گزارش نامه مارکده شماره 24-پانزدهم مهرماه 1391

جشنواره بادام
روز 9/7/91 اولین جشنواره بادام در سالن اجتماعات دانشگاه علوم پزشکی شهرد با حضور جمعی از مسئولان و مردم از ساعت 30/8 تا 13 برگزار گردید. نخست مهندس رئیسیان دبیر جشنواره و سپس عنابستانی استاندار سخن گفتند. آنگاه گروه سرود شقایق شهرکرد سرود خواندند. بعد دکتر فلسفی معاون آموزش و ترویج وزارت جهاد کشاورزی سخن گفت. در این وقت دکتر علی ایمانی پژوهشگر و محقق از آذربایجان شرقی یافته های پژوهشی خود را پیرامون بادام برای حاضران بیان کرد که با ارزش ترین و مفیدترین قسمت جشنواره بود. بخش دوم جشنواره با موسیقی سرنا و کرنا و رقص دستمال بختیاری آغاز شد که می توان زیباترین قسمت جشنواره از آن نام برد در کنار این زیبایی افسوسی هم برای ما ترک زبان ها داشت که عمده ترین بادام تولیدی استان در قسمت ما است ولی گروه موسیقی نداریم که فرهنگ هنری مان را به نمایش بگذارد. سپس مهندس پریچهر مدیرکل امور میوه های وزارت جهادکشاورزی سخن گفت. آخرین سخن ران مهندس نیازی مدیرکل سازمان جهادکشاورزی استان بود. قسمت پایانی جشنواره به چند نفر هدایایی دادند از جمله آقای مسعود شاهسون به عنوان برترین تولید کننده بادام در استان در سال 78 و 90 .
به جشنواره یادشده از چند جهت انتقاد وارد است امید است که بتوانم در شماره آینده این نقد را تدوین کنم. در اینجا چند جمله ای از پژوهش های دکتر ایمانی را با هم می خوانیم.
باغات بادام در کشور ما 40 درصد درجه سه، 40 درصد درجه 2 و فقط 30 درصد باغات ما درجه یک هستند به همین علت میزان عملکرد ما پایین است. باغ های ما به قطعات کوچک تقسیم شده است و اعمال مدیریت سلیقه ای باعث شده که ما از اهدافمان دور بیفتیم. بادام در جهان مقام اول خشکبار را دارد. اسپانیا از نظر میزان سطح زیر کشت بادام مقام اول را دارد که بیشتر به صورت دیم هست ولی آمریکا از نظر تولید بادام مقام اول را دارد چون عمده باغات به صورت آب یاری است. عمده مشکل تولید بادام عدم آشنایی ما و عدم مدیریت صحیح است. ما امسال یک طرحی روی بادام مامایی داشتیم دیدیم که بعضی اسیدهای چرب ویژه در این رقم خیلی بالا است بادام مامایی پایداریش در انبار خیلی بالا است. ویتامین های زیادی در این رقم هست. فکر نکنید وقتی گل بادام تبدیل به میوه شد سرما نخواهد زد، نه، سرما می تواند به میوه تازه تشکیل شده همانند گل آسیب وارد کند. در انتخاب رقم بادام سنت را باید حتما لحاظ کنیم رقم سنتی و بومی و سازگار شده را نباید نادیده گرفت. بادام مزیت های خوبی دارد اگر چندسال یکبار هم دچار سرمازدگی شود بازهم مقرون به صرفه است چون قابلیت نگهداری دارد. بادام به خاک های آهکی مقاوم است. بادام سلطان خشکبارها در جهان شناخته می شود. بادام به نور زیادی لازم دارد شما دیده اید شاخه های وسط درخت که نور کمتری می بینند می-خشکند در زمستان روی این شاخه های خشک رطوبت جمع می شود و محل آلودگی درخت می گردد. بنابر این باید درختان را با فاصله کاشت. بادام عادت دارد هرسال بار دهد پتانسیل بادام رقم مامایی هرچند هم آب خوب و تغذیه خوب داشته باشیم  2 تن در هکتار بیشتر نمی تواند باشد. زنبور در گرده افشانی بادام نقش مهمی دارد به همین جهت در کالیفرنیای آمریکا زنبور عسل برای باغشان اجاره می کنند ولی ما چون به نقش زنبور عسل در گرده
 افشانی واقف نیستیم چنین کاری نمی کنیم. 
                                                             گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده
کدخدا
در چندسال گذشته زیاد شنیده‌ایم که گفته شده؛ کدخداها به مردم زور می‌گفتند، کدخداها ظالم بودند، کدخداها بر مردم ستم می‌کردند. طرفداران این بینش، ساده اندیشانه، برای تمامی کسانی که در گذشته با نام کدخدا مدیریت روستا را داشته‌اند یک حکم کلی صادر و همه را با یک چوب می‌رانند. تا آن جایی که این باور حدود 20 سال قبل، ریشه و سر آغاز یک کشمکش تلخ و ناخوشایند جمعی هم در مارکده شده و از آن با نام دو دستگی یاد می‌شود. در این دو دستگی، چند نفر جوان خام  روی موج شعارهای نشات گرفته از انقلاب، خود را بنام مسئولان روستا به میان انداخته و به منظور گرفتن انتقام تاریخی از پیر مردی که در گذشته کدخدا بوده جبهه آرایی کردند در این فرآیند، نابخردانه گروهی این ور و گروهی دیگر آن ور، رو در روی هم ایستادند وکارها و حرف های بچه گانه، مضحک، بی پایه و مایه کردند و زدند. در این کشمکش متاسفانه پسران کدخدا هم پختگی و خردمندی را از خود نشان ندادند تا بلکه آبی بر آتش ریخته شود بلکه همانند طرف مقابل رفتاری نابخردانه داشتند و شد آنچه که نباید بشود یعنی نیروهای روستا بجای اینکه در جهت عمران و توسعه-ی روستا بکار گرفته شود بیش از 10 سال در جهت تخریب یکدیگر کار می کردند.  نکته جالب در این کشمکش این بود که اگر از سران و سینه چاکان دو جبهه می پرسیدی؛ کدخدا یعنی چه؟ بی گمان هیچ یک، یک کلمه درباره معنی کدخدا نمی توانست بگوید و احتمالا هنوز هم نمی توانند بگویند!
بی گمان این کشمکش جمعی و یا دو دستگی در روستا، آلوده به ننگ و از دوره های تاریک، زیانبار و ننگ آلود تاریخ روستا بوده و گردانندگان و دست اندر کاران این کشمکش ها در تاریخ روستا نام نیک از خود بر جای نخواهند گذاشت.
در این نوشته قصد این نیست که از کدخداها دفاع گردد و یا قصد این نیست که کدخداها را محکوم کنیم چون در مورد یک پدیده و یا نهاد اجتماعی حکم کلی نتوان داد در میان کدخداها هم آدم ظالم و ستمگری بوده، هم آدم ناواردی بوده و هم آدم خردمند و مدیری بوده است. کدخداها هم همانند همه ی آدم های این کره خاکی ضعف هایی داشته اند و هم نقاط قوت. هم می توان توی آنها جوانمرد، مردمی و انسان دوست یافت و هم نوکر صفت، سرسپرده ی قدرت و ضد مردم. این قانون فقط شامل کدخداها نمی شود شامل همه اقشار و طبقات اجتماعی از جمله همه ی مسئولان روستا و نیز مسئولان همین امروز، هر نام که داشته  باشند می گردد هم در گذشته، هم در حال و هم در آینده.
کدخدا و یا کدخدای، یک واژه اصیل پارسی و از دو جزء تشکیل شده است. کد به معنی؛ خانه، محل و جای. و خدای به معنی صاحب و مالک است.  معنی کلمه کدخدا می شود؛ صاحب و مالکِ خانه و ده. نهادِ کدخدایی، به دلیل نقش و تاثیری که بر جامعه ی ما، در درازنای تاریخ داشته، افزون بر معنی فوق، معانی و ترکیبات  متعددی در فرهنگ ما از آن ساخته شده است. واژه کدخدا از آنجایی که خاص زبان و فرهنگ ایران است، ناگزیر باید نمونه هایش را از کتاب شاهنامه ی حکیم توس، فردوسی بزرگ، پدر زبان فارسی، که 30 سال زحمت کشید تا از مشتی مردمِ عرب زده یِ عجم
 (گُنگ،لال)  شده، ملت پارس را زنده کند، نقل کنیم. 
کدخدا یعنی: پیر خانه، بزرگ خانه، رئیس و مردِ خانه، مقابل کدبانو.
   «چنان هم که در خانه کدخدای       چوسستی کند پست گردد سرای»
   «بشد پیش خاتون دوان کدخدای         که دانا پزشکی نو آمد بجای»
کدخدا یعنی: مردِ زن گرفته، مردِعروسی کرده، شوهرِ زن.
   «چنین گفت با شوی کای کدخدای       دل شاه گیتی اگر شد بِرای»
   « چنین داد پاسخ بدو کدخدای         که ای جفت پاکیزه و رهنمای»
 مرد تازه داماد شده،
      « ترا کدخدایی و دختردهم            همان ارجمندی و افسر دهم»
مردی که وظایف شب زفاف را بخوبی انجام داده، گویند کدخدا شده.
«چنان کودک نا رسیده بجای    یکی زن گزین کرد و شد کدخدای»
 مردی که به خواستگاری دختر و یا زنی رود.
 کدخدا یعنی: بزرگ و رئیس محله. مدیر و متصدی امور ده، دهبان، دهدار.
     « بدین مرز دهقانم  و کدخدای      خداوند این بوم و کِشت و سرای»
کدخدا یعنی:  رئیس طایفه، رئیس قبیله، رئیس فامیل یا عشیره.
کدخدا یعنی: کلانتر، حافظ شهر، نگهبان شهر.
« کزین پس نیابی تو از بخت بهر       به من چون دهی کدخدایی شهر»
کدخدا یعنی:  مرد موقر، مردِ خردمند،
     « بدین پاک یزدان گوای منست      خِرد بر زبان کدخدای منست»
مرد دانا، مردِکارساز
    «بدان کار بند وی بد کدخدای       جهان دیده و راد و فرخنده رای»
 پادشاه را هم کدخدای گویند
«کیومرث شد بر جهان کدخدای    نخستین بکوه اندرون ساخت جای» اصطلاح جهان کدخدای در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی زیاد بکار رفته است.
« چنین گفت کای کدخدای جهان             سر افراز تر مهتر اندر جهان»
« منم کدخدای جهان سر بسر                 نشاید نشستن بیک جای بر»
کدخدا ترکیبات زیادی در زبان و فرهنگ ما داشته و دارد: کدخدا شدن یعنی داماد شدن در شب زفاف. کدخدا کردن یعنی داماد کردن پسر. کدخدا مَنِشی یعنی چون کدخدایان رفتارکردن ، حل دعاوی مردم به طریق داوری خردمندانه و منصفانه، انجام کاری به شیوه خرد ورزی.
کدخدا، آخرین حلقه ی کارگزاران و مدیریت دیرینه کشور کهن سال ایران عزیز ما بوده است. بی گمان از درازنای گذشته روستامان، اطلاعاتی دقیق نداریم ولی می توان با شنیدن سخنان پیرمردان در باره یک صد سال اخیر آگاهی هایی بدست آورد و شیوه انتخاب کدخدا و نیز کارکرد آن را بررسی کرد. بنظر می رسد تا قبل از باز شدن پای خان های بختیاری به این روستاها، مردم از بین خود فردی را که داناتر و مدیرتر بود به عنوان کدخدا بر می گزیدند و رتق و فتق کارهای روستا را به او می سپاردند چون بیشتر زمین های کشاورزی مال خود مردم بود.
 « زن و مرد و کودک سراسر مِه اند      یکایک همه کدخدایِ ده اند»
« زن و مرد از آن پس یکی شد به رای     پرستار و مزدور، با کدخدای»
 ولی پس از خرید زمین ها یا بهتر بگوییم تصاحب زمین های مردم توسط خان های تازه به دوران رسیده ی بختیاری، این خانِ ارباب بوده که، کدخدا را بر می گزیده است. در حقیقت کدخدا پیشکارِ خانِ ارباب محسوب می-شده است. از واژه پیشکار نباید تعجب کرد چون بقیه مردم هم رعیتِ ارباب بودند. آیا می دانید رعیت یعنی چه؟ رعیت، یعنی چرنده! مقابل واژه رعیت، ارباب بوده. ارباب یعنی: پرورنده.
اطلاق رعیت به گروه زیادی از مردم جامعه، محصول بینش و فرهنگ استبدادی، و روابط اجتماعی مبتنی بر ارباب و رعیتی  است. در این بینش، رابطه حاکم و ارباب با مردم عادی جامعه ی را که رعیت  و جمع آن ها را رعایا می گفتند همانند رابطه چوپان و گوسفند می پنداشتند. یعنی ارباب به منزله چوپان و مردم به منزله گوسفندانِ حاکم و ارباب بوده اند. بدین جهت حاکمان، اربابان و مالکان در خطابه های خود به مردم می گفتند: رُعایا. پرسشی که پیش می آید این هست که در رابطه چوپان با گوسفندان، گوسفند از برای چوپان است؟ و یا چوپان برای گوسفند است؟ در فرهنگ استبدادی گوسفند برای چوپان است چون می بینیم رعایا علاوه بر این که روی زمین ارباب کار می کردند هرگاه ارباب اراده می کرد باید در محل های دیگر برای ارباب هم بیگاری کنند. سعدی، بزرگ مرد فرهنگ و ادب ما می گوید:
  «گوسپند از برای چوپان نیست          بلکه چوپان برای خدمت اوست»
و خواجوی کرمانی شاعر معروف ( 753-698 ه ق ) گوید:
  « گر نشوی گرگ، ز چوپان چه غم؟   ور نکنی ظلم، ز سلطان چه غم؟»
   خان های پر تعداد بختیاری پس از شکست محمدعلی شاه و حاکم شدن بر سراسر ایران به عنوان حاکم وارد منطقه شدند و با خرید و یا تصاحب زمین ها، مالک هم شدند و در نقش ارباب و حاکم، نظامی و شیوه ی اجتماعی مبتنی بر ترس در این روستاهای کوچک و دور افتاده ی گمنام پیاده کردند که حاصل اقتصادی اش فقر و گرسنگی بود و دست آورد اجتماعی اش این بود که همه نوکر بودند، همه رعیت بودند. همه فرمان بردار بودند. رابطه ارباب و خان بختیاری با مردم عادی هم مبتنی بر ترس بود. چون خان منطق بلد نبود، استدلال را نمی شناخت، کتک زدن را خوب می دانست و به یغما بردن اموال مردم را.
این شیوه با فروش اجباری زمین ها از خان های بختیاری به بمانیان اصفهانی، در زمان پادشاهی رضا شاه،  تداوم یافت و رعیت ها هم همراه زمین انتقال داده شدند. حال بمانیان بود که هم کدخدا را تعیین می نمود و هم این که چه کسی حق دارد رعیت او باشد. هم این که چه نوع محصولی کشت گردد.
رعیتِ خوب از نظر بمانیان کسی بود که تلاش زیادی جهت تولید محصول بیشتر داشته باشد و هر دستوری که ارباب داد که؛ چه بکارد، کی برداشت نماید را اجرا نماید و برای کارهای اضافه بر کشت و برداشت، که برای ارباب انجام می داد طلب مزد نکند و یا حد اقل، درخواست مزد کمی داشته باشد و این مزد کم را هم ارباب اگر دیر هنگام پرداخت کرد قُر و نِق نزند.
 کدخدای خوب کسی بود که بتواند روستا را آرام نگهدارد، کشاورزان را به کار لایروبی و ترمیم خرابی های جوی بسیج تا محصول بیشتر تولید شود. از محصول ارباب بیشتر محافظت نماید ارباب را تملق بگوید، نوکر وفادار باشد، اظهار کوچکی و فرمان برداری کند و آدمی باشد سر سپرده که کلاه را با سر یک جا بیاورد. و مهمترین خصیصه ی مورد علاقه بمانیان این بود که کدخدا در قبال کارهای خود از ارباب درخواست مزد نکند و یا به مزد ناچیز قانع باشد. هرکه چنین می کرد دوران کدخدایی اش طولانی تر بود و هرکه این چنین نبود در میانه های سال کدخدایی از او گرفته و یا تهدید
 می گردید و در حد خوش بینانه اش، سالی دیگر کدخدایی به او داده نمی
شد.
شیوه کدخدایی در فرهنگ باستانی و اصیل ایرانی ما بر خرد گرایی استوار بوده، کدخدا بزرگ مرد ده بوده که توسط مردم ده از بین خود برگزیده می شده است. کدخدا مردِ دانایِ ده بوده، کدخدا مدیر ده بوده. اگر بتوان مردمان روستا را یک خانواده بزرگ پنداشت، کدخدا پدر خانواده بوده. اولین وظیفه مردمی او دفاع از مردم ده در مقابل مردمان روستاهای دیگر در اختلافات زمین و آب و چراگاه بوده، وظیفه دیگرش مدیریت کارهای عمرانی اجتماعی اقتصادی روستا بوده و وظیفه دیگر او داوری و حل و فصل اختلافات به شیوه خردمندانه و منصفانه بوده است. نکته حائز اهمیت این که؛ سالیان متمادی است که بر علیه نشانه ها و نمادهای خاص فرهنگ اصیل ایرانی تبلیغ سوء می شود در اين تبليغ هرچه نماد ايراني است، حتا نام های اصیل ایرانی، زشت و بد معرفي مي شود ولی هنوز نتوانسته اند مفهوم دلنشین و خردمندانه ی داوری « کدخدا منشی » را از اذهان پاک کنند. این را هم باید به دانسته های مان افزود که؛ قدرتمندان همیشه از نهادهای مردمی سوء استفاده کرده و آن ها را خراب کرده اند از جمله همین نهاد کدخدایی را.
نخست قدرت مندان، حق انتخاب کدخدا را از مردم ده گرفتند و مردم دیگر نقشی در انتخاب کدخدای ده خود را نداشتند. قدرت مندان در انتخاب کدخدای ده به دنبال شخصی می گشتند که سر سپرده، مطیع و فرمان بردار باشد که وقتی ارباب اشاره کرد به بجای پا، با سر بدود و وقتی گفت کلاه فلان رعیت را بیاور سر با کلاه را یکجا ببرد. لذا می بینیم اربابان مارکده در بین مردمان مارکده در یافتن چنین شخصی سر سپرده، مطیع محض، اغلب ناکام بوده اند و از کدخدا های بومی مارکده دل پرخونی داشته و از آن ها می نالیده و ناگزیر از روستاهای همسایه، سالیان درازی کدخدای محبوب خود را انتخاب و بر سر مردم مارکده می گمارده اند.
روز 2/1/74 با شادروان عباس کرمی در صادق آباد گفت وگو می کردم پرسشم این بود؛ « با وجود دو نفر مدعی کدخدایی در مارکده؛ علیجان شاهسون و فیض الله شاهسون، چرا شما سالیان درازی در مارکده نماینده ارباب بمانیان بودی؟» پاسخ شادروان کرمی چنین بود.
 « بمانیان از علیجان و بخصوص فیض الله، دلِ پرخونی داشت و می گفت اینها فقط می خواهند از من بِکَنَند و بِبَرند، این بود که به من اعتماد داشت. چرا؟ برای این که من سخت امانت دار بودم. مزد کدخدایی ام را بمانیان هرچه خودش می خواست می داد و اگر هم نمی داد،  من حرفی نمی زدم. چون نیازی به مزد نداشتم. فیض الله توی مردم مارکده خیلی نفوذ داشت  و بمانيان از اين نفوذ فيض‌الله خوشش نمي‌‌آمد روزی بمانیان به من گفت: من دیگر نمی خواهم فیض الله و علیجان کدخدا باشند، برو یک نفر دیگر از مردم مارکده که توانایی کدخدایی کردن دارد را انتخاب و نزد من بیاور تا حکم کدخدایی را به او بدهم. من هرچه فکر کردم به جز مشهدی حیدرِ حاج آقا، کسی دیگر را نیافتم، یک روز سوار بر اسبم شدم و به مارکده آمدم، سراغ مشهدی حیدر را گرفتم که گفتند؛ نوبت چراندن ورزوهایش است و به صحرا رفته. در صحرا او را در حال چراندن ورزوهای ده یافتم و پیشنهاد کدخدایی را دادم و قرار شد فلان روز دو تایی در اصفهان نزد بمانیان باشیم و نیز از او خواستم درباره این پیشنهاد با کسی گفت وگو نکند تا وقتی که حکم کدخدایی را گرفت. مشهدی حیدر همان شب پیشنهاد مرا به فیض الله می گوید و او به مشهدی حیدر یاد می دهد تا شرط هایی مبنی بر حق تصمیم گیری بیشتر، کمتر شدن نفوذ ضابط ارباب و پرداخت به موقع مزد کدخدایی را در پذیرش کدخدایی بگنجاند. بمانیان شرط های مشهدی حیدر را نپذیرفت و در پشت سر او به من گفت؛ این دیوانه کی ی که تو آوردی؟»
اربابان مارکده هر آدمی را در مارکده که فکر می کردند ممکن است نوکر خوبی باشد دعوت به پذیرش کدخدایی کردند ولی سرانجام آن نوکر سر سپرده تام و تمامی که آنها می خواستند کمتر یافتند. مثلا چند سال معدود علیجان از طایفه حاج عباسی ها را به کدخدایی بر گزیدند چند سالی هم عبدالرضا از خانواده ابوالحسنی ها را به کدخدایی انتخاب کردند گویا یکی دو سال هم مردی دیگر از طایفه ی ابوالحسنی ها کدخدا شده، ولی از کار آنها هم راضی نبودند از کار کدخدا علی، فیض الله و علیجان هم ناراضی بودند این بود که سال هایي از روستای همسایه کدخدا بر مارکده گماردند تا بدون درخواست مزد سر را با کلاه یکجا برای شان ببرد.
 گماردن کدخداهای بیگانه بر مردم مارکده از جهت این که گوش به فرمان تر و وفادار تر به ارباب بودند و در قید و بند مزد هم نبودند رضایت خان های ارباب بختیاری و سپس بمانیان را فراهم می آورد ولی مشکلاتی هم در پی داشت. مردم مارکده این عمل ارباب را بی احترامی به خود می-پنداشتند و همکاری لازم را با کدخدای بیگانه نمی کردند و گاه گاهی کارشکنی هم می نمودند و افراد با نفوذ و دلسوز مردم مارکده، هر گاه با ارباب روبرو می شدند این بی احترامی ارباب را گوشزد و گلایه می کردند. این بود که بمانیان ناگزیر می شد دوباره به افراد متقاضی کدخدایی مارکده رو بیاورد و حکم کدخدایی را بنام یکی از آن ها بنویسد و دوباره هنگام پرداخت مزد او را خلع و فرد دیگری را بر گزیند. این دور تسلسل در طول بیش از 15 سال اربابی خان های بختیاری و بویژه  35 سال اربابی بمانیان ادامه داشت. نامه های متعددی از بمانیان خطاب به فیض الله شاهسون در دست هست که از رفتارهای او اعلام نا رضایتی و در نهایت او را تهدید کرده است. بمانیان بر تمام جزئیات کارهای کشاورزی دخالت و دستور صادر می کرد. حال قسمت هایی از چند نامه ی بمانیان را که  خطاب به ملافیض الله نوشته با هم می خوانیم تا بیشتر به امور آشنا شویم.
«7/6/1338 … باغات چم بالا را قدقن بگیرید، کسی نرود و خرابی کند. چند نفر از رعایا که در امورات زراعتی سهل انگاری کرده اند به شرح زیر از آن جلوگیری کنید که در زراعت خود هیچ گونه مداخله نکنند. جعفرقلی، مشهدی قربانعلی، احمد کوچولو.، صفر قربان. جلال. یدالله فتحعلی. عبدالکریم. لطفعلی عرب. بچه های کاویانی»
«14/12/1323یک نامه توسط … رسیده رعایا را نمی دانم کیست که تحریک نموده که این کاغذ را نوشته و امضا نموده اند که عمل جوی را تا این حد بیایید و تسویه کنید. خلاصه ببینید محرک چه کسی بوده که باعث نوشتن این کاغذ شده و شخصا آن را معرفی کنید تا تکلیف او را معلوم کنم. در ضمن به رعایا بگویید که حکایت سالی که می خواستیم خندق را درست کنیم نشود. جوی را باید تمام کنید. به مارکده خواهم آمد و بازدید می کنم هرکس کار کرده اجرت او را می دهم و هر کدام هم کوتاهی نمودند در کار جوی، یا نکردند، از او نوشته بگیرید که من برای کار جوی نمی آیم و به دیگری محول کنید و نوشته او را به شهر بفرستید تا تکلیف او را معلوم کنم»
«22/5/1325… اینک بطوری که معلوم و شنیده می شود، شما در آن آبادی
و صادق آباد محرک بعضی اقدامات و عملیات رعایا بر علیه مالک شده اید در
صورتی که هرگونه اقدامی بر علیه شما از طرف اینجانب کوچکترین مانع و اهمیتی ندارد و از طریق تبعید شما از آن نواحی و یا اقدامات دیگر»
«22/3/1327 بطوری که مسموع و معلوم می شود شما بر خلاف انتظار اینجانب و بر خلاف نمک خوارگی و موافقت های اینجانب با شما در آنجا مشغول تحریک زارعین بر علیه اینجانب و دلیر بازی و … خوب است شما دست از این گونه عملیات بردارید چنانچه مجددا به این گونه عملیات خود ادامه دهید اینجانب مجبور خواهم شد دستور دهم زراعت شما را بگیرند و بعضی اقدامات دیگر بر علیه شما بنمایم که مجبور شوید ترک آبادی را بنمایید»
اگر درباره روابط بین مردم و ارباب در گذشته قدری بیندیشیم، و اگر نیک بنگریم دو نکته را خواهیم دید و فهمید، یکی اینکه بیگانه همیشه بیگانه است، لباس، بیگانه را خودی نمی کند، سمت و مقام، بیگانگی او را تبدیل به خودی نمی کند این است که می بینیم تاریخ تکرار می شود فیض الله به کشاورزان جرات می دهد تا به ارباب بگویند مزد ما را بده تا برایت دوباره کار کنیم تهدید به تبعید می گردد محمدعلی شاهسون دست سیف الهی بیگانه را نمی بوسد تهدید به بیرون راندن او از روستا می شود. این موضوع، خاص این یا آن شخص نیست، خاص این زمان هم یا آن زمان هم نیست هرکه در هرجا و در هر زمان سر سپرده ی بیگانه نباشد تهدید می گردد چون بیگانه به منافع خود می اندیشد. نکته ای دیگر اینکه همیشه انسان های بی-مایه ای هستند که برای قدرت مندان از مردم خبرچینی می کنند در گذشته بوده اند امروز هم هستند. در گذشته پیاده تا اصفهان می رفتند تا گزارش روستا را به ارباب بمانیان بدهند و یا هنگامی  که ارباب به ده می آمد تمام کارها و سخنان و رفتار مردم را گزارش می داد و خبرچین امروز روستامان هم نوشته اش را با عنوان گزارش فعالیت های غیر مجاز …. با خط خوش می نویسد و با ماشینش به شهرکرد می رود و تقدیم می کند.   
بمانیان علاوه بر این که از کدخدا می خواست منافع او را در نظر بگیرند ولی باز هم به او اعتماد نداشت و اوایل برداشت محصول که می شد یک نفر را از شهر به مارکده می فرستاد این فرد در حقیقت چشم و گوش، خبرچین و حافظ منافع ارباب بود. معمولا کدخداهای بومی وجود این فرد را که بدان ضابط می گفتند نوعی بی اعتمادی ارباب به مردم و کدخدا می-دانستند چون نمی خواستند سر سپرده ارباب باشند ولی کدخداهای بیگانه بسیار از وجود ضابط بمانیان خوشحال بودند چون ضابط سرسپردگی آ نها را به ارباب گزارش می داد و آن ها محبوب ارباب می شدند. اذهان تاریخی مردمان روستا از فردی بنام عزیز ریزی( عزیزالله صفایی ریزی ) ضابط بی عاطفه ی بمانیان که سال ها بر مردم ستم روا داشت داستان ها دارد.
خانه کدخدا همانند یک کاروان سرا در شهر بود هر غریبه ای که به روستا وارد می شد از جمله ماموران دولتی در خانه کدخدا جای می گرفت.
«بیامد به خان یکی کدخدای        بپرسید کایدر مرا هست جای»       بنابر این خانه کدخدا هم چون مهمان خانه در بیشتر شب ها دارای مهمان بود. همه ی اختلافات مردمان ده توسط کدخدا حل و فصل می گردید. انتخاب دشتبانِ مزارع، حمام چی، دلاک، آهنگر، چوپان، کرپه چی، ورزوچی، گلیگوچی( گله گاو)  و دیگر خدمت کاران عمومی روستا با نظر مساعد بزرگان روستا و موافقت کدخدا صورت می گرفت. ارباب سیاست های کشت و زرع روی زمین ها را به کدخدا ابلاغ می نمود و کدخدا ناگزیر اجرا کننده سیاست های ارباب و محافظ منافع او بود. کدخدا برنامه ریزی و مدیریت لایروبی جوی ها و راه ها و کشت محصول را می نمود و خود سرپرستی اجرا هم بود.
کدخدایی چه در آمدی داشت؟ مزد کدخدا نصف نصف بود. نصف را ارباب می پرداخت و نصف دیگر را رعیت ها، این در حالی بود که برای انتخاب کدخدا هیچ نظر کشاورزان را جویا نمی شدند. هر رعیتی بابت هر حبه کشاورزی قریه، هنگام برداشت محصول نیم من ( 3 کیلو) گندم و یا جو و نیم من هم چلتوک بابت مزد کدخدا می پرداخت یعنی کشاورزان در طول یک سال 36 من گندم و یا جو و 36 من هم چلتوک به عنوان مزد به کدخدا می پرداختند به همین مقدار هم ارباب باید می پرداخت.  در سال 1 یا 2 عروسی در روستا انجام می شد در هر عروسی یک بار بته از بته عروسی ها توسط پدر داماد به خانه کدخدا فرستاده می شد و این اواخر یک کله قند هم به عنوان شیرینی عروسی به کدخدا داده می شد. 
بی گمان داوری ما در باره گذشتگان باید با شناخت بر فرهنگ و معیارهای اجتماعی آن روز باشد یعنی اگر یک فرد بر اساس نُرم فرهنگی آن روز عمل می کرده آن آدمی نرمال است اگر شاخصه های فرهنگی انسانی زمان خود را زیر پا می گذاشته آدمی غیر نرم تلقی خواهد شد و اگر اصول انسانی و اخلاقی را بیش از سطح فرهنگ مرسوم جامعه اش رعایت می کرده انسانی فرهیخته و پیشرو محسوب می شود و از او به نیکی یاد خواهد شد. برای نمونه: ما در تاریخ دیرینه ایران زمین، کورش بزرگ را داریم که بر خلاف دید و بینش مرسوم زمان خود به اصول انسانی توجه خاص داشته است و جهان امروز یاد او را پاس می دارد.
با آقای جواد عرب درباره ظالم بودن کدخداها گفت گو کردم ایشان گفتند: نه، این که کدخداها یکسر ظالم باشند حداقل در روستای ما که من می-شناسم این گونه نبوده. بسیاری از کارهای کدخداها از روی مسئولیت شان و برابر عرف زمان بود ولی بقیه مردم در داوری، مسائل را از روی دل رحمی می نگریستند آنگاه فکر می کردند آنها ظالم هستند. برای نمونه: توی همین درحیاط که مرحوم حاج رجبعلی زندگی می نمود در گذشته 7 خانوار زندگی می کردند یکی از آن خانوارها شادروان مهدی عرب، یا همان دایی مهدی خودمان بود. در پشت همان درحیاط یک قطعه زمین کوچک بود دایی مهدی توی آن قطعه زمین اتاقکی برای خود ساخت و برای توسعه خانه اش جاده را هم گرفت و یک پیچ بزرگ هم به جاده داد. هم علیجان هم فیض الله در زمان کدخدایی خود از گرفتن زمین جاده جلوگیری و دیوار مهدی را خراب کردند و می گفتند: برو بالاتر توی زمین های وِل خانه بساز و جاده را نگیر. بیشتر مردم آن روز، از جمله خودِ من، از روی دل رحمی این عمل علیجان و فیض الله را ظالمانه می پنداشتیم و می گفتیم: «بنده خدا مهدی، یک من گِل روی هم گذاشته تا آلونکی برای بچه هایش باشد، کدخدای ظالم آن را خراب کرده، حالا جاده کمی پیچ داشته باشه چطور میشه، این همه پیچ توی جاده ها هست چه اتفاقی افتاده؟» و از کدخدا می خواستیم کاری به کارش نداشته باشد و اجازه دهند توی جاده خانه بسازد. ولی امروز می بینیم حداقل آن دو نفر کدخدا در 60-70 سال پیش افق دیدشان از بقیه مردم بیشتر بوده و همین پیچ در خیابان، امروز یک معضل برای روستا شده و طی چند سال گذشته تا آنجایی که من اطلاع دارم اعضا شورا و دهیار روستا جلسات متعددی گرفته اند و تلاش های زیادی برای حذف پیچ خیابان کرده اند و هنوز هم راهی برای آن یافت نشده.
                                                         محمدعلی شاهسون مارکده 28/10/88