روز 18/9/90 ساعت 15 با دو نفر از مردم هوره گفت و گو کرده ام.
اولین پرسشم این بود که:
«چرا نام هوره؟»
منطقه زمین های کشاورزی قریه فروافتاده، در محلی گود، همانند مرداب قرار داشته گویا به چنین محل هایی خور گفته می شده و این کلمه خور کم کم تبدیل به هور شده است. روایتی دیگر هم می گویند: مردمان هوره قبل از این که در این محل سکونت بگزینند در محل های دیگر مانند انجیل لی درسی، مزرعه ی سازاغ و محل چراغ خانی اقامت داشته اند به علت وسعت این محل تصمیم می گیرند در اینجا جمع شوند گویا یک نوع پرنده ای بیشتر در هنگام پسین در این محل جمع می شده اند کلمه ی هوره را از نام آن پرنده می گیرند و بر این محل اطلاق می کنند.
روایت دیگری هم که بعضی ها می گویند اینکه یکی از افراد اولیه که به اینجا می آیند و ساکن می شوند حرعلی و هورعلی بوده بدینجهت نام اینجا را هوره گذاشته اند.
در هوره دوتا پل ساخته شده است محل پل قبلی بالاتر از این بوده و پدر آقاعطا (حاج سیدمحمدباقر مرتضوی بنی) بانی این پل بوده است گویا پیمان کار، کارش را خوب انجام نمی دهد و ساختمان پل از استحکام برخوردار نبوده و در اولین طغیان رودخانه که در همان سال اول روی می دهد پل را آب میبرد و مردم ناگزیر روی پایه های آن چوب انداخته و پل چوبی درست کرده بودند. سالها بعد آقاعطا دوباره آمد و با جمع آوری کمک از مردم، پل فعلی را بنا گذاشت و ستون هایش را زدند و بودجه شان تمام شد. محمد یادگار یکی از مردم هوره بود که به آبادان رفته و کار می کرد. وقتی شرکت نفت توسط مرحوم دکتر محمد مصدق ملی اعلام شد گویا کار محمد یادگار هم از رونق می افتد ناگزیر برای کار به کویت می رود در آنجا با آشنایی یک نفر انگلیسی به نام مستر ریت که از آبادان با او آشنا بوده، در مناقصه لوله کشی شهر احمدیه برنده می شود. این هنگامی بوده که آقاعطا مشغول ساختن پل بوده. محمدیادگار پیام می فرستد، من هرچه سود در این مناقصه داشته باشم به ساخت پل هوره اختصاص خواهم داد. زمان مناقصه که 6 ماه بوده، کار در مدت 3 ماه به پایان می رسد و سود کلانی نصیب محمد یادگار می شود و یادگار هم بلا فاصله پول را برداشته و به هوره می آید و ساخت پل را به اتمام می رساند. همت مردم هوره را هم باید ازش نام برد برای بستن قالب های تاق، مردم درختان خود را حتا درختان گردوی کهنسال را می بریدند و تحویل می دادند وقتی محل ساخت پل معلوم شد یک نفر هوره ای که نامش محمدحسین بود محل جاده فعلی سمت شرق پل زمین ایشان بود و چلتوک کاشته بود فوری چلتوک ها را چید و زمین را تحویل داد برای انحراف آب زاینده رود علاوه بر مردم هوره از روستاهای همجوار هم به کمک آمدند.
در هوره ما 5 طایفه داریم؛ مردان قلی ها، ساروخلج، دایی لر، چیراغ خانی لر.
ساروخلج ها سه برادر و در انجیل لی درسی ساکن بودند که به هوره آمده اند و امروز سه طایفه سارولار، خلج لار، و جین لی لار را تشکیل داده اند. در وجه تسمیه جنی ها گفته می شود یکی از همین طایفه که نامش زینل بوده روزی به مزرعه ایلقینلی (گزستان) جهت آبیاری می رود جنیان از افراد خود برای آبیاری می گمارند و زینل را به عروسی می برند. این جشن عروسی دو روز طول می کشد و این شخص در حقیقت در این دو روز ناپیدا بوده و کسی نمی دانسته کجا هست جنیان یک گوسفند جلو عروس سر می برند و زینل گوسفند را می شناسد گوسفند پرواری برادر زینل بوده است. پیراهن عروس را هم می شناسد پیراهن مال عروس خودش بوده است. هنگام غذا خوردن، زینل انگشت خود را که چرب بوده به عنوان نشانه روی پیراهن عروس می گذارد و نیز یکی از استخوان دنده گوسفند را هم در جیب قرار می دهد. وقتی جشن عروسی تمام می شود به زینل اجازه برگشت داده می شود زینل می بیند به دستور رئیس جنیان گوسفند سر بریده شده دوباره سالم شد و بجای تکه استخوان که در جیب زینل بوده قطعه چوبی از درختان گز تراشیده و جا دادند. وقتی زینل به خانه میآید در پاسخ اعضا خانواده که کجا رفته بوده داستان شرکت در عروسی جنیان را تعریف می کند کسی حرف او را باور نمی کند و زینل اثر انگشت چرب روی پیراهن عروس و نیز چوبی بودن یکی از دنده های گوسفند پرواری برادر را بیان و درستی حرف خود را ثابت می کند. حال بازماندگان این آقای زینل را «جین لی لار» می گویند.
گروهی هم که از محل چراغ خانی به هوره آمدند به «چیراغ خان چولار» (چراغ خانی ها) معروف شدند که خود دو دسته اند. «قاراچیراغ خان چولو» (چراغ خانی های سیاه) و «آق چیراغ خان چولو»(چراغ خانی های سفید). در وجه تسمیه این نام ها گفته می شود دو نفر از مهاجران اولیه که در طایفه سرشناس بوده اند یکی رنگ پوستش سفید و دیگری تیره بوده است. طایفه دیگری داریم به نام «قم لولار» (قمی ها) داریم که گفته میشود نیاکانشان از قم به اینجا آمده اند. طایفه ای دیگر داریم به نام «ایمام وردی لر»(امام داده ها) که از همین طایفه و خاندان در روستای گرم دره هم هست. طایفه دیگر «حسین جانی ها» هستند که از همین طایفه و خاندان در یاسه چاه هم هست.
مردمان هوره نسبت به روستا و مردمان خود تعصب خاص داشته اند. برای مثال فردی که در حمام لباس های معمولی داماد را تعویض و لباس دامادی می پوشانده باید حتما هوره ای باشد هیچگاه به غریبه و یا فردی که اصالت هوره ای ندارد اجازه داده نمی شد به این کار اقدام کند.
مشهدی ابراهیم سال های زیادی کدخدای هوره بوده بعد مالکان سِمَت کدخدایی را به فرد دیگری بنام مشهدی قلی می دهند. روزی ماده گاو ابراهیم از خانه خارج و توی زمین های قریه مشغول خوردن محصول می گردد دشتبان گاو را گرفته و به خانه کدخدا قلی می آورد ابراهیم سراغ گاوش نمی آید و کدخدا قلی دستور میدهد بعد از دو روز گاو ابراهیم را تحویلش دهند و ابراهیم بلا فاصله سرِ گاو را می بُرد و می گوید: ماده گاوی که توی زمینی که من ندارم برود، بهتر است زنده نباشد. پسرش اسکندر نیز یکی از بزرگان، نیکوکاران و سال ها کدخدای روستا بوده است. بنابر وصیت اسکندر، فرزندانش از اموال پدر ساختمان بهداری قدیم روستا را اهدایی ساختند.
یکی دیگر از نیکوکاران هوره که اکنون هم در قید حیات هست ساختمان مدرسه راهنمایی اولیه را ایشان با هزینه شخصی خودشان ساخته است و اکنون نام دبیرستان عفاف بر آن گذاشته اند.
نیکوکار دیگر حاج محمد یادگار علاوه بر ساخت پل، جاده ماشین رو اولیه از هوره تا یاسه چاه را با بلدوزر خودش درست کرد.
محلی داریم در کنار روستا به نام «پسّا قایاسو» علت نام گذاری این بوده که هر روز صبح گوسفندان روستا را در آن محل جمع و نوبت چرانیدن هرکه بود از آنجا گوسفندان را به چرا می برد.
«شادروان سلیمان بهارلو یاسه چاهی علت نام گذاری دره مردخ را به شکل زیر برای من بیان نموده است میخواهم بدانم شما مردم هوره چقدر با این نظر موافق هستید؟»
{ ما سالیان درازی در همسایگی هوره بوده ایم بی گمان با هم برخورد، دعوا، اختلاف، داشته ایم که موجب کینه و نفرت از یکدیگر شده است. زمانی، چند نفر از مردم هوره با چوب و چماق از طریق راه شهرگان و یُقّوش به طرف یاسه چای می آیند تا ضمن یورش به این روستا و گرفتن چشم زهر، یک بدنامی هم بوجود آورند تا موجب سرشکستگی مردم یاسه چای گردد. سردسته این گروه گویا رستم نامی بوده که از جلو افراد می آمده و وقتی که نزدیک و به صدارس یاسه چای می رسند بنای فحاشی و ناسزاگویی به مردم یاسه چای را می گذارد. حاج هادی نام در اتاق طبقه ی دوم خانه ی خود نشسته بوده، از این اتاق یک پنجره به طرف راه یُقّوش باز می شده، تفنگ خود را بر می دارد و سینه ی رستم جلودار و فحاش را نشانه می گیرد و گلوله در سینه ی رستم می نشیند. گروه مهاجم پیکر رستم را بر دوش گرفته و فرار می نمایند و شکایت به اصفهان می برند که؛ حاج هادی یاسه چاهی با تیرِتفنگ، رستم را در دره ای در نزدیکی هوره کشته است. بازرس و مامور جهت رسیدگی به محل اعزام می گردد دو طرف دعوا به همراه مامور در محل ادعایی مردم هوره، یعنی در همان دره، محل ادعایی قتل، حاضر می شوند. مردمان یاسه چای نمی توانند ثابت کنند که محل قتل اینجا نبوده، بلکه در نزدیکی روستای یاسه چای بوده، و این ها به منظور یورش به یاسه چای می آمده و فحاشی می کرده اند و ما ناگزیر به منظور دفاع از خودمان او را زده ایم. ولی مردمان هوره با شهادت دروغ ثابت می کنند که محل قتل در آن دره بوده است. گویا مامور رسیدگی به پرونده به شهادت های دروغِ مردمِ هوره شک می برد چون قبل از ادای شهادت چند مرتبه با تاکید به کسانی که برای دادن شهادت آمده بودند می گفته: مرد! حق بگو؟! مرد! حق بگو؟! بنابراین، پس از آن واقعه ی شهادتِ دروغِ تعدادی از مردمان آن روز هوره، این دره با نام مرد حق و در زبان گویشی مَردَق و کم کم تبدیل به مَردَخ شده است و هنوز هم بدین نام شناخته می شود. بنابر حکمِ حاکم قرار میشود که حاج هادی خون بها بدهد. که قسمتی از مزرعه ی پلنگستان به عنوان خون بها به هوره ای ها داده می شود}
این روایتِ آقای سلیمان بهارلو یاسه چاهی درباره نامگذاری درّه مردخ درست است ما هم همین گونه شنیده ایم و واقعیت دارد. نمونه ی دیگر هم داریم. محلی بوده به نام خرابه باغ، که هنوز هم بدین نام نامیده می شود هوره ای هایی که به هرچگان رفته اند در این محل ساکن بوده اند و بعد از رفتن آنها به صورت خرابه درآمده است. گفته می شود این محل مال مردم روستای سوادجان بوده. هوره ای ها مدعی مالکیت این محل می شوند سرانجام در محکمه، مردم سوادجان می گویند: اگر حاجت قی ( یک نفر معتمد هوره ای) قسم بخورد که اینجا مال مردم هوره بوده ما خواهیم پذیرفت. مردم هوره فشار بر حاج تقی می آورند که قسم بخور و حاج تقی مردد بوده که سرانجام به اصرار و فشار مردم به دروغ قسم میخورد و این محل به مردم هوره تعلق می گیرد.
محمدعلی شاهسون مارکده