آوای ماركده شماره 69 – یکم اردیبهشت 1385

جلسه شورا ياري به منظور گاز:

مورخه 20/1/85 ساعت 20 به دنبال دو روز دعوت، توسط بلندگوي مسجد، از همه مردم، جلسه اي با حضور حدود 30 نفر در محل مسجد تشكيل شد. هدف از اين نشست؛ مشورت با مردم جهت شروع به كار لوله كشي گاز داخل روستا بود. در اين جلسه توسط دو نفر اعضا شورا گفته شد: از حدود 4 ماه قبل تا كنون مردم به انتظار كمك هاي آقاي احمدي نژاد همكاري خود را جهت پرداخت همياري با شورا قطع كردند، حال پس از سپري شدن مدتي از انجام اين سفر، هيچ نشانه اي دال بر كمك به اين پروژه نيست، به علاوه؛ از آقاي استاندار هم درخواست جلسه با شوراهاي 6 روستا را نموده ايم كه بتوانيم مشكلات را طرح و كمك بگيريم كه نامه درخواستي ما را به معاون عمراني آقاي مهندس ايرج پور ارجاع داده است و ايشان هم نامه را به برنامه و بودجه فرستاده و از قرائن چنين بنظر مي رسد از اين طريق هم كمكي به اين پروژه نخواهد شد لذا راه آخر اين است كه همگي دست در جيب خود كنيم. سپس چندين نفر صحبت كردند از جمله آقاي جهانگير شاهسون گفت: بدون شك همه گاز مي خواهند ولي اكنون زمان مناسب براي جمع آوري پول نيست چون هر خانواده مبلغي در آمد داشته تا كنون خرج كرده و مابقي پول خود را هم با انجام مسافرت هاي زيارتي هزينه كرده است. آقاي مرتضي شاهسون پيشنهاد نمود 4 نفر داوطلبانه متقبل شوند كه هر يك پول 50 خانوار را جمع آوري نمايند و از اين طريق به شوراي اسلامي كمك نمايند كه هيچ يك از حاضرين در جلسه حاضر به همكاري نبودند. آقايان ابوطالب عرب و عليرضا عرب تاكيد داشتند كه خود اعضا شورا به درِ خانه ها بروند و سرانه همياري را جمع آوري نمايند تا بتوانيم نتيجه بگيريم. سرانجام قرار بر اين شد كه از روز 22/1/85 آقايان سيد اسماعيل حسيني و محمدعلي شاهسون حد اقل يكبار به در هر خانه اي بروند در صورت همكاري مردم و جمع شدن مبلغ پول مورد نياز، كار گازرساني شروع خواهد شد و اگر مردم همكاري لازم را ننمودند شورا به تك تك مردم اخطار كتبي نمايد و عواقب زيان بار اين عدم همكاري را ابلاغ كند.

گاز رساني قوچان:

كار گاز رساني روستاي قوچان در تاريخ 16/1/85 در ساعت 8 صبح آغاز شد طبق توافق قرار شده حد اكثر ظرف 20 روز اين پروژه به اتمام برسد و به دنبال آن علمك ها نيز وصل گردد.

جلسه براي آوا:

جلسه مقدماتي جمعي از جوانان تحصيل كرده روستا در تاريخ 21/1/85 ساعت 20 با حضور آقايان: مهدي عرب، شكرالله شاهسون، ابوالفضل عرب، اسدالله عرب، اصغر شاهسون، محمد عرب و محمدعلي شاهسون تشكيل شد. هدف از اين نشست بررسي چگونگي تداوم انتشار آواي ماركده بود. نخست از يكايك مردم ماركده بويژه جوانان روستا بخاطر اعتراض به توقيف آوا و پيگيري اين اعتراض تا چاپ مجدد تشكر و قدرداني به عمل آمد. سپس از موافقت و حمايت اعضا محترم شوراي اسلامي از چاپ مجدد آوا تشكر گرديد. و اين فرآيند نشان از بينش باز و وسيع اكثر مردم ارزيابي شد. همه حاضران جلسه بر اين باور بودند كه اين اعتراض گسترده نشان داد كه آوا يك نشريه مردمي است و هر يك از مردم قسمتي از حرفهاي خود را در آن مي يابد بدينجهت تعطيلي آن را برنتافتند و اعتراض نمودند همچنين هريك از حاضران با توضيح تجربه و مشاهدات خود گفتند انعكاس بيروني چاپ نشريه آوا وجهه بسيار خوبي براي روستا داشته و دارد كه لازم است تقويت گردد، پربار تر گردد. بدين منظور هر يك از حاظران تقبل نمودند با نوشتن مطالب و مقاله هاي تحقيقي نشريه را غني تر نمايند.

به دنبال چند انتقاد به لوگوي( نشانه) نشريه، در اين جلسه نيز گفته شد كه اين لوگو زيبا نيست و همخواني با موقعيت روستا نداردكه دو نفر از حاضران قبول نمودند هريك چند طرح ارائه دهند و قرار شد از خوانندگان نيز در خواست شود طرح هاي خود را ارسال نمايند تا در جلسه بعدي از ميان همه ي آنها بهترين انتخاب شود. ساده نويسي و حتي الامكان پرهيز از بكار بردن واژه هاي نا متعارف و غير فارسي موضوعي ديگر بود كه روي آن گفتگو و توصيه شد. در اين جلسه همه بر اين باور بودند كه شيوه نشريه انتقادي باشد چرا؟ چون جامعه روستاي ما جامعه اي است درون گرا، مطلق انديش، و اغلب بر اين باوريم كه بهترينيم، بدين جهت هيچ به اين موضوع نمي انديشيم كه ممكن است پاره اي از رفتار و گفتار هايمان نيازمند تغيير باشد بنابر اين حرفهاي انتقادي را در پشت سر يكديگر مي زنيم ولي رو در رو به يكديگر با تكريم و احترام برخورد مي كنيم، بديهي است اين روش مخالف مباني اخلاق و زيانمند به مناسبات اجتماعي است لذا ضرورت دارد فرهنگ يك رويي و رو راستي ترويج و تقويت گردد به علاوه در اين جامعه مجالي به جوانان جهت ابراز وجود داده نشده بدين علت استعداد اجتماعي جوانان به منظور شركت در فعاليت هاي اجتماعي و بيان انديشه و خواستها بروزي نداشته كه لازم است با انتقاد از موانع به جوانان ميدان بيشتري داده شود. از اينكه روستاي ما در زمينه صعود به قله هاي افتخار قدمي بر نداشته ابراز تاسف شد و از اينكه حتي يك مورد افراد نخبه مطرح نداريم كوتاهي بوده كه روستا تا كنون داشته است. در پايان قرار گرديد جلسه بعدي با تعداد بيشتري از علاقه مندان در ماه آينده تشكيل شود.

شروع بكار ساخت مدرسه:

پنجشنبه 24/1/85 ساعت 11 صبح آقاي مهندس حيدري كارشناس اداره نوسازي مدارس به اتفاق پيمانكار آقاي جلالي پور جهت شروع به كار ساخت مدرسه به ماركده آمدند و به اتفاق محمدعلي شاهسون زمين محل ساخت مشخص گرديد و قرار شد تعدادي از درختان قطع و عمليات ساختمان شروع گردد. لازم به ذكر است اين ساختمان به درخواست شوراي اسلامي در دو طبقه جدا از هم برنامه ريزي شده، طبقه هم كف مدرسه راهنمايي دخترانه و طبقه بالايي در نظر است سالن اجتماعات و كتابخانه باشد.

استعفاي نايب رئيس شورا:

آقاي عبدالمحمد عرب نايب رئيس محترم شوراي اسلامي استعفا نامه اي به تاريخ 11/1/85 به شورا تسليم و مي گويد به علت مشكلات كاري شخصي از عضويت در شورا استعفا مي دهم كه شوراي اسلامي در جلسه مورخه 15/1/85 اين استعفا نامه را بررسي و نپذيرفت و از آقاي عبدالمحمد عرب تقاضا كرد كه اين مدت كوتاه باقي مانده را همكاري نمايد.

دو جلسه تاريخي شوراي اسلامي

جلسه يكم به درخواست چند نفر از بزرگان روستا؛ آقايان بهرام عرب فرزند نورالله، بهرام عرب فرزند ولي الله، غلامرضا خسروي فرزند غلامحسين و محمد ابراهيم شاهسون فرزند سعادت و سه نفر اعضا شورا در تاريخ 22/12/84 ساعت 20 در محل دفتر دهياري تشكيل شد. هدف از برگزاري اين جلسه بررسي اعتراض شفاهي در خواست كنندگان، به يك پاراگراف چاپ شده در شماره 67 نشريه آواي ماركده بود. معترضين بر اين باور بودند كه اين پاراگراف باعث بي حرمتي به آنها شده وخواستار تعطيلي نشريه شدند. كه پس از چند ساعت گفتگو سر انجام شوراي اسلامي با دو راي موافق و يك راي منفي تصميم بر تعطيلي نشريه آوا گرفت كه موضوع صورت جلسه و به بخشداري ارسال شد.

جلسه دوم به دنبال اعتراض گسترده مردم بر تعطيلي چاپ نشريه آوا، به پيشنهاد رئيس شورا، آقاي سيد اسماعيل حسيني، در تاريخ 11/1/85 ساعت 20 در محل دفتر دهياري تشكيل شد. هدف از اين نشست بررسي سه نامه اعتراضي با بيش از يكصد امضاء دوست داران نشريه آوا بر تعطيلي اين نشريه بود. بنابر پيشنهاد رئيس شورا قرار بود در اين جلسه موافقان، نظرات خود را براي اعضا شورا بيان كنند و شورا پس از استماع اين نظرات جلسه اي ديگر با حضور موافقان و مخالفان برگزار و تصميم نهايي گرفته شود. كه به صورت خود جوش بيش از 20 نفر از موافقان آوا و تعداد سه – چهار نفر از مخالفان آوا در اين جلسه حضور يافتند و پس از چند ساعت بحث و گفتگو بين موافقان و مخالفان سرانجام پيشنهاد آقاي محمد عرب فرزند نورعلي مبني بر واگذاري مسئوليت چاپ نشريه به محمدعلي شاهسون مسئول كميته فرهنگي شورا پذيرفته شد و اعضا شوراي اسلامي به اتفاق آرا تصميم گرفتند كه نشريه آواي ماركده مجددا منتشر شود كه موضوع صورت جلسه و به امضا رسيد.

ميلاد پيامبر اعظم(ص)

ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد دل رميده ما را انيس و مونس شد

ابرهاي تيره و تار جاهليت سراسر شبه جزيره عربستان را فرگرفته بود، كردارهاي زشت و ناروا كارهاي خونين و يغماگري، فرزندكشي هرگونه فضايل اخلاقي را از ميان برده و جامعه عرب در سراشيبي بدبختي عجيبي قرار گرفته بود فاصله مرگ و زندگي آنان بيش از حد كوتاه شده بود در اين ستاره صبحِ سعادت دميد و محيط تاريك عربستان و جهان با ميلاد آخرين آذرخش نبوت يعني محمد مصطفي(ص) روشن شد و از اين راه مقدمات و سعادت دنياي عقب افتاده پي ريزي گرديد و شعاع اين نور نه تنها عربستان بلكه سراير جهان را روشن ساخت و اساس يك تمدن انساني در تمام عالم پي ريزي گرديد. ميلاد خجسته حضرت نبي مكرم اسلام و فرزندش حضرت امام جعفر صادق(ع) را بر پيروانشان تبريك مي گوييم و به فرازي از كلمات گهربار ايشان بسنده مي نماييم. آن حضرت مي فرمايند: بدانيد كه بيناترين چشم آنست كه در راه خير باز شود. بدانيد كه شنواترين گوش آن است كه براي بيداري دل سخن فراگيرد. بدانيد كه مصرف كردن اموال در راه باطل اسراف و تبذير است. بدانيد قناعت و تسلط بر شهوات بزرگترين پاكدامني و تقوا است. بدانيد دنيا منزلي است كه جز بازهد و پارسايي نمي توان از آفاتش سالم ماند. بدانيد مال فراوان از نعمت هاي خداست بهترين مال سلامت بدن است و بهتر از سلامت تقواي قلب است.بدانيد هر كه بي انديشه ي عاقبت در هر كار پا نهد بايد منتظر حوادث ناگهاني باشد. بدانيد امروز وقت آمادگي است فردا مسابقه است مسابقه بر سر بهشت است و سرانجام باختگان، جهنم. بدانيد تهيدستي بد است و بدتر از تهيدستي رنجوري جسم است و بدتر از مريضي بيماري قلب. عيد ميلاد پيامبر اعظم مباركباد.

منابع: كتاب؛ نصايح آيت الله مشكيني. ابوالفضل عرب 26/1/85

رابطه پسر با پدر :

حداقل انتظار مردم از هر پسري، در انديشه غالب سنتي، در جامعه ما، اين است كه، شبيه پدر باشد، خوي پدر را داشته باشد، روش پدر را پيشه كند، منش پدر را به ارث برده باشد، آنگاه چنين پسري را خلف مي خوانند. حال اگر به گفته توده مردم، پسر سر تر از پدر گردد، برازنده تر از پدر باشد بر او آفرين مي گوييم، تحسينش مي كنيم، او را لايق و شايسته مي پنداريم. فردوسي بزرگ ميگويد:

پسر كو رها كرد رسم پدر تو بيگانه اش خوان، نخوانش پسر

پسر كو ز راه پـدر، بگذرد دليـــــرش، ز پشت پدر، نشمرد

پسر كو، ندارد نشان از پدر تو بيگانه اش خوان، نخوانش پسر

پرسشي كه مطرح مي گردد اين است كه چرا ما اينگونه مي انديشيم؟ چرا اين انديشه در ژرفاي ذهني جمعي ما رسوخ كرده است؟ بايد گفت؛ ايران ما سرزميني بس سالخورده بافرهنگي بس كهن و با فراز و نشيب هاي بسيار است اين سالخوردگي و كهن سالي توليد فرهنگي ژرف نموده و اين فرهنگ در پس زمينه ذهن نا خودآگاه هريك از ما ايرانيان كوهي از سنت، باور، آداب و رسوم برجاي گذاشته و همين ادبيات گذشته ما است كه سبب اعتماد به نفس ما مي گردد و براي ما افتخار است و بر خود مي باليم كه مردمي با تمدني كهن هستيم و اين تاريخ كهن در روان انسان هاي سالم جامعه يك خودشيفتگي معقول بوجود آورده و احساس قدرت مي كنيم، احساس مي كنيم ريشه عميقي داريم، داراي اصالت هستيم و اين اصالت يك قدرت ژرف و ريشه دار به ما مي بخشد و به ما امنيت ملي و اجتماعي مي دهد.

حال ببينيم يك پسر چگونه مي تواند همانند يك پسر گردد؟ نوزاد از بدو تولد با مادر كه نگهدارنده اوست رابطه برقرار مي كند چون از مادر پاسخ نيازهايش را مي گيرد، مهر و محبت مي بيند و تجربه مي كند، لذا از او هم الگو برداري مي نمايد و شبيه سازي مي كند در اين زمان لايه هاي اصلي شخصيتش شكل مي گيرد حال هرچه مهر و محبت به بيند و محيطش امن و آرام باشد نوازش ببيند روانش سالم تر خواهد بود. كودك پسر بعد از 5 سالگي همانند سازي خود را معطوف به پدر مي كند و فرآيند مرد شدن خود را مي آغازد همانند سازي با پدر يعني گرفتن و دريافت و الگو برداري از رفتارها و گفتارهايي است كه پدر انجام مي دهد مانند سخن گفتن و برخورد با ديگران، احساس مسئوليت، رعايت نظم و قانون، مديريت، باورمندي ها، قضاوت ها، نگرش به جهان و قضايا و… اين الگو برداري را روند مرد شوندگي پسر مي توان ناميد. چگونگي و كيفيت دريافت خصائل مردانه ي پسر از پدر بستگي كامل به رابطه اين دو در طول دوران بعد از 5 سالگي پسر دارد. اقتدار پدر در خانواده، ديدگاه پدر نسبت به قوانين و نظم خانواده و جامعه و رعايت آنها توسط پدر، ادبيات گفتاري كه پدر به كار مي برد، شيوه ي اظهار نظركردن پدر درباره ديگران كه با تعقل و خرد صورت مي گيرد و يا نابخردانه، نحوه برخوردهاي پدر با اعضا خانواده و نيز ديگران، رابطه پدر با مادر و موضوع هايي كه توسط پدر ارزش گذاري مي گردد براي پسر بچه الگو خواهد بود. اگر رابطه پسر با پدر عاطفي، دوستانه توام با مهر و محبت و تعقل و خرد انساني باشد پسر اين امكان را مي يابد كه بدون ترس به پدر نزديك شود و رابطه اي با اعتماد به يكديگر برقرار خواهد شد در چنين رابطه اي همانند سازي همراه با رشد سالم شخصيت رواني پسر شكل مي گيرد حال هرچه پدر آگاه تر، منطقي تر، خردمند تر باشد اين فرآيند سالم تر خواهد بود و كودك و سپس نوجوان با ذهني بازتر و رواني آرام تر و آمادگي بيشتر، واقعيت ها را درخواهد يافت و بهترين گزينه ها را انتخاب خواهد نمود. بايد دانست كودك پدر خود را بهترين مرد مي داند و پدر براي پسر يك مرد و الگوي ايده آل است در نظر پسر، پدر مظهر قدرت در خانواده محسوب مي شود و اين قدرت به فرزند امنيت مي دهد تا در سايه اين امنيت رشد كند و پسر در چنين شرايطي تلاش مي كند همانند پدر شود. كودك در فرآيند رشد در يك محيط امن و آرام با بالا رفتن سن و آگاهي كم كم از ميزان ايده آل بودن پدر مي كاهد چون مي بيند نه تنها مي تواند همانند پدر شود بلكه اين توانايي را دارد كه بسيار بهتر و والاتر از پدر هم گردد. به علاوه در پيرامون، مردان ديگري هم هستند كه داراي فضايل مي باشند و مي توان از آنها هم الگو برداري كرد مانند رهبران،آموزگاران، قهرمانان جامعه، مردان مشهور و محبوب تاريخ، نويسندگان، دوستان همنشين، نيكوكاران، هنر پيشه ها و ورزش كاران. بدون شك، دوستي، رفت و آمد و همنشيني با ديگران تاثير بسزايي در شكل دهي شخصيت نوجوانان دارد سعدي مي گويد:

گلي خوشبوي در حمام روزي رسيد از دست محبوبي بدستم

بدو گفتم كه مشكي يا عبيري كه از بوي دلاويز تو مستم

بگفتا من گلي ناچيز بودم وليكن مدتي با گل نشستم

و مولوي مي گويد:

دوستي با مردم دانا نكوست دشمن دانا به از نادان دوست

حال اگر پدري داراي تكبر بود و خود را بالا گرفت و با پسر خود انس و الفت نگرفت، همخو نشد، رابطه صميمي برقرار نكرد، و يا مهري و عشقي به فرزند خود نداشت، اورا نوازش نكرد، محبت نكرد و در آغوش نگرفت چه مي شود؟ فرآيند مرد شدن، مردانگي آموختن، نظم و قانون را رعايت كردن و همانند سازي مختل مي گردد و روان كودك متوازن با جسم او رشد نمي يابد. كودك از نظر جسمي رشد كرده به نوجواني و جواني رسيده ولي از نظر رواني همان كودك است و نمي تواند از خود اراده اي داشته باشد داراي استقلال نيست شخصي وابسته به ديگري خواهد بود و منفعل. موضوعي ديگر كه در فرآيند مرد شوندگي كودك پسر داراي اهميت است وجود نظم و قانون در خانواده است كه توسط پدر ايجاد شده باشد چون معمولا پدر خانواده در خانواده ايراني تجلي نظم قانون و قدرت محسوب مي شود. تا پسر با رعايت نظم و قانون خانواده آمادگي لازم را جهت متمدن شدن و رعايت قوانين را در جامعه بياموزد و به آنها احترام بگذارد. پسري كه در چنين خانواده اي رشد كند و بزرگ شود در آينده قانون هاي اجتماع را هم پاس خواهد داشت در نتيجه فردي متمدن، نظام مند خواهد شد. بايد دانست اين فرآيند نظام مند و قانون مند شدن بسيار ظريف است پدر اگر به پسر تلقين كند كه قانون فقط قانون من و حرف فقط حرف من است و چون چرا ندارد پسر ديگر رشد لازم را نخواهد داشت فرآيند مرد شدن را به خوبي طي نخواهد كرد فردي خواهد شد منفعل كه ديگران بايد تصميم بگيرند و او اجرا كند. براي چاره كار بهتر اين است كه پدر به پسر بياموزد قانون و نظم در خانواده يك نياز و ضرورت است و براي زيست بهتر ايجاد شده است و لازم الاجرا بودنش فقط براي زيست و زندگي بهتر است بنابر اين، اجراي آن نبايد از روي ترس پدر باشد بلكه به طيب خاطر و براي زندگي بهتر و رعايت حقوق يكديگر آن را مراعات مي كنيم بنابراين قانوني كه در خانواده است من با توجه به شرايط زمان و مكان اتخاذ كرده ام و تو مي تواني نيز با توجه به شرايط زمان و مكان خود قانون خود را در آينده داشته باشي و از نظر من هم قانون تو محترم خواهد بود چرا؟ براي اينكه اگر به كودك تلقين گردد كه نظم خانواده را به خاطر ترس پدر بايد رعايت كرد كودك از نظر رشد رواني كودك باقي خواهد ماند اخلاق او به شكل ابتدائي و بدوي يعني اجراي قانون بخاطر ترس شكل مي گيرد و فرآيند متمدن شدن را درك نخواهد كرد. پس يك پدر خوب براي آفريدن يك مرد خوب حد اقل بايد سه ويژگي داشته باشد. داشتن رابطه عاطفي با فرزند خود، در دسترس و خودماني بودن براي پسر و داشتن نظم و قانون در خانواده. آنگاه پسر، مردي خواهد شد با ويژگي هاي مردانه.

محمدعلي شاهسون ماركده. منبع: روزنامه شرق شماره 496 شنبه 21/3/84

سخن ماند اندر جهان يادگار

در طول سه سال دوران شورائي ام در جلسات متعدد شركت داشته ام و با افراد متعدد بحث و گفتگو كرده ام. در بعضي موارد گفتگو تبديل به مشاجره شده است در اين گفتگوها و مشاجرات سخن هاي صواب و ناصواب كه از روي اغراض و يا اخلاص بيان شده شنيده ام و توهين هم شده ام ولي سپاس خداي راكه زبان به بي ادبي نيالوده ام. بنظر مي رسد بيشتر ما اول سخن مي گوييم بعد ممكن است درباره سخن گفته شده خود بينديشيم اين در حالي است كه عقلا و ادباي فرهنگ ما همه بر انديشه قبل از گفتن و سخن نيكو و گزيده گفتن تاكيد كرده و براي سخن ارزش قائل شده اند. مثلا سعدي مي گويد:

سخن دان پرورده پير كهن بينديشد آنگه بگويد سخن

و ملك الشعراي بهار مي گويد: سخن گر از دل زيبا برنخاست زيبا نيست. فردوسي بزرگ مي گويد:

سخن گفتن خوب و كردار نيك نگردد كهن تا جهان است ويك

سخن گفتن كج ز بيچارگيست به بيچارگان بر ببايد گريست

سخن ماند از همي يادگار سخن را چنين خوار مايه مدار

سخن ماند اندر جهان يادگار سخن بهتر از گوهر شاهوار

در جلسه 22/12/84 يكي از بزرگان روستا با تكرار و تاكيد، نوشته هاي نشريه آواي ماركده را « هرزه » خواند. حال اگر لفظ هرزه را معني نمي كرد مي توانستيم با ديد ادب به آن لفظ بنگريم، چشمان خود را برهم نهيم و بگذريم چون معني لغوي هرزه در فرهنگ لغت بيهوده و ياوه است ولي اين بزرگ مرد روستا آن را معني كرد و توضيح داد كه مقصود چيست. بدين صورت كه با عذر خواهي از حاضرين در جلسه و اداي يكي دو جمله زشت كه در زبان عاميانه آنها را هرزه مي نامند تاكيد كرد كه اين نوشته ها همانند اينها هستند. و گفت: هرگز اين نوشته ها را نخوانده و نخواهم خواند چون اينقدر كتاب خوب هست كه اگر روي قبر مرده بگذاري مرده زنده خواهد شد اگر وقت داشته باشم آنها را مي خوانم چرا بيايم اين هرزه ها را بخوانم. نتيجه منطقي اين جمله كه؛ نوشته هاي آوا هرزه اند، اين است كه من آدم بسيار داني هستم، تشخيص داده ام اين نوشته ها زشت، پليد و همانند هرزه هستند از آنجاييكه من آدمي پاك و مقدس هم هستم اين نوشته هاي هرزه گونه شايسته خواندن من نيستند بدين جهت نخوانده ام و نخواهم خواند. و ادامه اين نتيجه منطقي هم اين مي تواند باشد كه؛ از روي معلول پي به علت هم مي توان برد از آنجاييكه اين نوشته ها همانند هرزه هستند پس انديشه نويسنده هاي آنها هم… اند و خواننده هاي اين نوشته ها هم… خوان هستند.در اينجا از زبان سعدي و نيز فردوسي به اين بزرگ مرد روستا مي گوييم:تا مرد سخن نگفته باشد-عيب و هنرش نهفته باشد.

بزرگ آن كسي كو به گفتار راست زبان را بياراست و كژي نخواست

محمدعلي شاهسون ماركده19/1/85

تحول دلها

همراهان صميمي آوا، كاروان بهار سر رسيد و پشت پنجره اتاقمان خودنمايي مي كند. حال بايد همه همراه بهار سبز شويم و درس سخاوت و جوانمردي بياموزيم. بهار كوله باري از سرسبزي و نشاط و شادماني رو براي ما به ارمغان آورده، وپلي است بسوي صداقت ها، دوستي ها و مهرباني ها. گاهي وقتها ، با خودم مي گفتم؛ فلاني بدجوري دلم رو شكسته، يا فلاني اصلا حرفِ حساب سرش نمي شه، يا اون يكي انگار ارث باباش رو ازم مي خواد، بايد هرجوري شده حسابش رو بذارم كفِ دستش! اما وقتي عصبانيتم تموم مي شه و دلم آروم مي گرفت به اين نتيجه مي رسيدم و مي گفتم؛ خدايا همه اونها رو به بزرگيِ خودت مي بخشم و گذشت مي كنم. يه روز با دوستي در خصوص اين موضوع صحبت مي كردم گفتش كه؛ چرا مثل آدمهاي ضعيف حرف مي زني؟ چرا برخورد نمي كني؟ چرا انتقامت رو نمي گيري؟ با تعجب گفتم: منظورت چيه؟ گفت: مردِ حسابي، اگه جلوِ اين جور آدمها كوتاه بيايي، فكر مي كنن كارشون درسته، فكر مي كنن توسري خور هستي و ازشون مي ترسي، بايد جواب سيلي رو با مشت بدي. از قديم كفتن؛ «كلوخ انداز را پاداش سنگ است».اون روز رويِ حرفِ اين دوستم خيلي فكر كردم، يه روزِ ديگه كه ديدمش، گفتم؛ مي دوني چيه دوست عزيز! يكي از مصيبت هاي انسان كه باعث مي شه آدم پاش به زندان و بعدش هم به ناكجا آباد كشيده بشه همين غرور كاذبِ، همين حسِ انتقام جوئي و تلافي كردنِ، به او گفتم؛ دوست عزيز، گذشت، آنجا كه در اوج توانايي و قدرت هستي داراي ارزش و اهميتِ، اگه يه وقت تونستي كاري بكني و منصرف شدي و گذشت كردي، عمل درستي انجام دادي. چقدر خوبه حالا كه بهار آغاز شده سال جديد رو با چشم پوشي از خطاهايِ اطرافيان و دوستان آغاز كنيم. اين دنيايي كه بايه چشم بهم زدن به پايان مي رسه و بايد روزي همه ي ما رخت سفر رو به تن كنيم، چه ارزشي داره كه از هم ديگه كينه و كدورتي به دل داشته باشيم. دوستان؛مي دونيد كه كينه رويِ دل سنگيني مي كنه و دل رو سياه و كدر مي كنه از قديم گفتن« گذشت خصلت مردان است». بهار آغاز شده و همه خانه ها و خيابانها و كوچه ها رو سبز كرده،پس چرا ما سبز نشويم؟ چرا از زمستان و خزان فاصله نگيريم؟ اگه دلمان و جانمان به شكوفه بنشيند از بهار طبيعت هم سبز تر خواهيم شد. بهار بهانه خوبي است براي متحول شدن، توي اين روز هايِ آغاز سال چقدر خوبه دلامون رو از غبار كينه ها روفته باشيم و زردي هاي كينه و غرور و لجبازي و قهر رو كنار گذاشته باشيم. چه اشكالي داره ما پيشقدم بشيم و هميشه منتظر نمونيم تا طرف مقابل قدم اول رو برداره. لذتي كه توي گذشت هست به هيچ وجه توي انتقام نيست پس چقدر خوبه ما پيشقدمِ اين حركتِ انساني ارزشي باشيم.

رجبعلي عرب ماركده 11/12/84

نجواهاي كوچه و خيابان

يكم: يكي از همشهريان در پايان جلسه 20/1/85 كه راجع به شروع كار لوله كشي گاز داخل روستا بود گفت: سران روستا در جلسه ننگ آلود، شوراي اسلامي را زير سئوال بردند كه؛ چرا وقتي شورا مي خواهد تصميمي بگيرد با مردم مشورت نمي كند حال امشب هيچ يك از آن انتقاد كنندگان در جلسه نيامده بودند؟ با اينكه دوشب متوالي از بلند گوي مسجد دعوت عمومي شده بود.

دوم: يكي از همشهريان در جلسه مورخه 15/1/85 شوراي اسلامي گفت: شوراي اسلامي فقط دانه درشت ها و ثروتمندان را مي بيند و به جلسات دعوت مي كند كه به تعداد انگشتان دست هستند مي پرسم آيا اينها ماركده اي تر از بقيه اند؟ و چه تاجي به سر مردم زده اند؟ بهتر است شورا به عموم مردم متكي باشد و آنها را به جلسات دعوت كند.

سوم: يكي از جوانان ديپلمه در تاريخ21/1/85 گفت: من به شما انتقاد دارم، شما هركجا كه صحبت مي كنيد، حرف مي زنيد، تصميم مي گيريد از تحصيل كرده ها صحبت مي كنيد، به آنها بها مي دهيد، آنها را دعوت مي كنيد ولي افرادي كه ديپلم دارند و مايل به انجام كارهاي فرهنگي اند بسيارند ولي شما به آنها بها نمي دهيد و اين يك تبعيض است و ما را دلسرد مي كند.

چهارم: يكي از همشهريان گفت: گفته مي شود يكي از ثروتمندان روستاي قوچان تقبل نموده پول گاز لوله كشي روستاي قوچان را بپردازد و بعد از مردم بگيرد. شوراي ماركده هم 10 نفر از ثروتمندان روستا را جمع كند و ازشان درخواست كند هر كدام يك ميليون به عنوان قرض به شورا بدهند تا كار لوله كشي انجام آنگاه هلو ها كه به بازار آمد از مردم جمع كند و بپردازد.

پنجم: يكي از جوانان تحصيل كرده روستا كه كارش بيرون از روستا است گفت: من آوا را چند روز ديرتر از همشهريانم مي خوانم وقتي شماره 67 را خواندم در قسمت نجواهاي كوچه و خيابان پاراگراف دايي حسين برايم جذاب و بود و ازش پند گرفتم و آن اينكه مردمان زادگاهم را كه هريك در رشد و نمو من نقش داشتند فراموش نكنم و خدماتشان را پاس بدارم وقتي به ماركده آمدم ديدم ديگر همشهريانم با برداشت منفي از اين پاراگراف شوريده اند و آوا را تعطيل كرده اند كه باعث تعجب من گرديد.

ششم: يكي از همشهريان صبح روز 12/1/85 زنگ زد و گفت: ديشب وقتي داوود جوان ترين فرد حاضر در جلسه كه، راجع به آوا تشكيل شده بود صحبت مي كرد من بسيار لذت بردم و احساس غرور كردم نه بخاطر اينكه چه مي گفت كه اتفاقا حرف جالب هم زد بلكه به اين خاطر كه؛ جوان ماركده اي اين جرات و شجاعت را يافته است كه حرفش را، انتقادش را رو در رو از بزرگان روستا كه، هاله اي از هيبت و قداست دور خود تنيده اند، بزند و در دل خود به او آفرين گفتم چون تا يكي دو سال قبل وقتي خود من مي خواستم با همين بزرگان روستا صحبت كنم يا زبانم مي گرفت و يا زانو هايم مي لرزيد.

هفتم: روز شنبه 19/1/85 ساعت 9 صبح به اتفاق مهندس ايزدي با آقاي مهندس مهديه معاون برنامه ريزي استان داري چهارمحال و بختياري راجع به امكان دريافت كمك از استانداري جهت گاز رساني روستا صحبت مي كرديم كه صحبت هاي آقاي مهديه مبني بر اين بود كه هيچ راهي براي كمك به پروژه شما نيست كه من گفتم: يعني شما مي فرماييد ما بايد بابت بدهي مان به پيمانكار برويم زندان؟ آقاي مهندس مهديه گفت: نه، نه جانم، لازم نيست شما زحمت بكشيد، شما آرام در خانه خود باشيد، مي آيند مي برندتان زندان، اين را مطمئن باشيد!.

شبنامه: ساعت هاي نزديك به نيمه هاي شب مورخه 23/1/85 دو برگ كاغذ آ 4 با سه صفحه نوشته هاي تايپي با عنوان، بيدار باش شماره 1 ، بدون امضا، و مشخصات، در بعضي از خانه ها انداخته شده است كه به نظر مي رسد تخيلات و گمانه زني هاي ذهني يكي از همشهريان باشد كه حتا نام خود را هم دريغ داشته است لذا براي اطلاع بيشتر مردم اين شبنامه منتشر مي گردد داوري هم با خود خواننده. بيدار باش شماره 1 – سالي كه در پيش رو داريم بفرمايش مقام معظم رهبري سال پيامبر اعظم ( ص ) است پس با اين كلام گهربار سخن را آغاز مي كنيم كه فرمودند: مردم در خوابند پس هنگامي كه مردند از خواب بيدار مي شوند. در تاريخ 11/1/85 جلسه اي با حضور شوراي اسلامي روستا و جمعي از حاميان آواي ماركده برگزار گرديد. از آن جايي كه در شماره 65 مسائلي محترم مطرح گرديد كه باعث بر افروختن خشم جمعي از مردم شده و موجب گرديده كه اين نشريه تعطيل گردد و اين جلسه را با حمايت طرح نامه در حمايت از اين نشريه تشكيل داده بودند و جالب اينجاست كه بعضي امضا كنندگان از كيفيت نامه و محتوي آن با اطلاع نبودند و فقط متاسفانه امضا كرده اند. ارزش قلم تا به آنجاست كه پروردگار متعال به آن قسم ياد كرده است و برخود لازم مي دانم تا آنجايي كه مي توانم ارزش اين قلم را پاس دارم و بي غرض سخن گويم هرچند در پايان به آن متهم خواهم شد.

1- شكي نيست كه بعضي از امضا كنندگان بعضا آگاهانه و اندكي هم ناآگاهانه اين نوشته را مطابق عرف معمول كه سريع و بدون خواندن هر نوشته اي اقدام به امضاي آن مي نمايند چنين عملي را انجام داده اند و شاهد عيني هم دارم.

2- بعضي از جالسين در آن انجمن از ابتدائي ترين سواد خواندن و نوشتن هم محروم بودند به جمع نگاه ديگري كنيد. 3- چرا به قول يكي از حاضرين در جلسه كه مي گفت چرا من را در جلسات متفاوت دعوت نمي كنيد فقط قشر خاصي را در اين جلسه دعوت كرده ايد ( اگر چه شخصا با اين فرموده مخالف سرسخت هستم ) . 4- در اين نشست بارها و بارها به اشخاص روستا توهين گرديد و جمع مخالف قليل حتي يكبار هم اعتراض نكرد چون مي ديد كه آب در هاون كوبيدن است شخص هاي منتقد مورد نظر با منطق سازگاري ندارند 5-حاضري در جلسه مي گفت چرا آبادي را چند نفر به هم ريخته اند دوست عزيز اگر هم چنان شما عقب نشيني كنيد وضع از آن كه هست بدتر مي شود و اين امر واضحي است كه اگركسي مي خواهد از دست و زبان مردم در امان باشد بايد در كنج خانه بنشيند و همواره پيش قراول ها مورد تير و شمشير قرار گيرند. 6- در شماره اي از اين آوا جمع دوست داشتني سنت فراموش شده مولودي ها را انسانهايي دو رو خوانده اند در حالي كه در جمع حاضر انسان هاي صد رو به وفور يافت مي شد ولي ما مثل كبك سرمان را زير برف مي كنيم. 7 – بارها و بارها براي بيان اراجيف خودتان منت برسرديگران گذاشته ايدكه 48 ساعت پي درپي براي اين امر وبا هزينه هاي شخصي كاركرده ايد منت ديگري بگذاريد و اين نوشته هارادرسينه حبس كنيد. چون گفته اند هركه خربزه ميخورد پاي لرزش هم مي ايستد من هم حاضرم براي عقيده ام خرج كنم بي منت. 8- مي گويند حرف دل مردم روستا است اين آوا. آيا وقت آن نرسيده است كه دست در دست دهيم به مهر و ميهن خويش را كنيم آباد. بجاي فكر اين كار بايد به فكر « نان شب » مردم بود. 9- مي گويند اين نشريه تا تهران هم رفته است من هم مي گويم از قضا يكي از دوستان براي سفر زيارتي به كشور سوريه رفته بود و يك شماره از ماهنامه فرهنگي مذهبي مسجد جامع ماركده را با خود به كشور خارجي برده است اين به آن در. 10 – مي گويند مشكلات روستا حل شده است در اين حدود 3 سال آوا من مي گويم ايران اسلامي با بيش از هزاران هزار عنوان و ميليون ها ميليون تيتراژ روزنامه هاي دولتي هنوز با انبوه مشكلات دست به گريبان است قدم بر سر ما نهيد و آستين همتي بالا زنيد و مشكلات انبوه و پدر در بياور كشور را نيم نگاهي به آن كنيد شايد… 11- مدام خواندن كتابهاي استادان بزرگ را به رخ ديگران مي كشيد ( مثل محمود دولت آبادي، احمد گنجي، سيمين بهبهاني، دانشور و… ) علم چندان كه بيشتر خواني چون عمل در تو نيست ناداني. 12- اين افتخار است براي ما كه آوا چنين و چنان است و سري توي سرها در آورده است آيا پوشيدن لباس محلي و نوع حمام رفتن زنان ما در قديم و رسم و رسومات حمام بردن زنان آخرين حريم هاي خانواده هاي اصيل ايراني را نمي شكند؟ خاك بر سر ما اين وجدان هاي هميشه خواب ما كي بيدار خواهد شد؟ و اين چه تاجي است كه بر سر ما ني نهند؟ 13- آيا مطرح كردن خانواده اي كه در عين صداقت و راستي و از باب محرم سخن بودن به عنوان آبا و اجداد دزد باعث سر خوردگي در بين جوانان و نو جوانان نمي شود، كه داعيه اين را داريم كه فرهنگي و كتابخوان و علم دان هستيم. 14- آيا رنجي كه مردان راحت امروز متحمل شده اند تا به اينجا رسيده اند را به فراموشي سپرده ايد يا وجدان ما به مرخصي ماهيانه يا بلكه عمرانه رفته است؟ تا كور شود هر آنكه نتواند ديد. 15- زينب يعني ذليل و تو سري خور و قيام حسين يعني علم به كشته شدن خاك بر سر من كه اين مطلب را به قيمت 50 تومان مي فروشم در حالي كه از رايت سي دي زينب و حسين ( ع ) زندگي خانوادگي من اداره مي شود. آش خوردن و كاسه شكستن نمك خوردن و نمك دان شكستن. 16- ايشان مي گويد، من دو بار در انتخابات كشور شركت كرده ام از يكي راضي هستم و از يكي نادم و پشيمان. از اينكه به بني صدر آري گفته ام خوشنودم و خرسند و از اينكه به جمهوري اسلامي ايران پاسخ مثبت داده ام نادم هستم و پشيمان. اين ايده و ايده اولوژي مردي است كه خود از پس يك انتخاباتي بيرون آمده است كه اصل اين قضيه را قبول ندارد پس ببينيد و انتخاب كنيد چون مسئوليد پس واي برمن واي بر افكار من. 17- كدام حضور بر انگيخته از وجدان مردمي را در سطح روستا ستوده است و يا خود نقشي در برپا كردن آن داشته است ما ستودن و نوشتن را نمي خواهيم ستودن پيشكش لا اقل سنگ اندازي نفرماييد. 18- دوستان عزيز ديروز انگشت حمله به سوي من نشانه رفته بود امروز اين انگشت به عقيده ي ماست و فردا اين انگشت به سوي تو حاضر در جلسه نشانه خواهد رفت پس پل ها را پشت سرمان خراب نكنيم. 19- دوست گرامي( بقول خودش) ديروز فردي كه در درگيري كشته شده است را شهيد ناميد و امروز كدخداي سابق را كه در دفاع از حريم نواميس مردم و مخصوصا در مرد جوب زبان زد خاص و عام است چه خواهد ناميد؟ بگوش باش. 20- سيف الهي سعي در برهم زدن جو روستا داشت ولي آواي شماره 65 با بررسي خوانندگان طوايف مختلف سعي در ايجاد محيطي عاري از تنش دارد بخوان بخوان بخوان. 21- ديروز دستهاي پينه بسته پير مرد رنجيده را بهانه كرده بود امروز ما را بر آن مي دارد تا كنگره و يادماني از سردمدار مقتول پيشين بر پا داريم و اين پاس داشت نه در مسجد بلكه در دره به دره صحراي اطراف خواهد بود. 22- دست هاي پينه بسته بهانه اي بود آيا به راستي اگر ديد و بازديد هاي زمان سيف الهي تشنج ايجاد كن به نوعي مطرح مي گرديد كه گاه و بيگاه شبانه و مخفيانه چه نكو داشتهايي را شخصا و گاها با جمعي از نوچه هايش از مردم ضعيف و ستمديده انجام مي داد و شما مطلع مي شديد آنوقت باز نسبت دو رويي و ريا را نمي داديد؟ اين مردم قليل همان هايي هستند كه به پاس داشت آن خدمت هاي ارزشمند، كوچكترين و كم اهميت ترين كاري كه مي توانستند انجام دهند دلجويي از ايشان بود كه از بد حادثه اين عمل دوست داشتني بدليل بعد مسافت سر و صدايي برپا كرد و اگر اهل مطالعه و علم با شرايط عمل بوديد مي دانستيد كه در مركز ايران تنها سرزميني دشت گونه است نه سرزميني پر از دره و نشيب و فراز. 23- باز هم مي گويم شما و جالسين در آن انجمن كداميك به نوعي از نظر مالي و مادي سيف الهي را تطميع كرديد كه گستاخانه و كج فهمانه يكي از دلايل حضور ايشان در روستا را كسب منافع مالي و مادي مي دانستيد؟ باز هم مي گويم وجدان تنها محكمه اي است كه به هيچ كس و حتي هيچ شيئي ظلم و تعدي نمي كند. 24- يكي از روش هاي مبارزه، مبارزه طلبي رو در رو است. شما كه ديگران را متهم مي كنيد كه پشت سر ديگران حرف مي زنند چرا در آن انجمن پس از طلبيدن مردي كه اين نوشته وهن آميز را بيان كرده هيچ مردي پيدا نشد؟ پس به خودمان شك مي كنيم در حالي كه همه حاضران مرد بودند چرا كسي حاضر به جوابگويي نشد؟ آيا نمي توانستيد يا نمي خواستيد ايشان را معرفي كنيد؟ شما كه حامي رك گويان و رك نويسان هستيد به ناگاه خود را به عالم فراموشي سپريد. 25- در هر شماره جمعي از پيشينيان را شرح كرده ايد و به نوعي به آنها برچسب هاي مختلف زده ايد آيا وقت آن نرسيده است كه از پيشينيان خود براي مردم توضيح دهيد؟ پر واضح است كه تحقيق شما از خويشانتان همواره در هاله اي از ابهام قرار دارد و اينجا جاي رك گفتن نيست. 26- آيا در مملكت متمدن ما قحط الرجال شده است كه از بين اين همه نويسنده و اديب و غيره تنها شيرين عبادي و محمود دولت آبادي در آواي ماركده مورد تقدير قرار مي گيرند يا…؟ 27- يك مورخ منصف كيست و چگونه بايد تاريخ را بنگارد؟ آيا بايد با ديده انصاف و با قلم عدالت بنويسد يا آنگونه كه به نفع اوست و آيا اصلا كسي كه تاريخ مي نويسد صلاحيت اين كار را دارد يا نه؟ اگر جواب مثبت است چه كسي به او اين صلاحيت را داده است؟ و چرا در مورد تاريخ هشت ساله دفاع مقدس كه شايد زيباترين برهه از تاريخ روستا است اشاره اي نشده است؟ آيا جز اين است كه هدفي شوم و پنهان در وراي اين نوشته ها نهفته است؟

مذهب، هيجان و نيكو كاري

با سلام خدمت خوانندگان آوا، مخاطبان و آنهايي كه دلشان از تعطيلي آوا به درد آمد. تلاش نمودم در اين خصوص در قالب مذهب، هيجان و نيكوكاري مطالبي را هرچند بريده تقديم شما خوبان كنم. ابتدا تعريف كوچكي از كلمات مذهب، هيجان و نيكوكاري را خدمتتان عرض مي نمايم.

مذهب؛ به معني شيوه، روش، طريقه و كيش مي باشد و به طور عام تعريف راه و روشِ رسيدن به چيزي. هيجان؛ يعني برانگيخته شدن و واكنش نشان دادن. نيكوكاري؛ يعني انجام كار خوب بدون انتظار مزد و پاداش. در جوامعي كه ما انسان ها زيست مي كنيم شايد به ندرت بتوان كسي را پيدا نمود كه، لامذهب باشد و گرايشي به چيزي نداشته باشد و بهتر بگوئيم، هدف در زندگي نداشته باشد و به طبيعت آن روش و راهي هم براي رسيدن به هدف را نياز نداشته باشد، و يا متوجه آن نشود. تا آنجايي كه مغزهاي متفكر درباره مذهب هركدام نظر مي دارند كه به اتفاق همه براين باورند كه مذهب نيروي عظيمي است كه قويترين احساسات بشر را در اختيار دارد. از آن جمله آلبرت اينشتن مي گويد: « به ندرت مي توان در بين مغز هاي متفكر جهان كسي را يافت كه داراي يك نوع احساس مذهبي نباشد » و يا سانتايانا مي گويد: « دين پيشاپيش علم حركت مي كند و مانع آن نيست » اليور وندل مولمن مي گويد: « هرقدر معلومات بشري زيادتر مي شود شكاف بين علم و مذهب تنگ تر مي گردد و فهم درست علوم، امكان ايمان بخدا را بيشتر مي كند » خداوند در قرآن كريم در آيه 62 سوره انفال مي فرمايد: … و الفت داد دلهاي مومنان را، دلهائي كه اگر تو با تمام ثروت روي زمين مي خواستي الفت دهي نتوانستي، ليكن خدا تاليف قلوب آنها كرد كه او بر هركار مقتدر و به اسرار و مصالح امور دنيا داناست» اگر با شناختي ژرف و با معلوماتي والا به دور و بر خود نگاه كنيم به افراد جامعه به واكنشهايش كه افراد در برابر ديده ها و شنيده هاي خود نشان مي دهند به هيجاناتي كه از ملايمات و ناملايمات در وجودشان نمودار مي شود و مي بينيم كه هر چه اطلاعات و ديد و بينش بالاتر باشد واكنشها منطقي تر و يا بهتر بگوئيم هيجانات آرام تر است. مقايسه كنيد واكنش شخصي را كه مومن واقعي است و باجمع علم و آگاهي در سايه ايمان به درجات بالايي رسيده است كه فرزندش بر اثر سانحه دلخراش تصادف، فوت مي كند و يا عزيزي را از دست مي دهد با شخصي كه به ظاهر مومن است و رنگ و بويي از دين و مذهب نديده است را، مثلا اگر دست فرزندش بشكند و يا مقدار ناچيزي از اموالش به سرقت رفته يا سوخته باشد را. شخص دانا و آگاه پذيرفته است كه بالاخره مرگ و فوت حقيقتي است و ممكن است هرآن رخ بدهد و مرگ پايان زندگي نيست بلكه طي كردن مسيري در زمان كمتري براي رسيدن به هدفي است. و شايد اين نگرش و بينش آرام دردهاي او شود و تسكين دهند، آسيبي كه به لحاظ فقدان فرزند بر او وارد شده است بگردد و راحت با اين موضوع كنار بيايد تا جايي كه عامه مردم فكر مي كنند فلاني اصلا آدم نيست، احساس ندارد، از دين برگشته است و خلاصه… و در مقابل شخصي كه اطلاعات و آگاهي و بينش كافي ندارد به محض مشاهده، ضرر و زيان كه مالم را از دست دادم يا فرزندم به لحاظ شكستن دستش ديگر نمي تواند برايم كاري كند در قالب دلسوزي كاذب خدا را بندگي نمي كند و چنان بالا و پايين مي پرد كه گويي دنيا آخر شده است. در مورد هيجان مي توان گفت هر امري كه در محيط خارج واقع شود تاثيري محسوس يا غير محسوسي روي سلسله اعصاب خواهد گذشت كه اگر به اطلاع آن ناراحتي يا تكان از حد معيني تجاوز كرد آثاري از قبيل تپش قلب، رنگ پريدگي، لكنت زبان، فراموشي، لرزش، بيهوش شدن و غيره را بوجد مي آورد در اينجا اگر روزنه اميدي در كار نباشد به ناراحتي يكي از اعضا تمام خواهد شد و اگر يك بينش مذهبي الهي در كار باشد مي توان به راحتي از كنار اين موضوع گذشت و درك و فهم ماست كه مي تواند در شدت يا ضعف هيجان نقش داشته باشد. حسين امين در اين باره مي گويد:

اي كه مغروري به دانش، دانشت را بيشتركن

تا بداني هيچ ارزشي، علم بي ايمان ندارد

گرچه درعلم است دريا، شخص بي دين روز بحران

كشتي نوح است، اما طاقت طوفان ندارد

كاخ دانش گر همه از سنگ و از فولاد ريزي

لرزد و ريزد گر از ايمان پي و بنيان ندارد

و اما نيكو كاري؛ يعني اينكه عملي را جهت رفع مشكل همنوعان انجام بدهيم بدون انتظار پاداش. و شخص مذهبي جهت رهايي از هيجانات و ناراحتي ها بايد شخص نيكوكاري باشد. تابتواند از لذتي كه در پي بخشش مي بيند تسكين يابد و آرام گيرد شايد به خود بگوييم كه من مثلا بنايم يا طبيبم و به نوعي گره اي از كار و مشكل كسي باز مي كنم در صورتي كه مزد مي گيرم و هر دو متقابلا منفعتي مي بريم بايد گفت كه اين نيكوكاري نيست يا اگر كاري مثل نماز، روزه و عبادات ديگر انجام داده ايم بايد پرسيد براي چه كسي استفاده داشته؟ جز براي خود. آن هم شايد به اميد پاداش الهي و انجام معامله اي براي خدا. چه كاري كرده ايم براي خدا و افراد بشر بدون انتظار مزدي؟ آنچه كرده ايم شايد براي خود و پيروي از نفس خويشتن بود. و براي خداي توانا چه كرده ايم؟ چه دلي را شاد و چه چهره غمگيني را خرم ساخته ايم؟ به محظ اينكه اندكي برخلاف ايمانمان مي بينيم هيجان زده مي شويم و دست به كار مي زنيم تا احساس راحتي كنيم هيچگاه نخواسته ايم واقع بين باشيم همه چيز را با عينك خوش بيني و بدبيني نگاه مي كنيم پس كي واقع بين و واقع گرا باشيم؟ اگر خداي ناكرده قدم مثبتي هم برداشتيم چنان در بوق و كرنا مي گذاريم كه كهكشان فلك به لرزه در آيد. سر نقد و انتقاد از هم پيشي مي گيريم ولي هرگز نخواسته ايم يك راهكاري يا پيشنهادي ارائه دهيم با كلمات خوب بازي مي كنيم زيبا مي آفرينيم چون مدعي هستيم زيبايي را دوست داريم ولي هرگز زيبا فكر نكرديم هرگاه نقاط ضعف و منفي از كسي يافتيم به عنوان ابزار مانور استفاده كرده ايم حال آنكه موضوع مانور را فراموش كرده ايم هميشه به حاصل كار نگاه كرده ايم و قضاوت كرده ايم مدعي مذهب شيعه شديم و معناي

شيعه را نفهميديم. دوستاران آوا بايد تكاني بخوريم كه از غافله عقب مانده ايم.

محمد عرب 18/1/85 منابع: آرامش رواني و مذهب، دكتر صفدر صانعي.

اين زندگي من است

اين آهنگي براي دل شكسته ها نيست / و دعايي آرام براي ايمان از دست داده ها / من نمي خواهم چهره اي در توده باشم / تو صداي من را خواهي شنيد / وقتي اينها را بلند فرياد كنم ( اين زندگي من است ) / كه حالاست يا هرگز / فقط مي خواهم وقتي زنده ام، زندگي كنم ( اين زندگي من است ) / و دلم همچون بزرگراهي باز / همانطور كه فرانكي ( فرانك سيناترا ) گفت: / همانطور كه خواستم زندگي كردم / اين براي آنهايي است كه سفت جايشان را چسبيده اند / فردا سخت تر خواهد بود، اشتباهي نكن / بخت نيز خوشبخت نخواهد بود / مجبوري شكست هاي خودت را بسازي / اين زندگي من است، كه حالاست يا هرگز / نمي خواهم هميشه زندگي كنم، فقط مي خواهم تا وقتي زنده ام زندگي كنم / وقتي در جستجوي تو اند، بهتر است راست به ايستي / خم نشو، شكست نخور، عزيز زمين نخور.

سروده: جان بون جووي، ترجمه حبيب شاهسون ماركده

دو روي يك سكه

با ياد و نام خدا، مي خواهم پيرامون موضوعي در قالب دو روي سكه، بگونه موافق و مخالف بحث كنيم و از هر دو زاويه به موضوع نگاه كنيم و سعي كنيم كه با استدلال موضوعي را رد يا تاييد نماييم. و از شما خوانندگان انتظار هست نظريات خود را در رد يا تاييد بيان نماييد. اميد وارم انگيزه اي شود براي مطالعه و بالا بردن سطح آگاهي و دانش.( لازم به ذكر است كه ممكن است در بعضي از موضوع ها اصلا طرح سئوال و مسئله اشتباه باشد) در اين شماره مي پردازيم به اين سئوال كه؛ آيا سرما زدن گلهاي درختان مي تواند خواست خداوند باشد؟ يا نه؟ يك پديده طبيعي است؟ و ما بايد با آن برخورد نماييم؟ از ديدگاه دين، مذهب و قرآن اگر به به اين موضوع نگاهي سطحي بنماييم در مي يابيم كه همه خواست خداوند است و آب از آب تكان نخواهد خورد مگر بخواست خداوند. خداوند قادر و توانا كه مي تواند شيشه را در كنار سنگ نگاه دارد. و مصداق آن در قرآن آيه شريفه 159 سوره آل عمران مي باشد كه مي فرمايد اگر خدا شما را ياري كند محال است كسي بر شما غالب آيد و اگر به خواري واگذارد آن كيست كه بتواند از آن پس شما را ياري كند و اهل ايمان تنها به خدا ( و قدرت و رحمت او ) بايد اعتماد كنند. آيه فوق پشت گرمي انسانها را در مصائب و بلاها به خداي يكتا داشته و مانع بزرگ و سدي عظيم در مقابل هيجانات و نگرانيها مي داند. حال اگر كسي به مقابله و ستيز بپردازد كشتي شكسته اش به طوفان هولناكي خواهد رسيد كه سرانجامش نابودي است. ببينيد عمده مردم ما كشاورز هستند و به اميد برداشت بهتر يكسال را در تلاش و تكاپو هستند. شكوفه ها باز مي شود و بر اثر يك سرماي شديد كل حاصل را يرما مي زند وقتي به باغ مي روند بعضي بر اين باورند كه نيازي نيست شكوفه ها را امتحان كنند ببينند سرما زده يا نه و بر اين باورند كه خدا از چوب خشك ميوه مي روياند. بعضي هم اگر وقت داشته باشند مي خواهند تك تك شكوفه ها را آزمايش كنند ببينند سالم هستند يا نه. گروه اول با آرامش خاطر و با پذيرفتن مقدرات الهي به كار خود ادامه مي دهند و من براين باورم كه هيچ تلاشي بدون مزد نخواهد ماند و اما گروه دوم با ياس و نوميدي دل به كار نمي دهند، شايد بعضا كفر هم بگويند وقتي كه خدا نخواهد فايده اي ندارد ولي هيجان زده هستند مضطرب و نگران مي باشند و به همين لحاظ هم از نظر روحي و رواني و هم از نظر اقتصادي آسيب و زيان مي بينند. و اما آن روي سكه مي گويد كه آقا بايد علم و دانش را فزوني داد، شرايط اقليمي منطقه را سنجيد، شرايط جوي را بررسي كرد، انتظار سرما و گرما را داشته باشيم به لحاظ يك پديده طبيعي. و سعي كنيم ارقامي از درختان ميوه را كشت كنيم كه در مقابل شرايط جوي بهتر جوابگو باشند و حال اگر يك پديده اي مثل سرما، تگرگ و يا آفات محصول را از بين برد علت اصلي را كم كاري و عدم آگاهي خود بدانيم. كه به عقيده نگارنده با اين باور هم نمي توان خيلي به آرامش رواني برسيم و غبط بخوريم كه چرا آگاهي و توانايي مان كم است كه نمي توانيم با پديده هاي فوق مقابله كنيم و خلاصه اعتقادي هم به خواست خداوند نداريم چون بر اين باوريم كه اين نظريه با علم و دانش همخواني ندارد. نتيجه: من فكر مي كنم علم و دانش و آگاهي در سايه ايمان و اعتقاد به خواست و مقدرات بهترين شيوه باشد بر امر رسيدن به آرامش رواني و ادامه كار با روحيه بهتر شما چه فكر مي كنيد؟ دليلتان چيست؟ آيا فكر مي كنيد اصلا طرح اين مسئله در ذهن اشتباه است و نوعي قاطي كردن است؟

محمد عرب 19/1/85

« اگرچه زنده رود آب حيات است، ولي…»

صبح روز جمعه مورخ 12/12/84 با اعضا گروه كوهنوردي « دنا » از اصفهان به منظور پياده روي در حاشيه زاينده رود به روستاي مصفاي ماركده عزيمت نموديم. با اينكه آب رودخانه به علت بارندگي هاي شديد روزهاي قبل و جاري شدن سيل از دره ها، گل آلود بود و آن سرشاري و زلالي،و طراوت و روحبخشي بهار و تابستان را نداشت و نيز سطح آب پايين تر از حد خود مي نمود و همچنين هنوز عروس طبيعت به زيور شكوفه و به زينت برگ آراسته نشده بود ولي باز از منظر بچه هاي گروه زيبا و با صفا بود.

پس از صرف صبحانه كنار « پل قابوق »، در جهت جريان رودخانه و از حاشيه جنوبي آن به سمت روستاي ياسه چاي و به قصد « پل پلنگستان » به راه افتاديم.پا به پا، همراه و همسفر با آب روان و با راهنمايي آن حركت مي كرديم؛ گويي رود شاهراهي بود و ما عابراني كه از پياده روي آن در گذر بوديم. بچه ها از مناظر طبيعي و از پيچ و خمها و چشم انداز هاي بديع و بكر حاشيه زنده رود به وجد آمده بودند و مدام از طبيعت منطقه تعريف و تمجيد مي كردند اما گذشته از همه اين زيبايي ها، آنچه ناخوشايند بود و زشت و نكره مي نمود، زباله هاي گوناگون و تجزيه ناپذيري بود كه وجهه زاينده رود را نازيبا، و چهره او را افسرده و ملول نشان مي داد، بويژه اينكه با پايين آمدن سطح آب و پيدا شدن پيرامون و پاياب رود اين پلشتي ها و پليدي ها بيشتر به چشم مي آمد. در حاشيه و بستر رودخانه انواع و اقسام بطري، قوطي، پوسته و پاكت پلاستيكي و نايلني، پارچه و البسه مندرس، شيشه و ظروف مستعمل، آلات و ابزار اسقاطي و ده ها گونه وسايل دور ريز و ضايعات ديگر را مي شد ديد كه به گل نشسته و علاوه بر آلودگي زيست محيطي و تصويري، شكوه و شوكت اين شاهرود ايران مركزي را خدشه دار نموده بودند. همچنين در طول مسير شاهد موتور هاي آبكش ديزلي و گازوئيلي با شكل و شمايل و موترخانه هاي بسيار زشت و نفرت انگيزي بوديم كه در اطراف آنها تلي از فيلتر هاي ساقط و پهنه هايي از روغن هاي سوخته ريخته و لكه ننگي بردامان طبيعت و زشت انگي بر سيماي رودخانه نشانده بود. براستي اين صحنه هاي دلخراش و اين مناظر نكره و ملال آور روح و روان آدمي را جريحه دار مي كند و دل هر دوستدار طبيعت و هر علاقه مند به آب و آباداني را به درد مي آورد. چرا ما آدمها و به خصوص ما ايراني ها اينقدر با طبيعت نامهرباني مي كنيم؟ و چرا محيط زيستمان را اينقدر مورد بي مهري و بهره برداري نادرست قرار مي دهيم؟ چرا در حق زمين، اين مام ميهن؟ و مهد و مدفن همه انسانها، و خانه و كاشانه تمام آدمها و موجودات اينقدر بي رحم و گستاخ هستيم؟ چرا براي آباداني يك جا، ده جاي ديگر را ويران مي كنيم؟ و براي بدست آوردن منافع شخصي، ثروتهاي ملي و سرمايه هاي طبيعي و تجديد ناشدني را از بين مي بريم؟ و چرا هيچ وجدان بيدار و هيچ انسان خيرمند و خرد پيشه اي فرياد بر نمي آورد و به داخواهي طبيعت و پاكسازي زنده رود، دمي، قلمي و قدمي بر نمي دارد؟

آي آدمها؛ يادتان باشد رودخانه زيستگاه آبزيان و ماهيهاست نه جايگاه زباله و فاضلاب، و اطراف آن محل گل و گياه، و درخت و سبزه است نه گورستان زوائد و ضايعات. بخاطر داشته باشيم رودخانه ها شاهرگ و شريانهاي كالبد كشور هستند پس آنها را با زباله نيالاييم و از جنبش و جريان باز نداريم. بياييد طبيعت را دريابيم و محيط زيست را پاس بداريم و اين مهم را به عنوان يك فرهنگ بپذيريم كه زباله ها را در هر جايي نريزيم و فاضلاب ها را در هر مكاني رها نكنيم. آيا واقعا حيف نيست زنده رودي كه « حافظ » از آن به عنوان آب حيات ياد كرده اين گونه در ضلمات تغافل و تجاسر ما آلوده گردد؟

آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي كجاست

خون چكيد از شاخ گل باد بهاران را چه شد. شكرالله شاهسون ماركده

تاريخچه ماركده ( قسمت 28 )

و فرد حمامي بعد از نيمه هاي شب با يك كوزه سفالي ته سوراخ به آرامي وارد آب خزينه مي شد و با عبور دادن آب پيرامون ذرات معلق ته نشين شده از كوزه، مواد معلق در كوزه مانده كه آنها را بيرون مي ريخت. مردم خود را در اين آب آلوده مي شستند ناراضي و نگران هم نبودند چون بر اين باور بودند كه آب كر است و پاك. علارغم اينكه تيرگي آب و ذرات معلق را در آن هم مي ديدند. گفتني است كه مردم آن روز آگاهي چنداني از موضوع بهداشت نداشتند. بلكه مسئله نجسي و پاكي را به كار مي بردند. مي دانيم پاكي و نجسي با مسئله بهداشت و سالم بودن – لا اقل در همه جا – يكي نيست. ممكن است آبي پاك باشد ولي سالم و بهداشتي نباشد. بايد گفت بهداشت يك پديده نو و علمي است و همراه فرهنگ غربي وارد فرهنگ ما شده و جايي در سنت ما ندارد. به همين جهت مردمان متعصب در بعضي جاها با اين پديده به مخالفت بر مي خواستند. به هر صورت سپاهيان دانش بنا بر توصيه سازمان بهداشت فشار را بر بزرگان روستا افزودند كه حمام بايد دوشي گردد. مردم هم استدلال مي كردند كه غسل كردن در زير دوش به علت نرسيدن آب كافي به همه جاي بدن ممكن است با اشكال باشد و اگر غسلمان درست نباشد بقيه عبادتهايمان هم ممكن است دچار اشكال گردد. زير دوش آدم نمي تواند خوب شستشو كند چون چركها در ظرف چند دقيه نمي خيسد. و سرانجام با فشار سپاهيان دانش حمام با مقدارجزئي تغيير در ساختمان از خزينه تبديل به دوش شد و درب خزينه هم يك نرده فلزي نصب گرديد و سوخت آن هم از بوته و هيزم تبديل به نفت سياه شد. اين كار در سال 1353 به پايان رسيد. بعد از آن دو يا سه مرتبه توسط مردان متعصب حفاظ درب خزينه كنده شد و از خزينه استفاده شد ولي اين زمان كوتاه بود و دوباره حفاظ نصب و از دوش استفاده مي شد.

در ابتداي دوره دوم ساختمان آسيابي در غرب ماركده ساخته مي شود كه با استفاده از آب جوي ماركده پره هاي چرخ آن به حركت در مي آمده. در محل ساختمان آسياب يك تكه سنگ بوده كه وسط آن را گرد به قطر حدود دو متر و عمق حدود 5 متر جهت تنوره كنده اند و ساختمان آسياب در پايين آن و كنار رودخانه ساخته اند و سالها از آن استفاده مي شده است. احتمالا اين آسياب تا سالهاي 1280 – 1290 شمسي داير بوده است. بعد از آن به علت جابجايي مسير رودخانه ساختمان آسياب خراب شده و مردم ناچار در شرق ماركده در زير جوي مزرعه آغجقيه يك آسياب ديگري مي سازند. تنوره اين آسياب برخلاف قبلي دست ساز بوده و تا حدود سالهاي 1345 – 1344 داير بود. در اين سالها به علت ورود آسياب ماشيني اين آسياب آبي رها گرديد و ساختمان آن رو به ويراني گذاشت و به دنبال سيلي كه در خرداد ماه سال 1347 از دره ماركده آمد مسير رودخانه تغيير كرد يعني جاي رودخانه پر از سنگ و شن گرديد و رودخانه بستر خود را از ميان زمينهاي مزرعه قابوق باز كرد و پيرامون آسياب آغجقيه پر از شن ، لجن و سنگ گرديد.

آسياب ديگري در محل پل فعلي قابوق واقع در سمت جنوب رودخانه ساخته شده است. اين آسياب قديمي ترين آسياب هاي ماركده بوده است. احتمالا مردمان ترك زبان اقدام به ساخت اين آسياب كرده اند. تنوره اين آسياب نيز در ميان تكه سنگ رسوبي كه به آن سوورد مي گويند كنده شده و ساختمان آن در زير سنگ ساخته شده، آن روزها مسير رودخانه در ميان زمينهاي فعلي ماركده يعني در محل فعلي جوي آغجقيه بوده است. و پس از تغيير مسير رودخانه ساختمان اين آسياب نيز خراب شده است. مردم قوچان در خصوص چگونگي كنده شدن تنوره آسياب قابوق مي گويند؛ يك جوان غريبه عاشق دختري است سر انجام تنوره كنده مي شود و آن جوان هم با دختر دلخواهش از شاهسونان بوده و خانواده دختر شرط ازدواج را كندن يك تنوره در ميان آن سنگ گفته اند و فكر مي كرده اند كه جوان نخواهد توانست آن كار انجام دهد ولي جوان مشغول شده و نامزدش نيز براي نيرو دادن به او در اين طرف رودخانه نزديك محل كار او مي آمده و با صحبت كردن به جوان نيرو مي داده است سر انجام

تنوره كنده مي شود و آن جوان هم با دختر دلخواهش ازدواج مي كند.

ساخت چند قلعه بزرگ با ديوارهاي بلند و محكم و برجهاي ديده باني در همين دوره انجام شده است بزرگترين اين قلعه ها قلعه حاج علي بابا است كه احتمالا بايد قديمي ترين آنها نيز باشد. چون گفتيم كه تركان بنيان گذار روستا در قسمت شرقي روستا مسكن گزيده اند و اولين فارس زبانان كه آمده اند در كنار اينها قلعه ساخته اند در خصوص ساكنان اين قلعه گفته مي شود گوسفند دار بوده اند. قلعه ديگر معروف به قلعه حاج عباسي ها است كه داراي ديوار بلند و برج بوده است. و قلعه ديگر قلعه حاج ابوطالب بوده كه هم ديوارهاي بلند و هم داراي برج ديده باني بوده است. به هر صورت ديوارهاي هر سه قلعه تا چند سال قبل با برجهاي ديده باني شان باقي بود.

طبيعي است هنگامي كه انسان از دغدغه شكم فارغ گشت به مسائل فرهنگي مي انديشد. در دهه هاي پاياني اين دوره در ماركده مكتب خانه جهت تدريس مسائل مذهبي و احيانا كمي هم خط فارسي كه مجموعا فرهنگ مردمان آن روز را تشكيل مي داده ايجاد مي شود. از آثار باقي مانده چنين بر مي آيد كه 3 سري قرآن به صورت جزء و يا نيم جزء جهت قرائت در مراسم ها توسط چند نفر از نيكوكاران تهيه شده است.

ادامه دارد محمدعلي شاهسون ماركده