اطلاعیه :
مطلب جدیدی درباره : بانوی قصه گو” در بخش شخصیت های وب سایت قرار داده شده است.
شادی
وقتی واژه شادی در ذهنم نقش می بندد و یا در جایی می خوانم و یا از زبان کسی ان را می شنوم و یا فردی را در حال شادمانی می بینم ناخودآگاه یاد معاونت فرهنگی!؟ ارشاد اسلامی استان مان آقای امیریان می افتم که در جلسه 20/1/88 تکریم از شادی را جرمی برای من محسوب نمود و به استناد همین جرم دستور داد نشریه محلی آوای مارکده تعطیل گردد. جمله ی استنادی او این بود «آدمی که شادی، شاد زیستی، شیک پوشی، آراستگی، خنده، رقص، آواز و شنیدن موسیقی توسط دیگران، او را می رنجاند آدمی است مرگ اندیش» که در آوای شماره 140 آمده بود.
چه سخن گفتن از شادی جرم باشد و چه نباشد شادی یکی از نیازهای واقعی انسان، همانند غذا، برای ایجاد روان سالم است. شاد بودن حق مسلم هر ادمی است زندگی بدون شادی مرگ تدریجی است انسان بدون شادی و شادبودن نمی تواند خود و جهان را آنگونه که هست بشناسد وقتی شناخت ما از خود و جهان به حد کافی نباشد نمی توانیم انسان توانمند باشیم نمی توانیم
رشد اخلاقی و انسانی داشته باشیم بنابر این نمی توانیم زیبایی های جهان را
هم ببینیم و از ان لذت ببریم.
شادی چیست؟ اگر بخواهیم با زبان و فرهنگ روستایی مان شادی را بیان کنیم باید گفت: شادی یک حالت و کیفیت روانی درونی است که باید در وجود انسان در کودکی کاشته و شکل گیرد. شادی یک نگرش خوشبینانه به جهان است، در این نگاه به جهان، جهان زیبا آفریده شده است، زیبایی ذات جهان است، اساس جهان است، بنیان جهان است، در این نگرش هم جهان زیباست و هم آفریننده جهان زیباست.
زیبایی و زیبا دیدن جهان، مادر و بوجود آورنده مهربانی در آدمی است، ایجاد کننده برادری ها است، خمیرمایه همکاری و زیست مسالمت آمیز آدمیان با یکدیگر در جامعه است. در مقابل، بد دانستن انسان ها، دشمنی ها، کینه ورزی، نفرت انگیزی و بدخواهی ها ذاتی جهان نیستند بلکه توسط ما انسان ها بوجود آمده اند وجود انها بر حسب نیاز واقعی زندگی ما ادمیان هم نبوده، بلکه تراوش روان و ذهن بیمار انسان هایی بوده است که به قدرت، ثروت و نفوذ اجتماعی دست یازیده و اندیشه بدبینانه خود را به عنوان حقیقت به مردم باورانده اند. درست این است که دشمنی ها نباشد، بدی ها نباشد. ولی از آنجایی که در میان جامعه ی انسانی همیشه ذهن و روان بیمار هست اینها باز تولید و گسترش می یابند. این هست که مسئول فرهنگی استان که باید مدافع گفت وگو و آفرینش نوشتاری و ادبی باشد، فراهم آورنده زمینه شادی ها در جامعه باشد، به حمایت کسانی بر می خیزد که شادی دیگران را نمی توانند برتابند و با شادی در ستیزند.
وقتی گذشته ی 50 60 ساله مردمان جامعه ی روستایی مان را مطالعه می کنم می بینم جامعه ی شادی نداشتیم. شاید گفته شود؛ شادی یک کیفیت درونی انسان ها است تو از کجا می دانی که مردم شاد نبودند؟ می گویم درست. ولی ریشه ی انتخابِ رفتار، شیوه ی زندگی و گفتار انسان ها هم در همان درون شان است «از کوزه همان تراود که در اوست»وقتی مردمان جامعه ای گریه برای شان ارزشمند و خنده سبک سری، غیر ضروری، بی مایه و جلف باشد وقتی شرکت در مراسم عزا برای شان ارزشمند و روان شان را آرام می کند ولی لذت شرکت در جشن عروسی برای شان سطحی و زودگذر است وقتی مداح که جهان را ماتم سرا و مردم را به گریه دعوت می کند محترم تر و با ارزش تر از خواننده ی ترانه و غزل و نوازنده آهنگ موسیقی که شادی تولید می کند است وقتی رخت با رنگ شاد سبک و لباس با رنگ تیره سنگین و محترمانه تر باشد اینها زائیده ذهن و ضمیر ما است تراوش روان بیمار ما است و نشان از این دارد که ما جهان را زیبا نمی بینیم شادی را حقی برای انسان نمی شناسیم. نکته ای که بیگانگی و نا آشنایی ما را حتا با کلمه شادی اثبات می کند این است که از میان 750 نفر زن در روستا شما نام یک دختر که شادی باشد نخواهید یافت. بی گمان وقتی جهان زیبا دیده نشود خرسندی بوجود نمی آید و شادی را هم به دنبال نخواهد داشت.
شاید بتوان شاد نبودن مردمان روستامان را در گذشته توجیه کرد چون زندگی ها توام با ناداری بود و زحمت زیاد. ولی به درستی باید دانست این یک توجیه است چون می بینیم امروز هم که کمی از ناداری و زحمت زیاد فاصله گرفته ایم در به همان پاشنه می چرخد. برای دیدن مصداق سخنم یک نشانی می دهم خودتان بروید و به عینه ببینید. نمونه، همان گورستان روستا هست و تزئین گورها که از تزئین خانه ها بیشتر است و نیز جمعیت حاضر در گورستان عصرهنگام روزهای پنجشنبه را با جمعیتی که در یک
عروسی روستا جمع اند را ببینید و مقایسه کنید.
نتیجه ای که می خواهم بگیرم این است که شادبودن الزاما با ثروت همراه نیست گرچه دست یابی به ثروت در یک مقطع زمانی موجب شادمانی می گردد ولی زودگذر است چون این وضعیت داشتن ثروت خیلی زود عادی می شود و شادمانی ناشی از آن هم رنگ می بازد و ما به عینه در جامعه مان می بینیم حتا آنهایی هم که از ثروت برخوردارند شاد نمی زیند و زندگی شادمانه ای ندارند. ثروت می تواند امکانات زندگی بهتری فراهم نماید ولی لزوما زمینه ساز شادمانی همیشگی را نخواهد داشت. برای اینکه شادمانی یک کیفیت درونی است که باید زمینه اش از همان کودکی توسط پدر و مادر و معلم در وجود کودک ریخته شده باشد یعنی از همان کودکی زیبا دیدن و زیبا دانستن خدا و جهان و آدمیان را به ما آموخته باشند و درعمل هم این را نشان داده باشند نتیجه این فرآیند می شود گوهری به نام خوش بینی. خوش بینی، گوهری که کمتر در وجود ما در هنگام کودکی و نوجوانی کاشته می شود. حال که گوهر خوشبینی در وجود اغلب ماها کاشته نشده خودمان در بزرگ سالی وظیفه داریم این کمبود را شناسایی و جبران کنیم.
اصولا اجزاء فرهنگی که در کودکی به ما آموزش داده می شود مبتنی بر خوش بینی نیست، مبتنی بر خوب بودن جهان، زیبا بودن جهان و بویژه خوب بودن آدمیان نیست، بلکه آموزه های فرهنگی ما رگه ای از بدبینی به دیگر آدمیان دارد چون به کودک مان می آموزیم که مردم نباید بفهمند درون ما چه می گذرد اگر از درونیات ما با خبر باشند آنگاه ما را بد تلقی و آبروی مان می رود. ریشه ی این آموزه ها، بد دانستن آدمیان است. چرا ما دیگران را بد می پنداریم؟ چون نا خودآگاه در درون، خود را بد می دانیم و نتیجه می گیریم؛ پس دیگران هم بد هستند. حال رفتار و گفتارمان را به گونه ای بر می گزینیم که ظاهری آراسته داشته باشد تا به زعم خود دیگران ما را خوب بپندارند و این همان چیزی است که نامش آبروهراسی است. نمونه بارز و تا حدی عمومی دیگر، بیماری روانی جمعی است که باید، بی شرمانه اش خواند، غیر اخلاقی اش نامید و ضدانسانی اش دانست و آن باور به چشم زخم، نفوس بد، چشم کردن و چشم شوری است که برای بی اثر کردن تاثیر دید مردم، اسفند دود می کنیم، گوسفند سر می بریم، نذری می دهیم و دعا می خواهیم، ختم انعام می گیریم. می پرسم ذهنی که باورمند به این است که هر لحظه از چشم دیگری ممکن است به من آسیب برسد چگونه می تواند آرامش داشته باشد، تا به خرسندی برسد و شاد باشد؟
ظاهر همه ی مردم جامعه ی روستایی ما نشان می دهد که بسیار مومن و مذهبی و به آموزه های اسلام پایبند اند ولی اگر نیک بنگریم خواهیم دید ریشه این پایبندی از روی شناخت و عشق ورزی نیست بلکه ترس و ضعفِ شناختی است. برای نمونه وقتی دو نفر در جامعه روی موضوع و یا اموالی اختلاف دارند می بینی یکدیگر را به خدا و یا همان مقدسین می سپارند تا خدا و یا مقدس مورد اشاره به ان فرد صدمه بزند، آسیب برساند این یک باور عمومی است. نتیجه منطقی این نزدیکی و چسباندن خود به خدا و مقدسین برای این است که با پناه بردن به انها ضعف مان را جبران کنیم. آدم شاد از آنجایی که جهان را زیبا می بیند خدا را هم که آفریننده جهان است زیبا می داند. مقدسین را دوست خود و مهربان می داند بنابر این هیچگاه از خدا که زیبا و بالطبع مهربان و خوب هم هست نخواهد خواست توی کمر کسی بزند. بی گمان این خواست غیر انسانی از روان سالم نمی آید.
محمدعلی شاهسون مارکده 8/5/91جلسه مشترک فردوسیان با شورا
به دعوت مدیرعامل فردوس جلسه ای مشترک در تاریخ 7/5/91 ساعت 30/21 با حضور آقایان: مسعود شاهسون، محمدعلی شاهسون، محمود عرب، علیرضا عرب و محمدرضا شاهسون در محل دفتر دهیاری تشکیل شد. محمود عرب مدیرعامل شرکت باغداری فردوس مارکده گفت: هدف از این دعوت و نشست این بوده که گزارشی از کارهای ما در امر جمع آوری اقساط معوقه وام ها به اعضا شورا بدهیم و نیز برای جمع آوری بقیه مبالغ مانده و پرداخت به بانک کمک بگیریم. شرکت فردوس 4 فقره وام از بانک کشاورزی سامان گرفته است که بهره آنها 14 تا 16 درصد است و پایان بازپرداخت سال 1385 بوده است این در حالی است تا سال 1387 هیچ قسطی پرداخت نشده بود و ما در سال 87 اولین مبلغ را جمع آوری و پرداخت کردیم. از آنجایی که همه ی اقساط وام در موعد مقرر پرداخت نشده است مشمول 6 درصد پرداخت دیرکرد هم شده است که با احتساب بهره، هرسال مبلغی در حدود 19تا 21 درصد به مبلغ وام افزوده می شده است. و ما با احتساب هزینه های متفرقه دیگر مانند؛ حقوق حسابدار، مزد کارگر جمع آوری کننده اقساط و نیز مراجعات مکرر به بانک، اقساط معوقه را با سود 25درصد محاسبه کرده ایم. از 271 نفر سهامدار شرکت، تعداد 230 نفر اقساط را داده و تسویه حساب نموده اند و تعداد 40 نفر هم از پرداخت اقساط وام شان طفره می روند. برای این 40 نفر که دو سه سال است با نپرداختن و نیز شکایت به دادگاه هزینه های اضافی بر شرکت تحمیل نموده اند ما اقساط شان را با 30 درصد محاسبه و مطالبه می کنیم. چون بخاطر کارشکنی اینها ما دوبار مهلت پرداخت را تمدید کردیم که 2 درصد هزینه پرداخت کرده ایم. ناگزیر شده ایم زمان اضافی کار حسابدار را تمدید کنیم و پول بیشتری پرداخت می کنیم. ناگزیر شده ایم فردی را مزد بدهیم تا مرتب اخطار بدهد و پول ها را جمع کند و نیز برای شکایت اینها چندین بار به دادگاه و بانک مراجعه کرده ایم که همه ی اینها برای شرکت هزینه بر بوده است. هدف از تشکیل این جلسه این بوده که اعضا شورا ضمن درجریان قرار گرفتن محاسبات شرکت با ما همکاری نمایند تا آخرین اخطار و مهلت را به این 40 نفر بدهیم و در پایان مهلت اگر همکاری نکردند با انتخاب یک نفر وکیل، مطالبات شرکت با هزینه های تحمیلی به شرکت را از طریق مراجع قضایی وصول کنیم. چون بانک تمام حساب اعضا فردوس را برابر لیستی که به آنها داده ایم مسدود کرده و هنگام واریز بیمه محصولات کشاورزی به حساب، طلب خود را برداشت خواهد نمود. واکنش این عمل در روستا ممکن است رودررویی و به هم ریختگی باشد چون آنهایی که اقساط وام شان را داده اند و مجددا بانک از حساب شان برداشت کند ساکت نخواهند نشست پس ناگزیر ما باید زودتر این معضل را به یک سامانی برسانیم.
محمدعلی شاهسون گفت: تمام این مشکلات از ندانم کاری و بی لیاقتی اعضا هیات مدیره دوره دوم است که باید اقساط را جمع و پرداخت می کردند که نه تنها این کار را نکردند بلکه قدری از مبلغی را که چند نفر خوش حساب واریز کرده بودند هم برداشت و هزینه کرده اند و بقیه آن هم چندین سال در بانک مانده است. بنظر می رسد تصمیم مجمع عمومی که مصوب نمود تخلفات هیات مدیره دوره دوم به صورت کدخدا منشی حل و فصل گردد اشتباه بود اگر همان موقع با انتخاب وکیلی، موضوع از طریق مراجع قضایی پیگیری می شد می توانستیم خسارت وارده را از آنها بگیریم. به نظر من صورت جلسه 11/3/91 بخشداری برای حل و فصل اختلاف این 40 نفر با شرکت بهترین و عادلانه ترین راه است و ما راهی نداریم به جز اصرار بر اجرای این صورت جلسه. چون هم پرداخت مطالبات شرکت تضمین شده است و هم این اجازه را به مخالفان می دهد که با انتخاب حسابرس مورد اعتماد همراه حسابرس انتخابی بخشدار حساب های شرکت فردوس را بررسی نمایند تا اگر اجحافی صورت گرفته برگردانده شود.
درپایان پس از بحث و گفت وگو مقرر گردید: اخطاریه ای به اعضایی که بدهکارند داده شود.
گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده
سالن ورزشی و تحصیل کردگان
اولین تقاضای ساخت سالن ورزشی ما در برج 10 سال 85 بوده است از آن سال تا کنون مرتب نامه نگاری کرده ایم، زمین واگذار کرده ایم، کارشناسان از زمین پیشنهادی بازدید کرده اند، به اداره مراجعه و گفت گو نموده ایم، در جلسات داد زده ایم، پیشقدم در تقاضا هم ما بوده ایم، شاخص جمعیتی را هم ما داریم، شاخص قابل در دسترس بودن برای روستاهای دیگر را هم روستای ما دارد. ولی علارغم همه ی داشتن این شاخص ها، زورمان به پارتی هایی که روستای گرم دره دارد نرسیده است. این یک واقعیت است هرچند تلخ ولی واقعیت دارد و ما به عینه آن را دیده، لمس کرده و با آن مواجه شده ایم. پرسشی که مطرح می شود این است که این پارتی های گرم دره چه کسانی هستند؟ که این قدر قوی عمل کرده اند؟
بی گمان همان جوانان شان که به دانشگاه رفته و تحصیل کرده اند و اکنون بسیاری از آنها در ادارات و نهادهای مختلف دولتی مشغول کار شده اند هم درآمد به روستا می آورند و هم در چنین مواقع با استفاده از ارتباطی که ایجاد کرده اند روی تصمیم مسئولان تاثیر می گذارند همین گونه که می بینیم علارغم اینکه مارکده تمام شاخص ها را دارد ولی آنها توانسته اند شاخص ها را بی اثر و روی نظرِ تصمیم گیرندگان تاثیر خود را بگذارند و رای آنها را به روستای گرم دره معطوف کنند.
روز 8/3/91 با دکتر شمسی پور مدیرکل اداره ورزش و جوانان (تربیت بدنی سابق) استان ملاقات داشتیم. ایشان گفت: «در جلسه ای که با مسئولان برای تعیین محل ساخت چند سالن ورزشی در سطح استان داشتیم، از جمله درباره سالن شما، همه ی مسئولان حاضر در جلسه گفتند؛ سالن در گرم دره ساخته شود، تنها من یک نفر گفتم؛ سالن باید در مارکده ساخته شود»
همچنین دکتر شمسی پورگفت: «طی یکی دو ماه گذشته ده ها تلفن از جاهای مختلف به من شده و درخواست کرده اند که سالن در گرم دره ساخته شود ولی حتا یک تلفن سفارش برای روستای مارکده هم نداشته ام!؟»
آقای مظفری بخشدار سامان روز 18/12/90 در پایان جلسه ای، خصوصی به ما اعضا شورای مارکده گفت: «راجع به ساخت سالن ورزشی در گرم دره ده ها تلفن از جاهای مختلف به من شده است»
روز 22/3/91 آقای فروزنده، معاون برنامه ریزی استانداری با قاطعیت و با تحکم، به ما اعضا شورا که می گفتیم؛ برابر شاخص ها سالن باید در روستای ما ساخته شود، گفت: «شما مطمئن باشید ما هم طبق همان شاخص ها عمل می کنیم! و سالن در روستای گرم دره ساخته می شود. همان سال 87 اداره کل تربیت بدنی به ریاست آقای حسین میرزایی، مکان های پیشنهادی خودش را به شورای برنامه ریزی استان اعلام نمود و در شورای برنامه ریزی مصوب گردید که سالن در روستای گرم دره سالن ساخته شود، متوجه هستید؟ اینها مصوبه هست! آقای حسین میرزایی پیشنهاد ساخت سالن در گرم دره را داد و مصوبه شورای برنامه ریزی استان را گرفت این را ما نمی توانیم نقضش کنیم»
آری مردمان گرم دره روی تحصیل بچه های شان سرمایه گذاری کرده اند و اکنون بهره آن سرمایه گذاری را درو می کنند، که جا دارد آفرین بهشان گفت.
ولی ما چی؟ متاسفانه ما مردم مارکده برای تحصیل علم و تحصیل کردگان مان ارزش قائل نیستیم، خود مطالعه نداریم، دنبال تحصیل علم و دانش نمی رویم، به اندک تحصیل کردگان روستامان هم بها نمی دهیم، ارج نمی گذاریم. به همین جهت هم برای تحصیل بچه هامان سرمایه گذاری نکرده و نمی کنیم. به خاطر جوّ و فضای غالب لمپنی روستامان، اندک تحصیل کردگان مان هم در برخورد اجتماعی می کوشند خود را همرنگ و همانند افراد عادی و عامی در گفتار و رفتار نشان دهند تا انگ بهشان چسبانده نشود به گونه ای که اگر فردی غریبه و نا آشنا در جمع مردم روستای ما باشد با مشاهده رفتار و گفتار نمی تواند بفهمد چه کسی تحصیل کرده و چه کسی بی سواد است.
نمونه ی شاخصی که می توانم ذکر کنم که برای تحصیل کردگان مان ارزش قائل نیستیم همین انتخابات گذشته شورای اسلامی روستا هست. مردمِ ما، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پای صندوق رای رفتند، آقای ابوالفضل عرب فرد فرهنگی و تحصیل کرده را پس زدند و بجای آن فرد بی سوادی برگزیدند!
نزدیک به ده سال است که حرف طرح باغداری مینو به میان است من از همان اول گفتم: بر خلاف طرح های باغداری دیگر، توی این طرح، دانشجوها را هم سهیم خواهیم نمود. البته این اندیشه را دکتر مصطفی عرب در ذهن من کلیک زد. در طی این سال ها، شاید 50 نفر از افراد مارکده، بویژه جوانان مان، به من مراجعه و نسبت به سهیم کردن دانشجویان در طرح باغداری مینو اعتراض نمودند حتا رفتند توی اداره امور اراضی اعتراضیه نوشتند که؛ چرا دانشجوها را سهیم کرده اند!؟ ولی حتا یک نفر، به سهیم شدن آن جوانان معتاد که همان روزِ نام نویسی سهمش را فروخت و دود کرد، اعتراضی نداشته است حتا یک نفر نرفت توی اداره امور اراضی و اعتراض کند که شورا افراد معتاد را سهیم نموده و آنها زمین استیجاری را بر خلاف قانون فروخته و دود کرده اند. آخرین سنگ را هم رئیس شورای روستامان در جلسه 6/11/90 توی سرِ دانشجوهای روستامان زد که گفت:
«ما هیچ راهی نداریم به جز اجرای قانون. قانون می گوید دانشجو نمی تواند زمین بگیرد ما موظف به اجرای قانون هستیم. گفته شد که اگر به دانشجو زمین ندهیم ممکن است تعدادی درس را رها کنند اگر دانشجویی برای گرفتن زمین درس را رها کند دانشجو نیست باز گفته شد اگر به دانشجوها زمین ندهیم این شوق به دانشگاه رفتن که اکنون در روستا به وجود آمده آسیب خواهد دید، این هم درست نیست. وقتی قانون می گوید تو که دانشجویی، زمین بهت داده نمی شود دانشجو هم باید بپذیرد. باز گفته شد، که اگر دانشجوها را حذف کنیم هزینه بردن آب برای بقیه سنگین خواهد شد و ممکن است بسیاری نتوانند پرداخت کنند، خوب، این راه دارد کسانی که توانایی پرداخت هزینه را ندارند نیمی از سهام شان را به برادر و یا پدر و دیگر اقوام واگذار کنند و کمک بگیرند. هیچ راهی نداریم به جز اینکه اسامی دانشجوها را حذف و لیست را به اداره کشاورزی ببریم تا زیر سئوال نرویم هر دستوری که بر خلاف قانون بگیریم پاسخگو نخواهیم بود من شدیدا مخالف هر تصمیمی بر خلاف قانون هستم»
بیانات رئیس شورا در مخالفت با پیشنهاد من بود که گفتم: «اعضا شورا، نماینده طرح و نیز سردانگ ها با هم صورت جلسه ای تنظیم و توافق نماییم؛ تمامی دانشجوها و نیز جوانان به سربازی نرفته را همانند دیگر جوانان، بدون اینکه نام شان را در لیست اداره بنویسیم، سهیم شان نماییم. چون دانشجوها مایه افتخار روستا هستند و این سهم باغداری را به عنوان پاسداشت تلاش شان که کوشیده اند به دانشگاه راه یابند بهشان بدهیم»
رئیس شورامان سنگ قانون به سینه اش می زند و توصیه می کند زمین و آب استیجاری را«به برادر و یا پدر و دیگر اقوام» واگذار کنند. کاری که صریح خلاف قانون است. ولی از دید تنگ نظرانه ایشان دانشجو را نمی توان با توافق جمعی سهیم کرد!؟
می پرسم با این دید ضد دانشجو، ضد تحصیل کرده که داریم، آیا زیبنده ی تحصیل کردگان گرم دره ای نیست که با پارتی و ایجاد رابطه، سالن ورزشی که حق مسلم ما است را، از دست مان بگیرند؟
محمدعلی شاهسون مارکده
دانش آموزان ممتاز دبستان
اسامی دانش آموزان ممتاز دبستان ابتدایی دخترانه و پسرانه مارکده.
کلاس اول: مرتضی شاهسون. حسن عرب. محمد عرب. زینب عرب. مهدی عرب. فاطمه خسروی. فاطمه شاهسون. ابوالفضل شاهسون. لیلا عرب. مهدی شاهسون. با تشکر از زحمات خانم صادقی آموزگار.
کلاس دوم: محمدرضا عرب. زهرا شاهسون. مطهره شاهسون فرزند حبیب الله. مطهره شاهسون فرزند کریم. فاطمه عرب. زینب عرب. محمدحسین عرب. سپیده عرب. با تشکر از زحمات خانم مداحیان آموزگار.
کلاس سوم: مریم عرب. حسین باقری. فاطمه عرب فرزند ابراهیم. کوثر شاهسون. مهدی عرب. زینب شاهسون. رضا عرب. لیلا عرب. محمدمهدی شاهسون. اشکان عرب. فاطمه عرب فرزند جعفر. فاطمه خسروی.
با تشکر از زحمات خانم یزدانی آموزگار.
کلاس چهارم: محمدصادق عرب 20. زینب خسروی 91/19. عباس عرب 85/19. با تشکر از زحمات آقای نکویی آموزگار.
کلاس پنجم: زهرا شاهسون فرزند اکبر 64/19. فاطمه شاهسون فرزند غلام 56/19. زینب عرب فرزند عباس 27/19.
با تشکر از زحمات آقای انصاری آموزگار. و با تشکر از زحمات بی دریغ آقای اسدالله عرب مدیر دبستان.
گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده
عبرت
به امیرالمومنین علی(ع) گفته اند: چگونه علی شدی؟ فرمود: من در احوال گذشتگان سیر کردم آنچه آنان انجام دادند و زیان کردند من از ان پرهیز کردم و انچه را آنان انجام دادند و سود بردند من نیز آن را انجام دادم و سود بردم و شدم علی.
این سخن امام علی مرا واداشت نگاهی به روزگار گذشته کنم و ببینم گذشتگان ما چه کرده اند کدام عمل شان سودمند و کدام زیانمند بوده است. اما آن چیزی که از گذشته گذشتگانم برایم خیلی شگفت انگیز آمد این بود که واکنش عمل آنها فقط به خودِ آنها بر نمی گردد. گاهی انسان کاری را انجام می دهد که ضرر و نفع آن نسل های بعد او را در بر می گیرد و ممکن
است فرد یا افرادی از نسل بعد را بسوزاند و یا بر اوج قله ها برساند.
متاسفانه اغلب ما آینده نگر نیستیم، به پی آمد عمل مان نمی اندیشیم تا وقتی کاری را می کنیم، بنگریم ببینیم نتیجه این عمل چه خواهد بود؟ ضرر و زیان این کار دچار چه کسانی خواهد شد؟ آنگاه اگر دیدیم عمل مان برای خود و یا نسل های بعد از ما زیان مند است انجام ندهیم.
روزی در ذهن خود در احوال گذشتگانم سیر می کردم به اتفاقی که حدود چند دهه پیش توسط پدر بزرگم انجام شده برخوردم و دیدم چوب آن عمل را ما هنوز می خوریم.
موضوعی که مرا به خود مشغول داشت این بود که چرا در فامیل ما اینقدر بچه یتیم وجود دارد؟ که از داشتن پدر محروم اند؟ نمی دانستم چرا؟ تا اینکه با سخنان امام علی آشنا شدم و احوال گذشتگان خود را مطالعه کردم و درباره آنها پرس و جو نمودم و ریشه ی وجود این همه بچه یتیم را نتیجه یک عمل غیر اخلاقی و غیر انسانی پدر بزرگ خود یافتم.
پدر بزرگم یکی از بزرگان روستا مان بود روستای ما در نزدیکی روستای مارکده که این مقاله در نشریه محلی اش چاپ می شود هست. پدر بزرگم اسبی داشت که با ابهت و شکوه تمام سوار بر اسبش می شد از کنار رودخانه زیبا و با صفای زاینده رود می گذشت و از باغات و زمین های کشاورزی خود بازدید می کرد.
در یکی از روزهای پاییزی، هنگامی که سنجدها رسیده بودند و باد قدری از سنجدها را ریخته بود، پدر بزرگم سوار بر اسب به سرِ زمینش می رود و می بیند پسری از پسران روستا که یتیم و از خانواده نادار و تهیدستی هم بود مشغول چیدن سنجدهای بادریز است و سبدی سنجد چیده.
این را هم باید افزود که در گذشته مردم منطقه سنجد را نان پخته و آماده می دانستند و عرف هم بود که اغلب صاحبان درخت سنجد برای چیده شدن سنجد بادریز توسط دیگری خیلی سخت گیری نمی کردند این بود که بسیاری، از جمله افراد تهی دست روستا بعد از وزش باد از زیر درختان سنجد بادریز جمع می کردند تا هنگام زمستان به جای غذا مصرف نمایند و از گرسنگی نجات یابند.
پدر بزرگم وقتی چشمش به بچه یتیم در حال چیدن سنجد بادریز از پای درخت سنجد می افتد بر می آشوبد از اسب پایین می آید سبد سنجد را از دست بچه یتیم می گیرد و سنجدها را توی رودخانه می پاشد کودک که همه ی امید و آرزوی خود را برباد رفته می بیند گریه کنان و آه کشان محل را ترک می کند.
«آه دل درویش به سوهان ماند گر خود نبُرد بُرنده را تیز کند»
«گر مسلمانی از این است که حافظ دارد آه اگر از پی امروز بود فردایی»
به هر صورت زمان می گذرد آن کودک یتیم بزرگ می شود و اکنون پیر مردی است دارای زن و بچه و نوه. سال های بعد یکی از فرزندان پدر بزرگم فوت می کند و از خود 9 تا بچه یتیم بر جای می گذارد و من اکنون وقتی این بچه های یتیم عمویم را در زندگی مان مشاهده می کنم رنج می برم، نبود پدر در کنار این یتیمان روانم را می آزارد، دیدن این بچه های یتیم عمویم شیرینی زندگیم را می گیرد، لذت زندگی را برایم کمرنگ می کند.
آن قطعه زمین که درخت سنجد داشت و پدر بزرگم سنجدهای بادریز را از دست پسر یتیم گرفت و توی رودخانه پاشید، از قضا سهم ارثیه پدرم شده است. اکنون باغی است پر درخت و بَر. البته اثری از آن درخت سنجد نیست بلکه جایش درخت گردو نشانده شده است بی گمان سایه ی گسترده درخت گردو در کنار آب زاینده رود با صفاست و زیبایی خاص خود را دارد و ممکن است هزاران نفر بخواهند در چنین محلی لحظه ای بیاسایند ولی نشستن در این محل برای من صفابخش نیست. رنج من و آزردگی روان من وقتی بیشتر می شود که همراه پدر توی همان باغ می روم. عمل غیر انسانی پدر بزرگم و گریه آه و ناله و چهره نومید آن بچه یتیم همانند پرده سینما در جلو چشمم خودنمایی می کند، همانند یک پرده نقاشی در جلو چشمم ایستانده شده است و من به عینه می بینم که؛ پدر بزرگم با غرور خاص خود با اسب می رسد پرخاش کنان و غُرزنان به بچه یتیمِ در حال چیدن سنجد، از اسبش پیاده می شود سبد سنجدها را از دست بچه در حال گریان و لرزان می گیرد و توی رودخانه می پاشد و سبد را جلو پسر پرت می کند و پسرک گریه کنان، آه کشان و لرزان محل را ترک می کند. این شنیده را، از بس توی ذهنم مرورکردم و ذهنم را روی آن متمرکز کرده ام تبدیل به یک خاطره عینی شده است همانند این هست که من در آنجا بوده و صحنه را مشاهده کرده ام.
در پایان بازهم با اشاره به سخن امام علی می گویم: عبرت ها بسیارند و عبرت گیرندگان کم. دختر زاینده رود
دانش آموزان ممتاز راهنمایی دخترانه
پایه اول: مریم شاهسون فرزند مظفر 96/19. زینب عرب فرزند سلیمان 86/19. زهرا عرب فرزند اکبر 51/19. زهرا شاهسون فرزند غلامرضا 18/19.
پایه دوم: نازنین شاهبندری فرزند حسین 96/19. فاطمه شاهسون فرزند ولی الله 84/19. زهرا عرب فرزند عباسعلی 69/19. مریم عرب فرزند محسن 49/19. زهرا شاهسون فرزند علیرضا 14/19. زهرا شاهسون فرزند الیاس 14/19. زهرا عرب فرزند رمضانعلی 123/19.
پایه سوم: فاطمه شاهسون فرزند اسماعیل 78/19. مریم شاهبندری فرزند امرالله 75/19. فاطمه شاهبندری فرزند داریوش 65/19. زهرا شاهبندری فرزند علی اکبر 31/19.
با تشکر از زحمات خانم ها: شفیع پور، صالحی، حیدری، اسدیان، محمدعلی زاده، سقایی، خاکسار و حقانی دبیران آموزشگاه و با تشکر از سرکارخانم بهروز مدیر محترم آموزشگاه.
گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده.