بی گمان نوشته ی زیر را نمی توان دقیق سرگذشت نامید، با اطمینان هم می گویم قصه هم نیست. اگر بگویم گزارشی ناقص و نارسا از گوشه های زندگی بانویی از بانوان روستا است که زمانی در این دیار چشم بر جهان گشوده، زیسته و به تاریخ پیوسته است شاید به حقیقت نزدیکتر باشد. ممکن است کسی بپرسد چه نیاز به این گزارش نویسی؟ می گویم: من اساسا به روستای مارکده و مردمانش که همشهریانم هستند عشق می-ورزم، دوست دارم نام و یاد آن ها فراموش نگردد. این است که می کوشم با یادی از آن ها در نوشته هایم حد اقل درمحیط روستا در خاطره ها بمانند.
زنان روستای ما علارغم اینکه پا به پای مردان در زمین های کشاورزی کار می کردند کارهای طاقت فرسای خانه هم تماما به عهده آنان بود. کار دو برابر و رنج دو برابر. یک رنج شان مشترک با مردان بود و آن رنج جامعه ی طبقاتی ارباب و رعیتی که نتیجه ی آن کار طاقت فرسا بود و فقر و ناداری و اگر بخواهم دقیق تر بگویم گرسنگی. رنج دیگر که خاص زنان بود رنجِ دید و نگرشِ تبعیض آمیز و ستمگرانه مردسالارانه ی فرهنگی و سنتی به زن بود که ناقص العقل شان می خواندند. این است که شایسته ی این هستند که ازشان نام برده شود.
اصولا من دید مثبت به زن دارم و بر این باورم که اگر مدیریت جامعه را به زنان واگذار نمایند جامعه ای بهتر خواهیم داشت چون بیماری خودشیفتگی که در مردان جامعه هست در زنان نیست. علت دید مثبت من به زن هم این است که در روستا بزرگ شده ام و زن را در عرصه کار و تولید مشاهده و تجربه کرده ام زنانی که من دیده ام همپای مردان توی زمین های کشاورزی گندم، جو، چلتوک، شبدر و یونجه درو می کردند. خرمن می کوبیدند. توی باغ میوه می چیدند. گاو و گوسفند پرورش می-دادند. و درخانه هم تمام کارهای پختن نان، دوشیدن شیر، بافتن پارچه، آوردن آب، شست وشو، پخت وپز، دوخت ودوز، ریشتن وبافتن، پوست گیری شلتوک، گندم، جو و هزارها کار دیگر به عهده ی زنان بود. یعنی زن عملا بیشتر از مرد خانواده درگیر زندگی و تولید بود مانند امروز توی پارچه سیاه پیچیده نشده و به کنج آشپزخانه فرستاده نشده و عمر خود را به بیکاری و بیهودگی سپری نمی کرد. می دانیم کار به انسان معنی و سرزندگی می-دهد ارزش می بخشد و کار چاره همه ی دردهاست بدین جهت برای زن حرمت و احترام مساوی با مردان قائلم شایسته است سرگذشت تک تک زنان روستا جمع آوری و ثبت گردد ولی بضاعت اندک من این اجازه را نمی دهد این است که از بعضی از آنها یادی می کنم.
یکی از شیر زنان روستا شادروان«ربابه شاهسون» دختر کدخدا علی بود. کدخدا علی بزرگ مرد روستا و فامیل بود سالیان متمادی کدخدا بود در منطقه مشهور به علی کدخدا و یا کدخدا علی بود. پدرِ علی، کریم و پدرِ کریم، محمدقلی نیز ضمن بزرگ ایل بودن همین مسئولیت را در روستا داشته اند. ربابه در خانواده ای بزرگ منش و نامی متولد و بزرگ می شود. هنگامی که دختری در خانه پدر بوده می توانسته سوار اسب پدر گردد و به باغ و مزرعه برود گفته می شود دختری چابک سوار هم بوده است تقریبا هیچ دختر روستا این موقعیت را نداشته است. بزرگ شدن در چنین خانواده ای موجب شد تا از یک شجاعتی خاص و از اعتماد به نفسی مثبت و متکی به خود و غرورِ روی پای خود ایستادن برخوردار باشد و ضعف-های زنانه رایج جامعه در او کمرنگ گردد. بچه ی کوچک خانواده بوده یک خواهر و دو برادر داشته آنگونه که گفته اند همیشه دو سه نفر بچه ی یتیم از اقوام و بستگان در خانه علی کدخدا بوده که همراه فرزندان از آنها مراقبت می نموده است گفته می شود کریم پدرِ علی و نیز محمدقلی هم همین ویژگی یتیم نوازی را داشته اند و بچه های یتیم اقوام و بستگان را بزرگ می نموده اند.
و اما چرا او را شیر زن شاهسون نامیده ام؟ شاهسونان عشایر بوده اند که به این محل آمده اند. لباس زنان عشایر هم زیبایی خاص خود را دارد از جمله دامن بسیار چین دارشان. زنان عشایر همپای مردان در پرورش دام نقش داشته اند و کار فرآورده های دامی تماما به عهده ی زنان بوده است و ربابه علاوه بر کار کشاورزی، هم در لباس پوشیدن و هم در فعالیت پرورش دام و فرآورده های تولیدی دام، دارای روح و روان کامل یک زن عشایر شاهسون را داشت و باید ایشان را آخرین زن و دختر با روحیات عشایر شاهسون در روستای مارکده نامید.
ربابه در تاریخ سوم اسد (مرداد) 1291 ه ش متولد و در سال 1310 با جوانی به نام آقاعلی از طایفه حسن یتیم که نیاکان آنها از لنجانات برای تعمیر و ساخت و نگهداری آسیاب به اینجا آمده بودند ازدواج نمود و بعد از گذشت 23 سال از زندگی مشترک با داشتن سه پسر، شوهر او فوت می کند و دختر خانواده سه ماه بعد از فوت پدر متولد می شود.
پسر بزرگ خانواده ازدواج نموده و زندگی جدا گانه داشت. ربابه کمر همت بست و تمام مسئولیت زندگی را که وظیفه مرد و زن خانه بود شخصا بر عهده گرفت. همانند مردان در کار کشاورزی کار می کرد گاوداری می نمود با تلاشی که داشت سطح زندگی اش به علت فوت شوهر پایین نیامد بلکه بدان رونق هم بخشید املاکش را توسعه داد و تعداد گاو و گوسفندهایی که داشت هم افزون تر نمود. در کنار کشاورزی و گاوداری کارهای دیگری هم برای افزایش درآمد خانوده دست گرفت. از جمله:
درست کردن مشکِ آب، خیگ، ساخت تنور، دوختن لحاف و تشک و…
مشک آب را از پوست بز درست می کرده اند. پوست را از وسط دو پای حیوان می شکافتند و به صورت کیسه ای آن را از بدن به طرف سرِ حیوان جدا می نمودند. برای زدودن موی پوست، آن را چند روزی در محلول خمیرترش قرار می دادند. خمیرترش چیست؟ کمی خمیرترش شده و مانده و سفت شده را خرد می نمود و با مقداری آرد و آب مخلوط می کردند که بدان خمیرترش گفته می شد. پوست توی محلول خمیرترش و زیر آفتاب قرار داده می شد بعد از چند روز موهای پوست را با دست می کند پوستِ بدون مو در محلول آب و جَفت به مدت سه هفته قرار داده می شد. جَفت پوست میوه بلوط است. این محلول، پوست را ضخیم و مقاوم می نمود. بعد کمی زغال خرد و پودر می نمود و با آب محلول درست می کرد و پوست را چند روزی توی محلول زُغال و آب می خوابانید تا رنگ پوست سیاه و زیبا گردد بعد برای از بین بردن بویِ خمیرترش، جَفت و زُغال چندین روز پوست را در آبِ خالص قرار می داد و مرتب آب را عوض می نمود. بعد پارگی پوست از محل دوپا را با مهارت می دوخت این پوست که بدان مشک گفته می شد آماده برای حمل آب و خنک کردن آب بود. آب از گلوی مشک ریخته می شد و بعد از پر شدن، گلوی مشک روی هم برگردانده و با نخ بسته می شد و از یکی از دست و یا پای مشک آب برداشته می شد برای باز و بستن هم محل خروجی را روی خود برگردانده و با نخ می بستند. از مشک هم برای حمل ونقل آب استفاده می شد و هم آب را در فصل تابستان برای نوشیدن خنک می نمود. زنان روستا مشک را از چشمه پر آب نموده و زیر بغل خود می گرفتند و به خانه می آوردند و روی چهارپایه مشبک و در سایه قرار می دادند تا خُنَک شود. نگارنده این سطور بسیار آبِ خُنَک از مشک در گرمای تابستان خورده ام. هنگام زمستان که به آب سرد نیاز نبود مشک خشکانده می شد و در محلی امن نگهداری می گردید تا دوباره سال آینده از آن استفاده شود. برای استفاده مجدد آن را یکی دو روز در آب قرار می دادند خیس و نرم می شد.
خیک را برای زدن ماست و جدا کردن کَرِه و تولید دوغ اَزش استفاده می-شد خیک را هم از پوست بز درشت اندام و یا گاو و گوساله درست می-کردند. پوست باید به همان شیوه کیسه ای از بدن حیوان جدا گردد و برای زدودن موها این را هم توی محلول خمیرترش می خواباند و بعد موها کنده می شد و بعد در محلول جَفت قرارداده می شد و بعد شکاف میان دوپا دوخته می شد آنگاه برای خوشبو شدن مقداری دوغ با آب و پونه ی خشک مخلوط و توی خیگ می ریخت و زیر آفتاب قرار داده می شد تا خشبو گردد. انتهای دست و پای پوست به صورت حلقه ای دوخته می شد دو عدد چوب توی حلقه ها قرار داده می شد چهار سرِ چوب ها با طناب به محلی آویزان می گردید زنان مقداری ماست توی خیگ می ریختند و دو زن با گرفتن دو تکه چوب خیگ را به سمت یکدیگر رانده و سپس باز می-گرداندند به دلیل پرتاب شدن ماست به این سمت و آن سمت خیگ، چون چربی ماست که همان کره باشد سبک تر بود در میانه جمع و به هم می-چسبید آنگاه ماستِ دوغ و کره شده را خالی می کردند. وقتی که نیاز نداشتند آن را شسته و تمیز می نمودند و می خشکاندند تا هنگامی که دوباره نیاز می شد خیسانده و استفاده می گردید.
از پوست بزغاله به همان شیوه ی بالا خیگ و مشک کوچک درست می-کردند و برای بردن آب و ماست و دوغ همراه در کار کشاورزی مورد استفاده قرار می گرفت.
برای ساخت تنور مقداری خاک رس خالص از روی سکوی مزرعه ی عاشق آباد ( آغجه قیه) آورده و الک می کرد گِل می نمود مقداری موی بز در گِل می ریخت چند روزی گِل را لگد می کرد تا گِل همانند آدامس های امروز به هم چسبیده و کشدار گردد آنگاه با آن گِل تنور درست می نمود و برای صیقل شدن رویه تنور را با پشت کاسه مسی زیاد ساب می داد.
این سه کار فوق را در روستا تنها بانو ربابه انجام می داد ولی کارهایی که در زیر می آید بسیاری از زنان هم انجام می دادند.
دوختن قبا و آرخالق. قبا روی لباس ها پوشیده می شد و دوختش زمان کمتری می برد آرخالق در زیر قبا و روی پیراهن پوشیده می شد که تا زانوها می رسید و دوخت آن زحمت زیادی داشت بدین شکل که دولایه بود تشکیل شده بود از رویه و آستری که باید هر یک سانتی متر یک ردیف دوخت سرتاسر انجام تا این دولایه خوب به هم بچسبند
دوختن لحاف و تشک، جوجه درآوردن از مرغ، پشم و پنبه ریشتن و کارگاه کرباس بافی دایر کردن و کرباس بافی و …
بانو ربابه شاهسون تا آخرین لحظه زنده بودن خود تولید کننده بود، دستی دهنده داشت و از بستگان نیازمند هم حمایت می نمود. کاری که بلد بود به دیگری که تقاضا می نمود می آموخت. در جشن های عروسی با پخت غذا نقش ایفا می نمود و در عزا ها با شستن بدن مردگان زن و نیز پخت غذا با همشهریانش همکاری و همدردی می نمود. در عرصه کار همانند مردان روی درخت سنجد می رفت و سنجد می تکاند، درو می کرد، آبیاری می نمود، میوه می چید، هنگامی که پسر دومش هنوز کوچک بود و توانایی شخم زدن با گاو را نداشت شب هنگام زمین هایش با ورزا شخم می زد تا کمتر دیده شود و از نیش و کنایه دیگران در امان بماند تمام درو محصول و کوبیدن خرمن را خود انجام می داد هیچگاه نخواست دست نیازی به سوی کسی دراز کند همیشه مشغول کار بود یک غرورِ خاص بر روی پای خود ایستادن و متکی به بازوی خود بودن داشت بعد از فوت شوهر فرزندانش را بزرگ نمود زن و شوهر داد اقتصاد زندگی اش را توسعه داد. زمانی چندین گاو به صورت تراز دست این و آن در مارکده و روستای گنجگاه داشت. به مسافرت های زیارتی متعدد رفت و سرانجام در تاریخ 26/12/76 جهان را بدرود گفت.