دوستان گرامی که بر نوشته هوره تعریض ، نقد ، رد و انکار نوشته اید:
نخست از توجه شما به سایت مارکده سپاس دارم.
بعد متذکر می شوم ; مقاله هوره منتشر شده تاریخ نیست. نه مقاله ادعای تاریخ بودن دارد و نه نویسنده آن. بلکه شنیده ها و باورهای یک نفر هوره ای نسبت به گذشته ی روستای خود است که ممکن است خطایی هم در آن باشد.
از شما دوستان تقاضا دارم اگر نوشته ای ، جزوه ای ، کتابی در این خصوص سراغ دارید و یا افراد کهن سالی را می شناسید که بر رویدادهای گذشته و بهتری دارند نام و نشانی دست یابی به انها را مرقوم فرمایید تا اطلاعات بیشتری جمع آوری و انعکاس داده شود.جارچی مارکده شماره 8 – پانزدهم مردادماه 1388
دانش آموزان ممتاز دبیرستان
سلام و درود و آفرین بر دلیر دختران 6 روستای مارکده، قوچان، گرمدره، صادق آباد، یاسه چاه و قراقوش که با کوشش خود در جهت کسب و علم دانش درخشیدند. نشریه جارچی مارکده با درج نام دانش آموزان دختر دبیرستان دخترانه قوچان از زحمات و کوشش آنها قدردانی می نماید با این امید که این دلیر دختران بتوانند بر قله های علم و دانش دست یابند.
دانش آموزان ممتاز کلاس اول: نیلوفر قنبری. ملیحه شریفی. فریبا علامی. زهره مردانی. هاجر شاهسون ( فرزند علی اکبر ). نسرین شریفی.
دانش آموزان ممتاز کلاس دوم: فروزان بهارلویی. سیما پیرعلی. پریسا شاهسون ( فرزند مظفر ). فرشته مردانی. حمیرا بهارلویی. مرضیه شاهبندری. مریم مردانی.
دانش آموزان ممتاز کلاس سوم: وجیهه عرب. فاطمه مردانی. معصومه شریفی. آرزو شاهبندری. مریم شاهبندری ( فرزند عبدالحسین). مریم شاهبندری ( فرزند بختیار ).
باتشکر و قدردانی از زحمات دبیران و کارکنان دبیرستان خانم ها: مسیبی مدیر محترم، کیانپور، صحرانشین، سلیمانی، منصوری، حسینی، خداوردی، کریمیان، خیام، صادقی، بهرامی، فرجی، جهان بین، امینیان، هاشمی، مفاره. و با تشکر از آقای یحیی عرب.
جلسه شورا
شورای اسلامی روستای مارکده در تاریخ 5/5/88 به منظور بررسی نامه شماره 143 مورخه 16/4/88 دهیاری مارکده و نامه شماره 669/31 ش مورخه 4/5/88 مرکز بهداشتی درمانی مارکده مبنی بر ازدیاد سگ های ولگرد در روستا و ضرورت تلف کردن آنها جلسه داشت.
دهیار روستای مارکده و همچنین مسئول مرکز بهداشتی درمانی مارکده طی دو نامه و گزارش اعلام نموده اند؛ تعداد سگ های ولگرد در روستا زیاد شده که بهداشت و سلامتی مردم را به خطر انداخته است. به علاوه یک سرپرست خانوار روستا هم در قالب یک شکایت نامه ای اعلام نموده؛ تجمع سگ های ولگرد در اطراف خانه، امنیت رفت و آمد اعضا خانواده مرا به خطر انداخته است. و دهیار توضیح داده برابر قوانین، هزینه اتلاف سگ های ولگرد با دهیاری روستا است. برابر این قوانین هر سگ ولگردی که توسط میرشکار تلف گردد 150000 ریال هزینه دارد که باید دهیاری روستا پرداخت نماید. و درخواست تصویب پرداخت این هزینه شده است.
اعضا شورای اسلامی پس از بحث و گفتگو به اتفاق آرا مصوب نمود:
دهیار روستا نخست به دارندگان سگ های خانگی اطلاع دهد که سگ های خود را قلاده نموده و از رها کردن آنها در معابر و محیط روستا جلوگیری نمایند و سپس در اسرع وقت با همآهگی با مسئولان ذیربط به اتلاف سگ های ولگرد اقدام و هزینه های آن را نیز پرداخت و گزارشی دقیق از تعداد سگ های تلف شده و هزینه های پرداختی به شورای اسلامی ارائه دهد.
جلسه شورا، تعاونی نگین و دامدار
جلسه ای به درخواست مدیر عامل تعاونی نگین و دعوت شورای اسلامی
در تاریخ 9/5/88 ساعت 30/21 با حضور سه نفر اعضا شورای اسلامی آقایان مسعود شاهسون و محمدعلی شاهسون و محمد عرب، و چهار نفر هیات مدیره تعاونی نگین آقایان: محمود عرب، جهانگیر شاهسون، محمد عرب و مصطفی عرب، و دو نفر دامدار آقایان: مسیب شاهسون و ذبیح الله شاهسون در محل دفتر دهیاری تشکیل شد.
نخست محمود عرب گفت: در پیگیری کارهای اداری واگذاری زمین برای تعاونی نگین به اینجا رسیده ایم که باید یک فرم تکمیل گردد که دامدار صحرای مارکده 30 راس دام از تعداد دام هایش بخاطر زمین تعاونی نگین کسر نماید. حدود دو ماه قبل راجع به کسر دام جلسه داشتیم و با هم گفتگوهایی کردیم در آن جلسه به این نتیجه رسیدیم که شورا به خاطر جو اجتماعی موجود که بر علیه دامدار است نمی تواند از تعداد دام هایش کسر کند و از فرزندان مرحوم عبدالله شاهسون درخواست کردیم بخاطر این که سطل آبی روی خشم مردم بریزند تعداد 30 راس دام از تعداد دام هایشان کسر نمایند که تا کنون پاسخی داده نشده است اکنون دو باره این جلسه را داریم و همان تقاضا را. اداره منابع طبیعی گفته که یا 30 راس دام کسر شود و یا حدود 8 میلیون پول به حساب بریزید تا ما خودمان از تعداد دام ها کسر و پول را به آنها بپردازیم و ما نا گزیریم این مسئله را حل کنیم من یک باردیگر به فرزندان مرحوم عبدالله شاهسون می گویم؛ شما و فرزندان تان باید در میان این مردم زندگی کنید بخاطر این که افکار عمومی روستا را نسبت به خود مثبت کنید تا ارتباط اجتماعی خوشایند تر گردد این ارزش را دارد که 30 راس دام را کسر نمایید در غیر این صورت ما ناگزیریم مبلغ 8 میلیون را بپردازیم و این پول از جیب همه ی مردم روستا پرداخت می شود اگر با ما همکاری نکنید و ما بخواهیم 8 میلیون بپردازیم خشم و نفرت مردم نسبت به شما بیشتر خواهد شد و شما دیگر آن اعتبار و اعتماد اجتماعی لازم را که برای زیست توام با احترام نیاز است در روستا در بین مردم نخواهید داشت در این صورت شما زیان خواهید کرد. مال دنیا هم این قدر ارزش ندارد که انسان بخاطر آن دارای اعتماد و احترام نباشد.
مسعود شاهسون گفت: من به دوستان دامدار که از بستگان نزدیک من هم هستند توصیه می کنم به درخواست هیات مدیره نگین پاسخ مثبت دهند تا بتوانند با اعتبار و احترام بیشتری در میان مردم زندگی کنند.
جهانگیر شاهسون گفت: سه ماه است که کار تعاونی نگین بخاطر سرسختی دامدار معطل مانده به همین جهت قیمت سهام تعاونی افت کرده مثلا تعاونی هوره ای ها که کارشان از ما دورتر بوده کار اجرایی را شروع کرده اند شما فرزندان عبدالله شاهسون بیایید و با ما همکاری کنید تعداد 20 راس دام کسر کنید آن 10 راس را آخی ما یک کاری می کنیم حال یا از شورا کسر می کنیم و یا پول به اداره منابع طبیعی می پردازیم.
محمدعلی شاهسون گفت: ذهنیت مردم روستا این هست که مرحوم عبدالله شاهسون زمین های صحرای مارکده که؛ متعلق به همه ی مردم است را به ناحق و با سوء استفاده از رابطه اداری تصاحب کرده، این ذهنیت، خشمی همه گیر بر علیه دامداری عبدالله شاهسون در افکار اجتماعی روستا ایجاد کرده است که، منِ شورا جرات این که به مردم بگویم؛ می خواهیم از تعداد دام های روستا (شورا ) بخاطر زمین نگین کم کنیم که باز تعداد 40 نفر از اعضایش وارثان عبدالله شاهسون هستند را ندارم. ولی ما اعضا شورا اختیار سهم شخصی خودمان از دام روستا را داریم. روستا 300 واحد دامی حق چرا دارد تقریبا هر خانواده ای یک بز می شود ما سه نفر شورا به اضافه دهیار و آقای محمود عرب مدیر عامل نگین 5 نفر می شویم از حق خودمان 5 راس دام کسر می کنیم و از فرزندان عبدالله شاهسون هم تقاضا دارم که 25 راس دیگر را کسر نمایند تا مشکل اداری زمین تعاونی نگین حل گردد.
دامداران گفتند: ما به تعداد سهم خود دام کسر می کنیم البته این را هم قطعی نمی توانیم در اینجا بگوییم باید برویم با برادران و خواهران مان صحبت کنیم اگر همه مان موافق بودیم. و پول هم نمی خواهیم اگر به حساب اداره هم واریز کنید ما نمی گیریم.
در پایان جلسه آقای مسیب شاهسون قول داد تا وسط هفته گفتگو کرده و پاسخ لازم را ارائه دهد.
گزارش از؛ محمدعلی شاهسون مارکده
گزارش مالی دهیاری
دهیار روستا آقای کریم شاهسون طی نامه شماره 171 مورخ 6/5/88 گزارش مالی سال 1387 دهیاری روستای مارکده را به شرح زیر برای شورای اسلامی ارسال نموده که برای مزید اطلاع همگان چاپ می شود.
درآمد ها:
واریز به حساب دهیاری توسط استانداری 69000000 ریال
در آمد از محل صدور پروانه ساختمان 10698110 ریال
در آمد از محل صدور پروانه کسب 8000000 ریال
در آمد از محل تایید معاملات توسط شورای اسلامی 9510000ریال
در آمد از محل رسیدگی به شکایات توسط شورای اسلامی 300000 ریال
در آمد از محل صدور قبوض زباله 22555000 ریال
در آمد ازمحل کرایه بیل تراکتور دهیاری 3062500 ریال
در آمد از محل همیاری مردمی 30650000 ریال
در آمد ازمحل صدور سند منازل ( بهای خدمات ) 260000 ریال
جمع در آمد 154035610 ریال
هزینه ها:
هزینه های عمرانی( تعریض خیابان چهارم، راه مدرسه، سپتینگ تخلیه فاضلاب، سرویس های بهداشتی، غسالخانه و درپوش قبری)
53161000 ریال
هزینه های فرهنگی ورزشی روستا 6663600 ریال
هزینه های اداری 7710500 ریال
هزینه های پرسنلی دهیاری اعم از حقوق، بیمه، پاداش وسنوات
41758800 ریال
هزینه های جمع آوری زباله 38608250 ریال
جمع هزینه ها 147902150ریال
مانده حساب 63388389 ریال
بلایت یا پوسیدگی مغز گردو
در پایان جلسه آموزش مبارزه با جیرجیرک در تاریخ 21/4/88 در محل
مسجد، از سرکار خانم مهندس نوری زاده درخواست گردید که روی موضوع سیاه شدن مغز گردو ها مطالعه و راه مبارزه با ان را به آگاهی مردم برسانند. خانم مهندس نوری زاده نتیجه تحقیقات خود را پیرامون سیاه شدن مغز گردو ها به شرح زیر اعلام نموده که به منظور آگاهی همشهریان چاپ می گردد.
عامل این بیماری نوعی باکتری است که از بین اغلب درختان میوه، گردو مهم ترین درخت حساس به باکتری هاست به نحوی که بیماری های باکتریایی اغلب روی درخت گردو ایجاد می شود.
باکتری نوعی عامل بیماری زایی است که برای زندگی و تکثیر خود به شرایط دمایی و رطوبتی ویژه ای نیاز دارد خصوصا اگر درخت میزبان آن به نحوی تحت تنش قرار گرفته است.
علت شیوع بیشتر بیماری بلایتِ گردو در سال های اخیر شرایط رطوبتی بوده، به گونه ای که زمستان بارندگی لازم صورت نگرفت تا زمین رطوبت لازم را داشته باشد و یخبندان شود تا باکتری های موجود در زمین بخاطر یخ زدگی از بین برود بارندگی های بهاره هم موجب رشد بهتر و بیشتر باکتری های موجود در زمین گردید.
بنابر این به علت عدم بارندگی کافی در طول زمستان، رطوبت کمتری در اطراف ریشه درختان قرار گرفت و با شروع فصل رویش، به علت وجود چنین شرایط رطوبتی در خاک، درختان تحت تنش قرار گرفتند و به نحوی مستعد پذیرش بیماری شدند.
از طرف دیگر بارش باران پس از فصل زمستان یعنی در طول بهار، رطوبت کافی برای فعالیت باکتری را فراهم کرد به علاوه چون بعد از عید شرایط دمایی به نحوی مطلوب برای باکتری تغییر پیدا کرد، همه شرایط از نظر دما و رطوبت کافی برای فعالیت باکتری فراهم شد و این عامل بیماری روی جوانه ها شروع به رشد کرد.
با سم پاشی به موقع علیه این باکتری می توان از شیوع این بیماری جلوگیری کرد. سمپاشی با سم اکسی کلرورمس در دو نوبت توصیه می شود.
سمپاشی نوبت اول قبل از باز شدن کامل جوانه های گل و برگ با نسبت 4 در هزار. سمپاشی نوبت دوم پس از پایان مرحله گل با نسبت 3 در هزار.
جلسه انجمن اولیا
به دعوت آقای حسین شاهسون جلسه ای در تاریخ 13/5/88 ساعت 30/21 با حضور آقایان؛ رمضانعلی(حسن) عرب، محمود عرب، علیرضا عرب، رمضانعلی عرب، ولی الله شاهسون، ولی الله عرب، محمدعلی شاهسون و مسعود شاهسون در محل مسجد تشکیل و راجع به مشکلات فضای آموزشی مدرسه ابتدایی گفتگو و موارد توافق صورت جلسه شد و قرار گردید که از رئیس اداره آموزش و پرورش سامان درخواست تشکیل جلسه به منظور بررسی مشکلات شود.
جلسه ی درخواست شده در تاریخ 14/5/88 ساعت 12 با حضور آقایان: حسین زاده معاون اداره آموزش و پرورش سامان و سه نفر از کارشناسان اداره، به اتفاق دو نفر اعضا شورا آقایان مسعود شاهسون و محمدعلی شاهسون، و کریم شاهسون دهیار و آقایان: محمود عرب فرزند احمد، اسدالله عرب فرزند لطفعلی، محمد عرب فرزند احمد و حسین شاهسون فرزند اسماعیل اعضا انجمن اولیا دانش آموزان، در محل دفتر دهیاری تشکیل و مشکلات و نواقص به اطلاع مسئولان رسانده شد.
آقای حسین زاده گفت: قرار است مدرسه نوساز امسال بهره برداری شود با این کار بسیاری از مسائل مطرح شده حل خواهد شد چون قصد این هست که طبقه اول را به دانش آموزان ابتدایی دختر و دانش آموزان پسر اول و دوم اختصاص دهیم و طبقه دوم را به دانش آموزان دختر راهنمایی. و پسران کلاس سوم، چهارم و پنجم ابتدایی هم در مدرسه راهنمایی فیض جا داده شوند. بنابر این از اعضا شورا، دهیار تقاضا می شود مشکل آب رسانی و گاز رسانی مدرسه جدید الاحداث را حل نمایند.
آقای حسین زاده افزود: موضوع گزینش مدیران و دبیران اعزامی به آموزشگاه ها بر اساس امتیاز است این هست که شما می بینید یک گروه امسال می آیند و سال دیگر بیشتر آنها نیستند و افراد دیگر آمده اند. بنابر این، این ذهنیت که ممکن است ما، بین آموزشگاه ها و روستا ها فرق بگذاریم واقعیت ندارد. از طرفی انجمن اولیا موظف هست با تمام دقت اداره شدن و کار مدرسه را زیر نظر داشته باشند و هرگونه کمبود و کاستی را به کمک مدیر آموزشگاه حل کنند در غیر این صورت موارد را در اسرع وقت به اداره گزارش و پیگیری جهت حل و رفع مشکل نمایند. بی گمان آموزشگاه نمی تواند و چنین وظیفه ای هم ندارد که همه ی نیازهای آموزشی و کمک آموزشی دانش آموزان را فراهم نماید والدین دانش اموزان باید احساس مسئولیت و نقش بیشتری در پیشبرد دروس بچه خود ایفا کنند بدین منظور باید مرتب به مدرسه سرکشی با معلم و دبیر صحبت و امکانات خانواده را جهت فراهم آوردن وسایل کمک آموزشی بکار گیرند تا زمینه افزایش اطلاعات فرزند شان فراهم آید. محمدعلی شاهسون مارکده
دانش آموزان ممتاز راهنمایی دخترانه
دلیر دختران روستای مارکده و قوچان، درود، درود و هزاران آفرین که با کوشش خود در جهت کسب علم و دانش درخشیده اید. نشریه جارچی مارکده درحد بضاعت اندک خود با درج نام، کوشش تان را ارج می گذارد.
دانش آموزان ممتاز کلاس اول: زهرا عرب فرزند محمد اسماعیل معدل 93/19. زهرا عرب فرزند غلامعلی معدل 86/19. مریم شاهسون فرزند رمضانعلی معدل 24/19. فاطمه شاهسون فرزند مظفر معدل 42/19. فاطمه عرب فرزند ابوالقاسم معدل 75/18.
دانش آموزان ممتاز کلاس دوم: الهه شاهسون فرزند ذبیح الله معدل 81/19. سحر عرب فرزند رمضان معدل 78/19. سمانه عرب فرزند جمعه علی معدل83/19. فاطمه شاهسون فرزند محمدرضا معدل 22/19. زهره شاهسون فرزند عباس معدل 86/19. نجمه شاهبندری فرزند علی معدل 76/19. منیژه شاهبندری فرزند الیاس معدل 71/19. سارا شاهبندری فرزند امان الله معدل 72/19. فرزانه شاهبندری فرزند پرویز معدل 68/19.
دانش آموزان ممتاز کلاس سوم: لیلا عرب فرزند جعفر معدل 98/19. فاطمه شاهسون فرزند علی معدل 43/19. صغری عرب فرزند عباس معدل 94/19. محدثه شاهسون فرزند کریم معدل 37/19. سمانه شاهسون فرزند علی اکبر معدل 93/19. فاطمه خسروی فرزند حمزه معدل 93/19. زهرا شاهبندری فرزند بخشعلی معدل 43/19.
با تشکر و قدردانی از زحمات دبیران محترم بویژه سرکار خانم اسعد مدیر محترم آموزشگاه.
حرف های مردم
1- آقای م.ع خطاب به رئیس شورا: ما به لیست افرادی که برای شورای حل اختلاف ردکرده اید اعتراض داریم شما خود سر عمل کرده اید باید می آمدید با ما مشورت و نظر خواهی می کردید با این وجود حتما یک نفر باید از خانواده ی ما در این لیست گنجانده شود.
2- یکی از همشهریان طی تماس تلفنی در ساعت 9 شب 10/5/88 گقت: طی یکی دو ماه اخیر پرونده های اختلاف زیادی از مردمان مارکده به شورای حل اختلاف قوچان ارجاع داده شده است بسیاری از مردم از این موضوع نا خوشنودند و زبان به شکایت گشوده اند. در دو سه جلسه شاهد بودم چند نفر از سران از این نا خوشنودی مردم سوء استفاده کرده و بر علیه اعضا شورای اسلامی تبلیغ می کنند و گناه نداشتن شورای حل اختلاف را به گردن شورای اسلامی می اندازند و می گویند قرار بوده فقط دیپلمه ها را در لیست بنویسند ولی غیر دیپلمه ها را هم نوشته اند.
3- آقای ب.ع در جلسه 24/4/88 شورا حضور یافت و علت حضور خود را چنین بیان نمود: من آمده ام که بپرسم چرا شورای حل اختلاف مارکده تشکیل نمی شود؟ برای روستای ما خوبیت ندارد که مردم جهت حل اختلاف خود به روستای قوچان بروند. اعتراضی هم به شورا دارم. در آن جلسه توی مسجد قرار بود فقط افرادی که سواد دیپلم و بالاتر دارند در لیست کاندید های شورای حل اختلاف نوشته شود ولی درلیستی که شورا فرستاده افراد با سواد کمتر هم نوشته اید، چرا بی قانونی کرده اید؟ شما فقط موظف هستید که طبق قانون کارکنید من این مسئله را پیگیری می کنم تا هم تخلف شورا رسیدگی شود و هم شورای حل اختلاف تشکیل شود. می دانم خواهید گفت: چند نفر کم سواد را که نوشته ایم معتمد محل بوده اند؟ ببینید من خودم هیچ پست و سمتی نمی خواهم، ولی می پرسم آیا آقای حاج الف.خ معتمد نیست؟ آیا آقای حاج ن.ع معتمد نیست؟ خوب چرا این ها را ننوشتید؟ پرسش دیگر من این هست که آیا این نامه اخیر که اسامی برای شورای حل اختلاف خواسته است گفته فقط شورا و دهیار باید افراد را انتخاب کنند؟ اگر در نامه این گونه نوشته هیچ ولی اگر ننوشته باید می آمدید با مردم مشورت می کردید، این را هم پیگیری خواهم کرد. من ایستاده ام پای تشکیل شورای حل اختلاف. نظر من این هست که بیاییم مسئولیت ها را در روستا تقسیم کنیم مثلا آقای م.ش سه چهار تا مسئولیت در روستا دارد. در شورا، در کتابخانه، در موئسسه، در هیات امنا مسجد. می پرسم چرا؟ خوب آیا بهتر نیست یکی دو تا از این مسئولیت ها را به دیگران بسپاریم؟
نه بیل زدیم نه پایه انگور خوردیم تو سایه
یکی نیست به من بگوید؛ آخی پسر، به توچه که؛ گه گاهی پا تو کفش، انگولک تو دماغ، و چوب لای چرخ عناصر دلسوز شنگول آباد می کنی؟ اصلا به توچه مربوطه؟ پسره ی یک لا قبا؟ تو برو ماهی ات را بچران! به تو چه که عریضه نویس شده ای؟ به تو چه که مامور لرزاندن حافظ در
گورش شده ای؟
اما از آنجا که نشخوار هر بنی بشر حرف است و من نیز از این دایره بیرون نیستم پس چاره ای نیست. باید در این روزنومه ی محل مان قلمی تازه کنم و جوهری بریزم بالاخره شنگول آباد هم فضول باشی می خواهد!!
دیروز میرزای روزنومه نویس مون می گفت: تو خیلی پرتی!؟ اصلا چِلی! و خیلی هم دیر موضوع را می گیری!؟
گفتم: یعنی چه؟ نمی فهمم جناب مستطاب چه می گوید؟
گفت: آخر، به چه زبانی به تو بگویم، یک چیزی بنویس که کسی را نرنجاند! و به تریج قبای کسی بر نخورد! مثلا از شادی ننویس! شادی را مرده بپندار! شعر بنویس، لطیفه بنویس، قصه ی هفته بنویس. این همه مطلب خوب و پاکیزه و شسته و رفته. تو چرا می روی توی این همه قصه، جرجیسِ شادی را پیدا می کنی و می نویسی؟ کاری کرده ای که رئیس فرهنگستان ادب شنگول آباد نه خوابش می برد نه وقتی می خوابد دیگر بیدار می شود همه اش از دست ِتو!
گفتم: من که نه قلمی دارم و نه خواننده ای! آخر مگر شنگول آبادی ها اصلا توجهی به این عرایض درهم و برهم من می کنند؟ من فقط شاخ تنها بزغاله ام را گرفته ام و به جمع گله داران می روم.
گفت: عظما و قدما، این روش تو را نمی پسندند، دهان ببند و قدری از آن گفتار بدون خاک و خُلت بنویس، مرده شورت را ببرند، با این سلیقه ات تو می خواهی جا پای بزرگانی هم چون صور اسرافیل بگذاری؟! یا می خواهی زیر این چرند و پرندت امضا دخو بگذاری!!؟ اگر درست بنویسی شان و شوکتت که به جاست هیچ، زعما و بزرگان و سران شنگول آباد را هم نمی رنجانی!؟
گفتم: ای آقا …؟! من که سیر و الخفیات نمی دانم، استغفر الله، استغفرالله، اگر من بخواهم کسی را برنجانم؟ یا هیمه آتش آزار کسی را جور کنم؟ این فدوی کجا و آزار کجا؟ مگر اینجا هرکی به هرکیه؟ که من بتوانم موجب آزار کسی شوم؟ شنگول آباد کدخدا دارد، کدخدا هم کلانتر و مباشر و پاکار دارد، مخبرالسلطنه یا همان خبرچین خودمانی دارد که فدوی مخلص همه شان هم هستم.
گفتا: مواظب باش فریبت ندهند که با این قلم به جان مشتی رعیت با صداقت شنگول آباد بیفتی؟ گولت نزنند که برای افزودن به چند نفر خواننده جریده محلی هر چیز بنویسی؟ آدم باید بزرگی و کوچکی حالیش بشه! مگر یادت رفته که کدخدای شنگول آباد گفت: « انتقاد کردن همان بی شرمی و بی حیایی است؟ و همین جریده محلی روستا با باز کردن باب انتقاد، شرم و حیا را از روستا بدر برده است؟» و دار ودسته به راه انداخت و نشریه محلی را تعطیل کرد؟ مگر یادت رفته همین چند ماه قبل فحوای نوشته یی به تریج قبای دو تا از همسایگان قدر قدرت! و قوی شوکت مان! برخورد، شکایت و خبرچینی و بدگویی به دفتر دیوانی بردند!؟ و نتیجه اش را هم که دیدی؟ اعدام!! پس به هوش باش! خودت را قیچی کن!
زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم به از زبانی که نباشد اندر حکم
گفتم: چشم حالا فهمیدم چکار کنم کتابی دارم، هر هفته صفحه ای از آن را به دقت و در کمال جد کپی برداری می کنم، کسی از آن ایراد ادبی نمی گیرد، لپان همسایگان خبرچین هم که یقینا از شادی گلگون می شود، نه حافظ در گورش می لرزد و نه رئیس فرهنگستان ادب شنگول آباد را خاطر مکدر می شود و چه بهتر از این حکایت باغ و سایه دیوار و انگور خنک صبح گاهی می شود؟
(فضول باشی شنگول آباد)
ازدواج سنتی
هرگاه در جامعه های سنتي کند و کاو کنيم به یک شاخصه ی مهم بر می خوریم و آن این که عقلانیت کمرنگ است، خرد ورزي نا شناخته مانده و یا به کار گرفته نمي شود، تعصب به داشته ها و بوده ها جاي هر دو را فرا گرفته، و اساس زندگي ها زنده ماندن است و به کيفيت زندگي فردي، خانوادگي و اجتماعي که مبتني بر تفاوت ها است توجهي نمي شود و يا اساسا تفاوت های فردی نا شناخته است. به همين جهت هم هرگاه حال کسي را در چنين جامعه ها مي پرسيم دستان و سرش را به سمت آسمان مي گيرد و مي گويد؛ زنده ام شکر!؟
روند زندگي در جامعه سنتي اين است که غذايي فراهم کنيم تا از گرسنگي نميريم، گرمايي داشته باشيم تا از گزند سرما در امان باشيم، محلي داشته باشيم تا در آن بياساييم و در کنار هم به شکل قوم، قبيله، طايفه، فاميل قرار بگيريم و به هم بچسبيم تا امنيت داشته باشيم به گونه ای رفتار کنیم و سخن بگوییم که دیگران بگویند آدم خوبی است. چون اساس زندگي زنده ماندن است آدم ها و به تبع آن شيوه زندگي ها با هم تفاوتي ندارد همه يک شکل و يک سان اند.
حتي اندوخته هاي ذهني مردمان سنتي هم همانند هم است. مثلا همه از تعداد مسافرت های زیارتی یکدیگر اطلاع دارند. همه به يک اندازه ضرب المثل مي دانند. تعداد آدم هايي که با مردمان روستا مراوده دارند را همه مي شناسند. دانسته هاي همه در باره جهان و موجودات يک سان است. مثلا همه براين باورند که تک تک قطره هاي باران و برف را فرشته اي در فضا رها مي کند، زمين روي شاخ گاو و گاو هم بر گرده ماهي قرار دارد و … اگر فردي هم چند کلمه اي بيشتر از ديگران دیده، شنیده و بلد باشد آن قدر در اجتماعات تکرار مي کند تا همه بدانند. نمونه اش تجربه سفرهاي تکراری زيارتي است، بر اثر تکرار و بازگویی آن، همه مي دانند فلان شخص در سفرش چه خورده، چه ديده و چه شنيده است. باور هاي همه به يک اندازه و به يک شکل واحد است.
کار هاي مردمان جامعه سنتي همانند يکديگر است. همه يک جور کشاورزي مي کنند اطلاعات کشاورزي شان همانند هم است تفاوت در هيچ زمينه اي به چشم نمي خورد و اگر تفاوتي به چشم آيد بويژه در مسائل اجتماعي همانند وصله ناجور ديده مي شود. هيچگاه به داشتن تفاوت نمي انديشند بلکه از داشتن تفاوت دوري مي گزينند چون آن را نا خوشايند مي شمارند و مي گويند با داشتن تفاوت با ديگران سر زبان ها مي افتيم آنگاه آبروي مان مي رود چون احساس مي کنند آن تفاوت غير خودي است و می گویند؛ اگر نخواهي شوي رسوا همرنگ جماعت باش.
اين در حالي است که اساس زيبايي در جهان در تفاوت ها است و يک ساني ويژگي قبرستان ها است. چون از تفاوت ها مي گريزند زيبايي ها را هم احساس نمي کنند و ما مي بينيم خلاقيت هاي هنري مانند؛ گرایش به آموزش و نواختن موسیقی، خلق آثار ادبی، نقاشی، مجسمه سازی، عکس و فیلم که، اساسش پرداختن به زيبايي ها و زيبا ديدن موضوع ها و پديده ها است در جامعه ي روستايي ما بوجود نيامده است و اساسا نا شناخته مانده است . نمونه اي که مي توان در اينجا بيان نمود سرنوشت دايي مهدي مارکده اي نوازنده سرنا و کرنا است که چون کارش با بقيه متفاوت بود و دنيا را زيبا مي ديد و آن را براي خود و ديگران شاد مي خواست همه از جمله فرزندان و اقوام نزديک، به جانش افتاده بودند که چرا همانند ديگران نيستي و به زور اين بنده خدا را مي خواستند به بهشت بفرستند. چرا اين گونه ايم؟ چون اساس اندوخته هاي ذهني مان يک ساني است زير بناي فکري مان يک ساني است بنابر اين نمي توانيم زيبايي هاي تفاوت را بشناسيم و بفهميم و درک کنيم لذا از تفاوت گريزانيم.
دليلش هم اين است که زندگي ها فقط به خاطر زنده ماندن است. و نيازهاي زنده ماندن هم با يک سان رفتاري و يک سان انديشي تامين مي گردد کيفيت زندگي برامان نا شناخته است و تفاوت ها هم در کيفيت ها بيشتر خودش را نشان مي دهد. مثلا يک نفر مي خواهد قبا و آرخالق بپوشد و نفر ديگر کت و شلوار، خوب چه عيبي دارد؟ يک نفر مي خواهد کلاه بر سر بگذارد و نفر ديگر فکلي بگردد؟ خوب چه زياني به ديگر مردم مي زند؟ يک دختري مي خواهد بر خلاف معمول، پيشنهاد ازدواج به پسري دهد، خوب چه زياني براي مردم جامعه اش دارد؟ يک دختر و پسري مي خواهند ازدواج برابر نمايند و دو نفري اختیارات، حقوق و مالکيت مساوي بر زندگي شان داشته باشند خوب چه آسيبي براي ديگران دارد؟ اينها چيز هايي است که در ذهن آدم سنتي نمي تواند جايي داشته باشد.
چون مردمان سنتي زندگي گذشتگان شان الگو ي شان است هميشه به گذشته مي نگرند توجه و ديدشان به پشت سر است و الگوهاي شان را از گذشته مي گيرند از آينده قدري وحشت دارند از هر پديده نو مي ترسند به همين دليل از تغيير مي ترسند و با آن مقابله مي نمايند. اين در حالي است که انسان خرد گرا و داراي رواني سالم، گذشته را مطالعه مي کند و مي شناسد در حال با لذت زندگي مي نمايد و متوجه آينده خواهد بود. ولي انساني که الگويش را از گذشته مي گيرد به خاطر اين که افق ديد و توجه اش به گذشته است از آينده و هر چيز نو ترس دارد و زمان حالش را هم خراب مي کند و لذتي نمي برد. نمونه هاي بارزي که مي توانم براي تان مثال بزنم برخورد غير معقول همين مردمان مارکده عزيز خودمان با اغلب پديده هاي نو است براي نمونه برخورد غير معقول با ويدئو بود. ازدواج هم در جامعه هاي سنتي تابعي از همان انديشه است هدف در ازدواج سنتي:
1- برقراري ارتباط بين جنس نر و ماده آدمي به منظور رفع نيازهاي جنسي بوده، 2- آوردن بچه براي تداوم روشن ماندن اجاق خاندان و نيز داشتن افراد براي کار و توليد بوده، 3- گسترش، تقويت، افزايش، طايفه و
قوم و فاميل بوده است.
در گذشته ازدواج هدف زندگي ها بوده، باور اين بوده که هر آدمي با ازدواج به کام دل، آرمان و آرزوی خود مي رسيده است. به همين جهت هم اگر فردي قبل از ازدواج فوت مي نمود او را جوان ناکام مي گفتند. ولي از ديد انسان فرهيخته امروز ازدواج وسيله رشد و تعالي و رسيدن به آرامش و پيمودن راه کمال انساني دو انسان است. متاسفانه در گذشته به جنبه هاي رشد انساني ازدواج ها توجهي نمي شد و يا اصولا نا شناخته بود. بعضي از ازدواج ها مصلحتي بود يعني مصلحت جامعه، خانواده و يا افراد ايجاب مي نمود که فلان دختر به فلان پسر داده شود. يا منفعتي بود در اين صورت دادن و يا گرفتن فلان دختر به خاطر بردن سود و نفع مادي انجام مي شد و يا اجباري بود و يا به بخاطر رفع نياز ها صورت مي گرفت.
گفتيم يکي از اهداف ازدواج در جامعه هاي سنتي رفع نيازهاي جنسي است به همين جهت وقتي پسري به سن بلوغ مي رسد به او زن مي دهند و وقتي دختري به سن نوجواني مي رسد او را شوهر مي دهند و به قول خودشان روانه خانه بختش مي کنند. در اين محاسبه هم بيشتر نيازهاي جنسي مرد مهم مي آيد تا زن. اصولا به زن به عنوان ملک مرد نگريسته مي شود. به همين خاطر هيچ نيازي نمي بينند که بين دو نفر که مي خواهند ازدواج کنند بايد آشنايي باشد، خلق و خوي يکديگر را بشناسند و بپسندند و مشابهت داشته باشند و پسر آمادگي مرد خانه شدن و پدر شدن و نيز دختر آمادگي لازم براي زن خانه شدن و مادر شدن داشته باشند سر انجام پس از شناخت و پسنديدن همديگر، و داشتن آمادگي و قابليت ، دوست شوند و بر اثر تداوم دوستي عشق بين شان بوجود آيد آنگاه عاشقانه با هم ازدواج کنند. اين فرآيند نيازش اصلا احساس نمي شود پدر و مادر و اساسا بزرگ تر هاي قوم اين را حق خود مي دانند که انتخاب کننده آنها باشند. چرا اين گونه است؟ چون گفتيم اساس زندگي در جامعه سنتي بر زنده ماندن است.
بين مردمان جامعه سنتي هم تفاوتي نيست پس نيازي به شناخت هم احساس نمي شود همه همانند همند هر مردي بايد زني در کنارش باشد حالا چه فرقي مي کند که دختر کل فلان باشد يا مش بهمان. هر دختري را بايد به خانه بخت فرستاد چه فرقي مي کند که بخت پسر مش فلان باشد يا کل بهمان؟ بزرگان، دختري را براي پسري و پا پسري را براي دختري در نظر مي گيرند مراسم خواستگاري بدون نظر خواهي و بدون حضور پسر و دختر انجام مي شود تشريفات عروسي فراهم مي آيد و دختر را به هيات عروس به خانه داماد مي آورند و تحويل داماد مي دهند.
يکي از پير زنان روستا در اين باره به من گفت: من تا ساعت و لحظه اي که در حجله قرارم دادند شوهرم را نديده بودم و نمي شناختم يعني اگر به جاي اين جوان کسي ديگري را به اتاق مي آوردند براي من قابل قبول بود. البته بايد گفت در همه جا اين گونه و به اين شدت نبوده است و در جاهاي ديگر در حد خوشبينانه اش از دور يکديگر را ورانداز مي کرده اند چون در جامعه هاي سنتي قرار بر اين بود که زنان از مردان جدا باشند و هيچ دختري پسري را نبيند و هيچ پسري هم دختري را نبيند چون اين گونه مي گفتند که دختر و پسر همانند آتش و پنبه هستند البته اين اصطلاح قديمي است شایدجوانان ندانند رابطه پنبه با آتش چگونه است اگر بخواهيم این ضرب المثل را به زبان امروز بازگو کنيم بايد بگوييم آتش و بنزين هستند. ببينيد اساس تشبيه در اينجا يک مغلطه است آتش و بنزين ( آتش و پنبه ) شي اند ولي دختر و پسر جان دارند، احساس دارند، عقل دارند، فهم و درک دارند، انسانند و داراي اراده. چگونه مي توانند کارکردي همانند داشته باشند؟ . و نتيجه مي گرفتند هيچ عاقلي آتش و بنزين را در کنار هم نمي گذارد بنا بر اين هيچ پسري حق مراوده با دختري را که قرار است همسر آينده اش گردد نداشت بدين جهت شناختي از همسر آينده اش نمي توانست داشته باشد و همين گونه هم هيچ دختري حق مراوده با پسري را که قرار بود همسر آينده اش باشد نداشت پس شناختي از شوهر آينده اش نمي توانست داشته باشد مي خواهم بگويم چون همه چيز افراد جامعه يک سان بود اساسا نيازي به شناخت يکديگر هم احساس نمي شد يعني به علت بسته بودن اذهان دختر و پسر خانواده سنتي اصلا نشناختن را يک کمبود در خود نمي پنداشتند.
پس رکن اساسي در ازدواج سنتي اين بوده که خانواده ها يکديگر را بر مي گزيدند و در حقيقت اين خانواده ها بودند که يکديگر را مي پسنديدند از يکديگر خوششان مي آمد و با هم وصلت مي کردند و چون تعداد افراد خانواده زياد بود پس تلاش مي شد جشن با شکوه هم بر گزار گردد چرا؟ در اين جشن بود که شکوه و بزرگي و ابهت خانواده ها به نمايش گذاشته مي شد و هر خانواده اي با برگزار کردن جشن با شکوه تر مي خواسته به بقيه مردم بگويد ببينيد من چقدر مهم ام؟ اهميت دارم؟ شکوه دارم؟ بزرگم؟ داراي شوکتم؟ پس به من احترام بگذاريد به همين خاطر مي بينيم برگزاري جشن عروسي در جامعه هاي سنتي يکي از رويداد هاي بزرگ و مهم زندگي مي گردد که سرِ چگونگي اجراي آن خانواده ها با هم چک و چانه مي زنند بنابر اين براي چگونگي برگزاري اين رويداد مهم از سال ها قبل روي آن انديشيده مي شود تدارک ديده مي شد و سايل فراهم مي گردد لباس هاي نو تهيه مي شود ميهمانان کله گنده دعوت مي شود اتاق ها و خانه همسايه ها به منظور پذيرايي به عاريت گرفته مي شود اگر خودمان بودجه کافي نداشته باشيم قرض مي گیريم وام مي گيريم و سايل به عاريت مي گيريم ساز و ناقاره چي مشهور دعوت مي کنيم ترقه بيشتري به زمين مي زنيم حتي اگر عروس و داماد لباس نو هم نداشته باشند از ديگري به عاريت مي گيريم اگر در گذشته اسب نداشتيم و امروز ماشين شيک و مدل بالا نداريم از ديگري به امانت مي گيريم چرا اين همه به خودمان رنج مي دهيم؟ براي اين که پديده ازدواج را که روند عادي زندگي انسان است تبديل به يکي از بزرگترين رويداد زندگي مان کرده ايم حال هرچه جشن با شکوه تر برگزار گردد خانواده ها طايفه و قوم احساس افتخار مي کنند.
موضوعي ديگر که باعث مي گردد افراد جامعه هاي سنتي به برگزاري جشن عروسي اهميت فوق العاده دهند ناکامي هاي زندگي است. چون اساس زندگي در جامعه سنتي بر زنده ماندن است نه زندگي باکيفيت، که در آن؛ لذت باشد، حظ و کيف باشد، امنيت و آرامش باشد، تصميم و اراده و اختيار باشد، استقلال و آزادي باشد، عشق و مهر باشد، عدالت، مساوات و برابري باشد. اين است که اين ناکامي ها روي هم تلنبار مي شود و دنبال گريزگاهي مي گردد تا جايي ابراز وجود گردد. لذا مي بينيم در عروسي هاي سنتي خواهر داماد بسيار مي رقصد مادر داماد مرکز شادي است جلو عروسش مي رقصد شاد ماني زايد الوصفي مي کند برادر داماد احساس شادماني و غرور مي کند و پدر داماد احساس غرور و افتخار مي نمايد و هنگام ورود عروسش در جلو پاي او گوسفند سر مي برد، پاي انداز مي دهد و شاعر هم در اين خصوص گفته:
شب زفاف کم از صبح پادشاهي نيست به شرط آنکه پسر را پدر کند داماد
يعني آغاز و شروع در کنار هم زندگي کردن يک پسر و يک دختر که، يک امر عادي، شخصی و از جهاتي یک امرخانوادگی و در نهایت فامیلی است، و مي توانست پس از انتخاب، شناخت و ايجاد عشق بین دو نفر به آساني و بدون زحمت و درد سر و با دور هم جمع شدن افراد خانواده انجام گيرد و يک امر و کار عادي و معمولي خانواده باشد را مردمان جامعه هاي سنتي به دليل مشکلات رواني خودشان از روال و روند عادي خود خارج مي نمايند و پيچيده و بزرگ و بغرنجش مي کنند آنگاه دوباره همگي بسيج مي شوند تدارک عظيمي مي بينند تا آن را سر هم بياورند مي پرسيم آيا اين معقول مي تواند باشد؟.
گفتيم هنگام برگزاري جشن عروسي در خانواده پسر، شوق و افتخار فراوان است ولي در خانواده عروس بر خلاف خانواده داماد شور، شوق و افتخار مشاهده نمی کنیم حال همين عروس و مادر آينده ناکامي هاي خود را از همين نقطه نا عادلانه روي هم تلنبار مي کند تا در جشن عروسي پسرش به بيرون بريزد. يعني در حقيقت ناکامي ها، رنج ها، نبود لذت ها و رضايت خاطرهاي زندگي است که ضرورت برگزاري جشن با شکوه در ما بوجود مي آورد.
اصل و اساس ازدواج سنتي بر نابرابري است بر بي عدالتي است چون اين دو، دختر و پسر، حقوق و شان اجتماعي برابر ندارند. براي عروس حقوق برابر با داماد در نظر ها نيست بدين جهت عروسي براي داماد و خانواده او يک افتخار است، سرافرازي است ولي براي عروس و خانواده او نه، چندان سر افرازي ندارد اين است که مي بينيم خانواده داماد نهايت شادماني را مي کنند ولي خانواده عروس کمي هم احساس شرمندگي دارند. اين است که تلاش مي شود اين نابرابري را و پايين بودن شان اجتماعي دختر را با افزودن بر مبلغ مهريه، شيربها و فراهم آوردن جهيزيه بيشتر جبران نمايند.
من شخصا در جلسات متعدد قباله بران بوده ام از نظر من گفتگو هاي اين جلسات ضد اخلاقي و توهين به انسان و شرافت انساني است چون همانند بازار خريد و فروش کالا چانه زده مي شود و مقايسه مي گردد که فلان مقدار کم و يا زياد است مهريه دختر فلاني اين قدر بوده حال چرا بايد اينجا بيشتر و يا کمتر باشد. بستگان دختر تلاش مي نمايند مبلغ بيشتري قيد گردد و بستگان پسر تلاش شان اين است که مبلغ کمتر باشد. دقيقا همان گونه که هنگام فروش محصول بادام و هلو چانه مي زنند که گران تر بفروشند در اينجا هم همين کار را انجام مي دهند و يا همانند هنگام خريد پارچه و يا يک شلوار و يا يک جفت کفش در بازار چانه مي زنند که پول کمتري بپردازند در اينجا هم همان کار صورت مي گيرد.
بی گمان در مغز هيچ يک از آدم هاي سنتي نمي گنجد که بگويند؛ مهريه نمي خواهد و ضرورتي هم ندارد بگذاريد اين دو جوان اولا خودشان انتخاب کننده باشند دوما بدون مهريه به عنوان دو انسان مساوي الحقوق و هم شان با هم زندگي مشترک شان را آغاز کنند و سوما در زندگي حق، حقوق و اختيار مساوي داشته باشند چهارما زندگي و دارايي توليدي شان را با هم برابر مالک باشند. حال مي پرسيم وقتي زني در زندگي مشترکش با شوهر خود داراي حق و حقوق مساوي شد به مهريه چه نياز؟ آيا مهريه تا کنون توانسته از رنج هاي يک زن در خانه بکاهد؟ مهريه توانسته شادي بيشتر براي يک زن بيافريند؟ مهريه توانسته براي يک زن امنيت و آرامش کافي تامين کند؟ متاسفانه زنان ما با افتخار مبلغ بالاي مهريه خود را به رخ ديگري مي کشند ولي نداشتن حقوق مساوي با شوهرشان را توهين به خود نمي دانند!.
پس در اصل رضايت و خشنودي خانواده ها در شکل گيري ازدواج سنتي مهم است بنابر اين به درستي گفته مي شود پسرمان را زن داديم! و يا دخترمان را شوهر داديم! و چون جامعه بزرگ سالار است و عروس و داماد هم هنوز بايد زير نظر بزرگتر ها باشند نه استقلالي در تصميم گيري ها دارند و نه براي تصميم گيري مستقل پرورانده شده اند و نمي دانند عروس و يا داماد داراي چه شخصيتي اند چون بخاطر آتش و پنبه بودن دختر و پسر شناختي از هم ندارند ، به همين جهت گفته اند دختر و پسر خربزه نبريده اند يعني همديگر را نمي شناسند و قرار هم نبوده و نيست که بشناسند و پذيرفته شده بود که خربزه را بايد نبريده خريد اول کاري مي کنيم زن مي دهيم و شوهر مي دهيم آنگاه خربزه ها شکافته مي شوند تا ببينيم درون شان چگونه است آيا به نظر شما خواننده اين سطرها اين روش معقول است؟
دو نفر که مي خواهند عمري در کنار هم به سر برند با هم هيچ گفتگويي نکرده باشند؟ از نزديک هم ديگر را نديده باشند؟ و ندانند از يکديگر چه مي خواهند؟ چه بايد بخواهند؟ حالات شخصي يکديگر چگونه است؟ خواست ها، آرمان ها و آرزو هاي يکديگر چيست؟ حال و احساس يکديگر چگونه است؟ اينها هيچ نيازي نيست؟
وقتي رفتار مردمان جامعه سنتي را بررسي کنيم به وضوح مي بينيم ديدها و نگرش ها در رابطه مرد و زن فقط جنسي بوده است مثلا مي بينيم دختري نوجوان را به پير مردي به اصطلاح خودشان شوهر مي دادند يا مردي با داشتن زن و بچه زن ديگري مي گيرد. يا مي بينيم بسياري از مردان متنفذ جامعه هاي سنتي حرم سرا داشته اند که در آن چند زن در يک حالت شباهت زندان که بدان اندروني گفته مي شد نگهداري مي شده صرفا بخاطر هوس هاي يک مرد و اين خيلي عادي بوده. و قتي در هنگام مطالعه به اين موارد بر مي خورم برايم تعجب بر انگيز است که چگونه آن زنان به راحتي و آساني آن روابط را پذيرفته اند؟ به باور من دليلش اين است که در جامعه هاي سنتي انديشيدن را تعطيل کرده اند، نيروي تعقل و خرد ورزي را به مرخصي دائمي فرستاده اند و حضورشان غايب است.
چون آدم ها در جامعه سنتي با هم تفاوت نداشتند اختلافات هم کمتر به چشم مي خورد دو نفر زن و مردي که با نام زن و شوهر در کنار هم قرارشان داده بودند اختلافات کمتري داشتند دو نفري با هم زيست مي کردند در نتيجه طلاق هم کمتر بود اين دو نوجوان تا مدت ها زير نظر و فرمان پدر و مادر مي زيستند فرمان مي بردند خود را غلام و کنيز مي پنداشتند که بايد حرف شنوي داشته باشند. و هيچگاه احساس اين که خود تصميم بگيرند نمي کردند عروس که در اصل کنيز خانواده محسوب مي شد و پسر هم بايد مطيع پدر مي بود و گرنه آق والدين مي شد. حال آق والدين چيست؟ و چرا بايد يک فرزند که مي خواهد خود تصميم گيرنده سر نوشتش باشد بايد آق والدين گردد؟ هيچ کس بدان نمي انديشد چرا؟ چون انديشيدن تعطيل شده است.
از طرفي چون وابستگي به يکديگر زياد بود خانواده هاي بزرگ بوجود مي آمد که در آن دو، سه نسل در کنار هم مي زيستند. بر همين اساس به عروس گفته مي شد با لباس سفيد عروسي مي روي و با لباس سفيد مرگ مي آيي. در چنين خانواده هايي اگر ازدواجي منجر به طلاق مي شد همه اعضا خانواده بزرگ دشمن و بدخواه يکديگر مي شدند و با هم دعوا مي کردند چون که گفتيم در اصل وصلت دو خانواده بزرگ با هم بوده حالا جدايي هم چنين حکمي را دارد.
زنان در جامعه هاي سنتي خرده فرهنگ خود را دارند در اجتماعات که در کنار هم مي نشينند مسائلي همچون تعداد پيراهن و رنگ هاي آن ها و اين که اين پيراهن ها را ازکدام مغازه خريده اند کارهايي که در عروسي پسر و يا برادرش کرده، کارهايي که از زن همسايه ديده، از آرزوها و… به گونه فرهنگ زنانه با هم گفتگو مي کنند و مردان هم که فرهنگ غالب جامعه را دارند با هم گفتگوي خاص مردانه دارند.
متاسفانه فرهنگ خاص مردانه و زنانه در بر خورد و ارتباط با يکديگر در جامعه صرفا جنسي است چون هر دوجنس وقتي نا گزير بايد با هم برخوردي و ارتباطي داشته باشند بيشتر رعايت حفظ ظاهر و نشان دادن دوري از جنس گرايانه است که من آدم خوبي ام، ديد جنسي به تو ندارم، پاکم، نجيبم، عفيفم، مثل اين که اگر چنين وانمود نکنيم ديگران برداشت نادرست خواهند نمود. مثلا وقتي يک زن و يک مرد در جامعه هاي سنتي بخواهند با هم گفتگو کنند بايد در ميان حرف هاي خود ثابت کنند که ديد جنسي نسبت به هم ندارند لذا مي بينيم مثلا مرد خطاب به زن مي گويد؛ خواهرم، مادرم و يا دخترم و زن هم خطاب به مرد مي گويد؛ برادرم، پدرم و يا پسرم. اطلاق خواهر و برادر به يکديگر في نفسه بد نيست ممکن است در خيلي جاها با توجه به بينش و فرهنگ سنتي مهرباني هم توليد کند بنابر اين هيچ زياني که ندارد خوب هم هست اشکالش در انگيزه انتخاب اين دو واژه در هنگام گفتگو است غير مستقيم مي خواهيم به طرف گفتگوي مان بگوييم من با نگاه جنسي به تو نمي نگرم بنا بر اين پاکم، عفيفم و نجيبم.
رفتار ديگري که در هنگام برخورد و گفتگوي يک زن و مرد باهم دارند اين است که به صورت هم نگاه نمي کنند يعني در ذهن هر يک از طرف گفتگو اين انديشه و برداشت جاي گرفته که طرف مقابل جنس مخالف من است اگر هنگام گفتگو من به صورت و چشمانش نگاه کنم ممکن است اين گونه تلقي شود که من با نگاه جنسي مي نگرم آنگاه خواهند گفت که من چشمان نا پاک دارم، پس نا گزير با هم گفتگو مي کنند ولي هر دو نگاه شان به زمين و یا اطراف است.
براي من هميشه اين يک پرسش بوده که آيا نمي شود يک مرد به هنگام
گفتگو به صورت زني نگاه غير جنسي کند؟ نگاهِ انساني به انسان ديگر باشد؟ حال وقتي همين رفتار را بخواهيم واکاوي کنيم به اين باور بر مي خوريم که آدم ها في نفسه بدند ناسالم اند مگر اين که ثابت کنند که خوبند و اين يک بينش بيمار گونه و ناشي از روان نا سالم ما است. و متاسفانه يک بيماري همه گير فرهنگي و اجتماعي ما است مثلا اگر خانمي خنديد يا احيانا نگاهي به اطرافش نمود و يا صورتش را شديد نپوشاند بعضي هامان انديشه بدبينانه در باره اوخواهيم داشت و فرهنگ ما آن خانم را ناهنجار تلقي مي کند در صورتي که اگر نيک بنگريم اين ديگران که در باره او فکر بد مي کنند ناهنجار و بيمارند.
بايد گفت اين بينش در بر خورد اين دوجنس در همه جا يک سان نبوده
است در جاهايي که طبيعت خست بيشتري داشت و شرايط زندگي ها سخت تر بود برخورد ها بد بينانه تر، زندگي ها غمبارتر، شادماني ها کمتر، لباس ها تيره تر، احساس هاي عاطفي کمتر و خشم ها بيشتر بوده است.
و در جايي که طبيعت دست و دل باز تر بوده و مردم در فراهم آوردن مواد غذايي شان راحت تر بودند اين رابطه به اعتدال نزديک تر، همکاري بيشتر، رابطه ها صميمانه تر، رنگ لباس ها از تنوع بیشتری برخوردار و روان ها شاد تر و بد بيني ها کمتر بوده است.
محمدعلی شاهسون مارکده 2/12/86
زاینده رود زیبا
اگر به 10 سال پیش، یا کمی عقب تر برگردیم، محیط حاشیه زاینده رود یکی از زیبا ترین و دست نخورده ترین مناطق در ایران به شمار می رفت، طبیعتی زیبا، آبی روان و زلال، همانند دل پاک و زلال مردمان ساکن در حاشیه زاینده رود نشین بود. در آن زمان کف رودخانه پر از شیشه های شکسته نبود، تنها چیزی که در آن می توانست باشد، سنگ های صیقلی و زیبا بود که همانند آینه منعکس کننده تصویر هر چیزی که نگاهش به آنها می افتاد بود. آن روزگاران، گل های زرد رنگ و زیبا، با بوی با طراوت و دل انگیز مشام هر رهگذری را نوازش می دادند و موج های زیبایی که بر روی زاینده رود بود همچون چین های دامن نوعروسان چشم هر بیننده ای را به خود می دوخت. اما اکنون جای آن سنگ های زیبا، شیشه ها و تکه های شکسته بلور و چینی گرفته، و به جای بوی چمن و گل ها که مست کننده هر انسان طبیعت دوست بودند، بوی بد غذاهای باقی مانده و خوراکی های انسان های متمدن امروزی گرفته، دیگر زاینده رود غرش کنان موج نمی زند و حرکت نمی کند، بلکه بطری های نوشیدنی که زاینده رود مهربان خنکی را به آنها و به انسان ها بخشیده در آن شناور و یا در کناره های آن غمگینانه نگه داشته و سد راه شادی و شور زاینده رود شده اند. و اگر اینچنین ادامه یابد دیگه حاشیه زاینده رود نشینان نباید به خود ببالند که از هوای پاک از محیط زیست پاک بهره بیشتری می برند.
امروز قلم بدست گرفته ام تا با این سلاح کوچکم به جنگ تمامی کسانی و چیزهایی که می خواهند طبیعتم را از من بگیرند بروم و عاجزانه از تمامی کسانی که دوستدار محیط زیست هستند تقاضا و تمنای کمک دارم.
هاجر زمانی قراقوش
چرا جارچی؟
بسیاری می پرسند. چرا بعد از توقیف آوا نام بچه آوا را جارچی گذاشتی؟
کلمه سه حرفی «جار» واژه ای ترکی است که به زبان فارسی راه یافته و به عملی اطلاق می شده که؛ فردی در کوچه ها و محله ها با صدای بلند موضوع و خبری را به اطلاع مردم می رساند. و «چی» پسوند ترکی است که به انتهای کلمه ها می چسبد و نسبت دارندگی و شغل به کلمه میدهد. بنا بر این، «جارچی» یعنی خبر رسان عمومی. جارچی در دوره صفوی و قاجاریه شغل و منصبی دولتی بوده است. در این زمان تعدادی آدم در استخدام دولت قرار داشتند تا خبرها و دستورات دولتی را با صدای بلند در کوچه ها و محله ها به اطلاع مردم برسانند و رئیس آنها را جارچی باشی می گفتند. بعد که روزنامه بوجود آمد، رادیو و بعد تلویزیون آمد خبر رسانی سریع تر و فراگیرتر و شیوه دیرینه جار زدن منسوخ شد.
ولی در روستاها از جمله مارکده تا همین چند سال قبل هم خبرها با جارزدن به اطلاع مردم می رسید. مثلا برای دعوت مردم به کار لایروبی و یا ترمیم خرابی های جوی آب کشاورزی، دشتبان در چند جای روستا با صدای بلند به گوش همگان می رسانید؛ « صُبا 32 ( یا 16) تا میرن جوقِ مارکیده، اوهوی یالی» و اگر توضیحی اضافه هم داشت به دنبال این خبر بیان می کرد برای مثال؛ «خر و گاله هم بیارینا»
جار زدن صرفا برای جوی آب نبود، بلکه هر خبری که لازم بود مردم بدانند و یا هرکاری که قرار بود همگان و یا عده ای زیاد از مردم در آن شرکت جویند جار زده می شد. برای نمونه؛ وقتی مامور اداره ثبت و احوال برای دادن شناسنامه و ثبت فوت شدگان به روستا می آمد در خانه کدخدا اتراق می کرد آنگاه کدخدا به دشتبان ده که حکم پاکار کدخدا را هم داشت دستور می دادکه؛ آمدن مامور را به اطلاع مردم برساند و دشتبان در چند نقطه روستا می ایستاد و یک دستش را به کمر می زد و دست دیگرش را بر گوش می نهاد و می گفت: «سه جلتی اومده، هرکی بِچه یِ کوچیک داره بیا سه جلت بیس سونه، هوی یالی» و یا ضابط و نماینده ارباب تصمیم می گرفت که انگورهای باغ اربابی چم بالا یا باغ بزرگ چیده شود یا چلتوک ها چیده شود آنگاه دشتبان ده جار می زد که؛ «صُبا انگیرای چام بالارِ ( یا باغ بزرگِ) می چینن، هوی یالی» یا « پس صُبا چلتیکای مارکیدِ رِ می چینن هوی یالی» و یا آسیاب آغجقیه ( آجوقایه= عاشق آباد) بدون بار می ماند آنگاه آسیابان جار می زد که؛ «هی بار، هی بار» و یا حمام عمومی خراب می شد و قابل استفاده نبود دشتبان جار می زد که؛« حموم خرابِ یا، هوی یالی» و یا مامور آبله کوبی می آمد، دشتبان جار می زد که؛ « اوله کوبا اومدن، بچه ها تونه بیارین اوله شونه بزنین، هوی یالی»
نکته جالب در این جار زدن ها این بود که اگردشتبان فارس زبان بود همه ی جار به زبان فارسی ادا می شد و اگر ترک زبان بود در محله فارس زبابان جار را با زبان فارسی و در محله ترک زبانان با کمات ترکی ادا می کرد. مثلا می گفت؛ « اوتوز ایکی گِدیللر مارکیده آخارونه، هوی یالی» یا؛ «سه جلتی گلیب، گلین اوشاق لایزا سجلت آلین» یا؛ « چیچک دِگن گلیب اوشاخلری گتیرین چیکک لنی وورین»
ولی با باز شدن پای سپاهیان دانش و توسعه ی مدرسه و کتاب و درس، گسترش رادیو کم کم نفوذ زبانِ ترکی کم و سیطره زبان فارسی باعث کم رمق و کم رونق شدن زبان ترکی شده است.
پیرامون کلمه ی «هوی یالی» خیلی فکر کردم دریافتم را برایتان می نویسم. هُی از حروف و ادات ندا است و من فکر می کنم مخفف آهای باشد و از کلمه «یالی» دو گونه می توان برداشت کرد. اگر آن را مخفف اهالی بگیریم، کلمه ی «هوی یالی» می شود آهای مردم. اگر مخفف یاعلی بگیریم دعوت به همت همگانی و اقدام نیرومندانه و متحدانه می کند.
و اما در پاسخ این پرسش که؛ چرا نام جارچی برای بچه آوا برگزیده شد؟ باید گفت: این واکنشی به تصمیم مسئولان فرهنگی استان مان بوده است که با دید و بینشی تنگ نظرانه وجود و حضور نشریه ای محلی در روستایی کوچک و دور افتاده را که با تعداد 30 تا 50 نسخه به صورت فقیرانه کپی و توزیع می گردد را بر نمی تابند و آن را تعطیل می کنند. می خواستم به این مسئولان تنگ نظر بگویم: این حق ما هست که در روستامان اطلاع رسانی کنیم. شما به درخواست چندین ساله ما مبنی بر دادن مجوز نشریه پاسخ مثبت نمی دهید ما این حق را داریم که همانند صد ها سال قبل شیوه نیاکان مان خبرها را با صدای جارچی به اطلاع مردم برسانیم.
محمدعلی شاهسون مارکده 11/5/88