آوای مارکده شماره 78 – پانزدهم شهریور 1385

سپاس خداي را

« منت خداي را عز و جل » كه ؛ راه بيابان ، شده همچو خيابان ، ماشين و موتور ، مي كنند عبور و مرور ، خالي به بالا روانند ، و چون بر مي آيند ، مملو از بارند ، در هر باري كه آرند « نعمتي موجود است و بر هر نعمتي شكري واجب » بدون شك اين « نعمت بي حساب خداوندي » نتيجه تلاش هاي مردم است و جا دارد زحمات و كوشش مردم را بستاييم و بگوييم : خدا قوتتان بدهد. و سپاس خداي را بجاي آوريم و بگوييم :

  از دست و زبان كه بر آيد                               كز عهده شكرش بدر آيد

ساعت 9 شب 5/6 85  دوستي زنگ زد و پس از احوال پرسي و ديگر گفتگوها، گفت : رفيق اين روزها ماركده را چگونه مي بيني ؟ گفتم : بسيار خوب، همه مردم روزها مشغول چيدن هلو اند و بادام، و شبها سرگرم پوست زدايي از بادام ها. به گونه اي كه كوچه ها خلوت شده و هركه را مي بيني شتابان دنبال كار مي رود. بدنبال وجود كار ، شكايت ها كم شده، دعوا در اين يكي دو ماه صورت نگرفته ، بطور يقين غيبت ها ، بدگويي ها هم متوقف شده و بجاي آن ، خستگي ناشي از كار فراوان و لي در عين حال تحمل پذير و در نهايت شيرين ، شادي آفرين و در شب ، خواب سنگين جايگزين شده است. و اين آرزوي ديرينه مردم بوده كه همه كار و درآمد داشته باشند و اكنون مقداري از اين آرزو تحقق يافته و امسال اولين سالي است كه به صورت عمومي همه مردم محصول دارند و مشغول برداشت محصول خود اند. بدين جهت بايد     « شكر رحمت كرد تا رحمت در پي آيد ». و از زبان انوري مي گوييم :

« اين مناصب كه ديده اي جزويست                 كار كلي هنوز در قدر است

باش تا صبح دولتت بدمد                        كاين هنوز از نتايج سحر است »

و از قول نويسنده قابوسنامه ياد آوري مي نماييم : « شكر كردن به حاجت نخستين، اجابت حاجت دومين بود » كه اميدواريم چنين شود. و خداوند بزرگ در قسمتي از آيه 7 سوره 14 كتاب قرآن هم همين مضمون را فرموده است. لئن شكرتم لأزيدنكم.                 

               محمدعلي شاهسون ماركده

فدك

باخبر شديم طرح فدك با حضور مسئولان رسما افتتاح شده است. جهت تهيه گزارش از چگونگي برگزاري اين مراسم، در تاريخ 13/6/85 ساعت 21 گفتگويي با آقاي جعفر شاهبندري رئيس محترم هيات مديره شركت تعاوني توليد ايثارگران فدك به اتفاق آقاي نيازعلي شاهبندري رئيس محترم شوراي اسلامي قوچان انجام شد كه خلاصه اي از آن جهت اطلاع درج مي گردد.

« جلسه افتتاحيه شركت فدك راس ساعت 9 صبح مورخه 8/6/85 با حضور آقايان : دكتر جهانسوز معاون وزير، مهندس رحيمي رئيس سازمان جهاد كشاورزي استان، كيانپور مدير كل بانك ملي استان، قاسمي رئيس جهاد كشاورزي شهرستان، رئيسي بخشدار سامان، باقري بخشدار بن، خسروي مسئول خدمات كشاورزي بن و هيات همراه آنها در محل مسجد روستاي قوچان تشكيل شد. در اين جلسه پس از تلاوت قرآن مجيد، مهندس رحيمي سخن گفت و طرح باغداري فدك را پس از طرح عمان سماني بزرگترين و مهمترين طرح استان ناميد و نقش آن را در ايجاد اشتغال و درآمد بسيار مؤثر شمرد. سپس دكتر جهانسوز به ايراد سخن پرداخت و گفت: خوشحالم كه در مدت كوتاهي توانسته ام دوبار از شركت فدك بازديد كنم سخت كوشي، برخورد خوب مردم منطقه، آب و هواي بسيار مناسب و وسعت طرح هاي اجرا شده در منطقه و نيز پيشرفت خوب كارهاي طرح فدك توسط مسئولان آن ، مرا به اين نتيجه رسانده كه شركت فدك يكي از مهمترين و موفق ترين طرح هاي باغداري در سطح استان بلكه در سطح كشور خواهد شد و لازم است مسئولان، مردم و كارشناسان ديگر استان ها، از كشاورزي منطقه حاشيه زاينده رود بازديد نمايند تا ببينند مردم سخت كوش چگونه در شيب هاي تند و زمين هاي سنگلاخي به كار كشاورزي مشغول اند و بهترين محصول را توليد مي كنند آنگاه با الگو برداري از كار اين مردم بتوانند در مناطق خودشان ايجاد باغ نمايند و من بخاطر موفقيت طرح فدك و پيشبرد خوب كارهاي آن قول اولين مجوز ايجاد كارگاه صنايع تبديلي و بسته بندي را در استان به شركت فدك مي دهم. سپس مدير عامل شركت فدك گزارشي كوتاهي از پيشرفت كارهاي فدك از جمله ميزان و مبلغ اعتبارات تخصيصي، تعداد اعضا، مقدار زمين، تعداد پمپ، مقدار لوله كشي، مقدار برق و ميزان آب و برنامه هاي آتي شركت فدك را به اطلاع حاضران رساند. آنگاه ميهمانان به محل ايستگاه پمپاژ صفر هدايت و در آنجا نخست گوسفندي ذبح و توسط دكتر جهانسوز كليد استارت پمپ آب زده شد و آب به استخر شماره يك ريخته شد. مهمانان به محل ايستگاه شماره يك عزيمت و مجددا پمپ اين ايستگاه استارت و آب وارد استخر شماره 4 ذخيره گرديد. مهمانان در محل استخر شماره 4 حاضر و پس از ذبح گوسفندي و مشاهده ريزش آب مراسم افتتاحيه به پايان رسيد.

رئيس هيات مديره فدك افزود قرار است زمين ها توسط كارشناسان بين سهامداران تقسيم و هريك از اعضا شخصا مشغول كشت گردد. برنامه كشت درخت بادام و هلو است. حدود نصف اراضي در سال گذشته هسته بادام و هلو كشت شده كه در يكي دو روز آينده آبياري خواهد شد. يكي از دغدغه هاي مسئولان فدك از ابتدا ايجاد راه مناسب براي طرح بوده كه در اين زمينه شركت فدك مقداري هم هزينه نموده  و اكنون سخت در پي حد اقل آسفالت سرد آن هستيم بدين جهت در تمام جلسات با مسئولان در اين باره چانه زني مي كنيم. اين را هم بيفزايم كه مدت دوره نمايندگي اعضا هيات مديره فدك حدود يكسال است كه به پايان رسيده ولي به خاطر اينكه ما سخت درگير كارهاي اجرائي و در بحبوئه راه اندازي بوديم و از طرفي در مقابل بانك و ديگر ادارات تعهداتي داشتيم صلاح دانستيم تا راه اندازي كامل در سمت خود بمانيم.

در بروشوري كه توسط جهاد كشاورزي براي شركت فدك تهيه شده اطلاعاتي بدين شرح مي خوانيم. شركت فدك در سال 1376 تاسيس، سرمايه فعلي آن 18710 ميليون ريال، تعداد اعضا 473 نفر، ميزان اراضي واگذار شده 800 هكتار، زيركشت 780 هكتار، آب تخصيصي 320 ليتر در ثانيه، اختلاف ارتفاع 450 متر، طول مسير انتقال آب 3/6 كيلو متر، تعداد ايستگاه پمپاژ 2، انشعاب برق 30 مگاوات، اجراي شبكه برق 19 كيلو متر، ساختمان اداري 182 متر، انبار 480 متر، بانك عامل بانك ملي، ميزان تسهيلات مصوب 25830 ميليون ريال و مقدار هزينه شده 20 ميليارد ريال و سهم آورده مردمي 5 ميليارد ريال. همچنين در بروشور ميزان كمك هاي دريافتي طرح فدك از جهاد كشاورزي بدين شرح ذكر شده است. 3500 متر لوله خط انتقال به مبلغ 1630 ميليون ريال،  10 دستگاه الكترو موتور انتقال آب به مبلغ 1080 ميليون ريال، 10 دستگاه پمپ 150/ WKI  ، مطالعات نقشه برداري و خاكشناسي، احداث جاده بين مزارع.                           

  گزارش از : محمدعلي شاهسون ماركده

از اصفهان تا سبلان

بعد از ظهر روز دوشنبه مورخه 26/4/85 تعداد 15 نفر از اعضاي گروه كوهنوردي جامعه ي پزشكي اصفهان براي صعود به كوه سبلان و فتح قله نزديك به 5000 متري آن ، با يك دستگاه ميني بوس به استان اردبيل عزيمت نموديم. پس از عبور از شهرهاي ميمه، دليجان، ساوه و بوئين زهرا در بامداد روز سه شنبه وارد استان گيلان گرديديم. صبحانه را در مسير لوشان و در جايي بسيار باصفا و خوش آب و هوا صرف نموديم و سپس راهي منطقه منجيل شديم. منجيل از دوجهت اشتهار دارد ؛ يكي بادهاي بسيار و ديگري مارهاي فراوان. پس از عبور از كنار سد منجيل و نيروگاه بادي اطراف درياچه ي آن كه نشان از بادخيز بودن اين ناحيه مي داد و بدنبال آن باگذر از ميان كوهستان هايي پوشيده از درختان زيتون به شهر رودبار وارد شديم. بيشتر مغازه هاي اطراف جاده در منطقه رودبار به فروش زيتون و فرآورده هاي آن مشغول بودند. ديدن ظروف انباشته از زيتون در كنار مغازه ها برايم جالب بود. در حين گذر از رودبار به ياد زلزله ي ويرانگر سال 69 اين منطقه افتادم كه در اثر آن شمار زيادي از هموطنانمان جان خود را از دست دادند. حتي بعضي جاها هنوز آثاري از آن حادثه هولناك برجاي مانده بود. به هرشكل بعد از آن ، در حال و هوايي سرشار از بوي نافذ شاليزار و كشتزار هاي برنج باعبور از حاشيه سرسبز و زيبا، اما اندكي مه آلود و گرفته ي سپيد رود به سمت رشت به حركت در آمديم و آن جا بود كه قصيده ي « سپسد رود » استاد ملك الشعراي بهار در ذهنم تداعي شد و ابياتي از آن را باخود زمزمه كردم :

هنگام فرودين كه رسان ز ما درود                بر مرغزار ديلم و طرف سپيد رود

كز سبزه و بنفشه و گلهاي رنگ رنگ       گويي بهشت آمده از آسمان فرود…

سپيد رود به رغم همه جلوه هايش آن زلالي و سرزندگي زنده رود، و هواي آن منطقه، آن طراوت و لطافت حاشيه زاينده رود خودمان را نداشت. بعد از شهر شرجي رشت به شهر ساحلي بندر انزلي رفتيم و دقايقي را در كرانه درياي خزر بسر برديم. درياي مازندران بشكوه و با ابهت اما آلودگي هاي آن و زباله هاي ريخته در ساحل آن دردآور و تاسف برانگيز بود.سپس باگذر از جاده ساحلي، ضمن عبور از شهرهاي رضوانشهر، پره سر، هشت پر و منطقه تالش به آستارا رسيديم. جاده هاي شمال سرسبز و بانزهت بود اما هواي نمناك و دم كرده آن خيلي به شامه و شش ما خوش نمي آمد. گذشته از آن آنچه مرا بيشتر آزار مي داد و خوش آيند نبود، زباله هاي ريخته در مسير جاده ها بود. براستي چرا برخي افراد اينقدر بي نزاكت و پلشت هستند كه از ريختن ضايعات خود در مسيرهاي عبور ابايي ندارند و در هر جايي كه اتراق مي كنند تلي از زباله را برجاي مي گذارند و مي روند؟ چرا فكر نمي كنند اين طبيعت جلوه اي از جمال خداوند جميل و متعلق به همه ي مردم اين سرزمين است ؟ و اما از ديگر نكات جالب رها بودن احشام مردم شمال در حاشيه جنگل و در كنار جاده ها بود؛ چارپاياني  كه بسيار آرام بظر مي رسيدند. باخود گفتم گاوهاي ما را اگر يك لحظه رها كني حياط و منزل را در سرشان مي گذارند ولي چه مي شود كرد شايد از خاك منطقه و يا شانس ما باشد. كوههاي شمال سراسر سرسبز و پوشيده از درختان جنگلي بود و مناظر آن بيشتر به تابلو هاي نقاشي مي مانست و اين نيست مگر به يمن باران هاي متناوب و مداوم كه با توجه به شرايط اقليم مي بارد. باديدن اين كوههاي جنگلي و آن حال و هواي شمالي و شرجي و درياي خزر باز ابياتي از   « بهار » از خاطرم گذشت :

 دريا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش         جنگل كبود و كوه كبود و افق كبود

كوه ازدرخت گويي مردي مبارزاست     پرهاي گونگون زده چون جنگيان بخود

از تيغ كوه تا لب دريا كشيده اند         فرشي كش از بنفشه وسبزه است تاروپود

به هرشكل بعد از عبور از آستارا و از جاده جنگلي فوق العاده تماشايي واقع در مرز ايران و آذربايجان به گردنه حيران رسيديم. گردنه اي كه واقعا انسان را به حيرت وا مي دارد و طبيعت آن بسيار جذاب و ديدني و جالب و قشنگ است و با وجود خانه هايي ويلايي كه سقف هاي رنگارنگ دارند بيشتر به مناطق اروپايي مي ماند و آب و هوايي بسيار دلنشين و دوست داشتني دارد. اطراف جاده پر ازدرختان تمشك بود و كودكاني كه در جاي جاي مسير ايستاده و سرگرم فروش تمشك به مسافران و رهگذران بودند. از اين گردنه ي محير هرچه بگويم كم گفته ام بايد خودتان ببينيد تا باور كنيد. خلاصه در بعد از ظهر روز سه شنبه به شهر اردبيل رسيديم. جالب اينكه بعد از عبور از گردنه ي پر پيچ و خم حيران به يكباره وارد آب و هوايي متفاوت شديم كه خيلي شبيه به حال و هواي اصفهان بود. قبلا تصور مي كردم شهر اردبيل بايد خيلي سرسبز باشد در حاليكه اينگونه نبود شايد هم بعد از ديدن آن همه سبزي و خرمي شمال چنين بنظر مي رسيد. بعد از اردبيل عازم منطقه ي مشكين شهر شديم؛ همان جايي كه كوه سربلند سبلان در آنجا قرار دارد. در راه و از دوردست كوه سبلان نمايان بود. در هنگام غروب به مكاني به نام قطور سوئي در دامنه ي شمالي كوه سر برآسمان سائيده ي سبلان رسيديم كه چشمه ي آبگرمي به اين نام داشت و اين جا انتهاي مسير ماشين رو بود. هوا بسيار خنك و فضا آكنده از بوي گوگرد بود. بعد از لختي استراحت، برداشتن تجهيزات لازم و بستن كوله ها با دو دستگاه لندرور از جاده اي صعب العبور، پرپيچ و خم و شيبدار در گرگ و ميش روز سه شنبه به سمت پناهگاه شمال شرقي حركت كرديم. واقعا صدرحمت به كوره راه هاي خودمان. در طول راه چند كلامي دست و پا شكسته به زبان آذري با راننده صحبت كردم و براي وي عجيب بود كه من در ميان بچه هاي اصفهان تركي مي دانم. اما وقتي به او گفتم اجداد ما از ايل شاهسون و به نقلي به اين منطقه تعلق داشته اند خيلي خوشحال شد و بعد چند كلامي با هم محاوره كرديم و من از وضعيت منطقه از وي سئوال كردم و در ادامه از او پرسيدم اينجا گرگ هم دارد ؟ كه گفت : گرگ كه هيچ خرس هم دارد. به هر صورت در حدود 45 دقيقه طول كشيد تا به پناهگاه رسيديم اما تمام دل و روده مان بهم ريخته و حالت تهوع و سرگيجه به ما دست داده بود. به محض پياده شدن از ماشين در آن تاريكي به يكباره با هوايي بسيار بسيار سرد مواجه شديم جوري كه دندانهايمان از شدت برودت بهم مي خورد و لرز وجودمان را فرا گرفته بود. بلا فاصله كوله ها را برداشته و به پناهگاه رفتيم و كاپشن ها را به تن كرديم. لازم به ذكر است زماني كه به توصيه دوستان در منزل و در اوج تابستان لباس گرم بر مي داشتم خنده ام مي گرفت و با اكراه اين كار را مي كردم اما آنجا و در استيلاي آن سرما بود كه آن تاكيد ها برايم معنا پيدا كرد. پناهگاه از چند سوله باريك و دراز با سقفي طاقي و پنجره هايي كوچك تشكيل شده بود كه روشنايي آن مجموعه به وسيله موتور برقي تامين مي شد. بازهم ياد ماركده . دوران كودكيم افتادم كه موتور برقي شب ها روشنايي آبادي را فراهم مي كرد. به هر شكل بعد از خواندن نماز مغرب و عشا و خوردن شامي مختصر براي خارج كردن خستگي مسير از تن و آمادگي جهت صعود فردا به كيسه هاي خواب رفته و خوابيدم. اما چه خوابيدني. بعيد مي دانم كسي خوابش برده باشد. در ساعت 4 صبح روز چهارشنبه از كيسه خواب برخاسته و بعد از گرفتن وضو در آن ارتفاع و با آبي فوق العاده سرد و تگرگي نماز صبح را خوانديم و پس از انجام نرمش صبحگاهي و پوشيدن بادگير و برداشتن كوله ها در ساعت 5 حركت به سمت قله سبلان را در صفي منظم آغاز كرديم. نسيمي ملايم اما سرد ما را همراهي مي كرد. در طول مسير منظري بسيار بديع و زيبا چشم اندازهايي شگفت انگيز و فريبا و تخته سنگهاي گوناگون چشم هر رهگذري را به خود معطوف و دقايقي او را مشغول مي كردند. همينطور وجود يخچالها و چشمه هاي زلال و گوارا از ديگر جلوه هاي جالب سبلان بود بجز از ما چند گروه ديگر هم در پيش رو و در پشت سرما در حركت بودند. همنوردان با روحيه اي عالي و گامهايي ستبر و استوار به فتح قله و قرارگرفتن بر چكاد سبلان مي انديشيدند. در طول مسير براي رفع خستگي و خروج از يكنواختي با هم مشاعره مي كرديم. سرودها و چكامه هاي حماسي و عرفاني مي خوانديم به توصيه ي دوستان من چندين بند مرتبط از مجموعه ي حيدرباباي استاد شهريار را كه به حافظه داشتم در دامنه سبلان خواندم كه بسيار مورد اقبال آنان قرار گرفت. در راه چندين بار با صلاحديد سرپرست گروه به استراحت چند دقيقه اي پرداخته و بعد بلا فاصله به طور منظم به راه خود ادامه مي داديم. ياران عزم خود را جزم كرده بودند تا همگي صعود كنند. و در اين اثنا همت صميميت و حميت بچه ها ستودني بود. هرقدم كه به قله نزديك مي شديم و به عبارتي از سطح دريا فاصله مي گرفتيم، كمبود اكسيژن و دشواري تنفس و بدنبال آن عارضه سردرد بيشتر احساس مي شد و افراد گروه را آزار مي داد. اما اين هم نمي توانست در اراده ي آهنين ياران همنورد خللي ايجاد كند. تنها چيزي كه بيشتر از كمبود اكسيژن مرا مي رنجانيد ريختن و رها كردن زباله و بطري هاي نوشابه و پاكت هاي آب ميوه در آن كوهستان زيبا و نوشتن يادگاري بر تخته سنگها توسط برخي افراد غافل و بي خبر بود. گويي آن بام بلند هم از دستبرد تخريب و تجاوز آدمي مصونيت نداشته و درامان نبوده است.

سرانجام پس از 4 ساعت و 30 دقيقه در ساعت 30/9 همه ي اعضاي گروه به اوج سبلان و به درياچه ي زيباي آن رسيديم. لازم به ذكر است كه كوه سبلان از كوه هاي آتشفشاني است كه در مخروط آن درياچه اي بسيار شگرف و تماشايي وجود دارد كه تا انسان از نزديك نبيند باور نمي كند. لحظه ي رسين همه افراد گروه به قله و قرارگرفتن در كنار درياچه ي شگفت انگيز آن با شكوه و ديدني بود. همه به همه تبريك مي گفتند و آنچه باعث ابتهاج مضاعف بچه ها شده بود صعود صد درصد تمامي اعضا بود. به شكرانه اين موفقيت افتخار آميز حلقه اتحاد و اهتزاز دوستان تشكيل و با در دست گرفتن پرچم، سرود غرور آفرين « اي ايران » با شكوه فراوان و با احساسي غير قابل وصف خوانده شد. جاي همه شما خالي. در آن ارتفاع آسماني و بام دوم ايران و در آن بلنداي با طراوت اما كم اكسيژن آدم احساس غرور و عروج مي كرد و خود را در اوج آسمانها مي ديد. بقول استاد شهريار « كوه سلطان همه صحراهاست » و ما احساس مي كرديم بر تاج اين پادشاه ايستاده ايم. شوق صعود باعث شده بود تا بچه ها از سر درد گله اي نداشته باشند. پس از 45 دقيقه استراحت، تمدد اعصاب و صرف چند لقمه اي ناشتايي، به رغم خواسته قلبي اما طبق برنامه با قله خدا حافظي و به درياچه بدرود گفتيم و راه فرود را در پيش گرفتيم. در راه بازگشت به گروه هاي ديگري برخورد مي كرديم كه به سمت بالا در حركت بودند و دوستان همنورد به محض مواجهه با رويي گشاده و خلقي خوش به آنها خسته نباشيد مي گفتند. از كارهاي پسنديده ي ديگر اينكه بچه ها در راه برگشت، زباله هاي ريخته در مسير را جمع آوري نموده و در امر پاكسازي محيط كوهستان مشاركت مي كردند. در مسير فرود بار ديگر گلهاي دميده بر صخره ها نظرها را به خود جلب مي كردند و با چهره اي دلربا ما را مشايعت مي نمودند. صداي جريان آب از زير صخره ها و قطعه سنگها، گوش آدمي را نوازش و خستگي صعود را از تن بدر مي كرد. بعد از 5/2 ساعت به پناهگاه رسيديم و پس از دقايقي استراحت دوباره با دو دستگاه لندرور از همان كوره راه صعب العبور به پاي كوه برگشتيم. ميني بوس در پايين منتظر ما بود. پس از سوار شدن به سمت اردبيل حركت كرديم و براي بهره مندي از چشمه هاي آبگرم « سرعين » راهي اين شهر شديم. به محض رسيدن به شهر سرعين بلافاصله براي زدودن زنگار سفر و رفع خستگي صعود و برخورداري از خواص فيزيكي و شيميايي آب اين منطقه به چشمه هاي سبلان و « گاو ميش گلي » رفتيم. اين استحمام و آبتني در فضايي آكنده از بوي گوگرد و با آبي گرم و نافع، بسيار فرحبخش و روح انگيز بود. جمعيت زيادي حضور داشتند كه خيلي از آنها براي بهره مندي از مزاياي درماني به آنجا آمده بودند. شب را در سرعين بيتوته نموديم. شهري زيبا با مغازه هاي سرشار از عسل و محصولات لبني و محلي و مردماني مهمان نواز و مهربان. صبح روز پنجشنبه به سمت آستا را حركت كرديم . بازهم از گردنه ي متحير كننده ي حيران و جنگلهاي زيباي گيلان عبورنموديم. بعد از ابتياع ارمغانه از بازار ساحلي آستارا با عبور از مسير كنار دريا و گذر از شهرهاي ساحلي درياي خزر در زير بارش باران بعد از عبور از قزوين و ساوه راهي دليجان شديم. و سرانجام در پيش از ظهر روز آدينه به شهر گنبدهاي فيروزه اي، پايتخت فرهنگي جهان اسلام، نصف جهان، صفاهان زيبا و با صفا رسيدييم.

                                           امرداد ماه 85 ، شكرالله شاهسون ماركده

قوچان گلي

ساعت 30/11 روز 7/5/85 به اتفاق آقاي حسين شاهبندري دهيار محترم روستاي قوچان از محل تفريحگاه قوچان گلي بازديد نموديم. هدف از اين بازديد تهيه گزارش براي نشريه آواي ماركده بود. قوچان گلي را سالهاي بسيار دور ديده بودم. امروز تفاوت هاي زيادي كرده بود. يكي از اين تغييرات، بزرگتر و سايه گستر شدن درختان گردو است. بگونه اي كه ديگر زمين آفتاب نمي بيند. وقتي زير درختان قدم مي زدم احساس كردم در جنگلهاي انبوه شمال راه مي روم. ديگري بالا دست قوچان گلي كه آن روز بيابان خشك بود امروز باغ و سرسبز شده است. و ديگري سيلاب از دره شرشر شن زيادي آورده و شكل و بافت محل ديگرگونه شده است. و سرانجام ساختمان مدرسه سپاهي دانش تخريب شده و استخرِ چشمه ، آن پاكيزگي و طراوت 40 سال قبل را نداشت و بسيار آلوده به آت آشغال بود و چهره زننده اي داشت. وقتي وارد آنجا شدم چشمم به ساختمان خراب مدرسه افتاد و يادم آمد در سال 40 – 41 دلير مردان آن روز قوچان كه ، شايد كم و بيشي از آن ها هنوز در قيد حيات باشند ، با چه زحمت طاقت فرسا و اميد هاي بلند اين خشت و گل ها را روي هم گذاشتند تا شد مدرسه و سالهاي زيادي پسران قوچان آن روز  و مردان ميان سال امروز در همين مدرسه درس خواندند. و متاسفانه امروز به بي مهري گرفتار آمده است. در همان سالها سپاهيان دانش منطقه از باصفا بودن محل دبستان قوچان صحبت مي كردند. چون در كنار چشمه آبي گوارا بنا شده بود كه تابستان ، آب آن خنك و زمستان گرم بود. و اين، در آن روز كه لوله كشي آب آشاميدني نبود امتياز بزرگي محسوب مي شد. چون براي سپاهيان دانش ديگر روستاها بايستي در ظرف و با دست از محلي ديگر آب آورده مي شد. به علاوه جلو مدرسه باز ، و باغ ، و سرانجام رودخانه بود كه زيبايي خاص خود را داشت. ولي با اين همه زيبايي بعضي از سپاهيان دانش كه؛  اغلب بچه ي شهر بودند ، بدليل دور بودن مدرسه از روستا ، شبها مي ترسيدند و آنجا را نا ايمن مي پنداشتند. حوض و يا استخر چشمه قوچان گلي همزمان با ساخت مدرسه به درخواست سپاهيان دانش با بتن در محل جوشش و بيرون زد آب ساخته شد.  وقتي كنار استخر مي ايستادي مي ديدي كه آب از كف و قسمت بالايي بيرون مي زد .  قبل از آن ، اين محل به صورت اسيل بود و به همين خاطر آن را قوچان گلي ( درگويش تركي گِل به معني اسيل و يا همان استخر است ) مي ناميدند. ولي امروز ديواره هاي آن كمي تخريب، درون آن پر از آت و آشغال و آلوده بود و آب از محل ديگر بيرون مي آيد و بوسيله جويچه به استخر مي ريزد. منظره آن تاسف بار بود و درمقايسه با 40 سال قبل حيفم آمد چنين چشمه زيبا و باصفا و گرانبهايي دچار چنين وضعي گردد. به هر صورت محيط هم از شر ما آدميان در امان نمانده بود و آلوده به مواد زائد دور ريز ما انسانها بود كه سخت همت دهيار محترم را مي طلبد. دهيار قوچان گفت : در بازديدي كه مدير كل امور اجتماعي استانداري و مدير كل ميراث فرهنگي از قوچان گلي داشتند گفتند : بهترين محل در حاشيه زاينده رود است.

قوچان گلي كه من ديدم محلي بسيار زيبا، باصفا و دل انگيز و سرمايه عظيمي است كه خدا به مردم قوچان داده ست شايسته و ضرورت دارد با مديريت صحيح و حساب شده اين محل را تبديل به تفريحگاه به منظور جذب گردشگر نمايند. آنگاه هم ايجاد اشتغال خواهد شد هم كسب درآمد و هم شهرت و آوازه روستاي قوچان حد اقل در استان هاي چهارمحال و بختياري و اصفهان خواهد پيچيد كه خود باعث سربلندي و افتخار است. و اين كار با اندك سرمايه و مديريت انجام مي پذيرد چون سرمايه اصلي و مهم كه عبارت از چشمه، درخت و باغ، رودخانه و فضاي دل انگيز وجود دارد فقط كافي است در محل مدرسه فروشگاه هايي، رستوراني و سرويس بهداشتي ايجاد گردد. بايد منتظر ماند ببينيم مسئولين قوچان چه مديريتي اعمال خواهند نمود.

به هرصورت چندين خانواده از نجف آباد، شهركرد، بن ، خميني شهر به اين محل جهت گردش آمده و اتراق كرده بودند. وقتي با آنها صحبت كرديم همه از زيبا و با صفا بودن محل تعريف مي كردند و نيز از آلوده بودن محيط و نبودن سرويس بهداشتي شكايت داشتند. يكي از آقايان كه خود را كارمند فرمانداري خميني شهر معرفي كرد دهيار روستا را مسئول دانست و گفت: «دهياري ها وظيفه دارند چنين محل هايي را نظافت كنند ، تابلو جهت راهنمايي مسافرين نصب و سرويس بهداشتي ايجاد نمايند بدانيد اگر چنين جاهايي در استان اصفهان بود قطعا از آن بهشت درست مي كردند و پول در مي آوردند». در مقايسه قوچان گلي با سر پل قوچان ، قوچان گلي باصفاتر و زيباتر و آرام تر به نظر آمد ولي فكر كنم قوچاني هاي كاسب كار كه در خيابان راسته بازار قوچان مغازه ساخته اند چندان تمايلي به رونق گرفتن قوچان گلي نداشته باشند چون در اينجا سرمايه گذاري كرده اند. ولي بايد گفت ؛ هيچ جاي نگراني نيست در صورت فراهم آوردن امكانات براي گردشگران سيل گردشگران به اين منطقه سرازير خواهد شد كه هر دو جا هم كافي نخواهد بود.

بنظر مي رسد افرادي كه به قوچان گلي مي آيند دو گروه و يا دو تيپ هستند. گروهي گردشگرند كه اكثر غريبه اند و از راههاي دور و صرفا براي تفريح و تفرج به اين محل مي آيند تا از ديدني ها و منظره زيبا و طبيعت با صفا و سرسبز لذت ببرند و دمي بياسايند. گروهي ديگر كه تقريبا همگي زن و از افراد بومي و محلي اند. براي پختن آش و كاچي نذري مي آيند. دهيار قوچان مي گويد: اينها اغلب از روستاهاي قوچان، ماركده، گرمدره، صادق آباد و ياسه چاه مي آيند. چنانچه چند زن قوچاني ديگي روي اجاق قرار داده و آش نذري مي پختند كه در همان موقع آش رشته پخته شد و ما هم نوش جان كرديم. يكي از همين زنان آشپز مي گفت؛ همه جمعه ها و نيز در مناسبت هاي مذهبي در اينجا آش پخته مي شود كه ممكن است اشتراكي بپزند و يا انفرادي ، و زنان ماركده اي بيشترين مشتري قوچان گلي اند. براي پختن آش اشتراكي چند زن مواد نذري خود را روي هم مي ريزند و با كمك و همكاري هم آش را مي پزند و ضمن اينكه خود مي خورند به افراد حاضر گردشگر در اين محل هم مي دهند و مازاد آن را به خانه مي برند و بين همسايگان و اقوام توزيع مي نمايند.

گروهي كه براي پختن آش نذري به قوچان گلي مي آيند براين باورند كه قوچان گلي نظرگاه است. نظرگاه يعني چه ؟ نظر واژه اي است عربي و به معني نگاه كردن، نگريستن و مورد توجه قراردادن است. گاه واژه اي است فارسي و در اينجا  معني جا و مكان مي دهد. تركيب كلمه مي شود محل و جاي نگريسته شده، تماشاگه. و مقصود اين است كه يكي از اوليا دين به اين محل نگريسته و يا اين محل مورد توجه و عنايت يكي از اوليا دين قرار گرفته است ! آيا براستي چنين است ؟! در كاوش و پرس و جويي كه من كرده ام هيچ سند و مدركي دال بر اينكه پيامبران و يا امامان ما به اين محل آمده باشند برنخوردم. به علاوه هر پيامبري و يا امامي در طول عمر خود هزاران جا را ديده و به آن نگريسته و بدون شك از بسياري از اين جايهايي كه ديده اند خوششان آمده و يا برايشان خوشايند بوده آيا مي توان تمام اين محل ها را نظرگاه ناميد و از آن محل ها مراد طلبيد ؟ و آيا عكس اين قضيه هم مي تواند صادق باشد ؟ يعني محل هايي كه پيامبران و امامان ما ديده و به آن نگريسته و از آنجا خوششان نيامده و يا احيانا بدشان آمده مي توان شوم و يا بد يمن ناميد ؟ به هر صورت مردم بر اساس ميگن ها اعتقاداتي دارند و بر حسب اين اعتقادات خواب هايي هم ديده اند و باز هم خواهند ديد و قبول دارند كه اينجا نظر گاه است. پرسشي ديگر كه مطرح مي گردد اين است كه آيا انسان مي تواند مسائل اعتقادي و باورهاي خود را براساس خواب ديدن پايه ريزي كند ؟ مي دانيم فعاليت هاي ذهن در خواب، كه ما آن را، خواب ديدن، مي ناميم ناشي از آرزوها، اميدها، آرمانها، ميلها، انتظارها، خواستها، نگراني ها، كمبودها، عقده ها، ترسها، دلهره ها، عذاب وجدانها، شكستهاو ناكامي ها است.  به هر صورت از قديم گفته مي شود قوچان گلي نظرگاه است عده اي هم به اين مسئله باور دارند و براي گشايش كارهايشان آش نذري هم مي پزند، نخ و پارچه به درخت بيد هم مي بندند و شيريني مشگل گشا هم توزيع مي نمايند و هيچيك از اين آدمها هم در پي يافتن صحت و سقم آن نبوده ، نيستند و نخواهند بود چون مردم ما دنباله روي صرف را بر انتخاب آگاهانه ترجيح مي دهند زيرا پيروي، راحتي به دنبال دارد و  انتخاب، مسئوليت. و هركس توان پذيرش مسئوليت را نخواهد داشت.

آقاي حسن شاهبندري قوچاني فرزند عباس در تاريخ 24/11 76  برايم شرح داد كه ؛ «بسياري از مردم خواب ديده اند كه اينجا نظرگاه است. ايشان گفت براي مثال: مادر من خواب مي بيند كه رفته است از چشمه قوچان گلي آب بياورد، سر چشمه صدايي را مي شنود، در آب مي نگرد، سيد نوراني را مي بيند كه بر تختي نشسته است . مي پرسد تو كيستي ؟ كه پاسخ مي شنود ؛ من قوچان گلي هستم. باز مي پرسد ؛ چرا خودت را ظاهر نمي كني؟ كه گفته مي شود هنوز وقتش نيست». آقاي حسن شاهبندري مي افزايد: «مردم ماركده بارها و بارها ديده اند كه شبهاي جمعه چراغي در آنجا روشن است بعضي وقتها در همانجا خاموش مي شود و بعضي وقتها به سمت بالا حركت مي كند و در كيويجلي درسي خاموش مي گردد و من خودم يكبار اين چراغ را از روستاي قوچان ديدم با چند نفر رفتيم در محل كه چراغ را از نزديك ببينيم ولي چراغي نيافتيم. نوجوان كه بودم يكبار شب هنگام با حيوان از مزرعه قابوق مي آمدم ،( آن وقت راه قابوق از كنار رودخانه و در امتداد جوي قابوق بود) وقتي به چشمه قوچان گلي رسيدم پياده شدم كه آب بخورم، كه ديدم زني در آنجا نشسته، اورا شناختم يكي از زنان قوچان بود، از او خواستم ظرفي آب به من بدهد كه ناگهان ناپديد شد من از ترس حيوان را رها كردم و به طرف روستا دويدم، در نزديك قوچان از ترس خودم داد و فرياد كردم و نزديك خانمان بيهوش شدم و روي زمين افتادم كه مرا به درون خانه برده بودند و بعد بهوش آمدم. يكي از زنان قوچان خواب مي بيند در سر چشمه قوچان گلي است و سيد شال سبز به كمر خطاب به آن زن مي گويد ؛ نزديك تر بيا و وقتي نزديك مي شود اشاره به خمره اي مي كند و مي گويد پر از پول است زن مي خواهد خمره را بلند كند كه سيد مي گويد : تو نمي تواني. يك مرغ و خروسي هم آنجا بودند كه به زبان مي آيند و آنها هم مي گويند كه سنگين است و نمي تواني. زن خطاب به سيد مي گويد چرا خودت را ظاهر نمي كني ؟  و سيد مي گويد: در اين دو روستا هنوز كسي را كه امن بدانم نيست و من هرگاه كه ظاهر شدم تو جاي اين خمره پر از پول و با ارزش را به مردم نشان بده. بسياري از مردم قوچان از اينگونه خوابها ديده و مي بينند و در همه خوابها هم يك سيد نوراني ظاهر مي شود كه شال سبز به كمر دارد. يك وقتي يادم است تعداد اين خواب ها زياد شده بود و سيد نوراني به چندين نفر در خواب گفته بود كه بياييد و مرا نجات دهيد و آزادم كنيد  ما يك درخت توت بزرگ در سر همين چشمه داشتيم در همين حين پدرم او را قطع كرد و چوبش را ذغال كرد و فروخت و پول آن را نذر قوچان گلي كرد تا سيد را نجات دهد به همين خاطر چند روزي همه مردان روستاي قوچان اطراف استخر را كندند و هموار كردند ولي چيزي نيافتند اما در زير خاك ميان آب هاي چشمه خورده برنج ديدند به اين نتيجه رسيدند كه آب چشمه قوچانگلي از چشمه سيد بها الدين مي آيد و آب دو امامزاده مرتبط هستند». آقاي حسن شاهبندري بر اين باور است كه ؛ مردم ماركده بيشتر از مردم قوچان به قوچان گلي عقيده دارند به همين خاطر بيشتر براي پختن آش نذري مي آيند.

از گفته هاي آقاي حسن شاهبندري چنين بر مي آيد كه همه و يا اكثر خواب بينندگان قوچان گلي، زنان هستند. اين در حالي است كه مردان جامعه ما و نيز با عرض تاسف خود زنان بر اين باورند كه زنان ناقص العقل اند و خوابشان چپ است و چندان وقعي به خواب زنان داده نمي شود ولي مي بينيم اينجا عكس آن عمل مي شود و خواب زنان مورد استناد قرار مي گيرد و به آنها بها داده مي شود و اين تناقضي است آشكار.

آقاي حسن شاهبندري چند نمونه از مردماني كه به علت باور به قوچان گلي و انجام نذري در اين محل مراد خود را گرفته اند نقل مي كند كه با هم مي خوانيم.« لطف الله يانچشمه اي بوده كه چند دختر داشته ولي پسر نداشت يك روز به قوچان گلي مي آيد و نذر مي كند كه اگر خداوند به او يك پسر داد همه ساله يك گوسفند در اينجا ذيح كند و گوشت آن را بين مردم توزيع نمايد. پس از چندي داراي پسر مي شود و تا زنده بود نذر خود را ادا مي نمود.

يك خانواده بني فرزندشان زندان بوده و گويا قرار بوده اعدام گردد نذر مي نمايند كه اگر فرزندشان اعدام نشود و آزاد گردد همه ساله آش نذري در قوچان گلي بپزند پسر آزاد و اين نذر كه آش حليم است ساليان سال پخته مي شد».

آقاي فضل الله عرب ماركده اي فرزند ميرزابابا در تارخ 28/12/76  در اين خصوص برايم گفت: «من هم ديده ام كه شبهاي جمعه و نيز بسياري از شبهاي ديگر چراغي در قوچان گلي مي سوزد. يك بار يك نفر سپاهي دانشي در اينجا بود بنام ابراهيمي. به پيشهاد ايشان تصميم گرفتيم اين موضوع را بيازماييم و صحت و سقمش را بدانيم چند نفر با دو چراغ قوه قرار و مدار گذاشتيم يك نفر در ماركده ايستاد و ما چند نفر رفتيم قوچان گلي، كه به يكديگر علامت مي داديم ما در آنجا چراغي نديديم در حالي كه نفري كه در ماركده ايستاده بود همچنان چراغ را مي ديد ما بيشتر كنجكاو شديم و بيشتر به جستجو پرداختيم كه متوجه شديم قطعه شيشه اي است كه در آنجا افتاده و هنگامي كه در ماركده چراغ روشن مي كنند نور چراغ در آن مي تابد و بيننده فكر مي كند چراغ است من خود اين آزمايش را كردم و چيزي هم در تاييد نظرگاه بودن نديدم و نيافتم ولي با اين حال اين عقيده را هم نمي توانم ردش كنم».

                                                گزارش از : محمدعلي شاهسون ماركده

او خواهد آمد

اي مهدي و اي جاودانه تاريخ بشر ! ظهور كن تا شكوفه هاي بهارين فصول، لبخند به روي تو زنند. بيا ! تا جامهاي خونرنگ آلاله ها به ياد تو تبسم كنند. و قمريان خوش الحان براي تو نغمه و آواز سر دهند و سبزه زاران به خاطر تو دشتها را طراوت بخشد. اي پيام آور قرآن خدا ! عمامه جدت محمد (ص) بر سر تو و پيراهن رسول خدا برتن تو و پاي افزار پيامبر الهي بر پاي تو است. و نيز قرآن، آن نازل الهي به رسولش، بر سينه تو خواهد بود. مهدي جان: تو براي گسترش نظم و فرو ريختن جهل و بي خبري، شمشير علي(ع) را در دست داري. دعاي زهراي مرضيه و صبر و بردباري امام حسن(ع) و شجاعت بي نظير امام حسين(ع). عبادت بي مانند امام سجاد زين العابدين(ع). علم بي بديل امام باقر(ع) . صدق و صفاي امام صادق(ع). فرونشاندن خشم آن امام كاظم(ع). رضايت امام رضا(ع). جود و بخشش امام جواد(ع). هدايت و راهنمايي امام هادي(ع) و هيبت و شكوه امام حسن(ع) از آن توست. اي كسي كه آينه شفاف عبادت معصومين در پيشاني تو نمايان است. چرا كه آنان در شب ستم ظالمان هر ايام، از بهار عدالت تو سخن راندند و نامت را پنهان داشتند و به ظهورت زبان كرامت و نويد گشودند و از شمشير عدل تو فرياد روز قيامت بر كشيدند. ظهور تو چون آدم، بناي آدميت تازه اي را بنا خواهد كرد. و هر سو بنگري تب و تزوير و ريا بشكند و بميرد. اي پناهگاه همه انسانهاي تاريخ ! ظهورت چون موسي بر فرعونيان ستمگر خواهد بود. و چون حضرت عيسي(ع) انسان مرده را زنده مي سازد. اي آينه دار نجابت رسول خدا! قيامت به فرمان خدا همآهنگ قيام توست با تو مي گويم. اي كه ميراثدار همه پيامبران خدايي عصاي داد موسي را در مشت داري و نگين حضرت سليمان را در انگشت و بار غم ايوب بر پشتت. اي كه ديدگانت نسل حضرت نوح نبي در انتظار فرج نگران و چونان حضرت يعقوب از فراق يوسفش اشك ريزان. اي صداي آزادگي و اي بلند قامت كرامت انسانيت. اي منتظران را منتظر. اي مهدي، اي مولا، اي رهبر، تشنه كامان عدالت خدا را درياب.     

            رمضانعلي شاهسون ماركده 11/6/85

 حرف هاي مردم

يكم : در گفتگويي با يكي از مسئولان روستاي قوچان، ايشان اصرار داشت كه قسمت نجواهاي كوچه و خيابان در نشريه آوا ادامه يابد وي بر اين باور بود كه حرفهاي مردم بيانگر خواستها، نيازها، انديشه هاي جامعه است كه بازتاب آنها نشان دهنده ارزش و ارج نهادن به مردم است.

دوم : ساعت 10/19 مورخه 9/6/85 از بلند گوي مسجد جمله زير پخش شد كه بعضي از شنونده ها را رنجاند. « … عده اي نفهم گفته اند كه هيات امنا مسجد پولهاي جمع آوري شده براي تعمير مسجد را صرف پمپاژ هاي خود نموده اند…» اطلاق واژه نفهم به همشهريان از نظر ادب، اخلاق و عرف ناشايست و پخش آن از بلند گوي مسجد، محل سجده براي خالق هستي، آنهم در بين دو نماز ، در آن حالت روحاني ، ناشايستي آن را شديد و زننده مي نمايد.

تاريخچه ماركده ( قسمت 35 )

رعيت هاي خان موظف بوده اند هر حبه اي يك بار چوب جهت سوخت زمستانه با خر خود به محل روستاي چغاخور برده و تحويل نمايند. هر رعيتي مقداري كاه خشگ سبزه جهت اسبان خان بايستي به محل جايگاه خان برده و تحويل نمايند. آقاي جهانگير سليمي بني مي نويسد: « اكثر خانهاي بختياري در چغاخور، 90 كيلومتري بن ساكن بودند و مقداري از تيرهاي چوبي ساختمان هاي ‎آنجا از بن برده شده است بدين جهت چوب كبوده 12 متري را 12 نفر بر دوش گرفته به مدت 3  شبانه روز به چغاخور مي بردند ». شادروان عوضعلي صدري كدخداي سابق روستاي سوادجان مي گويد : « آن روزها سردار محتشم در بن قلعه اي خان نشين مي ساخت، دستور داده بود رعيت هاي 3 دانگ زمين هاي قريه سوادجان ، تعدا 70 عدد تير كبوده را از ايلبگي بريده و به بن حمل نمايند رعيت ها ابتدا همه تير ها را برخلاف جريان آب از درون رودخانه نزديك هوره آوردند سپس آنها را با دوشهاي خود به سرِ دره هوره بردند و بعد از آنجا نيز با دوشهاي خود به بن حمل مي نمودند در يكي از اين روزها، هنگامي كه تيرها را از دوش خود در محل قلعه روي زمين مي انداختند يكي از رعيت ها با آه فرياد مي زند، يا حسين. يكي از لرهاي دست اندر كار شنيده و مي پرسد، كي بود كه فرياد كشيد؟ فرد سواد جاني مي گويد : من بودم! لر مي گويد براي چي ؟ فرد سوادجاني مي گويد : شانه ام ( شانه اش را نشان مي دهد ) تاول زده و لنگه كفش كهنه روي زخم آن گذاشته ام ، آيا حق آه كشيدن و يا حسين گفتن هم ندارم ؟ موضوع به گوش خان بزرگ مي رسد و خان برزگ دستور مي دهد كه بقيه تيرها را نياورند، گويا در همين هنگام قدرت بختياريان رو به افول بود، كار ساختمان قلعه نيمه تمام ماند و بقيه تيرهاي چوب كبوده ساليان زيادي سرِ دره هوره ماند و هيچكس جرئت نمي كرد از آنها استفاده كند فقط راهگذران غير بومي گاهي از آنها بريده و مي سوزاندند ولي مردم بومي از ترس نام و سايه خان هاي بختياري حتا نزديك آنها هم نمي رفتند». خان هاي بختياري هرگاه به روستا مي آمدند به صورت گروهي بود خود خان با دو سه نفر در خانه كدخدا اتراق مي نمودند و كدخدا بايستي بهترين پذيرائي را از آنها بنمايد . بقيه همراهان خان در بين خانواده هايروستا تقسيم مي شدند و به گفته پيرمردان پولك در مي آوردند و روي پولك نام هركس بود يك يا چند نفر از لران را بايد پذيرائي كند رعيت بدبخت كه خود با بخور و نمير زنده است بايستي غذاي خوب براي آنها فراهم نمايد براي اين كار ناگزير مي شد تنها بزغاله و يا مرغ خود را سر بريده و پذيرائي كند رعيتي كه خود نان جو به اندازه كافي ندارد حالا بايد نان گندم براي لران تهيه نمايد .حاج سياح محلاتي كه خود علاوه بر كشورهاي جهان بيشتر روستاهاي آن روز ايران را سير نموده و از نزديك رنج مردم روستاها را ديده در اين خصوص مي نويسد : « انسان اگر دهات ايران را گردش كند مي فهمد ظلم يعني چه ؟! بيچارگان سوخته و برشته در يك خانه تمام لباسشان به قيمت جل اسب آقايان نيست، يك ظرف مس براي طبخ ندارند ظرفها از گل ساخته خودشان است با اينكه شب و روز در گرما و سرما در زحمت و عذابند نان جو به قدر سير خوردن ندارند، سال به سال شش ماه به شش ماه گوشت به دهنشان نمي رسد از ترس هرگاه يك سواري را مي بينند كه به روستا مي آيد بدنشان مي لرزد ». روش و راه ديگري كه بختياريان حاصل دسترنج توده مردم را به يغما مي بردند ماليات بود. خانهاي بختياري چون حاكمان منطقه بودند، ماليات را هم خود جمع آوري مي نمودند و با سوء استفاده از قانون مالياتي، ماليات را چند برابر از مردم دريافت مي كردند. در اين زمينه آقاي كريم نيكزاد اميرحسيني شرحي دارد كه خلاصه شده آن را مي آورم. « هنگاميكه وزارت جنگ به عهده رضا خان و رضا شاه بعدي بود، اولين قدمي كه براي اهالي چهارمحال برداشته شد اعزام مامور مخصوصي بنام سيد نورالدين براي وصوا ماليات بود. زيرا تا آن تاريخ خود خان هاي بختياري ماليات كليه چهارمحال و بختياري را مطابق دفاتر دولتي مي پرداختند و دهاتي كه خود مالك بودند معاف بوده و در برابر دهاتي را كه مالك نبودند چند برابر ماليات به اسامي مختلف وصول مي كردند. پس از تاسيس اداره دارايي خان ها نخواستند دست از عمل سابق خود بردارند، از طرفي به دولت پيشنهاد مي كردند كه كليه املاك چهامحال به استثنا سه چهار قريه و دهكده متعلق به ما مي باشد و ما خودمان راسا ماليات را مانند سابق خواهيم پرداخت و از دهاتي كه مالك نيستيم با رضايت اهالي آن دهات ماليات را جمع آوري و به دولت مي پردازيم و در اين صورت تاسيس اداره دارائي چهارمحال جز ضرر و زيان نتيجه براي دولت نخواهد داشت. از طرف ديگر به مالكين دهاتي كه ملك اهالي چهامحال بود فشار مي آوردند كه در پرداخت ماليات تعلل نمايند تا مذاكره آنها به نتيجه برسد.   مالكان چهامحال منتظر چنين روزي بودند و گوش به حرف آنها نداده و در پرداخت ماليات حقه به اداره دارايي پيش قدم شدند. در اين موقع خان هاي بختياري از اينكه دولت اداره دارائي را برچيند مايوس و مشاهده نمودند كه اهالي ماليات خود را مرتبا پرداخت مي كنند ناچار رنگ ديگري به قضيه داده و ماليات دفتري دهات را از آن پولي كه ساليانه خودشان دريافت مي كردند تفريق نموده  و مانده را بنام تفاوت مطالبه مي نمودند.ادامه دارد             محمدعلي شاهسون