قابل توجه مردم مارکده
طی روز های جمعه و شنبه مورخه 11و 12/5/87 عده ای از اهالی روستای مارکده اقدام به خط کشی با گچ و گذاردن نشان در زمین های قسمت شمالی روستا و خارج از خط محدوده طرح هادی روستای مارکده نموده اند که موجب تشویش اذهان عمومی و برهم زدن امنیت اجتماعی روستا شده اند.لازم به ذکراست که زمین های خارج از خط محدوده طرح هادی تماما متعلق به منابع ملی بوده و هیچکس حق تعرض و تصرف چنین زمین هایی را بدون مجوز قانونی ندارد و اگر هم روزی لازم باشد که زمین های مذکور مورد استفاده قرار گیرد حتما با مجوز قانونی و جهت استفاده عموم مردم خواهد بود. بدیهی است گذاردن نشانه به هر طریقی نشان دهنده احراز مالکیت نخواهد بود و افراد خاطی به خاطر تشویش اذهان عمومی تحت پیگرد قانونی قرار می گیرند. کریم شاهسون دهیار
تجمیع مدارس
جلسه ای در تاریخ 6/5/87 ساعت 21 به درخواست آقای کبیری رئیس اموزش و پرورش سامان، و با حضور آقای قربانی بخشدار، طاهری امام جمعه، عرب کارشناس آموزش و پرورش و با حضور عده ای از اولیا دانش اموزان مقطع راهنمایی و نیز اعضا شورای اسلامی و دهیار روستا در محل مسجد جامع مارکده تشکیل شد. هدف از این دعوت و نشست گفتگو و جلب توجه اولیا دانش آموزان به منظور تجمیع مدارس راهنمایی دخترانه و پسرانه 6 روستا بود. که خلاصه ای از گفتگوی انجام شده را با هم می خوانیم.
آقای کبیری با ارائه آمار و ارقام و نیز با اشاره به دستورالعمل ابلاغ شده وزارتی گفت: برابر دستور دستور العمل وزارت آموزش و پرورش، حد اقل تعداد دانش آموزان مدارس دخترانه باید 65 نفر و پسرانه 75 نفر باشد. حال چون روستاهای مارکده، گرمدره و یاسه چاه هیچ یک به تنهایی دارای این تعداد دانش اموز نیستند بنا بر این نمی توان مدارس راهنمایی را بدین شکل که تاکنون بوده تداوم داد و نا گزیر باید تجمیع گردد. هدف از تجمیع هم این است که بتوان از آموزگاران رسمی و متخصص رشته هر درس سود جست مدارس را از پراکندگی جمع کرد تا بتوان سرویس دهی بهتر نمود و نیز صرفه جویی هم در هزینه های جاری صورت گیرد. بدین منظور یک ماه قبل با دعوت از اعضا شورا و دهیاران 6 روستا جلسه ای در محل اداره اموزش و پرورش تشکیل دادیم و مفاد دستورالعمل را توضیح دادیم و از اعضا شوراها خواستیم که به توافق برسند. لذا گفتند در یک جلسه جداگانه مذاکره و توافق خواهند نمود که باز هم نتوانستند به توافق برسند. در این حین شوراهای روستاهای گرمدره و یاسه چاه توافق نامه ای امضا نموده اند که دختران گرمدره به یاسه چاه بروند و پسران یاسه چاه به گرمدره بروند. از نظر ما این توافق هم نمی تواند معقول باشد و ما پیشنهاد دیگری داریم و آن این است که مدرسه راهنمایی دخترانه 6 روستا در مارکده تشکیل گردد و مدرسه راهنمایی پسرانه در روستای گرمدره.
پیشنهاد آقای کبیری مورد اعتراض جمعیت حاضر در جلسه قرار گرفت و آقایان؛ ابوالفضل عرب، خلیل شاهسون، محمد عرب، مسعود شاهسون و محمدعلی شاهسون و … هر یک نظرات و پیشنهادات و اعتراضات خود را بیان نمودند که خلاصه آن این بود که مارکده و قوچان دارای جمعیت دانش آموزی بالاتری هستند به علاوه مرکز این 6 روستا اند لذا عقل و خرد حکم می کند مدارس راهنمایی پسرانه و دخترانه در مارکده باشد تا باجابجایی تعداد کمتر دانش آموز هم هزینه های رفت آمد کمتر خواهد بود و هم در صد خطرات احتمالی را کم کرده ایم. آقای طاهری امام جمعه موضوع رعایت انصاف را مطرح نمود و از جمعیت خواست که در داوری و اظهار نظر انصاف را رعایت کنند حال که 5 روستای دیگر دختران دانش آموز خود را به مارکده می فرستند مارکده هم پسران دانش آموز خود را به گرمدره بفرستد و این نظر عادلانه است. تز انصاف آقای طاهری هم مورد اعتراض و انتقاد قرار گرفت و گفتند با توجه به رعایت انصافی که خودتان می گویید چون جمعیت دانش اموزی مارکده و قوچان از آن روستاها بیشتر است پس انصاف حکم می کند که هر دو مدرسه در مارکده باشد. مسعود شاهسون موضوع مصلحت را بیان کرد و گفت هرکجا که مصلحت است بروند. آقای طاهری پرسید چه کسی مصلحت را تشخیص دهد؟ که پاسخی داده نشد. آقای قربانی بخشدار هم گفت: هدف از تجمیع مدارس صرفه جویی در هزینه های جاری دولت و بکار گیری مبالغ صرفه جویی در عمران کشور است. سرانجام جلسه بدون نتیجه ملموس پایان پذیرفت. گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده 7/5/87
سمپاشی اماکن دامی
بخشداری سامان طی نامه شماره 1067 – 2/5/87 اطلاعیه شماره 3638 – 28/4/87
دامپزشکی شهرستان شهرکرد را به این شورا ارسال نموده که با هم می خوانیم. « … بنا به اهمیت پیشگیری و کنترل بیماری مشترک تب همورازیک کریمه – کنگو و مبارزه با انگل های خارجی دام دو اکیپ سمپاش با امکانات کامل از تاریخ 16/4/87 شروع به سمپاشی اماکن دامی نموده اند …»
اموال خود را بیمه کنید، ستاد حوادث خسارت نمی دهد
بخشداری سامان طی نامه شماره 1109 – 2/5/87 نامه شماره 31/6539 – 26/1/87 ستاد حوادث و سوانح غیر مترقبه کشور را به این شورا ارسال و در خواست شده به اطلاع مردم برسد که با هم می خوانیم.« … صاحبان اماکن مسکونی، تجاری، خدماتی، صنعتی و … بایستی اموال منقول و غیر منقول خود را ازطریق بیمه های اختیاری یا اجباری بیمه نمایند تا در حوادث غیر مترقبه نظیر آتش سوزی ها و سایر حوادث از طریق سازمان های بیمه گر جبران خسارت گردد. ضمنا درشرح وظیفه و اختیارات ستاد حوادث غیر مترقبه کشور جبران خسارت آتش سوزی و سایر حوادث انسان ساخت پیش بینی نشده است.
حسین باقری، مدیر کل ستاد حوادث و سوانح غیر مترقبه کشور».
معرفی جوانان موفق
بخشداری سامان طی نامه شماره 1089 – 1/5/87 در خواست نموده نام جوانان موفق و برتر روستا را طی فرم ارسالی معرفی نماییم. لذا از همشهریان تقاضا می شود در جهت معرفی جوانان نمونه، موفق و برتر روستا شورا را یاری نمایند.
شعبه کانون فرهنگی و اجتماعی بانوان
بخشداری سامان طی نامه شماره 1232 – 12/5/87 در خواست نموده در اسرع وقت یک نفر خواهر به منظور، تشکیل شعبات کانون فرهنگی و اجتماعی بانوان شهرستان، معرفی گردد. بدین وسیله از بانوان فرهیخته روستا دعوت می گردد کسانی که علاقه مند به کارهای فرهنگی اجتماعی هستند به شورای اسلامی اطلاع دهند تا نسبت به معرفی ان ها اقدام گردد.
جلسه هیات مدیره نگین
در تاریخ13/5/87 ساعت 21 جلسه هیات مدیره نگین با حضور آقایان محمود عرب، جهانگیر شاهسون، مصطفی عرب، محمد عرب، حمید شاهسون، قربانعلی عرب و محمدعلی شاهسون و دونفر بازرس شرکت و یک نفرعضوعلی البدل در محل دفتر
این شرکت تشکیل شد. نخست مدیر عامل گزارش داد که نقشه های سه قطعه زمین تدوین شده و با گفتگویی که با اداره میراث فرهنگی داشتم مقرر شد؛ درخواستی مبتنی بر واگذاری زمین و مشخص نمودن چگونگی بهره برداری و تاکید بر عمومی بودن طرح تدوین همراه نقشه ترسیمی توسط تعاونی نگین به این اداره تحویل گردد. که مقرر شد نامه را محمدعلی شاهسون تدوین و تحویل محمود عرب نماید.
محمدعلی شاهسون اعتراض بخشدار سامان را نسبت به خرید و فروش سهام نگین بدین شرح به اطلاع هیات مدیره رساند. « خبرهای زیادی می رسد مبنی بر این که سهام شرکت تعاونی نگین با قیمت های کلان بین مردم خرید و فروش می شود از آنجایی که تاکنون زمینی به این تعاونی واگذار نگردیده و با توجه به این که مسئولان استان و شهرستان نسبت به به باز شدن پای مردمان استان اصفهان به منطقه چندان توافقی ندارند لذا ممکن است از واگذاری زمین، تسهیلات و دیگر امکانات خود داری نمایند و یا موانع دیگری بر سر راه پیشرفت این تعاونی بوجود بیاید. لذا شورای اسلامی در این امر مداخله نماید و خرید و فروش را متوقف کند».
سپس محمود عرب مدیر عامل در تایید سخنان بخشدار گفت یک چنین نگرانی هم دراداره میراث فرهنگی هم زمزمه می شد که قرار بود اداره میراث فرهنگی تدبیری مبنی بر جلوگیری از فروش بکار گیرد.
پس از استماع این دو گزارش هیات مدیره یک بار دیگر مصوب نمود هیچ گونه مسئولیتی در برابر خریداران سهام نگین ندارد و مقرر شد یکبار دیگر این پیام از طریق نشریه محلی روستا – آوا – به اطلاع مردم برسد.
محمدعلی شاهسون لیست تایپ شده سهام داران شرکت را به هیات مدیره ارائه داد که پس از بررسی مقرر گردید محمدعلی شاهسون با تماس با افراد ناشناس سهامدار بویژه خانم ها، آنها را شناسایی سپس در جلسه بعدی نسبت به حذف افراد فاقد واجد شرایط اقدام و لیست سهامداران واقعی تنظیم شده بر حسب حروف الفبا جهت اطلاع عموم به شیشه دفتر نصب گردد.
در این وقت توسط اعضا هیات مدیره نسبت به چند موضوع به مدیرعامل اعتراض و انتقاد نمودند و سپس پیشنهاد شد که بخاطر صرفه جویی، بعضی از هزینه ها ، سمت مدیر عامل حذف و یک یا دو نفر از اعضا هیات مدیره کارهای اداری را پیگیری نمایند تا ناگزیر نباشیم به پیچ و تاب بیمه، مالیات، و قانون اداره کار بیفتیم و هزینه اضافی بپردازیم که با مخالفت شدید مدیر عامل رو برو شد و تصویب نگردید.
لیست روزهای کاری که آقای مدیر عامل در جلسه قبل جهت بررسی به هیات مدیره تحویل داده بود روی آن کار نشده بود لذا از محمدعلی شاهسون خواسته شد که این لیست را بررسی و نظر نهایی را جهت تصمیم گیری اعلام نماید.
در پایان جلسه آقای جهانگیر شاهسون رئیس هیات مدیره نسبت به شیوه اداره شدن تعاونی اعتراض نمود و گفت هیچ چیزی را امضا نخواهد کرد و اصلا رئیس هیات مدیره را هم نمی پذیرد که مقرر گردید در جلسه آینده در باره این اعتراض مذاکره گردد. گزارش از: محمدعلی شاهسون مارکده 14/5/87
اطلاعیه هیات مدیره فردوس
1- به اطلاع کلیه سهامداران شرکت فردوس می رساند؛ به علت رهاشدن کارهای اداری شرکت در سال های گذشته و تمدید نشدن پروانه بهره برداری آب شرکت، تعرفه برق مصرفی این شرکت از کشاورزی حذف و با قیمت و تعرفه تجاری محاسبه شده است به همین دلیل مبلغ بدهی برق شرکت فردوس در دوره اخیر مبلغ 5560000 تومان صادرشده است و چنانچه شرکت نسبت به تایید پروانه آب اقدام ننماید دوره بعد نیز با همین تعرفه صورت حساب برق محاسبه و صادر خواهد شد. به منظور تمدید پروانه بهره برداری آب، پرونده پیگیری شد، مشخص گردید بدهی سال های قبل این شرکت به اداره آب پرداخت نشده است ، لذا مبلغ بدهی به اداره آب 5500000 تومان محاسبه و به هیات مدیره ابلاغ شده است. که توسط هیات مدیره چکی به سر رسید 30/7/87 تحویل اداره آب استان گردید. بنابر این بدهی های پیش بینی نشده شرکت درسال جاری مبلغ 11000000 تومان می گردد.
2- حراست بانک کشاورزی استان در مورخه 5/5/87 با تماس تلفنی با مدیر عامل و رئیس هیات مدیره شرکت از فرستادن پرونده بدهکاران شرکت به قوه قضائیه خبر داد و گفت: اگر بدهی شرکت که مبلغ آن حدود 550000000 تومان می باشد پرداخت ننمایند مسئولان شرکت و کسانی که تعهدات بانکی را امضا نموده اند تحت پیگرد قانونی قرار خواهند گرفت. آنگاه مسئولان شرکت ناگزیر خواهند شد که به علت عدم پرداخت بدهی سهامداران علیه تک تک آنها به محاکم قضایی شکایت کنند. به همین دلیل مسئولان شرکت تعاونی با مذاکراتی که با آقای حاتمی مدیر عامل بانک استان انجام دادند آقای حاتمی پذیرفت در صورتی که 40 درصد از بدهی شرکت تا پایان آبان ماه پرداخت گردد مابقی بدهی قسط بندی گردد.
3- به علت مفقود شدن پروانه بهره برداری آب شرکت تعاونی در هیات مدیره دوره های قبل درخواستی مبنی بر صدور پروانه المثنی تنظیم و همراه مدارک لازم به اداره آب استان تحویل گردید و قول داده شده که پس از پرداخت هزینه های لازم المثنی صادر گردد.
4- لوله های باقی مانده از اجرای طرح که در منزل ابراهیم شاهسون نگهداری می شد و در دوره قبل به آقای عباس شاهسون قرض داده شده بود عوض آن به مقدار 345 متر لوله 90 تحویل هیات مدیره دوره دوم و سپس تحویل این هیات مدیره شده است.
5- به علت نداشتن انبار و انباردار ثابت شرکت را به این فکر وا داشت که جهت جلوگیری از هرگونه مشکل خاصی اموال باقی مانده از اجرای طرح را که داخل موتورخانه موجود بود و مورد نیاز شرکت هم نبود با قیمت کارشناسی به فروش برساند و در آمد آن را جهت خرید پمپ رزرو پست پایین هزینه نماید.
6- به علت وجود نواقص ثبتی در سیستم حسابداری شرکت در دوره اول هیات مدیره، کار رسیدگی به حساب مسئولان دوره دوم را با مشکل مواجهه نمود که پس از پیگیری مقرر گردید جهت اصلاح سیستم حسابداری شرکت از روز تاسیس تا اوایل سال جاری توسط حسابدار خبره رسیدگی شود. لذا مسئولان شرکت برابر قرارداد با حسابدار در حال بررسی می باشند و هیچ کاسه ای زیر نیم کاسه نیست نکته ای باید بدان توجه نمود اصلاح کار 10 سال در عرض 6 ماه کار آسانی نیست.
7- هیات مدیره دوره قبل با زحمات شبانه روزی خود و پول های مردم آب طرح فردوس را سه برابر کرد که جای تشکر دارد و آب اضافی و سر ریز استخر میانی طرح شاهد ماجراست. ولی شرکت برای هیچ کدام از اعضا پول و لوله هزینه نکرده است. آقای رمضانعلی شاهسون مثل این که فراموش کرده در آوای شماره 76 مورخه 8/5/85 با عنوان « بیایید انچه که هستیم جلوه نمایینم» هیات مدیره دوره قبل را لگدمال می کند ولی الآن که هیچ مسئولیتی ندارند از آنها حمایت و بر سر آنها گل می ریزد. چه خوب بود آقای رمضانعلی شاهسون قبل از این که مقاله حنای زیادی یا آب زیادی را می نوشت یک سری به بایگانی نشریه آوا می زد تا عنوان مقاله سال85 گریبانگیر خودش نشود.
رئیس هیات مدیره علیرضاعرب مدیر عامل محمود عرب
اخطار به متصرفان زمین
روز 13/5/87 ساعت 18 آقای اسدی مامور حفاظت اداره منابع طبیعی شهرستان شهرکرد به مارکده آمد و از محل های خط کشیده و گچ ریزی شده زمین های شمالی روستا بازدید و اخطار هایی مبنی بر مراجعه به اداره منابع طبیعی به آقایان:حسین عرب فرزند بهرام، یدالله عرب فرزند فضل الله، اکبر عرب فرزند احمد، حسین ( اسماعیل ) عرب فرزند یدالله، علی اصغر عرب فرزند رجبعلی، حامد عرب فرزند رمضانعلی، حسن عرب فرزند جانعلی تحویل و موضوع صورت جلسه گردید.
جلسه بانوان
جلسه ی گفتگوی بانوان جوان روستا برابر برنامه، روز 10/5/87 ساعت30/10 با حضور تعداد 10 نفر از بانوان جوان در محل دفتر دهیاری تشکیل شد. موضوع،گفتگو پیرامون جهیزیه نوعروسان بود. خلاصه ای از سخنان این جلسه را باهم می خوانیم. جهیزیه از نظر لغوی یعنی؛ ساز و برگ، و اسباب و لوازم. و آن وسایل زندگی کردن است که برابر عرف جامعه هنگام ازدواج و عروسی، همراه نوعروس به خانه جدید می فرستند. تا اینجا عیبی و اشکالی ندارد، تا حدودی عقلانی هم هست. خوب پسر و دختری زندگی مشترک خود را آغاز می نمایند برای زندگی، هم ساز و برگ لازم است و خانواده دختر هم این ساز و برگ را فراهم می آورد. ولی میدانیم و می بینیم به این سادگی هم که بیان شد نیست و در یک میدان چشم و هم چشمی و رقابت افتاده است. این است که
امروز خانواده دختر نمی نگرد که دخترش چه نیاز هایی ضروری دارد و آنها را تامین کند بلکه می کوشد هرچه بیشتر لوازم زندگی و بعضا نه چندان ضروری را فراهم نماید و همراه دختر خود کند تا دیگران نگویند دست کسر روی دخترش گذاشته و آبروی خانواده حفظ گردد و دخترشان سرفراز شود. این عمل در بسیاری از خانواده ها که تهی دست هستند، باعث ویرانی خانه و کاشانه پدر دختر می گردد. چون ناگزیر است وامی بگیرد و یا اموالی بفروشد. تازه هیچ امنیت خاطر هم نداردکه ایرادی گرفته نشود، که فلان قطعه اصلی نیست، بهمان قطعه کوچک یا تعدادش کم است فلان چیز را ندارد و … به عنوان مثال در یک عروسی وقتی داماد می بیند عروس جهیزیه کلان همراه خود آورده مشکوک می گردد و خطاب به نوعروس می گوید؛ این که خانواده ات جهیزیه کلان داده اند حتما یک مشکلی داری؟ اشکال دیگری که کار رقابتی و چشم و هم چشمی بوجود آورده این است که اغلب پسران، دختر را به عنوان یک کالا و یا این که می تواند کالای بسیار همراه خود بیاورد می نگرند. بنابر این به خواستگاری دختری می روند که جهیزیه بیشتری با خود همراه بیاورد. با توجه به این دید و بینش بوجود آمده دخترانی که خانواده ناداری دارند از شانس داشتن خواستگاران زیاد و در نتیجه انتخاب دلخواه محروم می شوند. و این دور از شان انسانی است. پیشنهاد ما به عنوان تعدادی از دختران روستا این ست که پدران و مادران وسایلی را فراهم نمایند که در آغاز زندگی دخترشان ضرورت دارد و خودشان را به خاطر حفظ آبرو وحرف های مردم به زحمت نیندازند. اگر در آینده مشاهده نمودند دخترشان نیاز به وسیله ای دارد و نمی تواند آن را فراهم نماید می توان آن وسیله را خرید و هدیه نمود. بنابر این نیازی نیست که هنگام عروسی مقداری کالای تجملاتی همراه دختر نمایند که ممکن است سال ها و یا هیچ وقت نیاز به آن ها نباشد. یکی از اشکالات ما مردم طبقه پایین اجتماع این هست که زندگی مان را بر اساس حرف های مردم بنا می گذاریم نه خواست و نیاز خودمان. حرف های مردم هم نه تمام شدنی است، نه سر و ته دارد، نه از یک استدلال و منطق عقلانیت پیروی می کند. بنا بر این اگر خانواده ای جهیزیه زیاد بدهد بگونه ای پشت سرش حرف زده می شود و اگر خانواده ای هم جهیزیه کم بدهد به گونه ای دیگر. موضوع مهم این هست که ما بیندیشیم خودمان چه چیز را خوب می دانیم، چه چیز لازم و ضرورت دارد آن را عمل کنیم. می رسیم به این پرسش که اساسا چرا یک پدر و مادرحاضر می شوند خودشان را به زحمت بیندازند تا جهیزیه کلان به دخترشان بدهند؟ هر پدر و مادری دوست دارند فرزندان شان رشد کنند و به کمال برسند. راه این هست که دختران از طریق تحصیل علم، دانش و کسب مهارت به کمالات خود برسند. ولی چون این راه برای ما مردم مارکده تجربه نشده و آن را نیازموده ایم و به مزیت آن واقف نیستیم بنابر این دختران خود را تشویق و ترغیب به تحصیل در سطوح عالیه نمی کنیم. آنگاه در هنگام ازدواج مشاهده می کنیم دخترمان کمالات لازمه را ندارد. لذا برای بزرگ نشان دادن آن، ناگزیریم مقداری کالا همراه او بفرستیم تا آن احساس کمال نا یافتگی و نداشتن مهارت را جبران نماییم. حال اگر دختری بتواند از نظر رشد شخصیت اجتماعی و نیز فردی به کمال خودش برسد و به استقلال اقتصادی دست یابد هیچ نیازی به جهیزیه کلان در خود احساس نخواهد کرد. به همین جهت اگر بخواهیم در زمینه تعدیل جهیزیه موفق شویم باید در نگاه مان به دختر تغییر ایجاد کنیم. دختر و زن را برابر با مرد بدانیم، آنگاه خود به خود موضوع جهیزیه کمرنگ می شود. یک نظرهست که جهیزیه به اندازه نیاز داده شود. خوب می پرسیم حد و حدود نیاز ها کجا است؟ با دست می توان لباس شست و با ماشین هم می توان، روی زمین می توان خفت، روی تخت ساخت مبلیران هم می توان. یک نظر هم این هست که پدر و مادر مقدار اعتبار خرید را در اختیار زن و شوهر جوان قرار دهند تا خودشان با گذشت زمان بر حسب نیازهای زندگی شان لوازم خریداری کنند. نظر دیگر این هست که خود دختر خانم ها در رقابتی شدن جهیزیه مقصرند. هر دختری می تواند به پدر و مادر بگوید؛ برای من جهیزیه در حد نیاز و ضرورت های زندگی فراهم کن من تجملات نمی خواهم. ولی میدانیم هیچ دختری چنین نمی گوید آنگاه پدر و مادر فکر می کنند که دخترشان موافق است و می خواهد که جهیزیه کلان داشته باشد.
جلسه بانوان در ساعت 30/12 پایان یافت و توافق شد جلسه بعدی در تاریخ 10/6/87 ساعت 10 در محل دهیاری باشد. موضوع جلسه؛ چگونگی و موضوع های گفتگوی یک دختر و یک پسر برای برنامه های زندگی مشترک آینده.
مارکده، روستایی متمدن
حوادث روز های 2،3،4 مرداد ماه87 را در مارکده نمی توان بررسی نکرد. نباید بی تفاوت از کنارش گذشت. اگر نیک بنگریم همزمانی حوادث پیش آمده و تحمل یک دیگر، نمایان گر درجه بالای مدارای مردم روستا است. نشان دهنده زندگی مسالمت آمیز و همزیستی متمدنانه مردم روستای مارکده است.
قصه چیست؟ از گذشته ها در همه ی روستاها رسم بر این بوده که اگر فردی، عزیزی از مردم روستا فوت می نمود به احترام فرد فوت شده بعضا تا یک سال و یا حد اقل تا 40 روز مراسم عروسی و شادی در روستا بر گزار نمی شد. و اگر قراری گذاشته شده بود، و جشن عروسی یی برنامه ریزی شده بود و فوت عزیزی اتفاق می افتاد جشن حد اقل تا 40 روز به تاخیر انداخته می شد این عمل را حرمت به فرد فوت شده و احترام به بازماندگان می شمردند. پس از 40 روز جمعی از بزرگان، ریش سفیدان، و بستگان صاحب جشن عروسی به خانه بازماندگان فرد فوت شده می رفتند و با مقدمه چینی که: بله عزیز فوت شده شما بسیار والا بود انسان خوبی بود، نور به قبرش ببارد، خدا بیامرزدش، جایش در بهشت باشد و … سر انجام هدف خود را از آمدن بیان می کردند که: بله آقای فلانی تدارک دیده و برنامه ریزی نموده که پسرش را عروسی کند که این اتفاق افتاد و فلانی به رحمت ایزدی پیوست حال ما خدمت شما رسیدیم که از حضورتان اجازه بگیریم… خانواده فرد فوت شده هم از نخست می دانست که این افراد برای چه آمده اند و در پاسخ دعای میهمانان مرتب می گوید: خداوند پدر و مادر و رفتگان شماها را هم بیامرزد و … فلانی برای ما بسیار عزیز بود مرد یا زن نازنینی بود نبودش بسیار سنگین است غیر قابل تحمل است و … شما صاحب اجازه هستید شما هم که عروسی نکنید آن که بر نخواهد گشت پس شما عروسی تان را بکنید انشاء الله ما هم شرکت می کنیم خداوند هم انشاء الله مبارک کند و…
اگر به جمله های فوق نیک بنگریم، خواهیم دید، یک مشت حرف های بی پایه و مایه ای بیش نیستند، یعنی هر دو طرف، با علم به این که تعارف می کنند، بی جهت سر هم منت می گذارند، و بر بسیاری از کلمات گفته شده هم باورمند نیستند، و صرفا، ظاهر سازی و ریا کاری است، از دید خودشان به خانواده فرد فوت شده احترام گذاشته اند، و خانواده فرد فوت شده هم که می داند آمدن این افراد، و حرف های گفته شده، صرفا، تعارفی توخالی بیش نبوده اند، بر خود می بالد که، به او احترام گذاشته شده است.
ولی حوادث روز های یاد شده، نشان داد که، مردم روستای مارکده قدم در راه زندگی متمددانه گذاشته اند، و قدری از دیگر هم قطاران در روستاهای دیگر جلو ترند، چون هرکه زندگی خوب خود را می کند، و کاری به کار دیگری ندارد، بدون این که آسیبی و یا بی احترامی هم به دیگری کرده باشند، فقط قدری تعارف ها، ظاهرسازی ها و ریاکاری ها را کنار گذاشته اند، که جای بسی خوشبختی است.
این حوادث چی ها بودند؟ دو هفته قبل عزیزی در روستا فوت می کند، و این روزها دومین هفته در گذشت او بود. در همین روزها جشن عروسی دو تا از جوانان روستای مان بوده، در حین برگزاری جشن عروسی، عزیزی دیگر از مردمان روستا هم به رحمت ایزدی می پیوندد. و من شاهد بودم هر خانواده و فامیل، کار خوب خود را می کرد. خانواده هایی که دو هفته قبل عزیز خود را از دست داده بودند، مشغول برگزاری مراسم قرآن خوانی بودند. دو خانواده وابسته به عروس خانم و آقا داماد هم، کار خوب برگزاری جشن را می کردند، و خانواده فرد تازه فوت شده هم مشغول کار خوب خود، یعنی کفن و دفن و برگزاری مراسم سوگواری بودند. زیبایی اش در این نکته نهفته بود که، خانواده هایی که مشغول برگزاری جشن عروسی بودند سرگرم پذیرائی از میهمانان بودند، خانواده های عزیز از دست داده هم مشغول کفن و دفن و برگزاری مراسم سوگواری. یعنی هر یک کار خوب خود را می کردند، و کاری به دیگری هم نداشتند، انتظار و توقعی بیجا هم از هم نداشتند.
وقتی این رویداد ها را دیدم، شنیدم و آنها را در کنار یکدیگر قرار دادم، بر خود بالیدم که، مردمان روستای مان در مقایسه باروستاهای همسایه، و نیز در منطقه، دارای فرهنگ زیست مسالمت آمیز تری اند، بدون این که در کار و زندگی یکدیگر دخالت های بی مورد بکنند، و بدون این که انتظارات بیجا و بی مورد از یکدیگر داشته باشند، در کنار یکدیگر زندگی متمدنانه دارند. خوشحالم و بر مردم خوب روستایم از زبان استاد شهریار می گویم: سلام اولسون شوکتیزه، ائلیزه.
در همین راستا، در روز 4/4/87 در دو مراسم قرآن خوانی و در دو خانواده جشن عروسی دعوت بودم، از طرف خانواده داماد، خانواده عروس، خانواده فرد قبلا فوت شده و خانواده عزیز تازه فوت شده. نا گزیر در مراسم قران خوانی شرکت کردم و بعد، به جشن عروسی رفتم. صدای دلنشین ساز و ناقاره از دور گوش ها را نوازش می داد که، خود را در میان جمعی از جوانان حلقه زده در دایره ای یافتم که دو جوان در وسط دایره مشغول رقص چوب بازی بودند. نوازنده کرنا و دهل دو نفر جوان بودند، به نظرم آمد که، تاکنون آنها را ندیده بودم. نوازنده کرنا بنظر عاشق می آمد، چون همزمان با نواختن ساز، بدن خود را با ریتم دهل هم تکان می داد.
در این جا هم نشانه های تمدن را می شد دید. تقریبا به تعداد جوانان شرکت کننده در عروسی موتور سیکلت در کنار خیابان پارک شده بود. اغلب جوانان موبایل به کمر داشتند، لباس اغلب اتو کرده و نو بود، صورت ها اصلاح شده و شاداب بود، بیشتر تبسم بر لب داشتند، از چهره ها و حرکات جوانان می شد فهمید که، لحظه های لذتبخشی دارند. چیزی که چهره ی این همه شکوه و زیبایی را نا خوشایند می نمود برخورد نابخردانه دو نفر چوب باز، هنگام بازی بود که با چوب های کلفت، و با شدت، بر پای طرف مقابل زده می شد، و این عمل خارج از قاعده بازی است، خارج از خرد انسانی است. گویا این جوانان بازی کننده، فراموش کرده بودند که، دارند بازی می کنند، و قاعده بازی با جنگ متفاوت است. البته این خود معلول فرهنگ استبدادی و نبود و نداشتن تجربه ی فرصت و میدان بازی رقابتی فراوان در جامعه است.
وقتی در میان جمع قرار گرفتم، من هم به شعف آمدم، احساس جوانی و شادابی کردم، خیلی دلم می خواست به این شادابی، شادمانی، و شادی جوانان و بویژه آقا داماد سلام و درود بگویم. مثلا دلم می خواست دو ثانیه فقط دو ثانیه صدا توقف می شد و می توانستم با صدای بلند از زبان شهریار بگویم: سلام اولسون شوکتیزه ائلیزه.
ولی چون امکان قطع صدا نبود و حیف هم بود که لحظه ای از لذت جوانان هم متوقف شود ناگزیر پیام، درود و سلام خود را در این نوشته می نویسم و می گویم: جوانان شادزی، شادی خواه و شاداب روستا، بر جمع تان، بر شکوه و شوکت تان، بر چهره های شاداب تان بر نیرو و جذابیت تان؛ سلام اولسون، درود اولسون، ساق اولون، یاشاسین سیز. محمدعلی شاهسون مارکده 5/4/87
نکته جالب
سرگذشت موسیقی در مارکده را در نشریه آوا می خواندم، به جمله ای برخوردم که برایم بسیار جالب بود. این جمله چه بود؟ در گفتگوی عمو نورالله با علوی روحانی رضوان شهری در باره ساز زدن عمو مهدی، عمو نورالله می گوید؛ مهدی نماز می خواند که روحانی علوی با تعجب می پرسد مهدی نماز هم می خواند!؟ دقیقا این چنین حالتی هم برای من اتفاق افتاده است که بد نیست برایتان شرح دهم.
پاییز یکی ازسال های 69-70 بود که توسط یکی از دوستان دوران خدمت مقدس سربازی به جشن عروسی دعوت شدم. دوستم با این که بچه ی یکی از همین روستاهای پیرامون است در شهر یزدان شهر نجف آباد ساکن بود و عروسی هم در همان شهر برگزار می گردید. نوازنده ساز و ناقاره هم آورده بودند و اتفاقا نوازندگان هم از همین روستاهای اطراف بودند. وقتی به خانه دوستم رسیدم نوازندگان ساز و ناقاره می نواختند و من چون هیچ آشنایی به جز همان دوستم در آن جمع نداشتم در کناری، پای دیواری ایستادم و مشغول تماشا شدم. از همان نخست با دقت در کار ناقاره چی، فهمیدم که مهارت چندانی در کار خود ندارد. با این وصف عده ای پای ساز و ناقاره جمع شده و چند جوان هم مشغول چوب بازی بودند. ساعتی نگذشته بود که یک نفر آمد و چیزی در گوش ناقاره چی گفت. ناقاره چی نواختن را رها کرد و رفت. موسیقی قطع شد نوازنده ساز گفت : یک مشکلی برای همکارم پیش آمده که نمی تواند ناقاره بزند و باید می رفت. هم همه بین افراد و صاحبان عروسی افتاد و داماد از این واقعه خیلی نگران شد. دوستم از من خواست که ناقاره بزنم و داو را گرم کنم. نخست نپذیرفتم. دوستم نزد نوازنده ساز رفت و مرا معرفی نمود و گفت: می تواند ناقاره بزند. نوازنده ساز بسیار خوشحال شد و به من گفت: حالا بیا یک ساعت بزن بعد ما یک نفر را از همین یزدان شهر خواهیم آورد. و من ناچار قبول کردم و عروسی را از سوت و کوری بیرون آوردم . راستش را بخواهید از همان اول خیلی دلم می خواست که ناقاره بنوازم ولی می ترسیدم یک نفر مارکده ای آنجا پیدا شود و مرا ببیند که ناقاره می زنم آنگاه توی مارکده پخش کند که فلانی ناقاره می زد. همان دقایق اولیه ناقاره چی شدنم، نوازنده ساز پی برد که درکارم مهارت دارم و هر از چند گاهی با سر از من تقدیر و تشکر می نمود. و گاهی هم ساز زدن را قطع می کرد و می گفت: ماشاءالله بزن بیاد. خلاصه مردم بیشتری جمع شدند، چوب بازی رونق بیشتری گرفت. از همان لحظه ورودم به جشن عروسی، دیدم یک نفر که ریش پر پشتی هم داشت در بین جمعیت زیاد رفت و شد می نمود و به رتف وفتق کارها می پرداخت بعدا فهمیدم برادر داماد است. یکی از برادر های دیگر آقا داماد هم شهید شده بود. نواختن موسیقی و جشن عروسی تا نزدیک نیمه شب ادامه داشت. شب من و نوازنده ساز در خانه برادر داماد یعنی همان که ریش پرپشت داشت خوابیدیم. صبح زود من بیدار شدم و نمازم را خواندم و دو باره در رختخواب خود خوابیدم ولی خوابم نبرد. بعد دیدم برادر داماد بیدار شد در اتاق دیگر نمازش را خواند و با صدای بلند مشغول خواندن قران شد. دقت کردم متوجه شدم سوره انعام را می خواند. حدس زدم دلیل بلند بلند قرآن خواندن این هست که ما را بیدار کند تا نمازمان را بخوانیم گویا متوجه نشده بود که من نمازم را خوانده ام. ساعتی بعد همه از رختخواب بیرون آمدیم و صبحانه آوردند در حین خوردن صبحانه، به برادر داماد گفتم: بعد از نماز سوره انعام را می خواندی؟ که با تعجب – از حالت نگاه و چشمانش به خوبی می شد دید و فهمید – گفت از کجا فهمیدی؟ گفتم: بعد از خواندن نماز در رختخوابم دراز کشیدم ولی بیدار بودم. گفت: مگر تو نماز می خوانی؟! مگر قرآن می خوانی؟! اسم سوره های قرآن را بلدی؟ گفتم: می خواهی از بر برایت سوره انعام را بخوانم؟ گفت: بخوان. چند آیه ای که در ذهنم بود خواندم، برایش بسیار جالب بود. و گفت: من فکر نمی کردم کسی که ساز و ناقاره بزند نماز و قرآن بخواند و از قرآن چیزی بلد باشد. بعد از این گفتگو رفتار برادر داماد با من به کلی دگرگون شد مرا تکریم می کرد احترام می نمود.
همان روز ساعت 10 صبح به خانه پدر داماد که دیوار به دیوار پسرش بود رفتیم دیدم اتاق پر از زن و مرد بود ما هم در گوشه ای نشستیم. برادر داماد مرا با تعریف و تمجید به جمعیت معرفی نمود. چند تا پیر مرد هم آنجا بودند که در جواب تعریف و تمجید های برادر داماد گفتند: مردمان مارکده بسیار خوب، مومن و خدا ترس اند خدا خوش بخواهد برایشان. بعد فهمیدم جمعیت حاضر در خانه همه از نزدیکان داماد هستند. بعد متوجه شدم برادر داماد شیخ و با سواد و دانای خانواده خود است از رفتار و گفتارش متوجه شدم بسیار انقلابی و مومن هم هست. در جمع نشستگان از هر دری سخن می رفت که برادر داماد مجلس را زیر چتر سخن خود گرفت و دقایقی صحبت کرد. یکی از گفته های او این بود که حضرت عیسی پیامبری بود که وقتی عصای خود را روی زمین می انداخت اژدهای بزرگی می شد و با همین عصا رود نیل را شکافت.
من زبان درازی کردم و گفتم: پیامبری که می گویی حضرت عیسی نبود بلکه حضرت موسی بوده. که گفت: نه. جر و بحث بین من و او بالا گرفت. او نمی خواست بپذیرد که اشتباه کرده است چون عمری نزد نزدیکان خود امر و نهی می نموده حالا برایش بد می شد. خلاصه با اصرار من و دلایلی که اوردم ناگزیر پذیرفت که اشتباه کرده است.
غرض از نقل این سرگذشت این بود که بگویم متاسفانه این دید منفی و سطحی نگری هنوز هم در بین مردمان متعصب مذهبی ما هست. و به نوازندگان موسیقی با یک چشم دیگه نگاه می کنند و آنها را انسان هایی خطا کار و بی دین به حساب می آورند. و من هم از ترس همین نگاه و داوری غیر منصفانه همشهریانم نا گزیر شدم نامم را زیر این نوشته ننویسم.
این در حالی است که همین آدم ها، با این دید و نگاه، هرگاه تلویزیون یک فیلم و یا برنامه روستایی که در ان جشن عروسی باشد نشان بدهد با اینکه تظاهر می کنند از موسیقی خصوصا ساز و ناقاره بدشان می آید می نشینند و تا آخر فیلم هم نگاه می کنند و بعد هم میگویند؛ رسمشون مثل رسم مایه!
در جشن عروسی های روستا، میان سال ها، کمتر شرکت می کنند و بر این باورند که ایستادن پای صدای ساز و ناقاره زشت است ولی در مراسم ترحیم با اشتیاق شرکت می کنند و نان و غذای افراد تازه گذشته را که به گفته علما، خوردن آن تا سه روز مکروه است، را با اشتهای کامل می خورند. یک مارکده ای
فارسي را پاس بداريم
روز 27/4/87 از ساعت 4 بعد از ظهر در مسجد جامع روستاي مارکده در مراسم سوگواری يکي از همشهريان نشسته بودم. مداح هم با صداي نکره اش، و بعضی حرف های غیر عقلانی اش مغز هاي ظريف مردم را مي آزرد. تا اينجا حرفي نيست، مثل اين که اين شکل برگزاری نشست های سوگواری نزد مردمان امروز جامعه ي ما پذيرفته شده است. چون مي بينم در چنين نشست ها و مجلس ها سوت وکور مي نشينيم و صداي نا هنجار بلند گوهاي نصب شده که؛ گوش هر آدمي را مي آزارد، و حرف هاي تکراري مداح را مي شنويم و جيک مان هم در نمياد. چقدر زیبا و سود مند می بود در چنین نشست ها، از این فرصت استفاده می شد و از افراد کارشناس اجتماعی و روانی دعوت می نمودند تا درس هنر خوب زیستن را برای حاظران بیان می نمود تا از این وقت استفاده مثبت می شد. بی گمان هرکه در این جهان خوب زندگی کرد، مرگ خوبی هم خواهد داشت و در جهانی دیگر هم سرفراز خواهد بود. آنگاه دیگر لازم نیست مداح، برای تظاهر و از روی ریاکاری و چاپلوسی عزیز تازه در گذشته را به عرش ببرد و …
در حين اجراي مراسم پيام تسليتي به مداح داده شد تا بخواند. مداح گفت: « شما نوشته ايد؛ مرحومِ مغفور. و اين اشتباه است، درست اين است که براي زن بنويسيم؛ مرحومه ي مغفوره. و براي مرد بنويسيم؛ مرحومِ مغفور. اين را براي اين تذکر دادم که، يک وقت نگوييد مداح متوجه نشد!!؟ من متوجه ام!! من مي دانم!!؟» و سپس بر خلاف نوشته، خواند؛ مرحومه ي مغفوره…
جناب مداح اين بيانات را با حالتي فاضلانه و فخر و اين که نشان از دانایی و هوشمندي او دارد اظهار نمود. از اين که مچ گرفته است و از اين اتفاق مي خواست هرچه بيشتر فضلش را به رخ بکشد. تصميم گرفتم با صداي بلند فرياد بزنم؛ آقاي بي سواد، نادرست مي گويي و نويسنده پيام، درست نوشته است. ولي محافظه کاري نمودم و با خود گفتم؛ گيرم که تو به اين يک مداح بگويي که سواد نداري، در حوزه خودت حرف بزن، پايت را از گليمت بيشتر دراز نکن و کاري به دستور زبان فاسي نداشته باش. هزاران آدم که اين سال ها کار و شغل خود را رها کرده اند و به حرفه مداحي – این کار بی زحمت، بی مسئولیت و پر درآمد – روي آورده و با استفاده از ابزار توليدي اديسون، مرگ انديشي، بزرگ داشت مرگ، ارج نهادن به مرگ، ارزشمند دانستن مرگ، تظاهر و ريا را با استفاده نادرست از باورها و نام، ياد و خاطره مقدسين باز توليد مي نمايند و بسياري از مردم هم با بی تفاوتی به سخنان تکراري و بعضا بي منطق و نا معقول و غير علمي آن ها گوش مي دهند، چه کار مي تواني بکني؟
جلسه تمام شد با يکي از آموزگاران حاضر در جلسه رو برو شدم که گفت: ها؟ مثل اين که پکري؟ گفتم آري. که علت را پرسيد؛ گفتم از دست اين مداح بي سواد و نا بخرد. هر سخن بي منطق و نا معقولي که مي خواهد مي گويد و امروز هم در باره دستور زبان فارسي اظهار فضل نموده و گفته … آموزگار همشهري گفت: آخي اين بنده خدا راننده لودر اداره راه است حال به اين کار روي آورده، از مردم بن هست در بيرون از بن گرد خاک مي کند ولي در بن به او چندان بها نمي دهند من سابقه او را از آموزگاران همکار بني ام جويا شده ام…
وقتي نام شهر بن را شنيدم ناخود آگاه ياد و خاطره شادروان ميرزا حبيب اصفهاني مشهور به دستان در ذهنم مجسم شد. و با خود گفتم صد و چند سال قبل يکي از مردم فرهيخته، آزاديخواه و دانشمند بن براي اولين بار براي زبان فارسي دستور زبان نوشت، وکلمه دستور زبان – بجای صرف و نحو عربی – در زبان فارسی یادگار اوست و امروز بعد از اين همه پيشرفت، وجود کتاب، اطلاعات و وسايل ارتباط جمعي، يک بني بي سواد و غير مسئول آمده و بي شرمانه همان دستور زبان را لجن مال مي کند. به هر صورت تصميم گرفتم خطا و اشتباه اين آقا را نوشته و حد اقل به اطلاع همشهريانم برسانم و اين نوشته بدين منظور تدوين شده است.
زبان فارسي، که آنرا دَري و فارسي دري نيز مي نامند زبان مشترک مردمان سرزمين ايران، افغانستان و تاجيکستان است وروزگاري زبان رسمي و درباري بعضي از کشورهاي ديگري هم بوده است. و هزاران شاعر، دانشمند، نويسنده با اين زبان سخن گفته اند، شعر سروده اند، ودانسته هاي خود را در قالب کتاب مطرح نموده اند. زبان فارسی لغت قومی است که از لحاظ فرهنگ و تمدن سابقه تاریخی بس دراز و درخشان دارد، در این تاریخ دراز و درخشان بزرگانی آمده اند و سخن گفته اند و رفته اند و بعضی از بزرگان هم از سخن کاخ بلندی ساخته اند که هرگز از باد و باران گزند نبیند.
در تعريف انسان گفته اند؛ حيواني است انديشمند. و اگر نيک بنگريم انسان جز فکر و انديشه اش نمي تواند باشد. آنچه که بيشتر از فکر و انديشه دارد چيز هايي است که حيوانات ديگر هم دارند و با هم مشترکند. يعني آفريدگار جهان، تنها به انسان فضيلت سخن گويي داده است. و همين فضيلت، برتري انسان را بر ساير موجودات موجب شده است.
و اماسخن چيست؟ سخن نماينده تفکر است، انعکاس دهنده انديشه آدمي است. بنابر اين اگر بگوييم انسان مساوي با سخن است، سخني به گزاف نگفته ايم. چون مي توان ديد همه ي توليدات انسان با گذشت زمان از ميان مي رود ولي سخن آدمي هزاران سال مانده و ماندگار خواهد بود. حال شکل و چگونگي سخن گويي مجموعه اي از آدميان را زبان مي گوييم. در طول تاريخ انسان هاي فرهيخته هر قوم و گروهي، براي گويش و بيان هر زباني، قانوني وضع نموده اند، تا همه بتوانند با پيروي از آن قوانين، به گونه اي سخن بگويند تا شنونده آسان تر، سريع تر، بتواند بفهمد و درک کند. پس هر زباني از جمله زبان فارسي از قانون و قاعده و نظامي مخصوص پيروي مي کند. اين قاعده و قانون زبان را در کشور هاي انگليسي زبان گرامر، در زبان عربي صرف و نحو و در زبان فارسي دستور زبان مي گويند.
براي سخن گفتن به هر زباني لازم نيست و ضرورت ندارد حتما از قاعده و قانون سخن سرايي آن زبان آگاه باشيم تا اجازه داشته باشيم سخن بگوييم بلکه ميليون ها آدم روي کره زمين روزانه با يکديگر سخن مي گويند بدون اين که از نظام قانوني سخن گفتن آن زبان بهره اي داشته باشند و مي بينيم به آساني خواسته هاي خود را بيان هم مي نمايند و زندگي شان هم مي گذرد.
ولي وقتي خواسته باشيم به عنوان سخن ران و سخنگو، براي ديگران سخن بگوييم و يا بخواهيم مطلبي را بنويسيم تا ديگران بخوانند، ناچار بايد با قاعده و قانون زباني که سخن مي گوييم آشنا باشيم. درست از همين جهت است که به مداح انتقاد وارد است. يعني اين آقاي شهروند بن که به عنوان مداح آمده در مسجد مارکده براي عده اي سخن مي گويد، اگر در بيابان هاي بن، در شهر بن با همسايه خود براي رتق و فتق کارهاي روزانه اش سخن مي گفت و کلمه ي مرحوم را مرحومه مي گفت، کسي با اوکاري نداشت ولي وقتي در جمعي براي عده اي زياد، سخن مي گويد و از روي نا آگاهي به خطا و اشتباه، اظهار فضل هم مي کند خود به خود به منِ روستا زاده اين اجازه داده مي شودکه نقدش کنم.
کلمه مرحوم و مغفور از زبان تازیان به زبان فارسي راه يافته اند مفهوم مرحوم و مغفور مي شود، آن که گناهش بخشوده شده، آن که آمرزيده شده است، يعني شادروان. در زبان عرب کلمه ها براي يک زن به شکلي، براي دو زن که به آن تثنيه مي گويند به شکلي، و براي چند زن هم به گونه اي ديگر ادا مي گردند. همچنين براي يک مرد يک تلفظ هست، براي دو مرد هم به گونه اي و براي جمع مردان هم به گونه اي ديگر واژه بکار می برند. يعني وقتي مي خواهند بگويند يک مرد به رحمت ايزدي پيوسته مي گويند مرحوم. و وقتي مي خواهند بگويند يک زن جهان را بدرود گفته است مي گويند مرحومه. ولي در زبان فارسي اين چنين نيست.
برابر دستور زبان فارسي نويسان – که اولين نفر آن که نوشته هايش دردست هست از قضا ازهمين مردم بن چهارمحال بوده و مشهور به ميرزاحبيب اصفهاني است – واژه هايي که از زبان هاي بيگانه به زبان فارسي راه مي يابند بايد مطابق دستور زبان فارسي به کار برد. برابر دستور زبان فارسي مرحوم براي مرد و زن يکسان به کار برده مي شود. چون در « زبان فارسي مذکر و مؤنث و خنثي نداريم، تثنيه نداريم، حرف تعريف نداريم، جمع هاي گوناگون نداريم »( نقل از فرهنگ دهخدا ، چاپ دانشگاه تهران 1373 ص 301) بنابر اين نويسنده پيام تسليت که نوشته : مرحوم و مغفور، درست نوشته بوده و اظهارنظر و خواندن مرحومه و مغفوره آقاي مداح بني که با حالت فخر و فاضلانه هم بيان شد اشتباه، خطا و نا آگاهانه و نا بخردانه بوده است.
پس از شنيدن اظهارات نادرست مداح بني، یاد ضرب المثل اختصاصی روستای مارکده افتادم. حدود80-90 سال قبل مردي بيوه از مردان ثروتمند مارکده با زني بسيار فقير از زنان بيوه مارکده ازدواج مي کند. زن که به خانه پر از مواد خوراکي مي آيد خوشحال مي شود و رخت و لباسي نو مي کند و از نظر جسمي هم به رنگ رو مي آيد. تا اين جا هيچ اشکالي نداشته است ولي زن تازه شوهر کرده غذايش را مي خورده لباس نو اش را مي پوشيده و همه روزه مي رفته سر قبر شوهر قبلي اش مي نشسته و يک شکم گريه مي کرده است. اين عمل زن مورد اعتراض شوهر قرار مي گيرد که؛ تو غذا و رختي که من فراهم کرده ام مي خوري و مي پوشي آنگاه بجاي زندگي با من در قبرستان براي شوهر قبلي ات گريه سر مي دهي؟! بعد عمل این خانم ضرب المثل محلی شد که؛ مانند فلان زن« نان فلان را می خوری و برای دیگری گریه می کنی؟! » حال اين آقاي مداح بني نان ما مردم فارسي زبان را مي خورد در جامعه ما فارسي زبانان مي زيد و از امکانات فارسي زبانان سود مي برد ولي گريه هايش را براي زبان تازیان مي کند. و اين دور از انصاف، مردانگي و مروت است، دور از شرف انساني است. اين عمل و حرکت مداح بني نشان داد که آدمي است عرب زده، بيگانه پرست، هيچ اصالتي و ارزشي براي خود، فرهنگ و زبان خود، نیاکان خود، ميهن خود قائل نيست، حتا همان همشهري خود ميرزا حبيب را که، اخيرا مجسمه اش را در ميدان و رودي بن نصب کرده اند و افتخاري است براي منطقه و بويژه شهر بن هم نمي شناسد و ارزشی برایش قائل نیست.
بايد دانست کلمه و واژه هاي بيگانه همانند افراد مهاجر در کشوري، در کاربرد زبان بيگانه اند آمده اند و محلي از سرزميني را اشغال کرده، خودسر در انجا زندگاني مي کنند اگر اين کلمه ها با واژه هاي نژاده فارسي همآهنگي داشت يا در بيان وگفتمان روزانه مردم با زبان مردم سازگاري پيدا کرد و با ضوابط، اصول و مقررات زبان ميزبان را رعايت نمود و داخل زبان شد، عينا مثل اين است که اجازه نامه تابعيت گرفته و قانون، آداب رسوم آن کشور را پذيرفته و درحکم افراد اصيل آن مملکت شده باشند. بدين دليل در وضع قواعد براي املاي فارسي گفته مي شود چند اصل را بايد رعايت کرد از جمله: « … لغاتي که از زبان هاي ديگر داخل فارسي شده است مطابق قواعد املاي فارسي نوشته شود» (نقل از لغت نامه دهخدا چاپ دانشگاه تهران 1373 صفحه118 مقدمه)
دراین جا شایسته است اشاره کوتاهی به سرگذشت میرزا حبیب بنی مشهور به میرزا حبیب اصفهانی بکنیم.
میرزا حبیب از مردم روستای ( شهر ) بنِ چهارمحال بوده، در اصفهان، بغداد و تهران تحصیل نموده است. در تهران نخست وزیر وقت را هجو نمود به همین جهت قصد اذیت و آزار او را کردند و برابر معمول جامعه ی ما، افراد قشری و سنتی و متعصب، دهری اش خواندند. میرزا حبیب ناگزیر به استانبول گریخت و در آنجا به تدریس زبان عربی و فارسی پرداخت و به عضویت انجمن معارف عثمانی در امد. میرزا حبیب با دیگر روشنفکران آن روز ایرانی که بر اثر فشار استبداد ناصرالدین شاهی به استانبول پناه برده بودند و در تبعید به سر می بردند معاشرت داشت، گاهگاهی شعر هم می سروده و دستان تخلص می نموده. و سر انجام زود تر از 60 سالگی در شهر بروسه در گذشت و در گورستان چگرگه به خاک سپرده شد. میرزا حبیب مردی ادیب به تمام معنا بوده عربی را نیک می دانست ترکی استانبولی را در عثمانی فرا گرفت زبان فرانسه را نیز در همان جا آموخته بود وی با استناد از این سه زبان در تدوین دستور زبان فارسی استفاده کرد و نخستین کسی است که کلمه دستور را برای قواعد زبان فارسی به جای صرف و نحو به کار برد که می توان گفت اولین دستور زبان نویس فارسی بوده که نویسندگان بعدی دستور زبان نویس از نظریات او استفاده نموده اند. میرزا حبیب در مجموع 14 جلد کتاب نوشته و یا ترجمه کرده است از جمله دستور سخن که اولین کتاب دستور زبان فارسی است و نیز ترجمه خوب و شیوای کتاب مشهور حاجی بابای اصفهانی نوشته جیمز موریه انگلیسی است. میرزا حبیب در دیباچه کتاب دستور سخن خود علت تدوین کتاب دستور را چنین بیان کرده است.
« در اوقاتی که به اقتضای گردش آسمانی من بنده مستمند « حبیب » اصفهانی از جا و مقام خویش دور افتادم و رخت اقامت به آستانه علیه استانبول نهادم، چندی به معلمی زبان فارسی و عربی مشغول بودم، در اثنای تعلیم و تدریس دیدم که زبان فارسی را از عرفا و ادبای آن دیار طالب و راغب بسیار است، اما قواعد و دستوری درست در آموختن آن در کار نیست، برای آن که پارسی دانان به ملاحظه زبان مادر زادی خود بودن به ترتیب اصولش نپرداخته اند و فارسی آموزان نیز آن چه در باب اصول ، و قواعد آن گفته، ندانسته و نشناخته اند. دریغ آمدم که زبانی به این قدیمی و شیرینی، چنان که می بینی، بی ترتیب و تهذیب ماند و از ان روکسی به رغبت و میل نوشتن و خواندن نداند. پس کتابچه ای ترتیب دادم که نه تنها دارای قواعد فارسی بلکه مشتمل باشد بر اصول اصلی فارسی و طریق استعمال کلمات عربیه که از زبان عرب در آن ماخوذ و مستعار است، اکثر شواهدان را از اشعار مشهوره آوردم که هریک به مثابه ضرب المثل است و در محاورات و مخابرات به مناسبت مقام آنها را توان گفت و نوشت …» ( نقل از تاریخ ادبیات، تالیف دکتر سبحانی، دانشگاه پیام نور)
همچنین در جلد مقدمه لغت نامه مشهور دهخدا در باره میرزا حبیب می خوانیم: « در اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هجری نابغه ذوق و فضل و ادب مرحوم میرزا حبیب اصفهانی ظهور کرد و به تصنیف دستور فارسی برای فارسی دست یازید و الحق گوی فضیلت از همه کس ربود اگر درست دقت کنیم و انصاف بدهیم سنگ بنای طرز قواعد و دستور زبان فارسی به دست مرحوم میرزا حبیب گذارده شده و از هر جهت شایسته و دربایست است که او را یکی از نوابغ و بزرگان فضل و ادب و از خدمت گذاران حقیقی فضل و ادب بشماریم. بسی جای افسوس است که هنوز بیشتر اشخاص این مرد بزرگ را نمی شناسند و اصلا اسم او را نشنیده و از خدمات برجسته او آگاهی ندارند آنان هم که او را می شناسند تا کنون در حق شناسی و تعظیم و تجلیل او کوتاهی ورزیده اند. بر ذمه ماست که از این مرد بزرگ که، خداوندِ ذوق و ابتکار بوده و عمر خود را در خدمت به زبان و ترویج ادبیات فارسی صرف کرده و تا آنجا که ما اطلاع داریم پیوسته در زیر شکنجه و دانشمند آزاری روزگارسفله نواز بسر برده است در این محضر شریف و این انجمن بزرگ که از حامیان علم و ادب تشکیل یافته است قدردانی و سپاسگزاری کنیم. روان این گونه راد مردان شاد وتربتشان به رحمت الهی سیراب باد. منابع: 1 – لغت نامه دهخدا انتشارات دانشگاه تهران. 2 – تاریخ ادبیات، دکتر سبحانی، انتشارات دانشگاه پیام نور.
محمدعلی شاهسون مارکده 5/4/87
بازتاب اعمال انسان
همه درودها و سلام ها وقتی صمیمی و از عمق وجود باشن یه زیبایی خاصی دارند بخصوص وقتی که این سلام ها به مردم عزیز نگین حاشیه زاینده رود دیار ساحلی مارکده باشه. آفرین بر همه اونایی که اهل محبت و آشتی و مهربونی اند و برای دور و بریا تجربه هایی خوب و خوشی رو رقم می زنن. دوستان عزیز، این که هر عمل خوب و بد در این دنیا انجام بدیم تا حدوددی بازتابش به خودمون بر می گرده و نتیجه اش رو در این دنیا می بینی. اما راجع به این موضوع تابه حال چقدر فکر کردین؟ و چرا بعضی از مردم فقط خودشون رو می خوان؟ فقط مسیر خودشون رو گرفتن و به دیگران اصلا توجهی نمی کنن؟ اصلا دیگران رو به حساب نمی یارن؟ دوستان عزیز هر چیزی پاک و حلالش خوبه و به دل آد می نشینه ما که هر کدوم روزیه معین خودمون رو داریم پس چرا با اقدامات نسنجیده این حلال رو به حرام تبدیل می کنیم؟ خیلی هاسعی می کنن یه میلیون شون رو هم چند میلیون کنند خب این خوبه چون بسط و گسترش رفاه برای زندگی و خانواده و فرزند ثواب داره. اما نه به هر قیمتی چون برکت عمر و مال و زندگی در روزی پاک و حلالِ و روزی که حق دیگری در اون نباشه. دو رو برما هستند کسانی که زندگی ساده و آرام و بی تلاشی دارن اما چون حلال خدا رو رعایت کردن خوشی و آرامش ویژه ای هم بر زندگی شون حاکم. در بین افراد پول دار و ثروتمند و متوسط جامعه هم هستند کسانی که رعایت حرام و حلال خدا رو بکنند پس برای رسیدن به آرامش حلالِ خدا را حلال و حرام خدا رو حرام بدونیم و به اون عمل کنیم.
دوستان عزیز نهایت عشق و معرفت و محبت یک انسان اینه که هر چیزی روکه برای خودش می خواد برای دیگران هم بپسنده و بخواد. و از هر چیزی بدش میاد برای دیگران هم نخواد مطمئنا رسول خدا و خدا هم از چنین فردی راضیه. اما یکی از بدترین کارهایی که انسان ممکن انجام بده اینه که در جواب خوبی دیگران بدی کردن و خیانت کردن و نامردی کردنِ. مثال بنده خدایی می خواد وام بگیره دیگری ضامن او میشه آنگاه اقشاط وامش رو نمی پردازه و ضامن گرفتار میشه آیا این اوج نامردی نیست؟
اما دوستان یه حقیقت رو همیشه در نظر داشته باشین و اون اینه که دیگران هم مثل ما حق حیات دارن چطور شما خونه خوب می خوای کار خوب می خوای مسافرت عالی می خوای در آمد زیاد می خوای اما دیگران چنین حقی نباید داشته باشن مگه راست راستی تافته جدا بافته ای؟! آیا شما دوست عزیز یا فرق نمی کنه من نگارنده تا به حال چقدر این مطلب رو در زندگی خودمون پیاده کردیم؟ بعضی ها هستندکه متاسفانه فقط دنبال منافع خودشون هستن و به اون فکر می کنن مطمئنا این جور اشخاص توی زندگی شخصی شون روی خوش نخواهند دید چرا که همیشه گفتن از هر دستی بدی از همون دست پس خواهی گرفت این جاست که هر چیزی رو برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند مصداق پیدا می کنه در این خصوص حضرت محمد مصطفی( ص) می فرماید: در هر چیزی باید نیت نیکی داشته باشید حتی در خور و خواب. پس بیایید اهل نیکی و محبت در حق همنوعانمون هم باشیم. رجبعلی عرب مرداد ماه1387
سرگذشت موسیقی در مارکده ( قسمت هفتم )
در اين آهنگ بيشتر مردان جوان مي رقصيدند كه حين رقص نوازنده لحظه اي موسيقي را قطع مي كرد و رقصنده بايد در هر حالتي كه هست بايستد تا مجدداً آهنگ شروع گردد. براي جوانان تماشاي اين رقص خنده دار بود چون معلوم نبود درچه حالتي صداي ساز قطع گردد که ممکن بود حالت و شکل خنده دار بوده باشد وقتي رقصنده همانند مجسمه بدون حرکت ايستاده بايد در مقابل جواناني که با اشاره و اداي کلماتي سعي در خنداندن او دارند مقاومت کند و نخندد که اغلب مقاومت شکسته مي شد.
ممكن است دوستان و يا آشنايان و يا همشهريان گرامي بر من ايراد بگيرند كه چرا واژه رقص آنهم دختران و زنان را عنوان كرده اي؟ بايد به عرض اين دوستان و يا همشهريان برسانم ، اينكه آن روزها دختران و زنان مي رقصيدند چيزي است كه بوده و ما قدرتي كه بتوانيم گذشته را دگرگونه كنيم نداريم، مگر اينكه بخواهيم آن را تحريف كنيم! و آيا با تحريف كردن ، آن عمل ها دگرگونه مي گردند ؟ و اگر ما تحريف كرديم و عده اي از راه تحقيق به نتيجه عكس رسيدند به ريش ما نخواهند خنديد ؟ در اين حالت آيا حرف هاي ديگر ما را خواهند پذيرفت ؟ و اصولاً ما اين حق را داريم كه عمل دختران و زناني را كه برابر عرف آن روز در عروسي پسر ، برادر و يا اقوام نزديك خود مي رقصيدند را زشت بدانيم ؟ منصفانه نيست که ما زن را فقط جنس ببينيم. زن همانند مرد يک انسان است با تمام ويژگي هاي انساني. لطفاً خاطره زير را بخوانيد :
حدود سالهاي1360 من چند جلد كتاب درباره خانواده نهرو، سرگذشت مهاتما گاندي و خانم اينديرا گاندي خوانده و نسبت به خانواده و از جمله شهامت و شجاعت هاي اينديرا علاقمند شده بودم. روزي خبر ترور خانم اينديرا گاندي نخست وزير هند را از راديو شنيدم ، سخت متأثر شدم به طوري كه بدون اراده اشك در چشمانم حلقه زد. در اين حالت يكي از بستگانم كه خود زن بود ديد و پرسيد براي خانم گاندي گريه مي كني ؟ مگر عاشقش بودي ؟ گفتم عاشق به معناي ذهن تو نه ؛ بلكه به او و خانواده اش به عنوان انسان هاي شرافتمند علاقه مند بودم. آن خانم گفت : علاقمند بودم يعني چه ؟ بگو عاشقش بودم. سكوت كردم ، آيا راهي ديگر داشتم ؟ چگونه مي توانستم به آن خانم بقبولانم كه زن فقط جنس نيست ؟ بلكه عشق و علاقه به انسان هاي بزرگ و انسان دوستي بالاتر از اين هاست.
بدون شك روان اينگونه انسان ها نا سالم است ، در طول زندگي شان هيچگاه نوع دوستي و عشق به انسانيت را تجربه نكرده و براي شان مفهومي نداشته است. هر چيز را از بعد منفي و صورت زشت آن مي بينند و همه را به كيش خود مي پندارند. و اين ديد و بينش اختصاص به خانم ها ندارد بلکه به صورت يک فرهنگ در آمده و کم و بيش همه مان مبتلا به اين کج فهمي و کج انديشي در باره زن هستيم. آقاي نورالله عرب هنگام بيان داستان زندگي نوازندگي دايي مهدي برايم تعريف نمود که : يک روز از تلويزيون ديدم که آقاي رفسنجاني که رئيس جمهور ما است با زني نشسته اند و گفتگو مي کنند که آن زن حجاب خوبي نداشت من مو بر بدنم راست شد چون گوشواره هاي زن پيدا بود، موهايش پيدا بود و آرايش هم کرده بود. ( از نشاني ها حدس زدم خانم بي نظير بوتو بوده باشد )
ببينيد اکنون در همين مارکده خودمان اگر مردي نا گزير گردد که با زني صحبت نمايند بايد متوسل به کلمات باجيم و خواهرم گردد و زن هم با گفتن کاکا و برادرم به يکديگر وا نمود کنند که ديد جنسي نسبت به يکديگر ندارند. مي پرسم اگر ريگي به کفش نداريم چه نياز به اين تظاهر؟! در حين گفتگو هم به صورت ها نبايد نگريست و بهتر است به زمين نگاه کرد. مي پرسم اصلا تداعي و ياد آوري اين موضوع که بايد برادر و يا خواهر بگويم و به صورت ننگرم تا طرف مقابل فکر نکند من ديد جنسي دارم انسان را تحريک نمي کند که زير چشمي بنگرد؟ و مي پرسم آيا نمي شود به طرف مقابل گفت: خانم و آقا و همانند دو انسان با هم گفتگوکنيم بدون اين که موضوع جنسي به ذهن مان خطور کند؟ من بر اين باورم که مي شود و اگر هريک از ما چنين نيستيم بايد در سلامت رواني مان شک کنيم و در پي معالجه روان مان بر آييم.
نوازنده هاي ماركده : بدون شك ترك زبانان روستاي مارکده هيچگاه در ميان خود نوازنده نداشته و تا مدتي بعد از آمدن فارس زبانان در ماركده ساز زن نبوده و در هنگام جشن هاي عروسي از جاهاي ديگر دعوت مي گرديدند.
اولين فردي كه در ماركده اقدام به ساز زدن كرده ، و سزاوار است که اولين هنرمند در اين زمينه ناميدش رجبعلي فرزند غلامرضا، برادر مهدي بوده كه تعجب همگان را بر انگيخته، چرا ؟ چون غلامرضا پدر رجبعلي فرزند آخوند بوده است. گفتيم كه آن روزها آخوندها سخت با موسيقي مخالف بودند و آن را صداي شيطاني مي ناميدند. حال خداوند در ذهن نوه آخوند استعداد و ذوق و علاقه به موسيقي نهاده است كه مردم آن روز براي خود تعبير و تفسيرهايي مي كرده اند. يكي مي گفته از لقمه است، ديگري مي گفته از وقت و ساعت است و … چرا ؟
چون انتظار مي رفته كه فرزند آخوند همانند پدر گردد.
پسر کو ز راه پدر بگذرد ستم کاره خوانيمش و بي خرد
پسر کو ندارد نشان از پدر تو بيگانه اش خوان و مخوانش پسر
مي گويند رجبعلي كه به رجب غلامرضا مشهور بوده از نوجواني به ساز زدن علاقمند بوده ابتدا با ساقه گياهان تمرين مي كرده و سازش هم از چوب گل آفتاب ويا ني بوده است، گويا چند روزي هم نزد حيدر ليطّي زانياني رفته و سرانجام از او يك ساز هم خريده بود ولي متاسفانه زود هنگام فوت مي كند. رجب دو نفر شاگرد داشته است، يكي برادر خود مهدي و ديگري احمد عرب فرزند نصرالله.
احمد نيز ابتدا كار خود را با ساقه گياهان شروع كرد و به استادي رسيد. در اين وقت دو نفر نوازنده در روستا بود ، احمد نيز پس از اينكه مهارت خوبي كسب كرد متأسفانه در جواني فوت كرد. شاگرد احمد برادرش« قلي» كار او را دنبال كرد. قلي فرد تنومندي بود و به زودي در كار خود استاد گرديد وبه استاد قلي مشهور گرديد و مدتي در اين منطقه ساز مي زد بسياري بر اين باور بودندکه مهارت نوازندگي استاد قلي عرب بهتر از دايي مهدي است به همين جهت آن هايي که مي خواستند جشن باشکوه تري داشته باشند از استاد قلي عرب دعوت به نوازندگي مي نمودند متأسفانه استاد قلي هم زود هنگام فوت نمود برادر ديگر استاد قلي بنام صفر هم هنر نوازندگي را نزد دو برادرش آموخت با اين که در قيدحيات است ولي از هنر خود استفاده ننمود و نوازندگي زيادي نکرد و اکنون در روستاي آپونه ساکن است.
مهدي شاگرد و برادر رجب كه بعدها به دايي مهدي مشهور گرديد كا ر خود را در كنار برادر شروع كرد و بعد از فوت برادرش با جدّيت بيشتر كارش را ادامه داد و پيشرفت كرد. ادامه دارد محمدعلی شاهسون مارکده