آوای ماركده شماره 111 – یکم بهمن 1386

دهم محرم، سالگرد شهادت امام حسين(ع) بر شيعيان تسليت باد.

 انتخاب رئيس هيات

به دعوت اعضا هيات قمر بني هاشم، جلسه اي با حضور40 نفر از مردم مارکده در تاريخ 15/10/86 ساعت 19 در محل مسجد جامع مارکده تشکيل شد. هدف از اين دعوت و نشست انتخاب يک نفر به عنوان رئيس هيات بود. نخست آقاي رمضانعلي شاهسون گزارشي از گذشته اين گروه به حاضران در جلسه ارائه داد و گفت که؛ « اولين رئيس هيات،  آقاي حسن عرب بود و بعد از آن آقاي سيداسماعيل حسيني بوده است و مدتي است که ايشان مي گويد يک نفر ديگر را انتخاب کنيد حال از شما بزرگواران دعوت کرده ايم که اگر کسي مايل هست که اين مسئوليت را بپذيرد که به او محول کنيم و اگر کسي نيست از آقاي سيد اسماعيل حسيني درخواست کنيم به کار خود ادامه دهد.»

کسي از حاضران اعلام آمادگي ننمود و جمعيت حاضر از آقاي سيد اسماعيل حسيني درخواست کردند که به کار خود ادامه دهد و ايشان هم پذيرفت. که موضوع صورت جلسه و به امضا رسيد.

در پايان جلسه محمدعلي شاهسون عضو شورا گزارشي از چگونگي کار تعاوني در حال احداث توسعه روستايي نگين مارکده ارائه داد و در خواست نمود که همه مردم با واريز حق عضويت در اين تعاوني سهيم گردند و در تاريخ 3/11/86 به صورت گسترده در جلسه مجمع عمومي شرکت و افراد شايسته اي را براي مديريت اين تعاوني انتخاب نمايند. و نيز گزارشي از پيگيري کارهاي طرح عمومي گلستان و مشکلات مرتبط با آن را به اطلاع رساند.

                                              گزارش از محمدعلي شاهسون مارکده

انتخاب هيات امنا کتابخانه

به درخواست آقاي قاسمي و به دعوت شوراي اسلامي از حدود 40 نفر از مردم روستا و حضور حدود 24 نفر جلسه اي در تاريخ 18/10/86 بعد از نماز مغرب و عشا در محل مسجد تشکيل شد. هدف از اين دعوت و نشست انتخاب اعضا هيات امنا کتابخانه عمومي امام علي مارکده بود. نخست آقاي قاسمي گزارشي از کارهاي انجام شده تشکيل و تاسيس کتابخانه به حاضران جلسه ارائه داد سپس پاسخ مفصلي به جمله معترضه اي که در قسمت حرف هاي مردم در آواي شماره 110 درباره افتتاح کتابخانه نقل شده بود، داد. آنگاه اساسنامه کتابخانه که به امضا امام جمعه سامان و سازمان تبليغات اسلامي رسيده بود به شرح زير قرائت و توضيح داده شد.

بنام خداوند بخشنده مهربان.  ن . والقلم و ما يسطرون  – قسم به قلم و آنچه خواهد نوشت. ( قرآن مجيد). دستورالعمل کتابخانه امام علي (ع) مارکده. مقدمه : کتابخانه عمومي امام علي (ع) مارکده به همت امام جمعه محترم سامان ، سازمان تبليغات اسلامي، و با کوشش آقاي سيد رحمان قاسمي، روحاني مستقر و امام جماعت مسجد جامع مارکده، و با کمک تعدادي از مردم خوب مارکده در تاريخ 6/10/86  افتتاح گرديد. اين کتابخانه براي استفاده عموم ، زن و مرد ، در نظر گرفته شده و به شکل زير اداره خواهد شد.

ارکان کتابخانه : کتابخانه عمومي اما علي ( ع ) مارکده داراي سه رکن است. الف؛

 مجمع عمومي.  ب : هيات امنا. ج : مدير اجرائي.

مجمع عمومي: 1 – مجمع عمومي مرکب از فرهيختگان، نخبگان ، مسئولان، و علاقمندان به مسائل فرهنگي اجتماعي روستاي مارکده است که هر دوسال يکبار براي استماع گزارش هيات امنا و انتخاب هيات امنا و تعيين خط و مشي کلي کتابخانه و به دعوت هيات امنا تشکيل مي شود. 2 –  تعداد اعضا مجمع عمومي نبايد از پنج برابر تعداد هيات امنا کمتر باشد. 3 –  اعضا مجمع عمومي از بين مردم مارکده و به تشخيص هيات امنا انتخاب و دعوت خواهند شد. 4 –  اعضا مجمع عمومي ثابت نيستند بنابر اين هنگام دعوت از افراد علاقمند به مسائل فرهنگي اجتماعي روستا برگزيده خواهند شد. 5 –  اولين مجمع عمومي به درخواست آقاي قاسمي، روحاني مستقر و  امام جماعت روستا که به نيابت از امام جمعه سامان است توسط اعضا شوراي اسلامي برگزيده و دعوت مي شوند.  6 –  اعضا مجمع عمومي از بين خود تعداد  5  نفر را به عنوان هيات امنا کتابخانه امام علي (ع) مارکده براي مدت دو سال بر مي گزيند.  7 –   هيات امنا مي تواند در صورت ضرورت و براي تصميم گيري در باره کارهاي مهم با دعوت، مجمع عمومي فوق العاده تشکيل دهد. 8 –  گزارش عملکرد هيات امنا در هر دوسال بايد مورد تاييد مجمع عمومي باشد. 9 – راي گيري در مجمع عمومي مخفي است.

هيات امنا : 1 – تعداد اعضا هيات امنا کتابخانه امام علي ( ع) مارکده 5 نفر هستند که با راي اعضا مجمع عمومي براي مدت دو سال انتخاب مي گردند. 2 – هيات امنا مسئول مستقيم و اداره کننده کتابخانه خواهند بود و در برابر مجمع عمومي پاسخگو خواهند بود. 3 – هيات امنا يک نفر را از بين خود و يا از بيرون به عنوان مدير اجرائي براي مديرت و گرداندن و اداره کتابخانه انتخاب خواهند نمود و قسمتي از مسئوليت و وظايف خود را طي صورت جلسه اي به وي محول خواهند نمود ولي مسئوليت همه کارهاي مدير اجرائي همچنان در برابر مجمع عمومي هيات امنا خواهد بود. 4 – هيات امنا موظف است کوشش نمايد کتابخانه را زير پوشش ارشاد اسلامي ببرد تا به عنوان کتابخانه عمومي روستا زير نظر ارشاد اسلامي اداره شود. 5 – صلاحيت اعضا هيات امنا بايد پس از انتخاب در مجمع عمومي، به تاييد امام جمعه منطقه برسد و پس از تاييد، و ابلاغ حکم از طرف امام جمعه، رسميت مي يابند. و به مسئولان شهرستان و منطقه معرفي خواهند شد.  6 – براي بهتر اداره شدن کتابخانه هيات امنا بايد کوشش کند منبع در آمدي براي کتابخانه پيدا کند. 7 – هيات امنا بايد براي توسعه کتابخانه بکوشد تا هم تعداد کتاب هايش را افزايش دهد و هم از نظر ساختمان و جا و مکان آن را ارتقا دهد. 8 – هيات امنا يک نفر را از بين خود به عنوان رئيس انتخاب مي نمايد تا به همراه مدير اجرائي اوراق بها دار و اسناد تعهد آور کتابخانه را امضا نمايند. 9 – هيات امنا بايد حد اقل هر دو ماه يک بار جلسه عادي و در صورت درخواست مدير اجرائي و يا رياست هيات امنا هرگاه که ضرورت داشته باشد تشکيل جلسه دهند. 10 – حد اقل سن اعضا هيات امنا 25 سال و حد اکثر 60 سال است. 11 – اعضا هيات امنا ترجيحا بايد با سواد ، اهل مطالعه و آشنا به مسائل فرهنگي باشند. 12 – اعضا هيات امنا بايد به حسن شهرت اخلاقي و اجتماعي شناخته شده باشند. 13 – کار و فعاليت و قبول مسئوليت اعضا هيات امنا افتخاري است و هيچگونه حقوقي و مزاياي مادي دريافت نخواهند داشت. 14 – تصميمات و مصوبات هيات امنا بايد در دفتر صورت جلسات ثبت و به تاييد اعضا تصميم گيرنده برسد. 15 – هيات امنا بايد هر 6 ماه يکبار گزارشي از فعاليت ها و وضعيت کتابخانه به امام جمعه ارائه دهند.  16 – هيات امنا بايد محرم اسرار مردم باشند 

مدير اجرايي : 1 – هيات امنا از بين خود و يا از بيرون يک نفر کار آمد را به عنوان مدير اجرايي انتخاب مي نمايد و قسمتي از وظايف مديريتي خود را به وي تفويض مي نمايد. 2 – مدير اجرائي زير نظر هيات امنا کار مي کند و مصوبات هيات امنا را اجرا مي نمايد. 3 – امضا اوراق عادي کتابخانه به عهده مدير اجرايي است. 4 – اوراق بها دار و مالي و اسناد تعهد آور کتابخانه با امضا مدير اجرايي ورئيس هيات امنا به همراه مهر کتابخانه معتبر خواهد بود. 5 – مدير اجرايي و نيز رياست هيات امنا بايد در هر جلسه هيات امنا،  گزارش فعاليت کتابخانه را به هيات امنا بدهد. 6 – مدير اجرايي با مشورت رئيس هيات امنا دو نفر خانم و آقا را جهت متصدي کتابداري انتخاب و براي تاييد، به هيات امنا  معرفي و پس از تاييد به عنوان کتابدار کتابخانه زير نظر مدير اجرايي مشغول خواهند شد. 7 – کار و فعاليت مدير اجرايي افتخاري است و در صورت وجود بودجه و صلاحديد هيات امنا مبلغي به عنوان پاداش مي توان به وي پرداخت نمود. روحاني مستقر و امام جماعت مارکده، سيد رحمان قاسمي.  امام جمعه سامان، طاهري.

 آقاي قاسمي پس از قرائت اساسنامه گفت؛  چند نفر خود را براي هيات امنايي کانديد نموده اند و افراد ديگري هم اگر مايلند آمادگي خود را اعلام نمايند. در اين وقت اسامي تعداد 10 نفر روي تابلو نوشته شد و راي گيري به عمل آمد که نتيجه به شرح زير است.

1 –  مسعود شاهسون 14 راي.  2 – کريم شاهسون 14 راي.  3 – ابوالفضل عرب فرزند خداداد 13 راي.  4 – حسين شاهسون فرزند عطاءالله 13 راي.  5 –  حسين شاهسون فرزند محمداسماعيل 9 راي.  6 –  رسول شاهسون فرزند ابراهيم 9 راي.  –7   – حمزه خسروي 9 راي.  8 – ولي الله شاهسون فرزند محمدعلي 5 راي.  9 – محمود عرب فرزند احمد 4 راي.  10 – غلامعلي عرب فرزند بهرام 4 راي. در پايان جلسه، حکم هيات امنايي کتابخانه امام علي مارکده با امضا و مهر امام جمعه سامان به نام 5 نفر اول توسط آقاي قاسمي صادر و تحويل شد.                               گزارش از محمدعلي شاهسون مارکده

انتخاب هيات امنا مسجد

در تاريخ 24/10/86 ساعت 19 با دعوت شفاهي قبلي از عموم مردم، جلسه اي با حضور بيش از يکصد نفر از مردم مارکده در محل مسجد تشکيل شد. نخست آقاي سيد اسماعيل حسيني گفت ؛ قرار است امشب براي مسجد جامع هيات امنا جديد انتخاب کنيم لذا از کساني که مايل هستند و در خود توانايي مي بينند و مي خواهند براي خدا کار کنند آمادگي خود را اعلام نمايند يک خواهشي که از شما مردم دارم اين است که در پشت سر حرف نزنيد و اگر پرسشي داريد حضورا بپرسيد. سپس آقاي حمزه خسروي گفت علاوه بر اعضا قبلي هيات امنا سه نفر ديگر خود را کانديد کرده اند حال نام اعضا قبلي را مي خوانم. حاج اکبر خسروي. حاج نعمت. حاج مولا. سيد اسماعيل. مصطفي عرب. مسعود و محمدرضا شاهسون. و سه نفر کانديد جديد هم حاج اسماعيل حاج احمد و حاج محمد حاج احمد و محمدعلي عرب نورالله هستند حال دو روش براي انتخاب پيشنهاد مي کنم يکي اينکه راي گيري گردد و ديگر اينکه اين 10 نفر خودشان طي يک جلسه اي توافقي سه نفرشان کنار بروند و 7 نفرشان باقي بمانند حال با دوتا صلوات راي گيري مي کنيم. خوب با صلوات بلند تر راي شما اين بود که خودشان توافق نمايند. حال اگر کسي راجع به حساب و کتاب مسجد پرسشي دارد مستقيم به اعضا هيات امنا مراجعه نمايد.   گزارش از محمدعلي شاهسون مارکده

گزارش فردوس

برنامه هاي هيات مديره جديد شرکت تعاوني فردوس مارکده بدين شرح است.

1- بررسي وضعيت وامهاي شرکت و رسيدن به راه حلي براي برون رفت از بحران موجود و اعلام گزارش به مردم.  2 – افتتاح حساب جاري در پست بانک به منظور واريز حواله هاي هرساله هزينه هاي جاري.  3 – سر و سامان دادن به وضعيت نامطلوب اداري شرکت.  4 – هيات مديره آماده دريافت پيشنهادهاي شما اعضا محترم مي باشد. از طرف هيات مديره تعاوني فردوس مارکده، محمود عرب

 جلسه در دفتر امام جمعه

با دعوت امام جمعه سامان از رؤساي هيات هاي مذهبي و مداحان اهل بيت بخش سامان جلسه اي در تاريخ 17/10/86 در محل دفتر امام جمعه تشکيل شد. هدف از اين جلسه بهتر برگزار شدن مراسم دهه عاشورا بود. نخست آقاي قرباني بخشدار توصيه هايي در جهت جلوگيري از درگيري هاي احتمالي بيان نمود. سپس آقاي طاهري توصيه هايي به روضه خوان ها و مداحان نمود. آنگاه سروان شکري فرماندهي کلانتري سامان توصيه هايي در جهت جلوگيري از درگيري هاي احتمالي نمود. آقاي رمضانعلي شاهسون از هيات قمربني هاشم مارکده مارکده از امام جمعه در خواست نمود از تعزيه خواني و اقامه نماز ظهر عاشوراي مارکده بازديد نمايد. در پايان به هر يک از حاضران يک حلقه سي دي آسيب شناسي مراسم عزاداري داده شد.             گزارش از رمضانعلي شاهسون مارکده

خريد روغن از رفاه

بخشداري سامان طي نامه شماره 3541 مورخه 19/10/86  اعلام نموده  « به منظور تنظيم بازار روغن نباتي جامد و مايع در بخش سامان هر حلب روغن نباتي جامد 5/4 کيلويي به مبلغ 54000 ريال و روغن مايع 1 ليتري به مبلغ 10800 ريال در فروشگاه رفاه زنجيره اي شهر سامان در حال حاضر توزيع مي گردد لذا مقتضي است به اهالي محترم روستا اطلاع رساني انجام پذيرد»

سهميه نذري مارکده

بخشداري سامان طي نامه شماره 3519 مورخه 19/10/86 اعلام نموده   « … مقدار 200 کيلو گرم برنج اروگوئه، مقدار 36 کيلو گرم روغن نباتي 5/4 کيلويي و مقدار 50 کيلو گرم قند و شکر به مناسبت ايام سوگواري سرور و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين(ع) مربوط به ماه هاي محرم و صفر سال جاري جهت مصارف مراکز خيريه، هيات هاي عزاداري، مساجد و حسينيه ها و اماکن مقدس اختصاص يافته است … » سهميه فوق تحويل هيات قمربني هاشم مارکده شد تا در مراسم ها صرف گردد.

جلسه براي ناحيه صنعتي

به دعوت قرباني بخشدار محترم سامان جلسه اي در تاريخ 22/10/86 ساعت 1 بعد از ظهر با حضور بخشدار، مهندس کرمي رئيس محترم صنايع و معادن استان، مهندس بلالي مدير عامل محترم شرکت شهرک هاي صنعتي استان، اعضا شوراي اسلامي و دهيار صادق اباد آقايان: نوري، کرمي، ايزدي و بهارلويي و مسعود شاهسون از شوراي اسلامي مارکده در محل دفتر دهياري صادق آباد تشکيل شد. هدف از اين دعوت و نشست ارزيابي پتانسيل هاي منطقه جهت  احداث ناحيه صنعتي در روستاي صادق آباد بود. نخست آقاي قرباني سخن گفت و اشاره نمود که منطقه سامان يک منطقه توريستي شناخته شده است و بخاطر داشتن استعدادهاي محصولات کشاورزي کمبود يک ناحيه صنعتي در اين محل و منطقه به چشم مي خورد. سپس مهندس بلالي ضمن سخناني درخواست نمود يک گزارشي جامع از وضعيت و پتانسيل هاي منطقه تدوين و ارائه گرد. آنگاه آقاي کرمي رئيس صنايع و معادن گفت: 1- ما بايد اطلاعاتي از ميزان باغ، ميزان محصولات باغي که در منطقه به دست مي آيد و به بازار عرضه مي شود را داشته باشيم تا ببينيم چه مقدار محصول وجود دارد؟ آيا قابل سرمايه گذاري براي صنايع

 تبديلي و بسته بندي هست يا خير؟

2-  از زمين مورد نظر بازديد نماييم و ببينيم از نظر هزينه عمليات زير ساختي    ( تسطيح، زيرسازي، آبرساني، برق رساني، جاده، زيست محيطي و … ) مناسب براي احداث ناحيه صنعتي هست يا خير؟

3- يک بررسي داشتاه باشيم ببينيم ميزان سرمايه گزاري، تعداد داوطلبان سرمايه گزار، و مشارکت مردمي چه ميزان است.

پس از شوراهاي اسلامي روستاهاي صادق آباد، ياسه چاي، مارکده، قوچان، گرمدره و قراقوش در خواست مي نماييم يک گزارش جامعي از زمين هاي زير کشت، ميزان و نوع محصولاتي که در روستا به دست مي آيد، با احتساب ارزش ريالي آنها، بعلاوه ليست متقاضيان احداث کارگاه و سرمايه گذاربه ما بدهند تا با يک بررسي ببينيم احداث ناحيه صنعتي در اين محل توجيه اقتصادي دارد يا خير؟

در اين وقت مسعود شاهسون گزارشي از موقعيت جغرافيايي، کشاورزي، نوع محصولات کشاورزي، نحوه جمع آوري و به فروش رساندن آن، موقعيت زيباي منطقه، جمعيت منطقه، فرهنگ منطقه و … به سمع مسئولان حاضر در جلسه رساند و تعهد نمود اعضا شوراهاي اسلامي روستاهاي يادشده در اسرع وقت گزارش خواسته شده را تدوين و ارائه دهند.

در پايان جلسه از زمين مورد نظر ناحيه صنعتي واقع در صحراي صادق آباد بازديد به عمل آمد و مورد تاييد قرار گرفت.          گزارش از مسعود شاهسون مارکده

آموزش آسان، هميشه، همه جا، براي همه

بخشداري سامان طي نامه شماره 3593 مورخه 24/10/86 يک برگ تراکت مربوط به مرکز آموزش از راه دور غير دولتي پسرانه باقرالعلوم سامان و حومه را به اين شورا ارسال و درخواست شده به اطلاع عموم رسانده شود. بنابر اين اطلاعيه افراد بزرگسال علاقه مند به تحصيل در دوره راهنمايي و دبيرستان 15 و 18 سال به بالا مي توانند به روش نيمه حضوري ادامه تحصيل دهند. علاقه مندان براي دريافت اطلاعات بيشتر با تلفن 3521440 تماس بگيرند.  

حرف هاي مردم

1 –  حرف ما مردم اين است که وقتي که قرار است فروشنده اي براي شرکت تعاوني روستايي برگزيده شود بايد از چند نفر داوطلب امتحان گرفته شود آنگاه با نظر هيات مديره فرد شايسته تر برگزيده گردد نه اينکه مدير عامل تنها تصميم بگيرد هرکه را که مي خواهد ببرد توي تعاوني.

2 – ته حرف مردم اين است که متصدي ميني بوسي که يکي از مسئولان روستا هم هست 17 نفر دانش آموز را برده بن و آورده 27000 تومان براي اين دو قدم راه گرفته است و اين دور از انصاف است

3 –  آقا بنويس مدير عامل شرکت تعاوني روستايي مارکده از نام شرکت تعاوني براي کارهاي شخصي اش سودجويي مي کند براي مثال؛ زمين سيد ابراهيم را براي خودش خريده و بخاطر اينکه بتواند اختلاف مالکيتش را حل کند اعلام نمود براي شرکت تعاوني روستايي خريده ام و مي خواهم انبار کنم کود و آرد بگذارم توش.

4 – از دبستان ابتدايي قوچان زنگ مي زنم بنويس لطفا پدران ، اعضا شورا و معتمدين روستا از توپ بازي پسران متفرقه در حياط مدرسه جلوگيري کنند چون شيشه هاي مدرسه را مي شکنند چند بار اتفاق افتاده است.

5 – وقتي اعداد دخل و خرج مؤسسه خيريه مارکده را خواندم با انگشتانم جمع و تفريق نمودم ديدم مبلغ آن از پول تو جيبي پسر يکي از پول داران روستاي مان هم کمتر است. ياد ضرب المثل « کارد و چنگال فراوان، خوراکي هيچي » افتادم. تا اينجاي قضيه هم هيچ عيبي ندارد، خوب، ما مارکده اي ها صندوق را تقويت نکرده ايم. ولي وقتي گزارشات غير رسمي، از سخنان بيان شده در دو جلسه سران اين مؤسسه به بيرون درز کرده و به گوشم رسيد به اين نتيجه رسيدم که دعوا بر سر لحاف ملا، که؛ همان قدرت، رياست، اسم و آوازه، و تسويه حساب هاي ديرينه بوده است نه بهتر اداره شدن مؤسسه، چون مي بينيم بعد از انتخابات باز همان ها در مصدر کار هستند.

6 – مي خواهم بپرسم تا کي ريا و تظاهر؟ تا آنجايي که من ياد مي دهم ما مارکده اي ها مراسم عزاداري دهه محرم را با شکوه برگزار مي کرده ايم. ميدان هم براي شرکت همه افراد باز بوده و هست انگيزه انجام کارها هم صرفا رضاي خدا و خشنودي امام حسين(ع) بوده و بايد هم باشد. ولي متاسفانه ديده مي شود رفتار بعضي ها بوي ريا و رنگ تظاهر را دارد و اين براي بيشتر مردم مشهود است! چون فعاليت روزهاي تاسوعا و عاشوراي اين آدم ها با ديگر روزهاي سال آنها متفاوت است.

7 – آقا بنويسيد مسئول سرکشي و رفع عيب کنتر هاي گاز خانگي به عهده کيست؟ چند روز قبل ناگهاني گاز خانه ما قطع شد موضوع به گازبان اطلاع داده شد که با غرولند گفت: « بعضي از شماها زياده خواه هستيد، گاز زيادي مي خواهيد و کنتر و رگولاتور را دستکاري مي کنيد آنگاه اين مشکلات پيش مي آيد شما بايد به بن برويد و 5000 تومان پرداخت کنيد تا مشکلتان حل شود » مي پرسم در اين فصل و روزهاي سرد شبي و يا روز تعطيلي اگر براي گاز خانه کسي مشکل پيش آمد بايد راهي بن گردد؟ پس گازبان چه وظيفه اي دارد؟

8 – بياييد دست از حسادت هامان برداريم يک بنده خدايي آمده و کلي هزينه کرده و در روستا چلوکبابي زده و به روستامان رونق بخشيده بجاي اينکه خوشحال باشيم و بگوييم دستت درد نکند از روي حسادت مي گوييم غذايش گرانتر از شهراست بدون اينکه به کيفيت غذايش توجه کنيم. تقاضاي من از اين همشهريان اين است که قدري زاويه ديدشان را تغيير دهند و به پيشرفت روستا هم فکر کنند.

9 – پس از کلي دوندگي سرانجام کتابخانه امام علي(ع) در مارکده تاسيس شد. بجاي اينکه نيمه پر ليوان را ببينيم بعضي هامان ساز مخالف خود را کوک مي کنيم و زحمات عده اي را زير سئوال مي بريم. همشهري عزيز چرا؟ براي چي؟

10- وقتي از خيابان اصلي عبور کني مي بيني در جاي جاي آن ماشين پارک کرده اند آنگاه اين پرسش براي آدم پيش مي آيد که خيابان عمومي است يا، پارکينگ؟ اين درحالي است که خيابان هم کم عرض است و عبور و مرور را مشکل مي کند. از کوچه ها سخن نمي گوييم که ملک طلق ماشين داران و محل پارک اختصاصي شده است. به اين دوستان ماشين دار مي گوييم: از قديم و نديم رسم و قانون بوده؛ اول اصطبل و آخور درست کنند بعد اسب بخرند.         

ليلي

سرس که درد ندارد نياز بستن نيست          دلي که عشق ندارد نياز گفتن نيست

مپرس حالت مجنون که درِ سر دارد              دلش به قارت ليلي بسي خبر دارد

هزار ليلي ديگر خريد مجنون نيست    فقط يکي که آن هم فروش مجنون نيست

نشسته بر سرِ راهي دو چشم در را است         عبور قافله اي بلکه يار در آن است

غبار غم به نشسته به گونه زردش                  به آب ديده بشويد غبار از رنگش

دلش چو آينه جز عکس يار در آن نيست   غريبه را ندهد ره که جاي آن خاليست

کشيده لشکر ظلمت نيام خود از تيغ        هجوم پيکي مجنون ز زخم هاي عميق

هلال ابروي مجنون اگر چه کج باشد       بدان که راستي آن از عميق جان باشد

ببين که هم نشيني او را که از دد و دام است   نصيحتش تو مکن حرف تو به او خام است

هر آنچه تو تو بگويي ز ليليش بر گو             دواي جسم ضعيفش ز نام آن نيکو

ز بوي گل بخرد جمله خارها برجان             ز ديده اشک بريزد به دامنش پنهان

شکاف سينه مجنون ز خنجر ليلي                   که قلب او نبود غير ليليش ميلي

بريز خون وِ را بر زمين نما جاري                   زمين ز خون بنويسد محبت ليلي

اگر قبائل مجنون ز ايل بيرون شد          بدانکه شهرت ليلي ز عشق مجنون شد

مپرس حالت مجنون که در خرابات است     جهان بديده او ليلي است و ليلا است

بدانکه مد و قلم چوب باشد و جوهر          قلم ز چوب ني است يا که از فلز يا زر

که مايه ي دو يکي از خروج يک منبع              ز خوب بد بنويسي ز منبه منشا

يکي به رشته تحرير نويسد از قرآن        يکي به رشته در آرد چه دشمني شيطان

که مد نکرده گناهي ز خوب و بد به جهان  که نوک آن قلمست که فدا شود انبان

ز عشق ليلي و مجنون در آنکه شهوت نيست

                                              به شد و شير و عسل عشق عاشقي آميخت

شکست نوک قلم گريه بر صفحه کاغذ           قلم ز مد شده خالي چو لاله احمر

ز شاهسون تو مپرس حال ليلي مجنون         قدم بنه تو ميدان که ببينيش در آن

                                                 عطاءالله شاهسون مارکده 6/10/86

زير ذره بين

در نخستين روزهاي دي ماه 1386 اطلاعيه اي از طرف هيات امنا مؤسسه خيريه حضرت زهرا(س) مارکده در مکانهاي عمومي نصب شد که پس از خواندن متن اطلاعيه ، متوجه شدم که نواقص عديده اي در نشر آن مشهود است براي روشن شدن کم و کاستي آن متن اطلاعيه را با هم مرور مي کنيم.

« باسمه تعالي. به اطلاع اهالي محترم روستاي مارکده مي رساند هيات امناء مؤسسه خيريه حضرت زهرا (س) در نظر دارد هيات مديره جديد را با توجه به اتمام دوره اول انتخاب نمايد. لذا از برادران علاقه مند به عضويت در هيات مديره جديد دعوت مي شود جهت ثبت نام بعد از ظهر روزهاي 3 شنبه 4/10/86 ، چهارشنبه 5/10/86 و پنجشنبه 6/10/86 به دفتر مؤسسه مراجعه نمايند. تذکر : 1 – با توجه به اينکه از اعضاء هيات مديره منتخب گواهي عدم سوء پيشينه مورد نياز است. علاقه مندان بايد داراي حسن سابقه بوده و سابقه کيفري نداشته باشند.   2- انتخابات در پايان هفته جاري به وسيله اعضاء هيات امناي مؤسسه انجام مي شود و افرادي که خارج از هيات امناء هستند و مايل به عضويت در هيات مديره جديد هستند حق راي ندارند. 3- هيات مديره منتخب براي مدت 2 سال انتخاب مي شود و اعضاء منتخب به عضويت رسمي هيات امنا در مي آيند.    هيات امنا مؤسسه خيريه حضرت زهرا (س) »

1- برابر ماده 23 اساسنامه مؤسسه، اطلاعيه مجمع عمومي بايد توسط هيات مديره و حد اکثر دو ماه قبل از پايان مهلت قانوني انتشار مي يافت، نه از سوي هيات امنا آن هم بگونه اي دستوري و ديکتاتوري اطلاعيه فاقد شماره ثبت در دفتر انديکاتور و تاريخ انتشار مي باشد از اين رو مي توان آن را ورقه اي با متن بي پايه و اساس دانست. چرا که مؤسسه يک نهاد اجتماعي و داراي اصول و قانونمند است.   2 – استفاده از کلمه تذکر از نظر ادبي مناسب نبوده و نيست اگر خوب مطالعه داشته باشيم و در رفتار روزمره مان دقت کنيم کلمه تذکر را به افراد خاطي به کار مي برند، نه براي دعوت به کار خير خواهانه و اجتماعي. بنابر اين جا دارد از کلمه تذکر به عموم اهالي، آن را به جمع هيات مديره بيان داشت که بدانند چه اشتباهاتي نموده اند!؟   3- بر اساس ماده 15 اساسنامه مجمع عمومي عادي با درخواست هيات مديره و يا بازرس، و يا با درخواست کتبي يک سوم اعضاء اصلي و يا با درخواست سازمان بهزيستي برگزار گردد. پس هيات امنا حق انتشار اطلاعيه را نداشته و ندارد. يک سئوال براي نگارنده و شايد عموم مردم مطرح باشد که اعضا اصلي مؤسسه چند نفر هستند؟ با اين توضيحات اگر مديران محترم و هيات مديره عزيز و بازرس فهيم مؤسسه نگاهي کوتاه و اجمالي به بند الف اساسنامه مي انداختند مي توانستند اطلاعيه اي جامع، قانوني و قابل اجرا را منتشر نمايند. در صفحه 3 بند الف اساسنامه مؤسسه که در 40 ماده و مشتمل بر 3 فصل و 32 تبصره که در مورخه 1/8/83 مجمع عمومي مصوب شده عنوان مجمع عمومي قيد شده ( مي تواند هم عادي باشد و هم فوق العاده ) مجمع عمومي عادي با حضور اکثريت اعضا و سالي يک بار تشکيل مي گردد و عالي ترين مرجع تصميم گيري در مؤسسه مي باشد و اگر در نوبت اول حد اقل يک دوم به اضافه يک نفر از اعضا حاضر در مجمع باشند آن جلسه رسميت قانوني دارد. در غير اين صورت جلسه دوم 15 روز بعد با انتشار اطلاعيه که در آن مکان ، ساعت ، دستور جلسه نوبت چندم عنوان شده باشد جلسه با هر تعداد از اعضا رسميت دارد. حال اينکه بعد از 2 سال مديران وقت خواستند مثلا مجمع برگزار نمايند!!   در گزارش انتخابات مؤسسه نوشته شده در آواي 110 آمده است دو جلسه پياپي در منزل آقايان کريم شاهسون و اکبر عرب برگزار شده به نظر شما خواننده و با توجه به اساسنامه مؤسسه برگزاري جلسات و انتخاب را چگونه مي پنداريد؟!  4 – در آواي شماره 110 آمده است دو جلسه به دعوت مدير عامل براي انتخاب هيات مديره مؤسسه تشکيل شده اينجا سه سئوال مطرح مي شود. يکم: اگر اطلاعيه هيات امنا درست است چرا مجددا مدير عامل دعوت کننده شد؟  دوم: اگر دعوت کننده مدير عامل است اطلاعيه هيات امنا براي چه بوده؟   سوم: اگر دو عمل فوق اشتباه است که يقينا هم اشتباه است کار درست کدام است؟! ( ياد آوري مي گردد ماده 12-13-14 اساسنامه مؤسسه مي گويد برگزاري مجمع عمومي عادي به دعوت هيات مديره ، اکثريت اعضا و سازمان بهزيستي مي باشد).

در جلسه برگزار شده در منزل آقاي اکبر عرب 17 نفر حضور داشته اند آيا افراد حاضر از اعضا اصلي مؤسسه بوده اند و يا افراد خاص مورد نظر مديرعامل بوده و خواسته اند مثلا مجمع برگزار نمايد. لذا از مدير عامل سئوال مي شود کدام يک از افراد حاضر در جلسه نماينده سازمان بهزيستي بوده اند؟ چرا که تبصره 2 ماده 13 اساسنامه بيان داشته نماينده سازمان بهزيستي بايد به نحوه تشکيل مجامع عمومي نظارت داشته و کليه صورت جلسات را امضا نمايد.  در تبصره 3 ماده 13 آمده است چناچه صلاحيت اکثريت اعضا هيات مديره از نظر مراجع قانوني و به دلايل خارج از امور مرتبط با مؤسسه ساقط گردد. سازمان بهزيستي با همآهنگي استانداري ( و در شهرستان با همآهنگي فرمانداري ) اختيار دارد ضمن عزل هيات مديره از طريق مجمع عمومي فوق العاده نسبت به انتخاب هيات مديره جديد اقدام نمايد. حال اينکه هيات امنا محترم در اطلاعيه شماره يک آورده است علاقه مندان عضويت در هيات مديره بايد داراي حسن سابقه بوده و سابقه کيفري نداشته باشند بايد به هيات امنا تذکر داد که همه موارد را قانون در اساسنامه لحاظ کرده لطف بفرماييد شما در حيطه اختيارات خود عمل کنيد.

در اطلاعيه شماره 2 اطلاعيه هيات امنا آمده است انتخاب به وسيله هيات امنا انجام مي شود. سئوال اين است در کجاي اساسنامه آمده است حق راي با هيات امنا مي باشد. و اعضا هيات مديره جديد حق راي ندارند؟! شايد کسي مي خواهد همانند يک آموزگار جمع ( هيات امنا ) را امتحان نمايد!!  5 – اطلاعيه بدون دستور جلسه است اين درحالي است که در ماده 14 اساسنامه براي دستور جلسه مجمع عمومي عادي موارد زير قيد شده.  يکم: انتخاب اعضا هيات مديره و بازرس.  دوم: استماع و رسيدگي به گزارش هاي هيات مديره و بازرس. سوم: تعيين خط و مشي کلي.  چهارم: بررسي و تصويب پيشنهاد هاي هيات مديره.  پنجم: تصويب ترازنامه. ششم: تعيين روزنامه کثيرالانتشار جهت درج آگهي ها و دعوت نامه هاي مؤسسه.  هفتم: مجمع عمومي عادي اختيار دارد علاوه بر موارد مذکور در فوق در کليه امور مرسسه به جز آنچه در صلاحيت مجمع فوق العاده

 است مداخله و اخذ تصميم نمايد.

از تمام موارد بالا در جلسه منعقده در منزل آقاي اکبر عرب توسط رئيس هيات مديره وقت تنها به ارائه گزارش مثلا مالي آن هم به صورت سياقي و صوري بسنده شده است تا جاييکه دريافت وام 1000000 توماني مؤسسه جزء درآمد هاي آن به حساب آمده بايد گفت وام جزء ديون پرداختي است نه جزء در آمدها و تمام موارد مصرف وجه نقد را هم جز هزينه ها آورده اند بايد گفت آنچه هزينه مي شود و از بين رفتني است بايد به حساب هزينه ها آورد. و شنيده شده که از ابتدا سال تاسيس مؤسسه تا 6/10/86 هيچگونه ثبت مالي در دفاتر پلمب شده مؤسسه انجام نشده است. اگر چنين است براي نگارنده جاي تعجب است مدير عاملي که ادعا قانون مداري دارد چرا در مسئوليت خود کم کاري و سهل انگاري بي مديريتي نموده است و چرا مجددا مسئوليت مديرعاملي، اين مسئوليت خطير را، پذيرفته اند؟! اگر براي خدا بوده تا اينجا هم بس است، اگر براي دنيا بوده بس است، اگر براي مقام بوده بس است، تا کي بايد درجا بزنيم؟ هرکاري ضوابطي دارد و اجراي آنها لازم مي باشد. حرف و ادعا. خواهش و تمنا. در يک کار قانونمند اجتماعي عقلي و عملي نمي تواند باشد. يک کار ضابطه مند نياز به آگاهي و دانايي دارد ، نياز به شناخت و داشتن تخصص دارد تا بتوان با داشتن تعهد عملي و اخلاقي به سرانجام منزل و مقصودش رساند.

حال وقتي تعداد آرارا کنار هم بچينيم مي توان جمع 17 نفره را به سه گروه 13، 11 و 9 نفره تقسيم نمود بنابر اين چيدمان اين جمع به گونه اي انتخاب و دعوت شده اند که آقايان محترم هيات مديره قبل با يک راي گيري فرمايشي همچنان بر سر کرسي هاي رياست خود باقي بمانند.

از هيات مديره محترم مي پرسيم آيا شما از وظايف قانوني خود در مؤسسه که در اساسنامه آمده آگاهي داشته ايد؟ اگر داشته ايد چرا به وظايف خود عمل نکرده ايد؟ و اگر نمي دانستيد چرا نا دانسته مسئوليت پذيرفته ايد؟ هرچند هر ندانستن شرط فرار از مسئوليت نيست. هرکس براي پذيرش مسئوليت در اجتماع و پيش بردن آن جمع يا مجموعه برنامه هايي دارد هيات مديره جديد برنامه هاي خود را براي مردم بيان فرماييد؟

در پايان توجه خودم و شما را به معناي « زهرا » که مزين نام مؤسسه خيريه مارکده است را بدان معطوف مي دارم. زهرا مؤنث ازهر، به معني درخشان ، درخشنده روي، سفيد روي و لقب حضرت فاطمه دختر حضرت رسول است بنابر اين مديران گذشته و جديد شما چقدر به سفيد روي در انجام وظيفه رسيده اند؟

                                                     رمضان عرب مارکده 21/10/86

قول مي دهم جايزه اش کتاب نباشد

دوستان فرهنگي همانطور که همه مي دانيم حدود يک ماه پيش کتابخانه عمومي امام علي(ع) روستا با همت و تلاش مستمر روحاني مستقر روستا افتتاح گرديد تا زمينه اي هرچند کوچک در جهت رشد و تعالي فرهنگ کتاب و کتابخواني در جامعه روستايي ما باشد. متاسفانه فرهنگ کتابخواني در جامعه امروزي ما جايگاه خاصي ندارد و سرانه کتابخواني ما بيشتر از نيم ساعت نباشد در اين قحطي فرهنگي دوستان عزيز با تلاش خود اين مکان مقدس فرهنگي را بنا نهادند تا قدمي هرچند کوچک در تعالي و شکوفايي دوست پند آموز باشد. اما متاسفانه در چند متري همين مکان فرهنگي در شب 7 محرم يعني در تاريخ 26/10/86 در مسجد روستا يکي از عزيزان طلبه طرحي را مطرح کردند در جهت روخواني قرآن مجيد براي دانش آموزان و دانش پژوهان که طرحي بسيار جالب و زيبا است و شايسته تقدير و تشکر اما جايزه ان را چنين بيان فرمودند: « دوستان قول مي دهم جايزه اش کتاب نباشد » تا اين جمله را شنيدم جا خوردم، آنقدر تعجب کردم که دقايقي در فکر فرو رفتم که آيا کتاب مگر چه اشکالي دارد؟ کتاب خواني مگر بد است؟ ما که با هزاران اميد و آرزو کتابخانه عمومي تشکيل داده ايم، آيا سزاوار است در چند قدمي کتابخانه فرهنگ عدم کتابخواني را تبليغ کنيم؟ سئوال من اينجاست مگر يکي از کارهاي طلبه ها ترويج فرهنگ و کار فرهنگي نيست؟ مگر اساسي ترين کارهاي اين عزيزان تبليغ فرهنگ نيست؟ خوب کتاب هم بنيادي ترين وسيله براي پيشبرد فرهنگ هر ملتي است چگونه است کتاب را بي ارزش مي خوانيم و به دوستان خود قول محکم مي دهيم که جايزه اش کتاب نيست. چرا گفتار ما با کردار ما تناقض دارد؟ طلبه گرامي شما بايد با افتخار و با صدايي رسا مي گفتيد جايزه اين طرح، بسيار نفيس است و چيزي نيست جز، کتاب. مگر ارزش کتاب براي شما مشخص نشده است که چنين بي رحمانه آن را لگد کوب مي کنيد. شما تصور کنيد با اين جمله بچه گانه چه ذهنيتي از کتاب در ذهن دانش آموزان ابتدايي حاضر در آن جلسه گذاشتيد؟ شما فکر نکرده ايد با اين جمله روح کتاب و کتابخواني را جريحه دار کرديد؟ به خدا بي رحمانه بود. شما با اين حرف فقط و فقط خواستيد طرح بسيار زيباي قرآني خود را مجلل سازيد که به نظر اينجانب اشتباه محض بود. در پايان شعر ساده و زيباي دوست دانا که خدا را شکر همگي در کلاس هاي ابتدايي خوانديم و حفظ نموديم را يادآور مي شوم تا روح مقدس کتاب را زير چکمه هاي غرور و خودخواهي خود له نکنيم.

از من مباش غافل       من يار پند دانم.          اسدالله عرب مارکده زمستان 86

حسادت

من و شما وقتي به اين دنيا مي آييم خيلي زود متوجه مي شويم كه از طريق ارتباط با ديگران معنا پيدا مي كنيم ، لذت مي بريم و مي توانيم درد و رنج خود را كم و يا آن را تبديل به خوشايندي كنيم. اولين تجربه ارتباطي كودك با غير خود با مادر است بعد با ديگر اعضا خانواده و به موازات رشد با ديگر افراد جامعه است. البته ارتباط با ديگران در دوره كودكي دايره بسته اي دارد و و قتي بزرگتر مي شويم در مي يابيم حضور و وجود ديگران در كنار ما و يا ما، در كنار ديگران ضرورت حياتي دارد و ديگران براي ما مهمترين كالاي زندگي مي شوند چون به تجربه در مي يابيم بوسيله ديگران است كه، مي توانيم نيازهايمان را بر طرف كنيم. به علاوه مي آموزيم و احساس مي كنيم توجه ديگران براي ما يك نياز است چون وقتي توجه مثبت اطرافيان را نسبت به خود داشته باشيم احساس امنيت مي كنيم، احساس آرامش مي كنيم به همين جهت هر گاه احساس كنيم كه توجه ديگران به ما كمتر شده و يا احساس كنيم كه لطف و مهر و مراقبت پيرامونيان به ما كمتر شده و نيازهاي رواني ما بر آورده نمي شود آنگاه براي جلب توجه اطرافيان به خود،  دست به يك سري كارهايي مي زنيم تا توجه آنها را به خود جلب كنيم. مثلا گريه مي كنيم ، قهر مي كنيم ، حالي به خودمان مي گيريم و وقتي پدر و مادر و يا ديگر اعضا خانواده ما را به آغوش گرفتند احساس لذت ، شادي و رضايت و پيروزي مي كنيم. بدين شكل مي آموزيم و تجربه مي كنيم كه مي توان با ترفندهايي جلب توجه كرد و به ايمني رسيد.

پدر و مادر بايد سخت مراقب رفتار خود در حضور كودك باشند مثلا اگر پدر در برابر چشمان كودك به مادر توجه خاص كند و يا مادر چنين رفتاري داشته باشد و يا پدر و مادر در حضور كودك خود،  به ديگر كودكان توجه نمايند و آنها را در بغل گيرند و نوازش كنند اين رفتار، كودك را سخت نگران خواهد كرد چون احساس كودك اين خواهد بود كه؛  ديگر پدر يا مادر مال من  نيست و ديگري او را تصاحب نموده.  همچنين كودك ، كودكان ديگر را رقيب خود مي پندارد چون مي بيند با بزرگ سالان تفاوت دارند حال اگر مشاهده كند كه كودكي ديگر در آغوش مادر و يا پدر كه،  جاي اختصاصي اوست را،  اشغال نموده احساس خواهد كرد كه اين دو منبع اساسي شادي، لذت، مهر و محبت را از دست داده است آنگاه ديگر احساس امنيت نمي كند. بنابر اين دست به ترفند مي زند تا آن كودك را دور و پدر و مادر را اختصاص به خود دهد. حال اگر اين رفتار تكرار گردد به روان كودك سخت آسيب وارد خواهد شد. پس براي كودك حضور افراد ديگر در پيرامونش بسيار اهميت دارد اهميت آن به اندازه مرگ و زندگي است به همين جهت است كه كودكان از تنهايي سخت وحشت دارند و از دوري پدر و مادر سخت نگرانند چون احساس مي كنند پشتيبانان خود را از دست داده اند. پس حضور حاميان كودك در كنار او همانند مرگ و زندگي براي كودك اهميت دارد. رابطه مادر و كودك يك رابطه يك طرفه است يعني مادر هميشه دهنده و كودك گيرنده است و اگر اين رابطه خوب طي شود مايه تقويت ايمان ، آرامش و امنيت در كودك مي شود. ممکن است پرسيده شود ايمان به چي؟ که بايد گفت؛  ايمان به خوبي ها و به پاكي ها، به دوست داشتن، به مهر ورزيدن و به عشق ورزيدن. پرسش اين است كه آيا دهنده بودن مادر سودي براي مادر هم در بر دارد ؟ در پاسخ مي توان گفت ؛ آري ، نثار عشق و محبت و تامين نياز كودك در شخصيت مادر توليد قدرت مي كند ، احساس توانمندي مي نمايد احساس خلاقيت و آفرينندگي مي نمايد و اين احساس هاي مثبت براي سلامتي روان مادر نقش مهمي ايفا مي كند.

روزي كه ما فرزندي داريم و به دنبال او سر و كله فرزند ديگري پيدا مي شود با توجه به اينكه سن بچه چقدر باشد مي تواند تاثير بد و منفي روي روان او بگذارد اگر بچه بزرگتر زير دو سال باشد آسيب كمتر و اگر بيشتر از سه سال باشد آسيب بيشتر خواهد بود. چرا ؟ چون بچه بزرگتر از سه سال ساعات بيشتري بيدار است مسائل را بيشتر و بهتر از نوزاد مي داند و مي بيند که مقداري از توجه پدر و مادر را کودک تازه وارد به خود جلب کرده و احساس مي كند اين توجه حق او بوده ولي از او گرفته شده و به نوزاد داده شده است كودك بزرگتر هر روز شاهد است كه ساعاتي از روز بغل مادر و وقت مادر صرف نوزاد از راه رسيده مي شود اين احساس به كودك دست مي دهد كه مرتب به حقوق او تجاوز مي شود تقريبا هيچ كودكي اين رويداد را دوست ندارد.

كودك بزركتر تمام وجود پدر و مادر را از آن خود مي داند حال مي بيند رقيبي براي او پيدا شده كه مقداري از وقت و توجه پدر و مادر را كه متعلق به او بوده گرفته است اين ديد و نظر اثر تخريبي شديدي روي ذهن كودك مي گذارد حال اگر پدر و مادر آگاه باشند و شناخت داشته باشند مي توانند با رفتار درست و مناسب آسيب اين اثر تخريبي را كمتر و كمتر كنند.

تقريبا مي توان گفت با وجود كودكي در خانواده ، سر و كله كودكي ديگر پيدا شود آسيب حتمي است و بسته به اينكه جنس بچه چه باشد و سن بچه چه باشد و شناخت و آگاهي پدر و مادر نسبت به پرورش و نيازهاي رواني بچه چه اندازه باشد مي تواند شدت و مقدار آسيب را كم و يا بدان شدت بخشد معمولا بچه زير سه سال آسيبش كمتر از بالاي سه سال است

براي لمس اين پديده به اين مثال توجه كنيد فرض كنيد مردي در حضور زنش از زن ديگري تعريف و تمجيد كند بدون شك اين رفتار مرد آسيب جدي روي روان زن خواهد گذاشت و ممكن است كار به جدايي هم بكشد چرا ؟ براي اينكه زن، مرد را مطلق براي خود مي خواهد و اصلا برايش قابل پذيرش نيست كه همسرش تعلق خاطري به زن ديگري داشته باشد. عکس اين قضيه هم صادق است.  حال همين شكل و پديده با آمدن فرزند جديد براي فرزند بزرگتر پيش خواهد آمد.

بچه پدر و مادر را متعلق به خود مي داند ، در خدمت خود مي خواهد از نظر بچه پدر و مادر بدين جهت بوجود آمده اند كه در خدمت او باشند ، نياز هاي او را فراهم نمايند ، به او مهر و محبت لازم را بدهند ، براي او محيطي امن و توام با آرامش خاطر فراهم كنند كودك، پدر و بويژه مادر را منبع مهر و محبت اختصاصي خود مي داند هيچ نمي خواهد و نمي تواند ببيند و قابل تحمل نيست كه اين منبع به ديگري تعلق خاطر داشته باشد.

كودك بايد اين امكان را داشته باشد كه هرمقدار خواست در بغل و يا در كنار مادر بماند چون در كنار و بغل مادر بودن به كودك امنيت مي دهد مادر بايد با پاسخ به اين نياز كودك، به كودك بقبولاند كه، مامن اختصاصي كودك است هرگاه خواست مي تواند در كنار و در بغل او جاي گيرد و در اين راه هيچ مانع ،  رادع و رقيبي نيست در چنين شرايطي كودك احساس امنيت و آرامش خواهد نمود و ساعت هايي هم مي تواند جداي از مادر به بازي مشغول باشد و يا در حال استراحت باشد ولي اگر اين امنيت براي كودك حاصل نشود هميشه مي خواهد به مادر بچسبد زيرا مي ترسد او را از دست بدهد.

كودك همچنان كه بزرگ مي شود صاحب و مالك اشيايي و وسايل بازي مي شود در اختيار داشتن اين اشيا هم براي كودك مهم است و كسي نبايد به تعلقات كودك تعرض نمايد. حال اگر كودكي ديگر متولد شد و يا كودكي همراه خانواده اش به صورت مهمان آمد نبايد اجازه دهيم به مالكيت اين كودك تعرضي شود در صورت گرفتن اسباب بازي ها و دادن به كودك ديگر به روان كودك آسيب زده ايم. خاطره از دست دادن يك اسباب بازي براي كودك، همانند مرگ عزيزي براي يک بزرگ سال، مي تواند براي کودک مهم باشد و تاثير ويرانگري بر ذهن كودك بگذارد. كودك احتياج به محبت دائمي دارد تا وجودش از محبت پر شود و به امنيت و آرامش برسد محبت يكي از نيازهاي اساسي ، دائمي و هميشگي كودك است همانند نفس كشيدن و همانند غذا. حال اگر پدر و مادري محبت را به صورت دائمي و فراوان و به اندازه نياز كودك در اختيار فرزند و كودك خود نگذارند و آغوش شان روي فرزندشان هميشه باز نباشد و كودك در جهت ارتباط و دريافت محبت از پدر و مادر با مانعي رو برو باشد و يا احيانا پدر و مادر به كودك توجه لازم نداشته باشند و يا كودك ببيند پدر و مادر به يكديگر توجه دارند و يا به بچه هاي ديگر توجه و محبت مي كنند در وجود او نوعي خشم و نوعي قهر و كينه جاي مي گيرد و  به شكل حسادت نشان داده مي شود و يا ما مي بينيم  اين ماجراها در صورتي كه بين 3 تا شش سالگي اگر رخ دهد مي تواند آسيب جدي تري به روان كودك بزند.

خانواده ها با توجه به مقدار آگاهي شان از مسائل تعليم و تربيت ، ممكن است شخصيت كودك را به سه گونه شكل دهند.

 1- در صورت مساعد بودن جو خانواده و وجود تفاهم و درك و احترام متقابل اعضا خانواده نسبت به هم و نبود تبعيض و تعرض به حقوق يكديگر، كودك در مي يابد كه براي موفقيت در برآوردن نيازهاي خود بايد با ديگر اعضا خانواده همكاري نمايد در چنين جوي كودك مي آموزد كه عضوي از يك گروه است كه با هم همكاري مي كنند و مي آموزد كه كه با همكاري بيش از آنچه كه به تنهايي بدست مي آورد ، مي تواند بدست آورد بعدا كه كودك بزرگ شد و به مدرسه رفت و سپس در اجتماع اين همكاري را با ديگر مردمان جامعه ادامه مي دهد. اين افراد آدمهايي هستند كه در جامعه نوع دوست اند و به كارهاي انسان دوستانه و خير خواهانه اقدام مي نمايند. شخصيت مهربان، نوعدوست و سالمي دارند و در كاهاي عمومي و اشتراكي هميشه آغازگر و مشاركت زيادي دارند و ما از آنها به عنوان آدم هاي مثبت و مفيد جامعه ياد مي كنيم.

2-  حال اگر پدر و مادري آگاهي و شناخت لازم را نداشته باشند و جو خانواده شان به جاي همدلي و همكاري و تفاهم و نجام كار گروهي ، جوي مقايسه اي و تبعيض آميز باشد كه ؛ من اينگونه ام ، اينقدر دارم ، اينگونه رفتار مي كنم ، اين شكل مي گويم و… و تو فلان و فلان … و ما اينگونه ايم همسايه مان آنگونه است ، ما چنين هستيم و برادر و يا خواهرمان چنان است و… يك حس مقايسه بدبينانه رقابت و حسادت در وجود كودك كاشته مي شود. شكل بسيار تاثير گذار و مخرب فرهنگ مقايسه در خانواده بين فرزندان است : ببين برادرت فلان است و تو بهماني ، خواهرت آنگونه است و تو اينگونه اي ، يا بچه اي را بغل مي گيريم و به بچه اي ديگر بي توجهي مي كنيم ، بچه اي را محبت و نوازش و تشويق مي كنيم بچه ديگر را سرزنش و تنبيه ، براي بچه اي كالايي مي خريم و براي بچه اي ديگر نمي خريم و يا به آن اندزه و كيفيت و كميت نمي خريم و… بايد دانست مقداري از اين تبعيض ها و تفاوت ها در خانواده از روي ناچاري است چون پدر و مادري كه داراي 3 يا 4 فرزند است شايد نتواند در يك زمان براي همه فلان نوع كالا را بخرد يا هر سه كودك را همزمان در بغل گيرد و يا همه را  در همه وقت به يك اندازه مهر و محبت و نوازش كند چون فشارهاي زندگي ، خستگي ها و كمبود ها و ناراحتي ها ممكن است اين اجازه را به پدر و مادر ها ندهد كه همزمان و در يك شرايط صد در صد مساوي رفتار نمايند که در بعضي جاها تفاوت و تبعيض صورت نگيرد ولي هر پدر و مادري بايد اين را خوب بداند كه ريشه حسادت ها و شكل شخصيت حسود در همين زمان و همين دوران ريشه مي گيرد و عامل آن هم اين رفتارهاي تبعيض آميز است پس بايد انديشيد و بگونه اي عمل کرد که، زيان ها را كاست، كوشيد هرچه مي شود فضا را از رقابت ، تبعيض و تفاوت دور نمود.

بي گمان تبعيض در همه جا و در همه وقت و در همه ي اشكالش ويران گر است حتي آدم بزرگي را هم مي تواند برنجاند و خشمگين كند ببينيد شما اگر در يك ميهماني به يكي از ميهمانان احترام ويژه اي قائل شويد و به ديگري نه،  باعث رنجش مي شود. حال كودك كه شكننده تر و آسيب پذير تر است. اگر كودكي ببيند مادرش به كودك ديگري توجه دارد فكر مي كند مادر ديگر مرا نمي خواهد و ممكن است مرا بيرون بيندازد اين حس هنگام به دنيا آمدن كودك بعدي بويژه در سن بين 3 تا 6 سالگي هم در بچه بوجود خواهد آمد و كودك به اين نتيجه خواهد رسيد كه من خوب نبودم ، مرا نمي خواهند كه بچه ديگري آورده اند چون بچه در اين سن نمي تواند درك كند كه يك پدر و مادر مي توانند چند بچه داشته باشند ذهن كودك همانند ذهن زن و شوهر است كه هر يك ديگري را براي خود مي خواهد هنگامي كه با بودن كودكي در خانواده، كودكي ديگر متولد مي شود در صورت وجود پدر و مادري آگاه 3 تا 5 ماه طول مي كشد تا با رفتارهاي درست و مناسب كودك بزرگتر شرايط را بپذيرد و آسيب كمي به شخصيتش وارد آيد.

3- ممكن است روابط پدر و مادر و كودك در خانواده اي شكل سومي هم به خود بگيرد كه بسيار نا سالم است و آن جنگيدن است. اگر پدر و مادري نا آگاه باشند و بچه ها را هم با خود و هم با يكديگر در تقابل قرار دهند و يا بخاطر جنس آنها امتيازات ويژه اي براي بعضي قائل شوند مسئله از يك نوع مقايسه ، حسادت و رقابت به نوعي جنگ و جدال كشيده مي شود كه در چنين شرايطي تخم تنفر و نفرت در وجود آنها كاشته مي شود كه خيلي وقتها اين كينه و نفرت خود را آشكارا نشان مي دهد و آنگاه ما مي بينيم كه پدر و مادر و نيز برادران و خواهران با يكديگر دعوا دارند و با هم صميميتي ندارند و بدخواه همديگر هستند و يا اين كينه و خشم و نفرت پنهان است و در نهان آرزوي بدي براي يكديگر دارند و در تنگ نا ها و پيش آمد ها يكديگر را ياري نمي دهند و هنگامي كه منافعي در بين باشد رو در روي يكديگر مي ايستند و در شرايط شديد با هم مي جنگند و يا از يكديگر انتقام مي گيرند چنين آدم هايي اگر در بزرگ سالي شرايط زندگي شان سخت باشد نا هنجاري هاي شخصيتي شان شدت هم مي گيرد و به صورت افراد بيمار و نا هنجار در جامعه در مي آيند

با توجه به موارد فوق خرد آدمي حکم مي کند اصل برابري و يكساني در خانه بايد حاكم باشد چون بچه ها قبل از اينكه بچه ي ما تلقي شوند انسان اند و به حكم انسانيت بايد داراي حقوق برابر و يكسان باشند بنابر اين پدر و مادران آگاه بايد هنگام خريد كالا براي بچه ها هنگام ابراز مهر و محبت به برابري توجه نمايند براي اينكه  شخصيت آدم هاي ستم پذير و ستمگر و نيز آدم هاي افراط گرا در جامعه از همين تبعيض ها ريشه مي گيرد. آدمي كه ستم پذير است و هميشه خود را مظلوم مي داند بر اثر تكرار پايمال شدن حقوقش و اعمال تبعيض بر عليه او، پذيرفته كه آدمها بد هستند، ظالم هستند و او جز پذيرش مظلوميت كاري نمي تواند بكند. و آدمي كه ستمگر است ديده كه هميشه حقش پايمال شده و از اين موضوع هميشه خشمگين و ناراحت بوده، حال براي اينكه ديگر چنين نشود و هم تلافي كرده باشد دست به ستمگري مي زند. و بعضي هم از اين بي عدالتي رنج مي برند و مي خواهند كه عدالت برقرار كنند از آنجاييكه كه شخصيت سالمي ندارند لذا نمي توانند تصميم هاي سالمي هم بگيرند بنابر اين در اختيار گروه هاي افراطي سياسي و مذهبي قرار مي گيرند و با تخريب، كشتار، ايجاد محدوديت، به کار گيري تهديد و سلب آزادي و اختيار ديگران اهداف بيمارگونه خود را دنبال مي كنند.

حسد از ديدگاه علم اخلاق يک رذيلت است، يک پستي اخلاقي است، چون بيماري حسد که در شخصيت فردي جا خوش کرده تمايل دارد به اينکه خوشي ديگران آلوده به درد و رنج گردد. ولي در عين حال صدمه اي، آسيبي به خوشي خودش وارد نيايد، داشته هاي ديگران از بين برود يا آسيب ببيند ولي داشته هاي او نه. شايد بتوان اين خواهش و يا خواستن بد براي ديگران را يک شرارت ناميد. انسان حسود نمي تواند تصور کند، در ذهن بيمار خود بگنجاند که هم من و هم ديگران مي توانيم خوش باشيم و هيچ زياني هم ندارد، آسيبي هم به کسي وارد نمي آيد، دنياي آدم حسود بسيار تنگ است، کوچک است.

حسد در طبيعت هر انساني قرار دارد و هر آدمي اين آمادگي را دارد که تمايلات حسادتش رشد کند، طغيان نمايد، شديد گردد، و دارنده آن را تبديل به انسان پليد نمايد. در اين حالت، انسان به بيماري حسادت دچار شده است. آدم حسود خواهان نابودي و تخريب است نمي تواند خوشي ها را، توانمندي ها را، شادماني ها را، پيروزي ها را و موقعيت هاي خوب ديگران را ببيند. لذا آرزوي نابودي، تخريب و نبود فضيلت ها و سعادت هاي انساني را دارد. چون با بودن خوبي ها او رنج مي برد و با ديدن رنج ديگران آرامش مي يابد انسان حسود فکر مي کند داشته هاي ديگران باعث نداشته هاي او شده است، نمي تواند قبول کند، بپذيرد که مي توان هر دو با هم داشته باشند. بي گمان حسادت سمي است براي بدن که مي تواند تمام فضيلت هاي انساني شخص را نابود کند. حسود آدمي است سخت نگران آينده،  هيچ احساس امنيت نمي کند، آدم حسود احساس  نا امني  عميقي دارد و مي دانيم  احساس نا امني ريشه اش در ضعف و نا تواني آدمي است و ريشه نا تواني در نا آگاهي نهفته است. 

 زمينه حسد در طبيعت هر آدمي بالقوه هست حال اگر در دوران رشد، محيط ما ناسالم باشد، درخت شوم حسد رشد مي کند و تنومند مي شود و شخصيت انساني انسان را زايل مي کند. حسد همانند علف هرزه اي است که در باغ رشد مي کند. اگر باغبان دانا و آگاه و دلسوز باشد علف هاي هرز را وجين مي کند تا گياهان مفيد باغ رشد کنند و اگر باغبان نا آگاه باشد و يا دنبال کارهاي ديگري باشد و باغچه را به حال خود رها کند، علف هاي هرز امکان رشد را از گياهان مفيد مي گيرند و زمين باغچه را اختصاص به خود مي دهند و رشد مي کنند. ذهن و شکل گيري کودک هم همانند يک باغچه است و باغبان آن هم پدر و مادر هستند علف هاي هرزي که در ذهن و شخصيت کودک مي توانند رشد کنند حسادت، نفرت، کينه، خشم، بدبيني، ياس، نوميدي و … هستند و گياهان مفيد ذهن و شخصيت کودک عبارتند از ؛ ايمان به خوبي ها، فضيلت ها، عشق ورزي، نوع دوستي، اميد، امنيت، محبت، دوست داشتن، همکاري و …    

بي گمان فرزندان به ترتيب تولد كمي از حسادت ، رقابت و خشم كينه اجتناب نا پذير است فقط پدران و مادران با كسب آگاهي مي توانند با رفتار محبت آميز و با عشق ورزي به شكل برابر و يكسان از شدت آن بكاهند و ضعيفش نمايند وگرنه

 بچه هاي حسود در بزرگسالي در تشكيل خانواده هم دچار مشكل خواهند بود.

حال مي رسيم به اين پرسش كه اگر بچه هايي در خانواده و در جوي ناسالم با شخصيتي حسود و خشمگين و كينه توز بزرگ شدند و حال در برخورد با ديگران مشكلات جدي دارند چه مي توانند بكنند ؟ در پاسخ بايد گفت : مني كه در بزرگ سالي نسبت به ديگران حسودم و كينه توزم بايد بپذيرم كه بيمارم و روانم آسيب ديده و نا سالم است. اين بيماري كه اكنون جزئي از شخصيت من شده يك علت دارد و يك واقعيت. علتش رفتار و شرايط نا سالمي بوده كه پدر و مادر در هنگام طفوليت من در خانواده بوجود آورده بودند و شخصيت من با توجه به شرايط و جو نا سالم محيط خانواده شکل گرفته است. واقعيتش اين است كه من بزرگ شده ام و شخصيت حسود و كينه توز و خشمگيني دارم. چاره كار اين نيست كه پدر و مادر را محاكمه نماييم، نفرين کنيم، چون دردي را دوا نمي كند بلكه راه درست و منطقي اين است كه خود را معالجه كنيم. خوشبختانه رفتارهاي نا هنجار ناشي از روابط نا بسامان خانوادگي كه در هنگام كودكي در ذهن ما ريخته شده قابل معالجه است معالجه هم آسان است اگر آدم واقع بين باشيم راه كار اين است كه به يك روان درمانگر يا همان روان شناس مراجعه نماييم و با كمك گرفتن از روان درمانگر محتواي ذهني خود را تخليه و به عالم واقع فرود آييم آنگاه مي توان درمان شد

فرض بگيريد شما دو تا بچه بوده ايد در يك خانواده، و پدر و مادر با رفتار نا مناسب هميشه يكي را به رخ ديگري مي كشيده كه : ببين مثلا خواهرت چقدر زيبا است ، خواهرت چقدر با هوش است ، چقدر شجاع است  ، چقدر دانا است ، چقدر درس خوان است و… و اين مقايسه و به رخ كشيدن در يكي ايجاد حسادت و كينه و نفرت نسبت به ديگري ايجاد كرده است حال بزرگ شده ايم و اين بيماري حسادت نمي گذارد روابط ما خواهر و برادرانه باشد. چه مي توان كرد ؟

اگر شخص مقداري واقع بين باشد نبايد ذره اي حسادت و خشم داشته باشد زيرا اگر اينها را كه پدر و مادر در رابطه با خواهر گفته اند درست است كه، نه تنها مايه ناراحتي نيست بلكه باعث افتخار است كه ما خواهري داريم كه، زيبا است،  درس خوانده است،  باهوش است،  شجاع و دانا است ديگر مايه حسادت نبايد باشد و ممكن است من هم در مواقع ضروري از اين توانايي هاي خواهر بتوانم سود ببرم  البته زشتي عنوان كردن و به رخ کشيدن و مقايسه پدر و مادر سرجاي خود باقيست كه بايد فراموشش كرد و گذشت چون مال گذشته بوده و گذشته هم در گذشته، و ما امروز مي خواهيم زندگي بکنيم و سالم باشيم.

اگر نيك بنگريم كساني كه شخصيت حسودي دارند ، شخصيت نگراني دارند ، شخصيت خشمگيني دارند ذهنشان واقعيات  را از دست داده و اغلب با خيالات ذهني خود مي زيند و در تخيل براي خود دنيايي ساخته اند كه با واقعيت فاصله دارد و اين خيالات بيمار تا معالجه نشود براي آن شخص همانند واقعيت ها هستند فرزنداني كه در خانواده هاي نا سالم رشد كرده اند و ابتلا به بيماري حسادت اند و به جامعه وارد شده اند اگر جو جامعه نا سالم باشد يعني فاصله هاي طبقاتي شديد باشد و فرصت هاي برابر براي همه يكسان نباشد، تبعيض يا قانون تبعيض آميز رواج داشته باشد  مي تواند بيماري حسادت آن ها تشديد گردد و منجر به رفتار هاي نا هنجار شود. همه ما كم و بيش ديده و يا شنيده ايم كه بعضي از افراد بويژه نوجوانان و جوانان روي ماشين نو و شيك كسي با شيء خط انداخته اند ، باد لاستيك را خالي كرده اند ، صندلي آن را پاره نموده اند و …  ممكن است هيچگاه به ريشه اين رفتار نينديشيده باشيم ريشه اين عمل بيماري حسادت است كه چرا او دارد و من ندارم . يا ديده ايم بچه هايي بويژه در مدرسه لباس نو بچه ديگري را با خاك و گل و ديگر آلاينده ها مي آلايند و يا پاره مي كنند يا كيف نو بچه اي را پاره مي كنند و يا مداد و قلمش را پرت مي نمايند و يا مواد غذايي اش را آلوده مي نمايند تا قابل خوردن نباشد و يا خود بچه را اذيت مي كنند مثلا او را در جوي آب مي اندازند . يا ديده و مي بينيم و يا شنيده ايم كه كسي شاخه پر بار درخت كسي را مي شكند و يا محصولات او را پايمال مي كند و يا لوله آبش را مي شکند و يا شيشه نو خانه كسي را مي شكند و… ريشه همه ي اينها حسادت است كه چرا من ندارم و او دارد. گروهي ديگر عملي، كاري بر عليه كسي كه  مورد حسادت واقع شده نمي كنند ولي با نامبردن از دارايي يا مقام و موقعيت يا هنر و توانيي كسي و تكرار آن در جاهاي گوناگون و نزد اشخاص مختلف حسادت خود را غير مستقيم آشكار مي نمايد و ما در جامعه و فرهنگمان اين را غيبت، پشت سر حرف زدن، سرِ زبان ها افتادن، چشم زدن و چشم كردن مي ناميم . و عده اي اندك هم كه حسادت آنها شديد است و تبديل به كينه و نفرت شده با كار شكني و سعايت و جو سازي قصد تخريب فرد مورد حسادت واقع شده را دارند اين نمونه بيشتر در باره كساني كه در جامعه موقعيت و يا مقامي دارند ، رشد كرده اند ، هنري دارند و در جامعه ابراز وجود نموده اند و مورد توجه قرار گرفته اند و محبوب شده اند بكار مي رود و فرد كينه ورز و حسود با شكايت و سعايت در نزد اربابان قدرت، و يا چسباندن انگ  مي خواهد كسي را از صحنه حذف كند او را تخريب کند تا بيماري حسوديش را تسکين دهد.  از اين نمونه در تاريخ فراوان داريم، داستان به دار آويختن حسنک وزير را در تاريخ بيهقي بخوانيد، دسيسه چيني هايي که بر عليه اميرکبير شده را مطالعه کنيد. کشته شدن برمکيان در دربار هارون را بخوانيد. اگر نيک بنگريم در همين جامعه کوچک روستايي مارکده خودمان هم رد پاي سعايت ها، بدگويي ها نزد اربابان قدرت، در باره افراد مطرح در جامعه را مي توانيم به بينيم.

نتيجه اي كه در پايان مي توان گرفت اين است كه حسادت يك نوع بيماري رواني است ،  ريشه اش در روابط نا سالم پدر و مادر با كودك و ارتباط نا سالم اعضا خانواده و محيط پرورشي در زمان طفوليت شخص بوده ، اين بيماري همچون آتش است در وجود فرد حسود. يعني روان آدم حسود هيچگاه آرام و قرار ندارد به همين جهت است که گفته اند « حسود هر گز نياسود » و  « الحسود لا يسود» بدين دليل تمام  بزرگان و انديشمندان و انسان دوستان بشريت توصيه به نوع دوستي نموده اند ، توصيه به احسان به يكديگر كرده اند ، سفارش كرده اند از يكديگر دستگيري نماييم ، گفته اند دارايي خود را به رخ ديگران نكشيد ، گفته اند؛ « ار بزرگي خواهي افتادگي آموز »  خواسته اند كه با پول و دارايي خود جلوه گري نكنيم ، سفارش كرده اند با تهي دستان همنوايي كنيم و … تا بيماري فرد حسود در جامعه تشديد نگردد، نمکي بر زخم حسود نپاشيم.

خانم 
آقاي 
و

 اين بيماري از دير باز در جوامع بشري شناخته شده بوده  بنابر باور عده اي از مردم افراد حسود چشمان شور دارند و مي توانند با چشمان شور خود چشم زخم و يا همان آسيب به ديگران برسانند به منظور خنثي كردن اين اثر اسفند دود مي كنند تا چنين چشماني كور گردد گفته مي شود افراد حسود تنگ نظر هستند و هنگامي كه با دارايي و يا هنر و توانايي ديگري روبرو شوند مي گويند پعه و همين لفظ پعه  تاثير سوء خود را مي گذارد و طرف مقابل را گرفتار مي كند  البته بايد دانست اين باورها چندان پايه علمي و عقلي ندارد و خرافاتي بيش نيستند. بايد دانست شخصيت شخص حسود سخت آسيب ديده، سراسر زندگي اش رنج است و نياز به همدلي و کمک دارد.  آدم حسود فردي است بيمار که نه تنها نبايد سرزنشش کرد، از جامعه طردش کرد، بلکه بايد به او مهر ورزيد، با او مهربان بود، و او را کمک کرد تا خود را معالجه نمايد.   محمدعلي شاهسون ماركده 19/2/86

پيوندتان  مبارک 
شکرالله
صابري

انگيزه خداوند در خلقت بشر

سئوال:  از اهل خرد مرا سئواليست  /   انگيزه خلقت بشر چيست؟  /   از بهر چه آفريد مارا؟  /   آورد چرا پديد ما را؟  /   مجبور نبوده او مسلم  /   تا آنکه بيافريند آدم  /   محتاج هم او نبوده آخر  /    بر خلقت آدم مزور  /   اجبار و نياز چون روا نيست  /   زيبنده حضرت خدا نيست  /   تنهايي و بيکسي او هم  /   منجر نشود به خلق آدم  /   زيرا احديت از کمال است  /   زيبنده ذات ذوالجلال است  /  پس چيست جواب اين معما  /   پاسخ که دهد به پرسش ما؟

جواب:  بگشاي تو گوش جان به سويم  /   تا پرسش خود جواب گويم  /  در خلق وجود آدميت  /   انگيزه حق بود « محبت »    /    او « خواست » که آفريد ما را  /  ميلي ست ز ما به دل خدا را  /  ما را ز محبتش وجود است  /  بنياد وجود ما ز جود است  /  او بنده خويش دوست دارد  /  تنهاش به خود نمي گذارد   /  زيرا که ولي مومنات است  /  بخشنده و پاک و مهربان است  /  القصه وجود ما ز عشق است  /  در ما نظر خدا ز عشق است  /  عشق است که آب زندگاني ست  / عشق است که رمز جاوداني ست  /  آن صادق پاک آل عصمت  /  فرمود که دين بود محبت.                   نقل از ديوان منصور سروده منصور اميني باغبادراني

طاووس

طاووس از شگفت ترين پرندگان در آفرينش است. خداوند آن را در استوارترين شکل بيافريد. و رنگهايش را در نيکوترين وجه بياراست با دمي کشيده. چون طاووس به سوي ماده رود دمش را بگشايد و بر سرش سايبان سازد. طاووس به رنگ هايش مي نازد و با جلوه گري هاي دمش مي خرامد و همانند ديگر پرندگان ، با ماده اش مي آميزد. قدما به غلط مي پنداشتند طاووس ماده با خوردن اشگ چشم طاووس نر ، مي تواند تخم گذاري کند که مي دانيم يک برداشت غلطي بيش نيست. دايره هاي عجيبي که بر پرهايش روييده همچون گردنبند هاي طلاي ناب ، و پاره هاي زبر جد است. اگر پرهايش را به آنچه زمين مي روياند تشبيه کني مي گويي ، دسته گلي است که از شکوفه هاي بهاران چيده شده است. و اگر بخواهيم آنها را به لباس آدميان تشبيه نماييم بايد بگوييم مانند حله هاي پر نقش و نگار ، يا همچون لباسهاي خوش منظر يمني است. و اگر آنها را به زيور مثل بزني مانند نگين هاي رنگارنگي است ، که در انگشتري ها نقره اي گوهر نشان قرار داده باشند. چونان متکبران و شادمان راه مي رود ، و هرگاه به دم و بالهايش نظر مي افکند از زيبايي لباس نگارين و رنگ هاي زيبايي قهقهه مي زند. اما چون به پاهايش مي نگرد چنان فرياد مي کشد که دادخواهيش را آشکار مي سازد و به دردي واقعي گواه مي دهد. زيرا پاهايش سياه رنگ و زشت و باريک است. در پشت گردنش کاکلي سبز رنگ با نقش و نگارين و زيبا سرزده ، برآمدگي گردنش چونان بلند و کشيده است و از گلوگاه تا روي شکمش مانند رنگ نيل سر سبز است يا مثل پاره ديبايي است که آينه اي روي آن نشانده باشند. گويي چادري سياه بر خود پيچيده که از براقي،  بيننده مي پندارد با رنگ سبز تندي درهم آميخته، در شکاف گوشش خطي مانند سر قلم است بسيار سفيد و آن سفيدي در ميان رنگ سياه اطرافش خوش مي درخشد کمتر رنگي را مي توان يافت که از آن در اندام طاووس نباشد و آن را با شفافيت و صيقل فراوان و زرق و برق جامه اش جلوه بهتري نبخشيده باشد. همچون شکوفه هاي پراکنده است نه باران هاي بهاريش پروريده و نه آفتاب گرم تابستان ديده شگفت آور اينکه هر از چند گاهي از پرهاي خود بيرون مي آيد و لباسش را از تن به در مي کند پرهايش پي در پي مي ريزد و دوباره پشت سرهم مي رويد. چونان برگ درختان که در پاييز مي ريزد سپس رشد مي کند و به هم مي پيوندد تا دوباره به شکل نخستين خود باز گردد. رنگ پرهاي تازه مانند پرهاي سابق است. و هر رنگي در جاي خود مي نشيند. هرگاه با دقت يکي از پرهاي طاووس را مي نگري يک بار به سرخي گل و بار ديگر به سبزي زبر جد و گاهي به زردي طلاي ناب جلوه گري شود. پس انديشه هاي ژرف نگر چگونه مي تواند اين همه زيبايي را توصيف کند؟ يا خردمندان صاحب ذوق به حقيقت آن برسند. او چسان گفتار توصيف گران وصفش را به نظم آورد با آنکه کوچکترين اجزايش انديشه ها را از درک ناتوان ساخته و زبان توصيف گران را به عجز آورده.

                                      منبع نهج البلاغه. رمضانعلي شاهسون مارکده

استفاده از فرصت ها

رنگ از خزان گرفتيم و روشني از مهتاب / نام بلندت را به ادب تکرار مي کنيم تا کامموم شيرين شود و سخن هاي پر از گل و ريحان.  پس بنام خدا و سلام بر ستاره هاي زميني و قلب هاي آسموني، بر دل هاي آفتابي و چشم هاي زلال باروني همچون شماها همراهان بي غل و غش ِآوا. لازم ديدم چون فصل امتحاناتِ مطلبي رو در خصوص اهميت فرصت ها بخصوص براي دانش آموزان عزيز خدمتتون عرض کنم. دوستان عزيز درس و مدرسه و محيطي که الان خيلي از جوونا و نو جوونا با اون دست و پنجه نرم مي کنند فرصتيِ که ديگه تکرار نمي شه. پس چقدر خوبه از اين فرصت به نحو احسن استفاده کنيم و با تلاش و پشتکار به درس خواندنمون ادامه بديم تا انشاءالله فردي مفيد براي جامعه مون بشيم.

 به محض اينکه از راه مي رسيد خونه، کتاب و دفترش رو با آخرين توانش شوت مي کرد به طرف اتاق با يک قيافه اي که نمي شه با هزار من عسل هم خوردش مي گفت: چيه بابا! عمر تلف کردن! گفتم چيه؟ گفت: همين درس و مدرسه رو مي گم با خروس ها از خواب بيدار مي شيم با کلاغ ها مي ريم مدرسه با خودِ کلاغها بر مي گرديم خونه تازه از سر شب تا خود صبح هم مثل جغد بيداريم و فرمول مي کنيم تو مخمون. بهش گفتم: اگه چه طوري باشه اونوقت يعني عمرِت هدر نداري؟ گفت: خوشگذروني! بريم پارک، سينما، مسافرت، بشينيم پاي رايانه، چت کنيم و صبح تا شب بخوابيم و هر روز پول تو جيبيِ با حال بگيريم و خلاصه از هفت دولت آزاد باشيم. گفتم باشه! هر جوري راحتي. ديگه نمي خواد بري مدرسه. از تعجب چشمهاش داشت با سرعت 200 کيلومتر در ساعت از حدقه بيرون مي زد، يعني همين راحتيِ ديگه نرم؟! نه عزيزم نرو! اما اگه چند سال ديگه ديدي دوستانت نتيجه تلاششون رو ديدن و به مردم خدمت مي کنند و تو هنوز از پارک ها و خيابون هايِ شهر رد مي شي و ستاره هاي آسمون رو مي شماري اونوقت حسرت عمر و فرصت از دست رفته ات را نخوري ها باشه؟!

 پس دوستان عزيز توجه داشته باشيم که فرصت و وقت رفتن به پارک و نشستن پاي رايانه و رفتن توي کوچه و خيابون هست و از اين فرصت ها بازم برامون پيش مي ياد اما اون فرصتي که ديگه تکرار نمي شه همين درس خوندنِ پس چقدر خوبه اين فرصت هاي ناب زندگي رو از دست نديم و قدر علم و دانش رو پيش از پيش بدانيم همراه لحظه هاي قشنگ شما همشهريان عزيزم در روستاي مارکده نگين حاشيه زاينده رود.                       رجبعلي عرب دي ماه 1386

هوش بره

روز جمعه 14 دي ماه 86 ساعت هاي آخر روز بود که با احسان به سمت نجف آباد مي رفتم در ميان خيابان روستاي حسن آباد به گله روستا برخورديم که خيابان را فراگرفته بود و هرچند گوسفندي از گله جدا مي شد و به درون خانه اي مي رفت. احسان پرسيد مگر بره ها هم خانه شان را مي شناسند؟ که هريک جدا شده و به خانه اي مي روند؟ گفتم آري مي شناسند و داستان گله گوسفند مارکده را برايش تعريف کردم خيلي خوشش آمده بود. از من خواست آن گفته ها را تدوين و در نشريه آوا براي نوجوانان چاپ کنم. و اين مقاله حاصل اين گفتگو است.

تا 40 سال قبل زندگي مردمان مارکده از طريق درآمد حاصل از کشاورزي و دامداري مي گذشت. وسعت زمين هاي کشاورزي کم بود بنابر اين هر کشاورزي زمين کمي داشت اغلب زمين ها هم اربابي بود و عمده حاصل را ارباب که يک نفر شهري بود مي برد. عده کمي از مردم هم هيچ کشاورزي نداشتند که به آنها خوش نشين مي گفتند. همه مردم گوسفند داشتند ولي تعدادشان يکسان نبود بلکه از يکي دو راس تا 40-50 و يا بيشتر بود گوسفند ها تقريبا نصف نصف بز و ميش بود  آنهايي که کشاورزي داشتند ماده گاو  ( مديگو ) هم نگهداري مي نمودند و اغلب يکي دوتا گوساله هم همراه ماده گاو در حياط خانه شان بود که اگر گوساله ها نر بودند جوانه گاو ( جينيگو )  و اگر ماده بودند نخري مي گفتند.  گاو نر ( ورزو ) و خر يا مؤدبانه تر که بگوييم الاغ هم از لوازم کشاورزي محسوب مي شد و هر کشاورزي ناگزير داشت بعضي هم ماده خر نگه مي داشتند که همراه آنها يکي دوتا کره خر هم داشتند. گوسفندان اغلب از نيمه هاي بهمن ماه شروع به زاييدن مي کردند که تا پايان فروردين هم ادامه داشت. نوزاد گوسفند را در مجموع ( کِرپه ) مي گفتند ولي جداگانه نوزاد بز را بزغاله و نوزاد ميش را بره مي ناميدند.

براي اينکه يک دورنمايي از فعاليت مردمان آن روز روستا را براي جوانان شرح دهم بهتر است کارهايي که در يک روز،  مثلا يکي از روزهاي پايان ارديبهشت را، برايتان باز گو نمايم.

صبح زود هنگامي که هوا گرگ و ميش است خانم خانه از خواب بر مي خيزد نخست گوسفندان را مي دوشد آنگاه مرد و يا پسر خانه و اگر نبودند دختر خانم يا خود خانم خانه گوسفندان را مي برد و قاطي گله مي کند. گله گوسفند از سه نقطه به بيرون از روستا و در پشت خانه ها هدايت مي شدند و تحويل چوپان داده مي شد. يکي کوچه ( کيچه ) گله ( کوچه کنار خانه مشهدي نورالله عرب ) ديگري از کوچه کرپه ( کوچه کنار خانه مسعود شاهسون ) و محل سوم آنگونه که من يادم هست از محل خرابه هاي حاج علي ( خانه جمعه علي عرب ). و چوپان گوسفندان را براي چرا به صحرا مي برد. . خانم خانه گاو را هم مي دوشد و شير ها را به هندو ( همدوش ) مي برد. هندو بدين شکل انجام مي شد که چند زن که خانه هايشان نزديک هم بود هر چند روز شيرهاي گاو و گوسفند خود را به نوبت و با پيمايش به يکديگر قرض مي دادند. تا زني که هندو در خانه او بود با تجمع شيرها بتواند محصول روغن، و کشک و قارا و يا پنير توليد کند. نحوه تحويل شير هم جالب بود. شير ها با دو پيمانه پيمايش و تحويل مي شد يکي آب گردان       ( اوگردون) و ديگري ملاقه بود. حساب و کتاب ها هم با خط کشيدن روي ديوار محاسبه مي شد. بدينگونه که هر زني روي قسمتي از ديوار خانه ي زني که هندو در خانه او بود براي تعداد آبگردان خط هاي بزرگتر و براي تعداد ملاقه ها خط هاي کوچکتر روي ديوار مي کشيد و در پايان هندو آنها را شمارش و به طرف هندوي خود ابلاغ مي کرد تا در خانه اش تحويل دهد.  بعد از گله گوسفند، نوبت گله گاو ( گليگو ) بود. محل تجمع گليگو قلعه کهنه ( محل فعلي خانه عطاءالله شاهسون ) بود.  مرد، زن، پسر و يا دختر خانه گاو و خر و گوساله خانه را به قلعه کهنه مي برد و تحويل گاوچران ( گليگوچي )  مي داد و گاوچران آنها را به صحرا براي چرا مي برد. بعد نوبت کرپه ها مي شد که اغلب پسران و زنان و دختران آنها را به محل کوچه کرپه مي بردند و تحويل چوپان که بدان کرپه چي مي گفتند مي دادند تا براي چرا به صحرا ببرد. در اين حين پسران و دختران جوان وظيفه اي ديگر هم داشتند اغلب آنها هريک سبدي بر مي داشت و دنبال گاوها و بعضا گوسفند ها راه مي افتادند و تاپه ها ( تاپله ) و گال ها ( گوسفندان هنگامي که علف تر مي خورند پشگل درشت و به هم چسبيده مي کنند که بدان گال مي گفتند )  را جمع مي نمودند و سبد خود را پر و آن را روي سرشان مي گذاشتند و به خانه مي آوردند و جلو آفتاب مي ريختند تا خشک شود و زمستان به عنوان هيزم بسوزانند. براي اينکه سبدشان از تاپه گاو و گال پر شود بعضا تا محل دءنگ و حتي نزديک سنگ آب هم دنبال گله گاو مي رفتند. در اين وقت ورزاها را شب هنگام به روستا نمي آوردند بلکه چوپان( ورزوچي )  آنها را شب ها در آغل بالاي يقوش جا مي داد و به خانه مي آمد. و هر روز يکي از صاحبان ورزا به نوبت صبح زود با خر و لوده به محل آغل مي رفت و تاپاله ها را جمع و با لوده به خانه مي آورد.

صبح زود از فضاي روستا بوي گوسفند به مشام مي رسيد صداي بع بع گوسفندان و ما ماي گاوان و عر عر خران در فضاي آرام روستا طنين انداز مي شد و روستا که تا لحظه قبل در سکوت مطلق به سر مي برد يکدفعه به جنب و جوش بر مي خاست. پسران و اغلب دختران سبد به دست با رقابت تمام چشمشان به مخرج گاوان و خران بود که تا شروع تاپاله نمايند خود را به دنبال آن برساند و هر دختر و پسري که بيشترين تاپاله را جمع کرده و به قول خودش سبدش را قل قله شنگ نموده زرنگ تر، کاري تر محسوب مي گرديد و اگر دختر بود به عنوان دختر زرنگ و کاري شناخته مي شد و زودتر خواستگار به سراغش مي رفت و اگر پسر بود زودتر پاسخ مثبت خانواده دختري را دريافت مي نمود. زندگي در عين اينکه توام با زحمت طاقت فرسا بود ذوق و شوق توام با سادگي و زيبايي خودش را هم  داشت مثلا گردن نوزادان گوسفند ،  بره و بزغاله ، تکه پاچه باريک اغلب با رنگ شاد مي بستند تا شناسايي بهتر صورت گيرد و هم زيبايي خاصي بدان ببخشد و اگر بخواهيم آن را به چيزي تشبيه کنيم همانند پسر بچه هاي کوچک که در جشن ها کروات و يا پاپيون مي زنند بودند و من اکنون هرگاه چشمم به چنين پسر بچه هايي مي افتد ناگاه شکل و قيافه زيبا و شيطنت آميز بزغاله هاي آن روز در ذهنم تداعي مي گردد.  و يا پيشاني بره ها را با حنا رنگ مي نمودند. جلوه و ظاهر چنين بره هايي همانند دختران نو جوان امروزي که چند تار موي خود را رنگ مي کنند و براي زيبايي و جلوه بيشتر بيرون مي گذارند مي نمود. و در پيشاني ماده گاوشان يک مثلثي پارچه دولايه آويزان مي نمودند که درون آن دعا و اسفند و نمک ترکي و کندر بود براي کوري چشم حسودان. گوسفندان را اغلب زنگوله به گردنشان مي بستند تا هنگام حرکت آهنگ و ترنم صدا طنين انداز گردد.   

هنگام عصر نخست گله ي کرپه مي آمد. و چوپان آنها را در محل کوچه کرپه نگه مي داشت و صاحبان مي آمدند و کرپه هاي خود را جدا مي نومدند و مي بردند. چون هنوز نوزادان ياد نگرفته بودند که هريک به خانه خود برود. به دنبال آن گليگو مي آمد محل رفت و آمد گليگو از همين خيابان اصلي بود. و هر يک از گاوان و خران از گله جدا مي شد و به خانه صاحبش مي رفت. سپس گله گوسفند مي امد و باز از سه نقطه جدا مي شدند و به درون روستا مي آمدند و هريک به خانه صاحبان خود مي رفتند. گاهي اتفاق مي افتاد که بره اي و بزغاله اي به خانه صاحبش نمي آمد آنگاه صاحب ، در خانه ي ديگران مي رفت و يا در کوچه و خيابان که به يکديگر مي رسيدند مي پرسيد بره، بز و يا ميش غريبه نداريد؟ بعد از غروب نوبت دوشيدن گاو و گوسفند بود که توسط خانم خانه انجام و شيرها به هندو برده مي شد.

خاطره اي دارم که بد نيست برايتان بازکو کنم. حدود 8 سالم بود ( احتمالا سال 1338-39) که روزي به پساي گله رفتم. چوپان آقاي عزيزالله عرب بود. ظهر در محل مزرعه بادام نيجه( ليجه ) پاييني آقاي عزيزالله شير دوشيد و کاچي پخت و باهم خورديم هنوز مزه آن کاچي در ذهنم مانده است آن روز در پوست خود نمي گنجيدم و احساس مي کردم ديگر بزرگ شده ام. آقاي عزيزالله عرب اکنون پير مردي است و دوران پيري خود را سپري مي کند جا دارد ما مردم مارکده به پاس زحماتي که در طول عمر خود با ارائه خدمات به پدران ما متحمل شده او را ملاقات نماييم و از او دلجويي کنيم.       محمدعلي شاهسون مارکده 21/10/86

با حافظ

باد مي زد شانه بر زلف سکوت / « خضر فرخ پي کجا، باد باران را – چه شد؟» / آفتاب آمد کنار در نشست و – گريه کرد / « مهرباني هاي ياران را – چه شد؟» / در شلال گيسوان يار – دل ها خفته اند / پس کجا رفتند / « آواز هزاران را چه شد؟ » / هر ستاره سوخت در اين آسمان / يادش بخير / در ميان کوچه ، خواندي / « ميگساران را چه شد؟ / چشم نرگس – در فراق چشم تو / در خاک خفت / خاک را، / آخر چه آمد / « روزگاران را چه شد؟» / در شب ما ، صبح هرگز بر نتابد – تابناک/ در کنار هر دريچه – « تک سواران را چه شد؟: / روزگاري جان مان – در آتش – عشقي / بسوخت! / من به خاکستر نشستم « هوشياران را چه شد؟» / آسمان آرزومندان چو رنگ شب گرفت چه شد؟ / بانگ تلخ گريه آمد، / « باد و باران را چه شد؟» / در جهان سرد غربت ، صد پر پروانه سوخت / پر شکسته ريختند – بر خاک / شمع خاموش شد، هان / « گلعذاران را چه شد؟» / موج موي سوگواران در ستيغ شانه خفت / لاله ها چون دل سيه ماندند …

              مهدي اخوان لنگرودي. نقل از هفته نامه شرق. جمعه 3 شهريور 85

دو آينه

من ، از تو با بهاران / من ، از تو با درختان / من ، از تو با نسيم سخن گفتم / من ، از تو دور بودم /  من ، بي تو کور بودم / من ، چون تو راز شيفتگي را / در تنگناي سينه نهفتم / رازي که خواندنش نتوانستي / رازي که گفتنش نتوانستم / وز بيم آنکه « در کف نا محرم افتد » / بس شب که تا سپيده نخفتم / امروز ، چون دو آينه روبروي هم / برق نگاه خود را در هم فکنده ايم / تا بوته گناه نرويد ز باغ دل / بنياد هر هوس را از سينه کنده ايم.          گزيده اشعار نادر نادر پور