلفن 3522728 جهت كسب اطلاعات بيشتر با شماره تلفن 3525256 اداره آموزش و پرورش منطقه سامان تماس حاصل فرماييد.جشن عروسي در ماركده (قسمت پانزدهم)

معمولاً افرادي كه از موقعيت اجتماعي و اقتصادي بالايي برخوردار بودند پول بيشتري مي دادند و اگر بر حسب اتفاق راهگذري يا مأمور دولتي به ده مي آمد آن فرد به عروسي دعوت مي گرديد ولي پول از ايشان گرفته نمي شد.

پول عروسي دادن در اين شب مخصوص مردان است و زنان در موقعيت ديگري پول مي دهند. وقتي كه پول عروسي داده مي شد اكثر مهمانها مي رفتند و اقوام و به خصوص جوانان باقي مي مانند.

در اين وقت يك نفر از طرف خانواده داماد به خانواده عروس اطلاع مي دهد كه جهت حنا گذاشتن به دست و پاي عروس مي آيند. سپس مقداري حنا آماده مي گرديد. در مجمع مي گذاشتند و چند بشقاب شيريني هم فراهم مي شد و يك نفر زن مجمع را روي سر خود گذاشته، همراه با زنان و نوازندگان به صورت كاروان شادي به خانه پدر عروس مي رفتند و زنان و دختران جوان در اتاق عروس جمع مي شدند. آهنگ در اين وقت قيزاوينو بود. دختران در اتاق عروس مي رقصيدند و عده اي هم زن و مرد در بيرون مي رقصيدند و يك زن مأمور مي شد تا دست و پاي عروس را حنا بمالد. ماليدن حنا به دست و پاي عروي به شكل خاصي انجام مي شود. ابتدا دست راست عروس را بالا مي آورد بطوريكه از آرنج به طرف بالا خم مي كند و بعد كف دست را به پشت خم مي كند كف دست رو به بالا و پشت دست روي سر عروس قرار مي گيرد. اول مبلغي پول كف دست عروس مي گذارند كه بايستي پسر بچه اي آن را سريع بردارد. سپس مقداري حنا گذاشته مي شود مجدداً آن پسر بچه حنا را سريع بر ميدارد. بعد از آن دستها و پاهاي عروس حنا ماليده مي شود و با پارچه هاي مخصوص كه قبلاً جهت اين كار دوخته و آماده شده و به صورت كيسه است دستها و پاها پوشانده مي شوند. اين پارچه هاي مخصوص را مادر داماد تهيه مي كند.

براي اين كار يك پسر بچه نابالغ در نظر مي گيرند و به او ياد مي دهند كه هنگام برداشتن پول و حنا مقداري ناخن و انگشتان خود را كف دست دست عروس بكشد تا عروس قلقلكش بشود و بخندد. بدين جهت حتماً بايستي پسر بچه حنا را بردارد و كف دست عروس را قلقك بكند كه عروس پسر زا شود.

زني كه دست و پاي عروس را حنا مي مالد بعد از عروس دست و پاي دو دختر ساقدوش عروس را نيز حنا مي مالد و با پارچه مي بندد. اصولاً تمام دختران اقوام خانواده عروس در مدت عروسي دور عروس جمع مي شوند و دو نفر از دختران دوست عروس ساقدوش او مي شوند و او را هميشه همراهي مي كنند. اين ساقدوشها با زني كه وظايف شب زفاف را به عروس مي آموزد فرق مي كند.

بقيه حناي باقي مانده را بين زنان و دختران حاضر در اتاق تقسيم مي كنند و هر دختري سعي مي كند از حناي عروسي دست خود را آغشته كند. در مدتي كه بدست عروس حنا مي مالند دختران مرتب با ريتم ساز و نقاره دست مي زنند و مي رقصند و مرتب گيلي لي مي كشند. وقتي كه حنا بندان عروس تمام شد اقوام داماد باتفاق نوازندگان به خانه داماد بر مي گردند. در اين وقت موقع حنا بندان و حنا بستن دست و پاي داماد است. حنا بوسيله مادر يا خواهر داماد ساخنه مي شود و بوسيله دلاك ده به دست و پاي داماد بسته مي شود. آهنگ رقص در اين وقت قيزاوينو است. مادر و خواهر داماد و عده اي از اقوام نزديك مي رقصند.

دلاك براي حنا ماليدن از دست راست داماد شروع مي كند وقتي دست راست داماد را مي گيرد داماد مبلغي پول به دلاك مي دهد. دلاك پول را به جيب مي گذارد و مشغول حنا بستن مي شود و با پارچه مخصوص كه قبلاً آماده شده دست و پاي داماد و ساقدوش كوچك بسته مي شود. بقيه حناهاي اضافي بين پسران و دختران و زنان حاضر تقسيم مي گردد. در اين اتاق و در طول حنا بستن افراد حاضر همراه با ريتم ساز و نقاره دست مي زنند و مي رقصند و مرتب شباش مي كشند. مراسم شب حنا بندان در اين وقت كه پاسي از نيمه شب گذشته تمام مي شود.

صبح روز پنج شنبه هنگامي كه آفتاب پايين آمد موقع باز كردن حناي دست و پاي عروس است. اقوام داماد مقداري غذا جهت صبحانه آماده و آن را در سيني يا مجمع مي گذارند و يك زن آن را با سر حمل مي كند و همراه نوازندگان به صورت كاروان به خانه عروس مي روند تا حناي دست و پاي عروس را بگشايند. در اين وقت آهنگ رقص قيزاوينو است و عده اي از زنها و دختران مشغول رقص هستند. يك زن مأمور مي گردد تا دستان عروس را بشويد. قبل از آن عروس دست هاي خود را شسته و سپس آن زن مقداري آب روي دست عروس مي ريزد. اين عمل همراه با رقص و گيلي لي است. سپس صبحانه اي كه از خانه داماد آورده شد به عروس داده مي شود و افراد خانواده همراه نوازندگان به خانه پدر داماد بر مي گردند. روز پنج شنبه پس از سرو ناهار تا عصر كار خاصي نيست و مرتب آهنگ رقص و جوب بازي نواخنه مي شود. عصر پنچ شنبه دو يا سه ساعت به آفتاب غروب مانده به خانواده عروس اطلاع داده مي شود كه مي خواهيم بياييم و عروس را ببريم.

رخت هاي عروس را خانواده داماد آماده مي كند و در مجمع مي گذارد و مقداري هم آجيل و وسايل آرايش را هم در مجمع مي گذارند. يك نفر زن مجمع را با سر تا خانه عروس حمل مي كند. ضمناً يك شده روي مجمع مي كشند تا چيزهاي توي آن معلوم نشود و تمام افراد عروسي خانواده داماد همراه با نوازنده به صورت كاروان شادي به خانه پدر عروس مي روند. آهنگ رقص در خانه پدر عروس قيزاوينو است و زنان و بخصوص دختران جوان اقوام، رقص مفصلي مي كنند. مجمع لباسها و وسايل آرايش را به اتاق عروس مي برند. و زن آرايشگر شروع به آرايش عروس مي كند. در طول آرايش و بعد از لباس پوشيدن عروس، دختران و زنان جوان همراه با ريتم ساز و نقاره دست مي زنند و گيلي لي مي كشند و مي رقصند. در اين لحظه شور و شوق تمام وجود دختران و زنان حاضر در اتاق را فرا گرفته است.

وقتي صحبت از آرايش عروس مي گردد، نبايد آرايش هاي كاذب و پرهزينه و مضحك امروز را در نظر آورد. كه دختر معصوم و بيجاره امروز با رنگ ها و مواد آلاينده شيميايي بصورت عروسك در مي آورند. آيا غير مستقيم از آرايش هاي مضحك امروز مي توان اينگونه نتيجه گرفت كه عروس چندان با ارزش و زيبا نيست و با آرايش داراي ارزش و زيبايي مي شود؟ آيا آرايش ساده و طبيعي و كم هزينه نمي تواند به عروس شخصيت بدهد؟ به گمان ما اين آرايش هاي كاذب و پر هزينه امروزي، از شخصيت حقيقي دختر مي كاهد و غير مستقيم دختر را به صورت شئ و عروسك در مي آورد. كه اين با شخصيت والاي زن مغايرت دارد. و زنان و دختران امروز بايستي به اين مسئله پي ببرند و خود را آلت دست آرايشگران كاذب كه براي پر كردن جيب خود اين مدها را در مي آورند، قرار ندهند. و به قول حافظ « به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را ». محمد علي ندوشن يكي از نويسندگان اجتماعي معاصر درباره زيبايي زن مي گويد: ” زن از قديم ترين زمان تا به امروز پاسدار زيبايي بوده، الهام بخش و پيام آور بوده و قسمت عمده اي از خوبيها و زيباييهاي دنيا و تمدن مديون زن است. “

ويل دورانت در تاريخ تمدن خود درباره خلاقيت و هنرمند بودن زن مي نويسد: ”در اجتماعات اوليه انساني قسمت زيادي از ترقيات اقتصادي بدست زنان اتفاق افتاده و زن هزاران هنر خانگي را ايجاد كرده. كه هركدام پايه صنايع مهمي شده، زن كشاورزي را توسعه داده، نخ رشتن و نساجي و دوخت و دوز را و كوزه گري و سبد بافي و خانه سازي و درودگري را اختراع كرده و كانون خانوادگي را زن بوجود آورده و زن هنر معاشرت و آداب اجتماعي را كه بنيان روان شناسي و مدنيت است بنيان نهاده و تعليم كرده است. “ با اين اوصاف حيف نيست كه زنان خود را بدست اين آرايشگران پول پرست بسپارند؟ به هر صورت پس از آرايش او را مي پو شانند و يك شده روي سر عروس مي اندازند.

لباسهاي عروس در آن زمان عبارت بودند از : يك روسري گلدار، يك عدد «كلو» جهت پوشاندن سر. فكر مي كنم كلمه كلو كوتاه شده كلاه بوده باشد كه در اين جا اينگونه تلفظ مي شده و عبارت است از مقداري پارچه كه به صورت نيم كلاه درست مي كنند و آن را مي آرايند و زنان جوان و عروس بر سر مي گذارند. و يك زينت زنانه محسوب مي گرديد. كلو در پهلوها دو بند داشت و از كنار گوشها آورده مي شد و زير گلو بندهاي آن بسته مي شد و زلف هاي زن زير اين بند در كنار گوشها قرار مي گرفت. ولي عروسان موهاي جلو سر يا همان زلفان خود را كوتاه مي كردند و روي پيشاني مي ريختند. اين كلو يك بند نيم دايره ديگر در قسمت عقب سر دارد كه زنان گيس هاي بافته شده خود را از درون آن به طرف پشت سر آويزان مي كردند. قسمت جلو كلو تا كنار گوشها با مهره هاي خيلي ريز و رنگارنگ و شكل هاي جالب مهره دوزي مي شد. و در كنار لبه جلو كلو سكه هايي آويزان مي گرديد. براي اين كار به سكه ها دسته هايي كوچك لحيم مي كردند. اين سكه ها از قسمت دسته به لبه جلويي كلو طوري مي دوختند كه هر يك از سكه نصف سكه ديگر را بپوشاند و همگي بروي پيشاني آويزان بودند. به مهره هايي كه به كلو مي دوختند « منجوق » مي گفتند.

لباس بالا تنه يك پيراهن بود. افرادي كه وضع شان خوب بود از چيت درست مي كردند و در غير اين صورت از كرباس تهيه مي شد. اين پيراهن تا بالاي زانو را مي پوشانيد. كرباس را زنان در ده مي بافتند و سپس رنگ مي كردند. يك عدد نيم پيراهن كه شبيه كت بود و از دولا كرباس به هم دوخته شده تهيه مي گرديد. افراد ثروتمند روي آن را از مخمل تهيه مي كردند. لباس پايين تنه عبارت بود از يك شلوار كه از كرباس يا چيت تهيه مي شد. يك عدد قرقري كه روي شلوار پوشيده مي شد و تا زير زانو مي آمد. اين قرقري تقريباً همان دامن امروزي است كه زنان مي پوشند. ولي چين هاي زيادي داشت و تقريباً 10 برابر يك دامن پارچه مصرف مي شد. زنان و دختراني كه در رقص مهارت داشتند و يا ذوق رقصيدن را داشتند هنگام رقص بطرز ماهرانه اي بوسيله باسن هاي خود به قرقري حركت نيم دايره يا حركت هايي ديگر مي دادند كه در اين حالت رقص زنان جالب تر مي شد.

كفش هاي عروس عبارت بود از گيوه ملكي و يا ساغري باشماق. گيوه ملكي مقداري از گيوه هاي معمولي ظريف تر بود. و ساغري باشمال تركيبي تركي است يعني كفش چرمي. كفش هايي كه از روسيه و از طريق آذربايجان وارد مي شد و با اسم تركي معروف بود اين كفشها را كساني كه از وضع اقتصادي بهتري برخوردار بودند تهيه مي كردند. سرانجام يك چادر هم سر عروس مي كردند كه سعي مي شد چادر از جنس چيت يا سفيد گل دار باشد.

زيور آلات عبارت بود از همان كلو، دو عدد سكه كه به كوشهايش آويزان بود و يك گردن بند كه از مهره هاي درشت تر به رشته كشيده شده بود كه يك عدد طلسم هم وسط آن قرار داشت كه در سينه عروس قرار مي گرفت. طلسم عبارت بود از يك قطعه فلز رنگي بصورت دايره كه دعاهايي روي آن نوشته و يا حكاكي شده باشد. مهره هاي گردن بند از مهره هاي كلو درشت تر بود و به اينها هم منجوق مي گفتند.

ضمناً اين را هم بايد يادآوري نمود كه بعضي از افراد همين لباسهاي معمولي را نداشتند و هنگامي كه مي خواستند عروس خود را بياورند هر تكه لباس را از كسي امانت مي گرفتند و پس از يكي دو روز آن لباسها را به صاحبانشان بر مي گرداندند.

هنگامي كه مي خواهند عروس را حركت دهند يك عدد شده روي سر عروس مي اندازند و آن را با چادر و چارقد به همان كلو سنجاق مي كنند. در اين هنگام مادر عروس سه قرص نان آماده مي كند و چند تخم مرغ را به صورت نيمرو مي پزد و بين نانها مي گذارد و نان را در پارچه يا در سفره مي گذارند و پدر يا برادر دختر اين سفره را به كمر عروس مي بندد تا با خود به خانه داماد ببرد. مردم بر اين باور بودند كه در اين صورت دختر در طول زندگي مشترك خود با داماد، پر رزق و روزي و ثروتمند خواهد شد. و نيز غذاي شب زفاف را با خود مي برد. در اين وقت پدر عروس دست دختر خود را مي گيرد و دور تنور نان پزي مي گرداند و سرانجام عروس سه بار كناره تنور را مي بوسدو پيشاني خود را به كنار تنور مي گذارد و آنگاه بر مي خيزد، پدر سه بار كلاه خود را از سرش بر مي دارد و به سر دخترش مي گذارد تا در خانه شوهر اجاق كور نشود و پسر بزايد. خوراك نيمرو را در ماركده « خاگينه » مي گويند.

سرانجام عروس را با گيلي لي كشيدن هاي زياد زنها و شباشهاي متناوب مردان از اتاقش بيرون مي آوردند و همانند حمام بردن دو نفر زن هر دو بازوي آن را گرفته اند و يك نفر زن ديگر آينه اي جلوي عروس گرفته است. اكثر عروسان در اين لحظه گريه مي كنند چرا؟

نوازندگان آهنگ حمام ببري يا آغوراوينو مي نوازند و همراه مردان به طرف خانه داماد به راه مي افتند و سپس بيرون در خانه پدر عروس منتظر مي مانند تا سرانجام عروس خانم از در خانه يا حياط بيرون آورده شود. عروس هنگامي كه مي خواهد از در حياط خانه پدرش بيرون برود از زير كتاب قرآن مي گذرانند تا محفوظ بماند و گزندي به او نرسد.

بعد از آن پسر عموي عروس جلوي رفتن عروس را مي گيرد و از افراد داماد مي خواهد كه به او « عمي يولو » بدهند. « عمي » همان عمو است و « يولو » يعني راه. يك كلمه تركي است. عمي يولو مقداري پول است كه از طرف خانواده داماد به پسر عموي دختر داده مي شود و رسم بر اين است كه مادر همين پسر (عمو) همان مبلغ پول را دو برابر در شب « دوواق » به عروس بدهد. به گمان من اين عمل از باورهاي قديمي مردم سرچشمه مي گيرد. مردم بر اين باور بودند كه عقد دختر عمو و پسر عمو در آسمانها بسته شده بنابراين باور، هر دختر عمو حق پسر عموي خويش است. حال كه به علت شرايط سني و يا ديگر شرايط، دختر عمو نسيب ديگري شده آن فرد بايستي چيزي به پسر عموي عروس بدهد تا او ضمن اينكه از حقش مي گذرد راضي هم باشد. چون هميشه هر چيزي كه آسماني باشد حق است.

پدر و مادر عروس يك نفر مرد و يك نفر زن از اقوام خيلي نزديك و با تجربه و داناي خود را همراه عروس به خانه داماد مي فرستند. مرد فرستاده شده در شرايط عادي وظيفه اي ندارد و هرگاه خداي ناخواسته بكارت دختر اشكالي داشت در آن وقت از طرف پدر عروس با پدر داماد و خود داماد صحبت مي كند و مسئله را تمام مي كند كه تقريباً چنين مسئله اي پيش نيامده است ولي زن همراه كه در حقيقت ساقدوش و يا ينگه عروس است وظايف و اعمالي را كه عروس بايستي در شب زفاف انجام دهد به عروس مي آموزد.

وقتي كه افراد عروس جلو در حياط داماد مي رسيدند، نوازندگان در كناري مي ايستادند و آهنگ رقص قيزاوينو مي زدند. در اين وقت مادر و خواهر يا خواهران داماد سر از پا نمي شناختند. ابتدا مادر داماد جلوي عروسش اسفند دود مي كرد و مقداري آجيل و پول خرد روي سر عروس مي پاشيد و مرتب گيلي لي مي كشيد و از شدت شور و هيجان شروع به رقصيدن مي كرد. در اين ميان اقوام نزديك داماد و نيز خواهر و يا خواهران داماد هم شركت مي كردند. ولي احساسي كه مادر داماد داشت خيلي بيشتر و مهم تر از آن بود كه بتوان از رفتارهايش فهميد. مادر داماد در اين لحظه احساس مي كرد كه به آرزوي ديرينه اش رسيده و سرانجام دختر (كنيز) را به خانه اش آورده، يعني احساس غرور و غلبه و پيروزي و رسيدن به اوج آرزو كه آرمان هر مادر رنج كشيده و دردمندي بود.

اگر عروس را از دهي ديگر بايد آورد عروس را سوار اسب يا الاغ مي كنند. بستگي به موقعيت اقتصادي و اجتماعي عروس و داماد داشت. هرگز او را سوار قاطر نمي كردند چون قاطر حيوان نازايي است و ممكن است كه روي سرنوشت عروس هم تأثير بگذارد و عروس نازا و عقيم گردد و در اين هنگام يك پسر بچه نابالغ در پشت سر عروس سوار مي كردند تا عروس در آينده پسر زا باشد.

خانواده داماد با توجه به وضع اقتصادي يك حيوان جلو عروس كه مي خواست به خانه داماد بيايد سر مي بريدند كه ممكن بود يك گوسفند يا يك مرغ و يا يك خروس باشد. آنگاه اقوام خانواده عروس كه همراه عروس آمده اند از پدر داماد مي خواستند كه پاينداز عروس را بدهد. پدر داماد نزديك عروس مي آمد و نام چيزي را مي برد مثل گاو يا گوسفند و آن را به عنوان پاينداز به عروس مي داد. در اين وقت عروس و همراهان از روي خون هاي ريخته شده عبور مي كنند و به حياط خانه داماد در مي آيد.

مردم بر اين باور هستند كه عروس كه وارد خانه بخت خود مي شود بايد جلو او حيوان سر بريده شود تا اثرهاي چشم زخم خنثي و رفع قضا و بلا گردد. و از بين مرغ و خروس بيشتر مرغ سر مي بريدند و عقيده داشتند كه خروس حيوان جنگي است و ممكن است رابطه عروس و داماد در آينده خوب نباشد ولي مرغ خانه دار است و مرتب مي زايد و بچه بزرگ مي كند و روي آينده عروس تأثير مثبت خواهد داشت.حيوان سر بريده شده اگر مرغ بود لاشه اش مال نوازندگان بود و اگر گوسفند بود كله و شكمبه اش مال آنها بود.

در اين هنگام يك نفر از خانواده داماد يك كتاب قرآن را در سيني قرار داده و بالاي سر عروس كه مي خواهد وارد حياط شود مي گيرد تا عروس از زير قرآن عبور نمايد و در طول عمر خود و همسرش لز خطر و بلا مصون باشد. در اين وقت داماد و ساقدوهايش در بالاي پشت بام قرار مي گيرند تا انار به سر عروس بزنند. عروس را به پاي بام مي آورند و يكي از همراهان دستش را بالاي سر عروس مي گيرد تا انار مستقيماً به سر عروس نخورد. ارزن ها و جوهاي سر سفره عقد را مادر عروس نگه داشته و اكنون به خانه داماد مي فرستد تا داماد آنها را سر عروس بپاشد.

داماد و ساقدوشهايش هر كدام دستمالي به دست دارند كه در دستمال مقداري جو و ارزن و مخلوط شده وجود دارد و هر يك، يك انار هم دارند. وقتيكه عروس در پاي بام قرار گرفت هر سه نفر جو و ارزن ها را بر سر عروس مي پاشند و وقتي كه جو و ارزن ها تمام شد داماد انار را بر سر عروس مي زند و دو نفر ساقدوش انارها را به طرف جمعيت و دوستان خود پرتاب مي كنند. هر سه انار قبل از اينكه به كسي برخورد كند در هوا گرفته مي شوند.

ادامه دارد … محمد علي شاهسون ماركده